PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : وحشیانه‌ترین جنایت وهابیت ؛ماجرای ازدواج اجباری نوعروس ایرانی با مرد وهابی!!



LaDy Ds DeMoNa
11th May 2010, 01:42 PM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/60923.jpgهرچه خواستم مقاومت کنم و فریاد بزنم، دیگر فایده‌ای نداشت. ناخودآگاه شروع کردم به اشک ریختن. کل ماجرایی که قرار بود تا دقایقی دیگر بر سر من و همسرم رخ دهد از جلوی دیدگانم گذشت...
به گزارش شیعه آنلاین، مرد میانسالی از شهر شیراز که خواست نامش فاش نشود،ماجرای تلخ سفر خود و همسرش به سرزمین وهابیت را چنین بازگو کرد: سال 1362، به همراه همسرم برای گذراندن ماه عسل و ادای حج عمره، راهی عربستان شدیم. چهارمین روز حضورمان در شهر مکه مکرمه، با همسرم قرار گذاشتیم به دیدن مناطق اطراف مکه برویم. برای این کار یک تاکسی دربست گرفتیم. بعد از سه چهار ساعت گردش، راننده تاکسی ما را به یک رستوران سنتی برد تا ناهار بخوریم. به رغم اینکه از ظاهر وهابی‌گونه آقای راننده خوشم نمی‌آمد اما به وظیفه انسانی خود عمل کرده و او را نیز به ناهار دعوت کردم. در میز کناری ما نشست و غذای خود را با سرعت تمام کرده و اجازه گرفت تا در ماشین منتظر بماند. وقتی ناهارمان تمام شد و از رستوران خارج شدیم، دیدم در کنار کیوسک تلفنی که در مقابل رستوران قرار داشت ایستاده و دارد تلفن حرف می‌زند.
تا ما را دید، با دست اشاره کرد که سوار شوید، یک دقیقه دیگر می‌آیم. رفتارش خیلی طبیعی بود. مدتی نگذشت که آمد و باز هم به حرکت در آمدیم. با زبان عربی و لهجه غلیظ خود به من فهماند که می‌خواهد ما را به منطقه‌ای زیبا و دیدنی ببرد. سرم را به نشانه موافقت تکان دادم. حدود نیم ساعت در راه بودیم. حس خوبی نداشتم اما گذاشتم به حساب هوای گرم و آفتاب سوزان عربستان. ناگهان به منطقه‌ای پر از نخل رسیدیم. تاکسی را در مقابل یک باغ نسبتا بزرگی که جلوی درب ورودی آن مردی با چهره بسیار زشت وهابییون ایستاده بود، نگه داشت. آن مرد وهابی تا راننده تاکسی را دید، درب را باز کرد.
تا خواستم از راننده بپرسم ما را به کجا می‌بری، وارد باغ شدیم. حدود 50 متر که جلو رفتیم، تاکسی را جلوی ویلایی که در آن باغ بود نگه داشت و با اشاره از من خواست تا با او پیاده شوم. با اینکه نمی‌دانستم که قرار است به کجا بروم ناخودآگاه پیاده شدم و به داخل ویلا رفتیم. درب را که بست، سه مرد سیاه چهره به سمت من حمله‌ ور شده و دست و پاهایم را بستند و روی دهانم را چسب زدند. هرچه خواستم مقاومت کنم و فریاد بزنم، دیگر فایده‌ای نداشت. ناخودآگاه شروع کردم به اشک ریختن. کل ماجرایی که قرار بود تا دقایقی دیگر بر سر من و همسرم رخ دهد از جلوی دیدگانم گذشت. فشارم افتاد و از حال رفتم و دیگر نفهمیدم چه شد.
