NeshaNi
19th May 2010, 03:48 PM
خواب رویای فراموشی هاست
خواب را دریابم
که در ان دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گل های امیدم را
در رویاها می بینم
وندایی که به من می گوید
گرچه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است
این مرد خود پرست
این دیو, این رها شده از بند
مست مست
ایستاده روبه روی من وخیره در منست
گفتم به خویشتن
ایا توان رستنم از این نگاه هست؟
مشتی زدم به سینه ی او
ناگهان دریغ اینه ی تمام قد روبه رو شکست
مادو تن مغرور از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش بار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تومن بی تومن تنهای تنهایم
من به دیدار تو می ایم
چه شبی بود وچه فرخنده شبی
ان شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید
زندگی رویا نیست
زندگی زیباییست
می توان
بردرختی تهی از بار زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک وتهی بذری ریخت
می توان
ازمیان فاصله ها رابرداشت
دل من با دل تو
هردوبیزار ازاین فاصله هاست
قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی تو میخوابد
قصه ی نغز تواز قصه ی تهی ست
باز هم قصه بگو
تابه ارامش دل
سربه دامان تو بگذارم ودر خواب روم
خواب را دریابم
که در ان دولت خاموشی هاست
من شکوفایی گل های امیدم را
در رویاها می بینم
وندایی که به من می گوید
گرچه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است
این مرد خود پرست
این دیو, این رها شده از بند
مست مست
ایستاده روبه روی من وخیره در منست
گفتم به خویشتن
ایا توان رستنم از این نگاه هست؟
مشتی زدم به سینه ی او
ناگهان دریغ اینه ی تمام قد روبه رو شکست
مادو تن مغرور از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازش بار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تومن بی تومن تنهای تنهایم
من به دیدار تو می ایم
چه شبی بود وچه فرخنده شبی
ان شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید
زندگی رویا نیست
زندگی زیباییست
می توان
بردرختی تهی از بار زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک وتهی بذری ریخت
می توان
ازمیان فاصله ها رابرداشت
دل من با دل تو
هردوبیزار ازاین فاصله هاست
قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی تو میخوابد
قصه ی نغز تواز قصه ی تهی ست
باز هم قصه بگو
تابه ارامش دل
سربه دامان تو بگذارم ودر خواب روم