touraj atef
5th May 2010, 02:55 PM
روزي كه صاحب خواهر زاده اي شدم عده اي كه ميزان علاقه مرا به احوال ناپلئون و همين طور به شاهكار ادبي و سينمائي يعني دائي جان ناپلئو ن مي دانستند لقب " دائي جان ناپلئون " را به من دادند حقيقتا شايد ميزان شباهت من به قهرمان كتاب معروف استاد پزشكزاد اين باشد كه تنها علاقمند به داستان زندگي ناپلئو ن هستم البته روزگاري شيفته او بودم اما به مرور و با كسب تجربه و مطالعه بيشترم امروز نمي توانم از عنوان شيفتگي در مورد احساسم براي امپراطور كوتاه قامت فرانسه يعني ناپلئون استفاده كنم از سوي ديگر يك بوته نسترن در باغچه اي در شمال ايران دارم اما آلاچيقي ندارم و همين طور سر دار مهارت خاني كه پاي بوته نسترن .....
از سوي ديگر متاسفانه و صد البته با تاسف زياد هيچگاه مردي چون مش قاسم همان خدمتكار و مريد جاودان دائي جان ناپلئون پزشكزاد كه با هنرمندي زنده باد پرويز فني زاده جاودانه شد نيز بهره مند نبودم و داستان توهم جنگ با انگليس ها را هم ندارم زيرا امروز مي دانم كه اين قصه تخيلي كه ما خيلي دوست داريم همه چيز را به گردن ديگران بياندازيم چندان خريداري ندارد و از سوي ديگر هيچگاه نه سياست را دوست داشتم و نه اصولا اعتقاد دارم كه سياست درد اصلي است بلكه همواره بر اين عقيده پافشاري داشته ام كه مشكلات فرهنگي و اجتمائي است كه منجر به بحران سياسي شده از زبان سياسيون گفته مي شود و گرنه همه مي دانند كه گفته ارسطو همواره درست بوده است كه هر ملتي خود سياستمداراني را مي پرورانند كه لايق آن هستند از سوي ديگر شوهر خواهرم هم يك شهرستاني بي اصل و نصب نيست و با او به هيچ عنوان دشمني ندارم و داداش سرهنگي هم نداشته ام كه مجبور بشوم دختر يكي و يك دانه ام را به نابغه پسر او كه در ظاهر بسيار كودن و دست پا چلفتي است بدهم دور و برم هم آن گونه قوم و خويشي ندارم كه به قول عزيزالسلطنه در كتاب و سريال دائي جان ناپلئون جاي فاميلي براي آدم خار مغيلان باشند و يا چون دوستعلي با زن قصاب رابطه داشته و به همين دليل مورد تهاجم ناموسي همسرش قرار بگيردو بعد هم گم و گور شود و يا اسدالله ميرزائي باشد كه به قول باز همان عزيز السلطنه معروف يك شازده قراضه مومنت مومنت باشد به حمداله در طول زندگيم يكي ودوسالي به نظامي گري كه نه به آژان گري گذشته و 28 ماه در خدمت شهرباني كل كشور و در بيمارستان آن نهاد ميمون خدمت كردم و هيچگاه نه جنگي كرده و نه مي دانم كه اصولا كازرون و ممسني و بوير احمدي كه مكانهاي جنگ دائي جان ناپلئون فقيد با انگليسيها بود كجاست هميشه هم گوشت را از سوپر گوشت سر خيابان مي خرم كه طفلكي به هيچ عنوان شبيه شير علي قصاب كه نيست كه هيچ بلكه بايد به مدد تخته اي كه زير پايش مي گذارد بايد يك چند ده سانتيمتر هم از خدا قد بگيرد تا بتواني هنگام ورود به مغازه اش پيدا كنيد صداي "بفرمائيد " از كجا مي آيد و وقتي كه شير علي قصاب محله اين باشد به طور حتم زن شير قصابي هم در همين استانداردها است .به لطف خدا چهار ستون بدنم بر خلاف عقلم سالمه و نيازي به هيچ دكتر خصوصا از نوع ناصر الحكما دكتر دائي جان ناپلئون ندارم كه به قول مش قاسم فرق گاوميش را با كمانچه نمي تواند تشخيص بدهد در روزگار هم تا آنجا كه توانسته ام آهسته (آسه ) رفتم و آهسته (آسه) برگشتم و بجز چند باري با تور آدمهائي از قماش نايب تيمور خان نخورده ام ايم خودم تورج و اسم ابوي گرام ايرج و اسم ابوي خدا بيامرز ايشان حسن آقا و بعد از او هم به ابوي ابوي ابوي مي رسيم كه به حاج غفار قناد مي رسد و بعد مي گويند كه ابوي آن آقا هم ميرزا عبدالله معمار باشي و يا بقول امروز يها عبداله بنا بوده است و همين طور كه مي بينيد نه پسر پلنگ السلطنه هستم و نه نوه ببر الدوله كه خداي ناكرده كار دست خودم بدهم و همه اينها را گفتم تا بگويم كه درسته كه دائي هستم و به ناپلئون علاقمند اما اگر هم " دائي جان ناپلئون " باشم از نوه " دائي جان ناپلئون " استاد پزشكزاد نيستم اما با اين همه امروز از ناپلئون مي گويم از مردي كه در سنت هلن و در حدود يك صدو هشتاد و هشت سال پيش فرو بست ناپلئون را در تاريخ به نامهاي مختلف مي شناسند عده اي او را امپراتور بزرگ فرانسه مي دانند و مخالفينش به او لقب ديكتاتور كوتوله را داده اند اين كه ناپلئون داراي قد كوتاهي بود يك واقعيت هست و به همين دليل در تاريخ آمده است كه او به عمد سوار بر اسبهاي غول پيكر مي شده كه اين نقيصه را برطرف كند اما عده اي مي گويند اين قد كوتاه او نبوده كه اين لقب را نصيبش كرده است بلكه نگاه ميليتاريزم او اين عنوان را به او تعلق داده است مخالفين ناپلئون جنگهاي بي انتهاي او كه در چندين جبهه صورت گرفت را ناشي از ذهن كوته انديشش دانسته اند و معتقدند اگر او به آفريقا و روسيه لشكر كشي نمي كرد شايد دنيا كمتر حس نفرت را تجره مي كرد از سوي ديگر اعطاي پادشاهي كشورهاي تحت سيطره خود به اعضاي خانواده اش را دليل ديگر اين كوته انديشي او دانسته اند و مثلا عده اي معتقدند كسي چون برادرش ژوزف كه روزگاري شاگرد مغازه اي در مارسي بود هيچگاه در قواره پادشاهي كشور ايتاليائي نمي توانست باشد كه عده اي با توجه به ريشه هاي نژادي ناپلئون او را به آن ديار منسوب مي كنند اما همواره عدم اطمينان به مردم و قبول كردن حرف مجيز گويان خصوصيات ديكتاتوران در پهنه تاريخ بوده است و ناپلئو ن هم از اين قاعده مستثني نبوده است از ديگر دلايل مخالفين ناپلئون براي كوچك شمردنش اين است كه در هنگام تاجگداريش او دستور داد كه پاپ به مراسم آيد و تاج امپراتوري را بر سر او گذارد اما در تاريخ نگاشته اند كه او خود تاج را گرفت و بر سر نهاد و معتقد بود اين تاج را خود بدست آورده و هيچ كس نمي تواند ثابت كند كه خداوند در اين كار سهيم بوده است !!اما در وراي قصه هاي مختلف ناپلئون در امور جنگ و مملكت بايد گفت شايد بزرگترين نقيصه ناپلئون در زندگي اين بود كه هيچگاه به عشق اطمينان نكرد همان گونه كه داستان معروفي در تاريخ است نخستين عشق ناپلئون در مارسي و دزيره خواهر زن ژوزف بود دختري كه بنا به گفته محققان به او پولي قرض داد تا به پاريس رود ودر آنجا با شمايل رسمي حاضر شود دزيره كسي است كه بعدها همسر يكي از ژنرالهاي ناپلئون يعني مارشال برنادت شد همان برنادتي كه روزگاري وليعهد سوئد و هم دست تزار روسيه و دشمن شماره يك ناپلئون گرديد عشق بزرگ ديگر ناپلئون ژوز فين بود زني بسيار صاحب نفوذ كه ناپلئون را تا حد كنسول اول و بعد امپراطوري فرانسه رساند و بارها به او خيانت كرد و سر انجام پس از 13 سال بدون داشتن فرزندي از او جدا شد آن ماري همسر دوم ناپلئون دختر پادشاه پروس بود كه گرچه به ناپلئون پسري اهدا كرد كه از سرنوشت او هيچگاه اطلاعي در دست نيست اما در روزهاي شكست ناپلئون را رها كرد و در تمامي اين سه گانه ناپلئون قصه مي بينيم كه مردي كه يك صد هشتاد و هشت سال پيش در سنت هلن ديده از جهان فرو بست به طور حتم اگر هم به مقامهاي بزرگي رسيده است اما با ناكامي بزرگتر از ناكامي سياسي جهان را ترك كرده است آري اين امپراطور بزرگ فرانسه و يا به تعبير مخالفينش ديكتاتور كوتوله سرنوشت تلخي داشت كه بي عشقي بزرگترين آن بود و شايد همين دليل است كه واژه ناپلئون و يا دائي جان ناپلئون همواره با جنگ و درگيري بوده و اميد كه هيچگاه نصيب من نشود
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com
از سوي ديگر متاسفانه و صد البته با تاسف زياد هيچگاه مردي چون مش قاسم همان خدمتكار و مريد جاودان دائي جان ناپلئون پزشكزاد كه با هنرمندي زنده باد پرويز فني زاده جاودانه شد نيز بهره مند نبودم و داستان توهم جنگ با انگليس ها را هم ندارم زيرا امروز مي دانم كه اين قصه تخيلي كه ما خيلي دوست داريم همه چيز را به گردن ديگران بياندازيم چندان خريداري ندارد و از سوي ديگر هيچگاه نه سياست را دوست داشتم و نه اصولا اعتقاد دارم كه سياست درد اصلي است بلكه همواره بر اين عقيده پافشاري داشته ام كه مشكلات فرهنگي و اجتمائي است كه منجر به بحران سياسي شده از زبان سياسيون گفته مي شود و گرنه همه مي دانند كه گفته ارسطو همواره درست بوده است كه هر ملتي خود سياستمداراني را مي پرورانند كه لايق آن هستند از سوي ديگر شوهر خواهرم هم يك شهرستاني بي اصل و نصب نيست و با او به هيچ عنوان دشمني ندارم و داداش سرهنگي هم نداشته ام كه مجبور بشوم دختر يكي و يك دانه ام را به نابغه پسر او كه در ظاهر بسيار كودن و دست پا چلفتي است بدهم دور و برم هم آن گونه قوم و خويشي ندارم كه به قول عزيزالسلطنه در كتاب و سريال دائي جان ناپلئون جاي فاميلي براي آدم خار مغيلان باشند و يا چون دوستعلي با زن قصاب رابطه داشته و به همين دليل مورد تهاجم ناموسي همسرش قرار بگيردو بعد هم گم و گور شود و يا اسدالله ميرزائي باشد كه به قول باز همان عزيز السلطنه معروف يك شازده قراضه مومنت مومنت باشد به حمداله در طول زندگيم يكي ودوسالي به نظامي گري كه نه به آژان گري گذشته و 28 ماه در خدمت شهرباني كل كشور و در بيمارستان آن نهاد ميمون خدمت كردم و هيچگاه نه جنگي كرده و نه مي دانم كه اصولا كازرون و ممسني و بوير احمدي كه مكانهاي جنگ دائي جان ناپلئون فقيد با انگليسيها بود كجاست هميشه هم گوشت را از سوپر گوشت سر خيابان مي خرم كه طفلكي به هيچ عنوان شبيه شير علي قصاب كه نيست كه هيچ بلكه بايد به مدد تخته اي كه زير پايش مي گذارد بايد يك چند ده سانتيمتر هم از خدا قد بگيرد تا بتواني هنگام ورود به مغازه اش پيدا كنيد صداي "بفرمائيد " از كجا مي آيد و وقتي كه شير علي قصاب محله اين باشد به طور حتم زن شير قصابي هم در همين استانداردها است .به لطف خدا چهار ستون بدنم بر خلاف عقلم سالمه و نيازي به هيچ دكتر خصوصا از نوع ناصر الحكما دكتر دائي جان ناپلئون ندارم كه به قول مش قاسم فرق گاوميش را با كمانچه نمي تواند تشخيص بدهد در روزگار هم تا آنجا كه توانسته ام آهسته (آسه ) رفتم و آهسته (آسه) برگشتم و بجز چند باري با تور آدمهائي از قماش نايب تيمور خان نخورده ام ايم خودم تورج و اسم ابوي گرام ايرج و اسم ابوي خدا بيامرز ايشان حسن آقا و بعد از او هم به ابوي ابوي ابوي مي رسيم كه به حاج غفار قناد مي رسد و بعد مي گويند كه ابوي آن آقا هم ميرزا عبدالله معمار باشي و يا بقول امروز يها عبداله بنا بوده است و همين طور كه مي بينيد نه پسر پلنگ السلطنه هستم و نه نوه ببر الدوله كه خداي ناكرده كار دست خودم بدهم و همه اينها را گفتم تا بگويم كه درسته كه دائي هستم و به ناپلئون علاقمند اما اگر هم " دائي جان ناپلئون " باشم از نوه " دائي جان ناپلئون " استاد پزشكزاد نيستم اما با اين همه امروز از ناپلئون مي گويم از مردي كه در سنت هلن و در حدود يك صدو هشتاد و هشت سال پيش فرو بست ناپلئون را در تاريخ به نامهاي مختلف مي شناسند عده اي او را امپراتور بزرگ فرانسه مي دانند و مخالفينش به او لقب ديكتاتور كوتوله را داده اند اين كه ناپلئون داراي قد كوتاهي بود يك واقعيت هست و به همين دليل در تاريخ آمده است كه او به عمد سوار بر اسبهاي غول پيكر مي شده كه اين نقيصه را برطرف كند اما عده اي مي گويند اين قد كوتاه او نبوده كه اين لقب را نصيبش كرده است بلكه نگاه ميليتاريزم او اين عنوان را به او تعلق داده است مخالفين ناپلئون جنگهاي بي انتهاي او كه در چندين جبهه صورت گرفت را ناشي از ذهن كوته انديشش دانسته اند و معتقدند اگر او به آفريقا و روسيه لشكر كشي نمي كرد شايد دنيا كمتر حس نفرت را تجره مي كرد از سوي ديگر اعطاي پادشاهي كشورهاي تحت سيطره خود به اعضاي خانواده اش را دليل ديگر اين كوته انديشي او دانسته اند و مثلا عده اي معتقدند كسي چون برادرش ژوزف كه روزگاري شاگرد مغازه اي در مارسي بود هيچگاه در قواره پادشاهي كشور ايتاليائي نمي توانست باشد كه عده اي با توجه به ريشه هاي نژادي ناپلئون او را به آن ديار منسوب مي كنند اما همواره عدم اطمينان به مردم و قبول كردن حرف مجيز گويان خصوصيات ديكتاتوران در پهنه تاريخ بوده است و ناپلئو ن هم از اين قاعده مستثني نبوده است از ديگر دلايل مخالفين ناپلئون براي كوچك شمردنش اين است كه در هنگام تاجگداريش او دستور داد كه پاپ به مراسم آيد و تاج امپراتوري را بر سر او گذارد اما در تاريخ نگاشته اند كه او خود تاج را گرفت و بر سر نهاد و معتقد بود اين تاج را خود بدست آورده و هيچ كس نمي تواند ثابت كند كه خداوند در اين كار سهيم بوده است !!اما در وراي قصه هاي مختلف ناپلئون در امور جنگ و مملكت بايد گفت شايد بزرگترين نقيصه ناپلئون در زندگي اين بود كه هيچگاه به عشق اطمينان نكرد همان گونه كه داستان معروفي در تاريخ است نخستين عشق ناپلئون در مارسي و دزيره خواهر زن ژوزف بود دختري كه بنا به گفته محققان به او پولي قرض داد تا به پاريس رود ودر آنجا با شمايل رسمي حاضر شود دزيره كسي است كه بعدها همسر يكي از ژنرالهاي ناپلئون يعني مارشال برنادت شد همان برنادتي كه روزگاري وليعهد سوئد و هم دست تزار روسيه و دشمن شماره يك ناپلئون گرديد عشق بزرگ ديگر ناپلئون ژوز فين بود زني بسيار صاحب نفوذ كه ناپلئون را تا حد كنسول اول و بعد امپراطوري فرانسه رساند و بارها به او خيانت كرد و سر انجام پس از 13 سال بدون داشتن فرزندي از او جدا شد آن ماري همسر دوم ناپلئون دختر پادشاه پروس بود كه گرچه به ناپلئون پسري اهدا كرد كه از سرنوشت او هيچگاه اطلاعي در دست نيست اما در روزهاي شكست ناپلئون را رها كرد و در تمامي اين سه گانه ناپلئون قصه مي بينيم كه مردي كه يك صد هشتاد و هشت سال پيش در سنت هلن ديده از جهان فرو بست به طور حتم اگر هم به مقامهاي بزرگي رسيده است اما با ناكامي بزرگتر از ناكامي سياسي جهان را ترك كرده است آري اين امپراطور بزرگ فرانسه و يا به تعبير مخالفينش ديكتاتور كوتوله سرنوشت تلخي داشت كه بي عشقي بزرگترين آن بود و شايد همين دليل است كه واژه ناپلئون و يا دائي جان ناپلئون همواره با جنگ و درگيري بوده و اميد كه هيچگاه نصيب من نشود
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com