بلند شدم خودم را در یکی از درمانگاه‌های مکه یافتم. هرچه داد می‌زدم و سراغ همسرم را می‌گرفتم، هیچ کس به من محل نمی‌داد و فکر می‌کردند که از درد دارم فریاد می‌زنم برای همین به من مسکن ‌زدند. یکی دو روز بعد، یکی از پرستاران به همراه مردی افغانی که فارسی بلد بود پیش من آمدند. ماجرا را برای مرد افغانی گفتم و از او خواستم تا مرا کمک کند. او گفت: من فقط می‌توانم برای خروجت از اینجا به تو کمک کنم. خوشبختانه چون دلارهایی که در جیبم بود را نزده بودند، توانستم مخارج درمانگاه را بپردازم. وقتی خارج شدم به همراه همان مرد افغانی به مرکز پلیس رفتیم و بعد از کلی توضیح دادن، گفتند هیچ کاری از دست ما بر نمی‌آید.
آنقدر ماجرا برایم غیرقابل باور بود، حتی به ذهنم نیامد که با سفارت جمهوری اسلامی ایران ارتباط برقرار کنم. فورا بلیط برگشت را هماهنگ کردم و به ایران بازگشتم و بعد از شیراز به تهران رفتم و به سفارت سعودی مراجعه کردم اما بعد از اینکه یکی دو هفته مرا دواندند، باز هم جوابی دریافت نکردم. دیگر داستان کاملا برایم روشن شده بود. می‌دانستم آن وهابییونی که چنین رفتاری با من داشتند، چه بلایی سر همسرم آورده‌اند.
سال‌ها از آن ماجرای فراموش نشدنی و تلخ گذشت. سال 1386 به سفر حج واجب مشرف شدم. نزدیک خانه خدا ایستاده بودم که ناگهان زن نقاب‌داری که کودکی در بغل داشت، به من نزدیک شد و گفت: سلام، علی آقا؟! با سکوت به او نگاه کردم، چند لحظه بعد گفتم: شما عربید؟ نقاب را بالا زد. همسرم را دیدم که دارد اشک می‌ریزد. زبانم بند آمد. ناخودآگاه شروع کردم به اشک ریختن. نفسم بالا نمی‌آمد. حدود پنج دقیقه سکوت کردیم. بعد شروع کرد به حرف زدن.
گفت: آن روز بعد از اینکه داخل ویلا رفتی، راننده آمد و مرا صدا کرد. فکر کردم می‌خواهد مرا پیش تو ببرد. وقتی وارد ویلا شدم دست و پای مرا بستند. هرچه فریاد زدم و گریه کردم فایده نداشت. آنها بدون توجه به من، با هم حرف می‌زدند. ناگهان یکی از آنان فریاد زد. حس کردم دارند با هم دعوا می‌کنند. کمی خوشحال شدم. گفتم شاید عذاب وجدان گرفته‌اند. نیم ساعت طول نکشید، یک شیخ وهابی آمد و خطبه طلاق مرا جاری کرد و همانجا مرا به عقد یکی از آن سه نفر درآورد. باورم نمی‌شد. به زور مرا سوار ماشین کرد و به خانه دیگری که در آن دو خدمتکار فیلیپینی بود، برد. از آن روز به بعد اجازه نداشتم از خانه خارج شوم. فهمیدم که ناخواسته زن آن مرد شده‌ام.
هیچ کاری از دستم برنمی‌آمد. آن دو خدمتکار مرا دقیقا زیرنظر گرفته بودند برای همین نمی‌توانستم کاری بکنم. الان این بچه را هم که می‌بینی چهارمین فرزند من است. پدرش او را «عثمان» نامیده. بزرگ تر از این هم دو پسر به نام «فهد» و «عمر» و یک دختر به نام «حفصه» دارم. من نمی‌دانم .. سکوت کرد، در حالی که هنوز اشک می‌ریخت چند لحظه در چشمانم خیره شد و بعد فرزندش را بغل کرد و رفت. آنقدر بهت زده شده بودم که حتی دنبالش هم نرفتم...




گردآوری:گروه خبر سیمرغ

LaDy Ds DeMoNa
11th May 2010, 01:45 PM
يعني واقعا دولت ايران هيچ اقدامي در اين خصوص نكرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:-o:-/

matrix
11th May 2010, 01:58 PM
واقعا تکان دهنده بود

به هر حال روز قیامتی هم وجود داره و کسی برای اجرای عدالت!!

AHB
11th May 2010, 02:08 PM
جوابشو میبینه .

Big-brother
11th May 2010, 02:12 PM
يعني واقعا دولت ايران هيچ اقدامي در اين خصوص نكرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:-o:-/
دولت ایران هر وقت جواب جنایات کهریزک - کوی دانشگاه تهران 25 خرداد-
و 30 خرداد رو داد
میتونه در این موضوع مدعی باشه!

Admin
11th May 2010, 04:08 PM
به نظر من تنها خیال پردازی بیش نبوده و نیست ...

چون این داستان واقعا ابهام برانگیزه و میشه از این جنبه ها بهش نگریست ...

1. آن زن و مرد چطور اینقدر بی احتیاطی کردند ؟
2. آن مرد پس از آن ماجرا چطور توانست که بی خیال همسرش بشه ؟
یعنی میشد به راحتی از طریق مقامات داخل عربستان و یا ایران این مورد رو بررسی کرد نه اینکه موکول بشه به چندین سال بعدش ;)

کسانی که به سفر مکه مشرف شده باشند متوجه می شن منظور من دقیقا چیه ...

چرا که برنامه ریزی های انجام شده آنقدر هم ناشیانه نیست که اولا مردم بدون کاروان بروند ...
دوما تعداد نفرات کاروان موقع برگشت کم شده باشه {i dont want to see}

3. آن مرد چرا بعد از اتفاق افتادن این ماجرا خودش رو از عربستان خارج کرده آن هم بدون همسرش ؟

لازم به ذکره که بگم تنها دلیل پرداخت به این نوع ماجرا ها متاسفانه شایعه ای بیش نیست که می خواهند بگند که دولت ایران از خود اقتداری ندارد و به راحتی حق و حقوق ایرانیان در خارج از کشور پایمال می شود.

البته این نکته رو متذکر می شم که از این داستانهای بی اصل و ریشه توی اینترنت متاسفانه با اهدافی کاملا تعیین شده کم نیست و کمی تعقل قبل از برخورد احساسی با اینگونه داستان ها نیازه ... ;)

البته ناگفته نماند ... با توجه به سال اتفاق این ماجرا ...


سال 1362

میشه گفت ممکنه با توجه به اغتشاشات موجود در آن زمان این اتفاق هم افتاده باشه ولی بازم خیلی مبهمه ...

موفق باشید

پديده
11th May 2010, 06:17 PM
خدمت دوستان گلم سلام :

2 سال پيش بنده به دبي مسافرتي داشتم كه در فرودگاه دبي ما را تحت بازرسي بدني قرار دادند و حتي كودكان را هم بازرسي كردند به بهانه ورود مواد مخدر .

بنده را عفو بفرماييد كه چنين مطلبي را مي گويم .

در ميان مسافران دختر 12 يا 13 ساله اي بود كه در بازرسي بدني ايشان را از دختري انداختند و وقتي بيرون آمد ماجرا را به پدرش گفت و غوغايي شد . بنده خود شاهد اين قضيه بودم .

پدر اين دختر حتي به سفارت ايران رفت و مراتب را گفت و مي خواست شكايت كند .
مقامات ايراني هيچ كاري نكردند و چرت و پرت تحويل اين پدر دادند .

خلاصه پدر اين دختر و خانواده او به ايران بازگشتند و تا به حال هم حرفشان به هيچ جا نرسيده است .

اگر كسي هست كه مي تواند دولت دبي را محكوم كند بفرمايد تا بنده شماره اين پدر را به ايشان بدهم .

خوشبختانه و يا متاسفانه اين ديگه داستان يا افسانه نبود . حتي اين مورد در چند روزنامه نوشته شد .

LaDy Ds DeMoNa
11th May 2010, 09:19 PM
من هم چند مورد شبیه این تو شهرمون شنیدم
و به دوستان همکلاسی من که در دوره دانشجوی حج عمره می خواستن برن خیلی تاکید شده بود به هیچ عنوان تنها و یا حتی دو نفره و بدون حضور یک مرد ایرانی نباید از هتل خارج بشند !

البته فقط شنیدم که خطراتی مثل ربوده شدن ممکن اونها رو تهدید کنه
الان هم که خانم تا 40 سالگی حق رفتن ندارند
لابد یه چیزی هست که می گن

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد