PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آه فلوت



touraj atef
17th May 2010, 04:20 PM
بوي عطر گلها را كه در يكي از آخرين روزهاي ارديبهشت ميزباني كني باز به ياد ياري و روزگاري افتي عطر ياس سپيد ترا مست سازد و با عطر ياسمن كه گره خورد مدهوش زين همه خلسه مي شوي و مي پرسي كه آيا نبايد همان ترانه آوازه خوان سالهاي دور و نزديك عشق را باز خوانم ؟ همان كه ندا مي داد
خوابم يا بيدارم ؟تو با مني با من ؟
...
و من رفيق سازم را در مي آورم و به اندرونش آه اين درون را فرو برم و باز خوانم
خوابم با بيدارم ؟ تو با مني با من ؟
...
و فلوتم آه را چنين ترجمان كند
چه خلسه اي دارم امشب
چه غوغائي دارم امشب
باز ارديبهشت و من ديوانه
باز گوش به اين بازيها ,پر بهانه
مست و بي خواب ,كنم يار را ياد
نگهبان خاطره ,كه باز نربايد ياد را باد
...
و رفيقم مي نوازد مرا آري نواي فلوتم مرا گويد كه
آه اندرونت همچنان باقي است بهر او كه چشمهايش چه در اين مهتاب شب ارديبهشتي به شيريني خاطر آورم و باز فرياد زنم
چه شد يار ؟
چه شد ياري؟
فرياد,فرياد
راستي چه گشت بر ما ؟
گناه ما چه بود در اين ديار خاطره بر باد ؟
نه خواهان دشمني و دشنامي به كس بود
همه قول و قرارم با يار كس بود
...
دلم گرفت زين همگان كه بگفتند و برفتند
همه افترا و تهمت بستند و برفتند
گناه ما عاشقي زود دم بود؟
چه كس گفت كه عاشق زآن ديگر دم بود؟
همه قاضي همه مجري همه زندانبان
من و يار متهم و محكوم و در بند زندان
چه زنداني عظيمي بود اين هجر
خدايا نخواه كس باشد در دام اين هجر
و من باز در عطر ياسمين ها مست و مدهوش مي نوازم نداي اندرون را و مي انديشم چه زود دير شد
دير شد ؟
كدام دير ؟ كه اصلا نه رفتن بودن و نه آمدن كه بخواهد دير باشد
...
در كوچه پس كوچه هاي غبار آلودي شهري كه گوئي همه چشمها را بسته اند و
نمي خواهند كه لبخندي را ببينند
كجا هستند آن كسان كه خواهند
آغوشي وبوسه اي را باز بينند؟
لبها ز غيظ قفل و چينها ز خشم بر پيشاني و حكايت غصه و پند و اندرز همه جا را گرفته همه كس قاضي و اندرزگو پندي دهد و ليكن هيچ كس ز قصه عشق نمي خواهد سخني باز گويد و گوئي از ياد برده است كه قصه و داستان و شعر وشور بايد كه فرياد گويند دلم سخت گرفته در اين ارديبشهت شام به ياد پسرك افتادم و گويم او را باز
عشق ورز و نهراس زين آينده دور
بسي اشكها باشد بي آن كه غمي آيد ز آن دور
من عشق را در تاريكت ترين ها حس كردم
خدايا شكرت كه جام وصل را پر پيمانه كردم
در آن روزگار كه همه پچ پچ و نفرين بود
در سراي من و يار عطر و دلبري و نازنين بود
در آن محفل رويائي شب يلدا
چه ها بود بي انديشه به صبح فردا
خدا يا
خدايا
خدايا
.....
اشكهايم فروريزم باز ياد پسرك افتم و گويم
قدر دان حتي يك دم كه تواني عشق ورزي
رها كن آن كه ترا پند داد حذر زعشق ورزي
همه جا ارديبهشت باشد و ميلاد يار خوش بو
همه جا باشد باور عشق و انديشه او

www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد