touraj atef
18th May 2010, 03:38 PM
قصه غريبي است اين غريبه بودنمان ز اصل خويش
گم شده ايم و از ياد برده ايم كه گم شده ايم حكايتهاي غريبانه ما با فرهنگ و اصل خويش آن گونه هست كه حتي غريبه ها را هم بسيار غريب با اين همه دور شدنها مي كند و آنها مي پندارند فرهنگي كه مي تواند اين گونه زيبا باشد بايد همه را به فكر قريب بودن از آن بيافكند؟ اما دوري را بهر غريبي بر گزيديدم نمي دانيم كه بوديم و چه داشته ايم و حالا در به در به دنبال آن چيز هائي مي رويم كه غريبه ها ز ما گرفته اند و حال به خودمان مي دهند يزدان را سپاس كه باز غريبه هائي بوده اند كه كتابي را به 5 پني بخرند و بعد آن را با ترجمه اي جهاني كنند از سر فنيتز جرالد اديب انگليسي صحبت مي كنم مردي كه روزگاري اسير يك كتابچه كوچك در جلوي كتاب فروشي شهري در انگلستان شد و بعد ايجاز خيام را بيافت شايد خيلي از ما نمي دانيم كه امروز ميلاد خيام است بر روي صفحه هاي روزنامه ها هيچ عكسي از خيام و رباعياتش نمي بينم اما مي دانم در موطن جرالد سخن از خيام است صحبت كشتن نخبگان حرف تازه اي نيست اما دوست ندارم در روزي كه شاعر عشق و اميد و زندگي در لحظه اكنون متولد شده است از نا اميدي و بي خردي صحبت كنم بسياري از ما خيام را خوب نمي شناسيم شايد برخي ترجيح مي دهند او را رياضي داني نابغه بدانند كه قرنها پس از كشف بسط بينم نيوتن را شريك خود ديد و يا كسي كه اولين بار راه حل معادله درجه سوم را كشف كرد را بعنوان افتخار خيام بر گزينند بسياري علاقمندند او را ستاره شناس و كسي كه به فرمان ملكشاه نخستين تقويم و آن هم دقيق ترين آنها را محاسبه كرد بشناسند بر خي او را آموزگاري مي دانند كه مرداني چون غزالي در حضورش رياصي و نجوم را آموختند و سيصد سال بعد خواجه شيراز حكايت فلسفه زيستن او كه " حيف باشد كه عشرت امرو زبه فردا فكنيم " را بار ديگر تداعي كرد را متصور هستند در مورد او گفته مي شود كه در معارف اسلامي و فقه و لغت و تاريخ چون فلسفه مهارت داشته است اما دوست دارم خيام را آموزگار"زيستن در لحظه اكنون" دانم خيام را لعن كردند زيرا به صراحت سخن مي گفت اهل پنهان كاري و ريا نبود سخن از شجاعت اخلاقي مي كرد در طول تاريخ ادبيات شايد كمتر كساني چون او به صراحت سخن گفتند در كنار او چند نام ديگر مي توان يافت كه شجاعت در انديشه را به شجاعت در كلام آميخته بود و اين درماني است كه همچنان كمبودش در ادبيات و هنر و بسياري از وجوه ترسو زندگي ما باعث شده درد ريا طاقتمان را بي طاقت كند خيام از اولين كساني است كه فرياد بي ريائي زند و همه خود شيفتگان پر ريا چنين خواند
گر مي نخوري طعنه مزن مستان را/بنياد مكن تو حيله و دستان را
تو غره بدان مشو كه مي نخوري / صد لقمه كه مي غلام است آن را
آري او مداح نبو د بهر جيب شعر نمي گفت مي دانست شعر يعني شعور و شعور يعني شوري كه بايد براي بيان باشد و او چنين بود نظير حافظ و فروغ ...
تكفير ش كردند به گوشه عزلت بردند ز جانب يزدان تهديد كردند وخواستن كه بگويند اميد ز يزدان را از ياد ببر و در زندان ريا كارانه ما نداي
خدايا ...خدايا بزن اما او چنين جوابشان را داد
مائيم و مي و مطرب اين كنج خراب /جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب/ آزاد ز خاك و باد و آتش و آب
و اين سخني بود كه براي كوتوله هاي ذهني سبك مغز سخت بود و بشارت جهنم و فلسفه زيستن را به او باز گفتند و او را مي توان لبخند زنان تصور كرد كه مي گفت
در پر ده اسرار كسي را ره نيست/ زين تعبيه جان هيچكس آگه نيست
جز در دل خاك هيچ منزلگه نيست / مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست
اما مگر گوش نوائي باشد ؟ عصر سلجوقي است دوران تركتازي غلام بچه هاي سلجوقي است و در اين ميان كالاي پر رونق فراوان باشد و تزوير پر رونق ترين آنها است و افسوس كه اين كالا در پهنه تاريخ پر مايه هست از دوز خ گفتند از دوزخي كه خود دوز خيان را بر مي گزينند و گوئي محكمه الهي را آنان قاضي عساتذ پس خيام عاشق و مست و ديوانه عشق دوز خي باشد و از اين رو است كه جواب تهديد را چنين دهد
تا چند زنم به روي درياها خشت / بيزار شدم ز بت پرستان كنشت
خيام كه گفت دوز خي خواهد بود / كه دفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت
جواب قاطعانه اي است ؟ شايد بايد خيام را يكي از اولين رندان و طنازان دانست كه چنين زيبا جوابيه روزنامه نگاري مي دهد و در ادامه در توصيف دوزخ آقايان چنين مي سرايد
گويند مرا كه دوز خي باشد مست /قوليست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشند / فردا بيني بهشت همچون كف دست
و جواب رندان را چنين دهد باز
مي خوردن و گرد نيكوان گرديدن / به زآنكه به زرق زاهدي ورزيدن
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود / پس روي بهشت كس نخواهد ديدن
آنجا كه تهديد جواب نمي دهد تطميع وارد شود و اين بار او را ز بهشت گويند و اينجا نيز دست خيام پر مي باشد
گويند كسان بهشت با حور خوش است / من مي گويم كه آب انگور خوش است
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار/ كه آواز دهل شنيدن از دور خوش است
آري اين آواز دهل كه بهشت بفروشند همان ندائي است كه خيام گويد از دور خوش است و خيام متفكر است به دنبال متحجرين دورانش نيست از اين رو زيركانه از قضاوت مي گريزد و مي گويد
من هيچ ندانم كه مرا آن كه سرشت / از اهل بهشت كرد يا دوزخ زشت
جامي و بتي و بر بطي بر لب كشت/ اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت
و بعد حكايت مي كند كه بهشتي كه آن مزور گويد پرديسي نيست
گويند بهشت و حور و عين خواهد بود /آنجا مي و شير انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوق گزيديم چه باك / چون عاقبت كار چنين خواهد بود
اما خيام چه فلسفه اي دارد ؟ شايد اگر پندهاي خيام را امروزه به تمامي
به جان خود فرو مي داديم اين همه در به در شادماني ها و زندگي برتر نبوديم اين روز ها بر سر هر كوي و برزن شهر حكايت مكتبهائي است كه مي خواهند شادي و زندگي برتر را از زبان ديگران بفروشند اما خيام نهصد سال پيش چگونه زيستن را اين گونه پند جهان و ايرانيان داد
گر يك نفست ز زندگاني گذرد/ مگذار كه جز به شادماني گذرد
هشدار كه سرمايه سو داي جهان / عمريست چنان كش گذراني گذرد
و يا
چو عهده نمي شود كسي فردا را / حالي خوش كن اين دل شيدا را
مي نوش به ماهتاب اي ماه كه ماه/ بسيار بتابد و نيابد ما را
سخن از خيام بسيار است او مي داند همواره كساني هستند كه ايراد گيرند خود را وكيل ووصي همه دانند و آن را به خدا نسبت دهند كساني چون نمونه هائي كه امروز در قلب طالبان و... مي بينيم شايد او اين بيت را خطاب به مردمي سرود كه ترس را جايگزين عشق به يزدان كرده اند
اي دوست حقيقت شنو از من سخني / با باده لعل باش و سيم تني
كانكس كه جهان كرد فراغت دارد / از سلبت چو ن تو ئي و ريش چو مني
او خطاب به دلشورگي ها و نگرانيهاي زمانه چنين سروده است
تا كي غم اين خورم كه دارم يا نه /وين عمر به خوشدلي گزارم يا نه
پر كن قدح باده كه معلوم نيست / كاين دم كه فرو برم بر آرم يا نه
خطابه او به ناداني و نادانان و حكايت بي كراني آنها رباعي طنزي را مي سازد
گاويست در آسمان نامش پروين / يگ گاو دگر نهفته در زير زمين
چشم خردت باز كن از روي يقين/ زير و زبر گاو مشتي خر بين
پند او به مزدو ران و كساني كه خون ملت نانشان است سخت تند است
قانع به يك استخوان چو كركس بودن / به زآن كه طفيلي خوان ناكس بودن
با نان جوين خويش حقا كه به است / كالوده بپالوده هر خس بودن
و اين حكايت بسيار و خيام بس غريبه بين ما ايرانيان است امروز نيشاپور ياد آور تولد كودكي است كه ترانه سراي عشق و اميد و زيستن در لحظه اكنون و صداقت بود يادش هميشه گرامي باد باشد كه دگر غريبه نگردد
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com
گم شده ايم و از ياد برده ايم كه گم شده ايم حكايتهاي غريبانه ما با فرهنگ و اصل خويش آن گونه هست كه حتي غريبه ها را هم بسيار غريب با اين همه دور شدنها مي كند و آنها مي پندارند فرهنگي كه مي تواند اين گونه زيبا باشد بايد همه را به فكر قريب بودن از آن بيافكند؟ اما دوري را بهر غريبي بر گزيديدم نمي دانيم كه بوديم و چه داشته ايم و حالا در به در به دنبال آن چيز هائي مي رويم كه غريبه ها ز ما گرفته اند و حال به خودمان مي دهند يزدان را سپاس كه باز غريبه هائي بوده اند كه كتابي را به 5 پني بخرند و بعد آن را با ترجمه اي جهاني كنند از سر فنيتز جرالد اديب انگليسي صحبت مي كنم مردي كه روزگاري اسير يك كتابچه كوچك در جلوي كتاب فروشي شهري در انگلستان شد و بعد ايجاز خيام را بيافت شايد خيلي از ما نمي دانيم كه امروز ميلاد خيام است بر روي صفحه هاي روزنامه ها هيچ عكسي از خيام و رباعياتش نمي بينم اما مي دانم در موطن جرالد سخن از خيام است صحبت كشتن نخبگان حرف تازه اي نيست اما دوست ندارم در روزي كه شاعر عشق و اميد و زندگي در لحظه اكنون متولد شده است از نا اميدي و بي خردي صحبت كنم بسياري از ما خيام را خوب نمي شناسيم شايد برخي ترجيح مي دهند او را رياضي داني نابغه بدانند كه قرنها پس از كشف بسط بينم نيوتن را شريك خود ديد و يا كسي كه اولين بار راه حل معادله درجه سوم را كشف كرد را بعنوان افتخار خيام بر گزينند بسياري علاقمندند او را ستاره شناس و كسي كه به فرمان ملكشاه نخستين تقويم و آن هم دقيق ترين آنها را محاسبه كرد بشناسند بر خي او را آموزگاري مي دانند كه مرداني چون غزالي در حضورش رياصي و نجوم را آموختند و سيصد سال بعد خواجه شيراز حكايت فلسفه زيستن او كه " حيف باشد كه عشرت امرو زبه فردا فكنيم " را بار ديگر تداعي كرد را متصور هستند در مورد او گفته مي شود كه در معارف اسلامي و فقه و لغت و تاريخ چون فلسفه مهارت داشته است اما دوست دارم خيام را آموزگار"زيستن در لحظه اكنون" دانم خيام را لعن كردند زيرا به صراحت سخن مي گفت اهل پنهان كاري و ريا نبود سخن از شجاعت اخلاقي مي كرد در طول تاريخ ادبيات شايد كمتر كساني چون او به صراحت سخن گفتند در كنار او چند نام ديگر مي توان يافت كه شجاعت در انديشه را به شجاعت در كلام آميخته بود و اين درماني است كه همچنان كمبودش در ادبيات و هنر و بسياري از وجوه ترسو زندگي ما باعث شده درد ريا طاقتمان را بي طاقت كند خيام از اولين كساني است كه فرياد بي ريائي زند و همه خود شيفتگان پر ريا چنين خواند
گر مي نخوري طعنه مزن مستان را/بنياد مكن تو حيله و دستان را
تو غره بدان مشو كه مي نخوري / صد لقمه كه مي غلام است آن را
آري او مداح نبو د بهر جيب شعر نمي گفت مي دانست شعر يعني شعور و شعور يعني شوري كه بايد براي بيان باشد و او چنين بود نظير حافظ و فروغ ...
تكفير ش كردند به گوشه عزلت بردند ز جانب يزدان تهديد كردند وخواستن كه بگويند اميد ز يزدان را از ياد ببر و در زندان ريا كارانه ما نداي
خدايا ...خدايا بزن اما او چنين جوابشان را داد
مائيم و مي و مطرب اين كنج خراب /جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب/ آزاد ز خاك و باد و آتش و آب
و اين سخني بود كه براي كوتوله هاي ذهني سبك مغز سخت بود و بشارت جهنم و فلسفه زيستن را به او باز گفتند و او را مي توان لبخند زنان تصور كرد كه مي گفت
در پر ده اسرار كسي را ره نيست/ زين تعبيه جان هيچكس آگه نيست
جز در دل خاك هيچ منزلگه نيست / مي خور كه چنين فسانه ها كوته نيست
اما مگر گوش نوائي باشد ؟ عصر سلجوقي است دوران تركتازي غلام بچه هاي سلجوقي است و در اين ميان كالاي پر رونق فراوان باشد و تزوير پر رونق ترين آنها است و افسوس كه اين كالا در پهنه تاريخ پر مايه هست از دوز خ گفتند از دوزخي كه خود دوز خيان را بر مي گزينند و گوئي محكمه الهي را آنان قاضي عساتذ پس خيام عاشق و مست و ديوانه عشق دوز خي باشد و از اين رو است كه جواب تهديد را چنين دهد
تا چند زنم به روي درياها خشت / بيزار شدم ز بت پرستان كنشت
خيام كه گفت دوز خي خواهد بود / كه دفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت
جواب قاطعانه اي است ؟ شايد بايد خيام را يكي از اولين رندان و طنازان دانست كه چنين زيبا جوابيه روزنامه نگاري مي دهد و در ادامه در توصيف دوزخ آقايان چنين مي سرايد
گويند مرا كه دوز خي باشد مست /قوليست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و ميخواره به دوزخ باشند / فردا بيني بهشت همچون كف دست
و جواب رندان را چنين دهد باز
مي خوردن و گرد نيكوان گرديدن / به زآنكه به زرق زاهدي ورزيدن
گر عاشق و مست دوزخي خواهد بود / پس روي بهشت كس نخواهد ديدن
آنجا كه تهديد جواب نمي دهد تطميع وارد شود و اين بار او را ز بهشت گويند و اينجا نيز دست خيام پر مي باشد
گويند كسان بهشت با حور خوش است / من مي گويم كه آب انگور خوش است
اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار/ كه آواز دهل شنيدن از دور خوش است
آري اين آواز دهل كه بهشت بفروشند همان ندائي است كه خيام گويد از دور خوش است و خيام متفكر است به دنبال متحجرين دورانش نيست از اين رو زيركانه از قضاوت مي گريزد و مي گويد
من هيچ ندانم كه مرا آن كه سرشت / از اهل بهشت كرد يا دوزخ زشت
جامي و بتي و بر بطي بر لب كشت/ اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت
و بعد حكايت مي كند كه بهشتي كه آن مزور گويد پرديسي نيست
گويند بهشت و حور و عين خواهد بود /آنجا مي و شير انگبين خواهد بود
گر ما مي و معشوق گزيديم چه باك / چون عاقبت كار چنين خواهد بود
اما خيام چه فلسفه اي دارد ؟ شايد اگر پندهاي خيام را امروزه به تمامي
به جان خود فرو مي داديم اين همه در به در شادماني ها و زندگي برتر نبوديم اين روز ها بر سر هر كوي و برزن شهر حكايت مكتبهائي است كه مي خواهند شادي و زندگي برتر را از زبان ديگران بفروشند اما خيام نهصد سال پيش چگونه زيستن را اين گونه پند جهان و ايرانيان داد
گر يك نفست ز زندگاني گذرد/ مگذار كه جز به شادماني گذرد
هشدار كه سرمايه سو داي جهان / عمريست چنان كش گذراني گذرد
و يا
چو عهده نمي شود كسي فردا را / حالي خوش كن اين دل شيدا را
مي نوش به ماهتاب اي ماه كه ماه/ بسيار بتابد و نيابد ما را
سخن از خيام بسيار است او مي داند همواره كساني هستند كه ايراد گيرند خود را وكيل ووصي همه دانند و آن را به خدا نسبت دهند كساني چون نمونه هائي كه امروز در قلب طالبان و... مي بينيم شايد او اين بيت را خطاب به مردمي سرود كه ترس را جايگزين عشق به يزدان كرده اند
اي دوست حقيقت شنو از من سخني / با باده لعل باش و سيم تني
كانكس كه جهان كرد فراغت دارد / از سلبت چو ن تو ئي و ريش چو مني
او خطاب به دلشورگي ها و نگرانيهاي زمانه چنين سروده است
تا كي غم اين خورم كه دارم يا نه /وين عمر به خوشدلي گزارم يا نه
پر كن قدح باده كه معلوم نيست / كاين دم كه فرو برم بر آرم يا نه
خطابه او به ناداني و نادانان و حكايت بي كراني آنها رباعي طنزي را مي سازد
گاويست در آسمان نامش پروين / يگ گاو دگر نهفته در زير زمين
چشم خردت باز كن از روي يقين/ زير و زبر گاو مشتي خر بين
پند او به مزدو ران و كساني كه خون ملت نانشان است سخت تند است
قانع به يك استخوان چو كركس بودن / به زآن كه طفيلي خوان ناكس بودن
با نان جوين خويش حقا كه به است / كالوده بپالوده هر خس بودن
و اين حكايت بسيار و خيام بس غريبه بين ما ايرانيان است امروز نيشاپور ياد آور تولد كودكي است كه ترانه سراي عشق و اميد و زيستن در لحظه اكنون و صداقت بود يادش هميشه گرامي باد باشد كه دگر غريبه نگردد
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com