PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گرافيك چيست؟



آبجی
28th April 2010, 11:22 PM
اشاره:

مطلب حاضر، بخشي از رساله‌ي نهايي كارشناسي حقير است كه با هدف شناخت تفصيلي مباني هنر گرافيك و خاست‌گاه آن به رشته‌ي تحرير در آمده است. اين رساله، محصول روش‌هاي معمول تحقيق نيست،‌ بلكه به علت كم‌بود منابع در اين موضوع و مشكلاتي ديگر، بخش عمده‌اي از آن، نظرات شخصي بنده است كه از قِبَل سال‌هاي تحصيل در اين رشته و تجربيات مختلف و البته محدود اين جانب حاصل آمده است. لذاست كه نمي‌تواند مدعي نظرات متقن و نهايي و كامل در باب چيستي گرافيك باشد. وضع نگارنده، مانند خواننده‌اي است كه به قصد شناختن گرافيك اين تحقيق را مي‌خواند. او خود مخاطبي است كه در پي شناخت گرافيك است؛ اما از آن‌جا كه در كشور ما عنايتي به اين مباحث وجود ندارد و از اهميت تفكر در مباني و خاست‌گاه‌هاي موضوعات، غفلت مي‌شود چاره‌اي جز آن‌كه به نگاشتن متوسل شوم به ذهن نرسيد و پايان‌نامه‌ي دانشگاه نيز بهانه‌اي مناسب بود. به اميد آن‌كه نوشته‌هاي يك دانشجوي كم تجربه، به نظر استادان و صاحب‌نظران اين حوزه بيايد و خامي‌ها و كاستي‌ها محملي شود تا اين بزرگان با نقد و پاسخ‌گويي به اين مطالب، در تكميل اين شناخت مشاركت نمايند.





مقدمه‌اي بر يك مقدمه

فکر می‌کنم آن‌چه مناسب مقدمه است، این است که ببینیم سؤال «گرافیک چیست؟» برای ما چه اهمیتی دارد؟ و دانستن چیستی گرافیک چه ضرورتی دارد؟ ظاهراً ما با این هنر به راحتی تعامل و ارتباط داریم، لذا در ابتدا نیاز به این پرسش چندان احساس نمی‌شود.

این‌که باید بدانیم گرافیک چیست معقول و منطقی به نظر می‌رسد ولی دو نکته باعث تشکیک در این "باید" می‌شود: اول این‌که اساسا گرافیک یک پدیده‌ی نامکشوف و تازه نیست که چیزي درباره‌اش ندانیم و حالا بخواهیم از صفر شروع کنیم و با آن سر و كار پيدا كنيم. ما به کارش گرفته‌ایم و به‌ عنوان هنرمند و گرافیست با آن خو کرده‌ایم؛ پس چه‌گونه از چیزی سؤال می‌کنیم که با آن خو داریم؟

دوم آن‌که بعضی خرده می‌گیرند که چه ضرورتی دارد وقت خود را در این بحث انتزاعی تلف کنیم و به‌تر است سعی خود را بر مهارت در تکنیک و گسترش توان کاربری معطوف کنیم. به عبارتی این گروه قائل‌اند که ما نیازی به این بحث نداریم، هم از آن جهت که شناخت اجمالی -چندان که رفع نیاز کند- داریم و هم به این دلیل که «کسب مهارت» و «پرورش خلاقیت» مهم‌تر است و باید همّ‌مان برای این‌دو مصروف شود.

اما بنده معتقدم که خیر؛ گرافیک را آن‌گونه که باید نشناخته‌ایم؛ در واقع شناخت اجمالی، ما را از شناخت تفصیلی و کامل، بی‌نیاز نکرده است. هم‌چنین مهارت و شناخت و تسلط بر تکنیک‌های گرافیک، به معنی تسلط و اشراف بر گرافیک نیست. ارجحیت دومی بر اولی از آن‌روست که گرافیک به مقصودی به‌وجود آمده است؛ یعنی به عنوان یک قالب هنری نیامده که یک قالب هنری باشد. گرافیک بر نیاز دیگری، نازل‌تر از احساس زیبادوستی پا گرفته؛ گرافیک وجود ندارد هم‌چنان که نقاشی وجود دارد، هم‌چنان که معماری وجود دارد و هم‌چنان که سینما وجود دارد. البته همه‌ی این‌ها هم مقصودی دارند اما هرکدام به خودی خود، یک هنر مستقل و اصیل‌اند ولي گرافیک چنین نیست. وجود گرافیک تابع وجود نیازهای اقتصادی و ---------- و... است و بدون نیازهای جاری اجتماع –فارغ از اساسی و کاذب بودن نیازها- اصالت ندارد (در حال حاضر مهم نیست که این یک حُسن است یا یک عارضه. و بحثش را به بعد وامی‌گذاریم). مسأله آن است که این هنر، هم‌چون راه گشوده‌ای‌ست که واردش شده‌ایم اما از جهت و انتهایش خبر نداریم و حتا نمی‌دانیم گام‌برداشتن در آن چه‌قدر برای‌مان ضروری و حیاتی است. فقط می‌دانیم که همه در آن وارد شده‌اند و ما هم باید وارد شویم! در اینوضع، هر چه کنیم تابع کسانی هستیم که پیش‌تر این راه را گشوده‌اند و در آن بسیار جلوتر از ما هستند.

فهم چیستی گرافیک این امکان را به ما می‌دهد که به اراده و خواست خود و بر اساس نیازها و اقتضائات فرهنگی خود، مقصود جدیدی برایش تعریف کنیم و به یُمن آن، از حصار تقلید و تکرار، رها شویم و گرافیک را آن‌گونه که اصیل و منحصربه‌فرد باشد صاحب شویم؛ اکنون ما گرافیک را مصرف‌کننده‌ای بیش نیستیم. این مصرف‌زده‌گی نه در گرافیک که در همه چیز -از جمله علم- به این صورت است که پای‌مان را جای پای غرب می‌گذاریم و به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کنیم. با این شیوه، هزارسال هم که بگذرد ما در علم و هنر پیش‌رو و مبتکر نخواهیم بود. در یک کلام، تولید –مانند تولید علم- تنها با استقلال از غرب محقق خواهد شد نه با تبعیت بی‌محابا از راه او و این غیر از انکار و مقابله‌ی با غرب است. می‌شود گفت این فهم، ميزان اختیار و حق انتخاب ما را ارتقا مي‌دهد؛ مضاف آن‌که این انتخاب از جهت منطق، در شرایطی درست و عادلانه صورت می‌پذيرد.

اگر گرافیک ابزاری‌ست که با آن به اهـداف اقتصادی و فرهنگی و ---------- اجتماع‌مان کمک می‌رسانیم، واضح است که نمی‌توانیم بدون شناخت و تسلط بر اجزا و ابعاد و وجوهش، بهره‌ی مطلوب از آن بگیریم و آن‌جایی که نیاز داریم تا این ابزار را به نفع فرهنگ و اقتضائات فرهنگ خود به کار گیریم دچار مشـکلات جدی خواهیم بود، و اکنون مگر نیستیم؟ سردرگمی ما درباره‌ی هویت ایرانی در گرافیک از کجاست؟ این هویت آن‌قدر مبهم و دور از ذهن است که حتا تصویر و تصوری از آن نمی‌توانیم داشته باشیم تا آن‌جا که کسانی، در الزام رسیدن به هویت مستقل و بومی -که شرط ضروری توفیق گرافیک در یک جغرافیای فرهنگی خاص است- تردید می‌کنند و اصلاً طرح چنین بحثی را زیر سؤال می‌برند! این وضعیت از آن‌جایی به‌وجود آمده که ما نسبت این هنر را با مبانی فرهنگ و هنر خود نمی‌شناسیم و تعریف و تبیین نکرده‌ایم. شاید دیگران دلایل متعدد و مختلفي برای بحران هویت در گرافیک داشته باشند اما به نظر من همه‌ی آن دلایل، در آن‌چه عرض کردم خلاصه می‌شود.

در ضمن نگاه به گرافیک به مثابه صِرف ابزار، اشتباه است؛ يا نگاه كامل و جامعي نيست. ابزار بودن مي‌تواند تنها وجهي از وجوه گرافیک باشد؛ نمی‌توان تمامیت گرافیک را با لفظ ابزار شناخت و پذیرفت؛ شأن گرافیک به عنوان یک هنر، حتا به عنوان یک حرفه فراتر از ابزار است و در اجتماع نقشی بیش از یک ابزار را بازی می‌کند. اما اگر علی‌الحساب، وجه ابزاری آن را در نظر بگيريم نیز، با بررسی ماهیت آن می‌توانیم به قابلیت‌ها و امکانات و فرصت‌های فراوان نهفته‌اش دست پیدا کنیم. یک پیچ‌گشتی جدای از امکان بازکردن پیچ‌ها می‌تواند دیوار را هم سوراخ کند و یا می‌شود با آن خربزه هم پاره کرد! پیچ‌گشتی وسیله‌ای‌ست که مي‌توانيم به‌راحتی آن را در دست بگیریم و با نگاه‌کردن به آن، همه‌ی قابلیت‌های متنوع و عجیبش را، و به همین ترتیب خطراتش را بشناسیم. اما برای این‌که گرافیک را هم، همین‌گونه در دست بگیریم و همه‌ی کارکاردها و عوارض و تهدیدهایش را بفهمیم باید از راه این پرسش (گرافیک چیست؟) وارد شويم.

البته خوب می‌دانیم که شناخت فرهنگ‌مان ضرورت دیگری‌ست پیش از شناخت گرافیک. اما در آن مرحله‌ای که می‌خواهیم بدانیم فرهنگ خاص ما، چه‌گونه در قالبی متعلق و وابسته به فرهنگ دیگر، امکان ظهور و بروز می‌یابد، دچار سؤال «گرافیک چیست؟» می‌شویم.

از سويي ديگر عجیب‌بودن و دور از انتظار‌بودن اين سؤال شاید به دلیل کودکانه بودن آن است. اگر چنين باشد برای یک تحقیق، مزیت خواهد بود. برانكوزي مي‌گويد: «زماني كه بچه نيستيم، مرده‌ايم.» پرسش‌های کودکان ناب‌ترین صورت تحقیق و جست‌وجو است و در تمدن کنونی ما تنها در مواجهه با پرسش‌های کودکانه است که به حقیقیت وجود خود و عالم پیرامون‌مان می‌اندیشیم. وگرنه همان‌طور که می‌بینید انسان کنونی، با این پرسش‌ها بیگانه است و چنان در تنوع گرفتاری‌های خود و ابعاد كثير تمدن به خود پیچیده است که دیگر امکان پرداختن به این سؤالات اساسی را ندارد و آن‌ها را به فلاسفه واگذارده است. اما آیا حقیقتاً این سؤالات مختص فیلسوف است؟ اي كاش در همه‌ي زنده‌گي مي‌توانستيم چون كودك باشيم؛ خصوصاً در هنرمان.

این رساله داعی آن نیست که با صدور حکم درباره‌ی گرافیک تعیین تکلیف کند و قوانین وضع نماید. حقیر، تنها با طرح باورهای رایج در اطراف گرافیک و در مواردی نقد آن‌ها، سعی دارم تا زمینه‌ی تفکر و بحث‌های نظری فراهم آید و به تعبير ديگر طرح بحث كنم. چه آن‌که حکم دادن می‌تواند مخالف این کار را هم به بحث بکشاند. به هر روي، محتواي بخش‌هاي مختلف اين رساله، هركدام بيش از يك مقدمه در آن موضوع نيست.



تولّـد

براي شناخت بيش‌تر گرافيك مناسب است تا به نحوه‌ي تولد آن رجوع كنيم و مختصري از تاريخ‌چه‌ي آن را بدانيم هرچند كه ناآشنايي با تاريخ‌چه‌ي گرافيك مانع از آن نمي‌شود كه امكان تدبّر و بررسي ماهيت آن را به كل از دست بدهيم.

جرقه‌هاي تولد گرافيك و به عبارت ديگر انشعاب از نقاشي، به زمان تحولات انقلاب صنعتي و به دنبال آن، ورود تبلبغات به عرصه‌ي مناسبات و رقابت‌هاي صنعتي و تجاري باز مي‌گردد.

در واقع، تبليغات به مفهومي كه امروز براي ما شناخته شده، بعد از انقلاب صنعتي و هنگام انبساط صنايع، شكل گرفت و گرافيك حيات خود را در چنين دوره‌اي و اختصاصاً با پوستر آغاز نمود. در واقع از اين زمان به دليل ورود تبليغات به عرصه‌ي معادلات تمدن غرب، گرافيك از نقاشي منشعب شد. اگرچه در اين تاريخ تولد مي‌توان ترديد كرد و گرافيك را در زمان‌هاي دورتر، در كنار كتابت، يا طراحي مهرها و نشان‌هاي حكومتي و خانواده‌گي جست‌وجو كرد و يا آغاز رسمي آن را به اختراع چاپ و ابداع روزنامه بازگشت داد... اما در نهايت به خوبي روشن است كه ظهور گرافيك در جايگاهي ويژه در زندگي صنعتي، مربوط به انقلاب صنعتي است؛ خصوصاً پيوسته‌گي انفكاك‌ناپذير گرافيك با تبليغات، بر اين مدعا صحه مي‌گذارد.

همان‌طور كه در سطور بالا آمد، تولد گرافيك را مي‌توان انشعابي از نقاشي دانست و تفاوت‌هايش با نقاشي، از التزام آن به ارسال پيام و تفهيم به مخاطب آغاز مي‌شود. اولین آثار گرافیکی را کسانی خلق کردند در واقع نقاش بودند و اين مي‌تواند بدان معنا باشد كه گرافیک ریشه در نقاشی دارد؛ اما چه شد که اکنون گرافیک ماهیتی متفاوت از نقاشی يافته است؟

اين سؤالي است كه در روند اين رساله، بدان خواهيم پرداخت.

«در دهه‌ی30 آمریکا، کارگردانان هنری، طراحی گرافیک را پایه‌گذاری کردند... در 1958، بنا بر مباحثی در مجله‌ي پرینت، این کارگردانان معتقد بودند که استفاده از نام هنر (art) برای عنوان حرفه‌ای طراحان کافی نیست و نیاز به عناوین مناسب‌تری مثل مهندسی بصری یا طراح گرافیک است.»

با استناد به اين مطلب، روشن مي‌شود كه كلمه‌ي «طراح گرافيك» و «گرافيست»، كم‌تر از صد سال است كه مورد استفاده واقع شده، اما تولد هنر گرافيك، بسي بيش لز صد سال است.

به هر حال لازم است قيد شود كه، موضوع اين رساله، «گرافيك» به عنوان حرفه‌اي‌ست كه امروز در كنار هنرهاي ديگر و در خدمت توسعه‌ي افتصادي و فرهنگي جوامع شناخته شده است و به همين عنوان در حيات احتماعي و اقتصادي ما تأثير مي‌گذارد.



گرافیست کیست؟

یک گرافیست کسی است که:

به او سفارش مي‌دهند تا

پیامی را

با تصویر

به مخاطب منتقل کند.

و گرافیک:

هنر انتقال (ارتباط) دادن یک پیام

از طریق تصویر

به مخاطب است

که بر اساس یک سفارش

صورت مي‌گیرد

و به اجمال، همان ارتباط تصویری مي‌خوانیمش. به اجمال؛ چرا كه «ارتباط تصويري»، تنها كلمه‌اي قراردادي است كه از لحاظ مفهوم حوزه‌اي بسيار وسيع‌تر از گرافيك را در بر مي‌گيرد؛ تا آن‌جا كه هر اثري را كه در طبيعت مشاهده مي‌كنيم و از مشاهده‌ي آن مي‌توانيم زمان و مكان خويش را بشناسيم، مصداق ارتباط تصويري است. برگ زرد درختان كه بر زمين مي‌ريزد چه مفهومي دارد؟ اشكال و صور گوناگون حيوانات و گياهان و جمادات هر كدام چه شناختي از خود و جغرافياي خود به ما مي‌دهند؟ بگذريم كه اين ارتباط تصويري نزد اهل معنا عالم ديگر و مفهومي فراتر از آن‌چه در اين چند سطر مراد كرديم، دارد.

علي‌اي‌حال، بر مبناي آن‌دو تعریف و بر اساس آن‌ها مشخص مي‌شود که در طراحی گرافیک، مجموعاً چهار عنصر هستند که‌ مبنا و پایه‌ي تشکیل اثر گرافیکی محسوب مي‌شوند: سفارش، پیام، تصویر و مخاطب. هرکدام از این چهار، نباشند به مانند فقدان یک پایه‌ي صندلی، اثر گرافیکی به‌وجود نمي‌آید هم‌چنان که صندلی پا برجا و استوار نمي‌ایستد. بنا بر این، فصل عمده‌ي این رساله، بررسی و تبیین و شناسایی مجزای این چهار عنصر و شأن و جايگاه آن‌ها در گرافیک خواهد بود.

ناگفته نماند مقوله‌ي ارتباط هم با توجه به عبارت ارتباط تصویری، عنصري كليدي در شكل‌گيري گرافيك است؛ اما چون مباحث آن از مبحث مخاطب قابل انفكاك نبود لذا در بخش «مخاطب» از آن سخن خواهد رفت.

البته در باب تعريفي كه از گرافيست ارائه كرديم مي‌توان بسيار مجادله كرد؛ كما اين‌كه از منظري ديگر گرافيست كسي است كه قابليت تجزيه و تحليل و تركيب تصوير و عناصر تصويري دارد. به عبارتي حرفه‌ي او قلب تصاوير است و سازگارسازي با پيام. اما اين ملاحظه از جامعيت تعريف ابتدايي‌مان بر مبناي عناصر مذكور نمي‌كاهد.

هرچند اين چهار عنصر را پايه‌ و اساس گرافيك شمرده‌ايم اما نسبت هركدام با ماهيت گرافيك متفاوت است؛ از اين‌ جمله،‌‌ تفاوت‌ شأن تصوير، در مقايسه با مخاطب، پيام و سفارش است. اين‌گونه مي‌توان گفت كه تصوير، هم‌چون نيرويي است كه در خدمت هنر گرافيك قرار مي‌گيرد، اما گرافيك خود هنري است كه در خدمت مخاطب، سفارش و پيام است. لذا به صرف اين‌كه هر چهار عنصر را پايه‌ي گرافيك خوانده‌ايم نمي‌توان گفت كه همه‌شان درجه‌ي اهميت و جايگاه مترادف و يك‌ساني در ساختار گرافيك دارند.

سؤال: هنر به طور كلي هم پيام دارد، هم سفارش دارد و هم مخاطب؛ چه‌گونه اين عناصر را در گرافيك منحصر مي‌كنيد؟

پاسخ: درست است اما واضح است كه ميزان ابتناي هنرها بر اين عناصر با ميزان وابسته‌گي و ابتناي گرافيك بر آن‌ها متفاوت است. از سويي اين عناصر در گرافيك به مفهوم خاص خود منظور نظر هستند در حالي كه در ساير هنرها مفهوم عامي داشته و وجود فردي هنرمند مي‌تواند جاي همه‌ي آن‌ها را بگيرد. سينماگران، عكاسان، نقاشان و تصويرگران بي‌شماري را مي‌توان يافت كه در فضايي انتزاعي و مستقل از جهان پيرامون خود مشغول ايجاد اثر هستند، اما چند گرافيست را مي‌توانيد بيابيد كه بدون جهان پيرامون و بي‌اعتناي به تحولات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و تكنولوژيك، ايجاد اثر مي‌كند؟ عناصر سفارش، مخاطب و پيام از جهان پيرامون هنرمند گرافيست بر او وارد مي‌شوند هرچند كه سطح تعهد او به هركدام از اين‌ها متفاوت است اما هنرمندان ديگر چنين نيستند.

چه‌بسا به همين دليل است كه گرافيك جوهره‌اي پويا دارد و تحولات، را سريع‌تر پشت سر مي‌گذارد اما هيچ‌كدام از ديگر هنرها چنين شتابي در تحول ندارند.



الف) سفارش

گرافيك، خلاف ساير هنرها كاملاً سفارش‌پذير و متعهد به سفارش‌دهنده است. سير تحولات گرافيك نشان داده كه عمدتاً در خدمت منافع اقتصادي است و هرگاه هدف و التزام ارزش‌مند و درخور توجهي مطرح گرديده، آن منافع ملي و حكومتي نظامات سياسي بوده كه در نهايت، در نظام سرمايه‌داري شامل منافع اقتصادي گرديده است. موجوديت گرافيك در خدمت و سفارش، معنا شده است. گرچه سفارش به عنوان تحميل بر هنرمند از خارج نفس او، محصولي خشك و بي‌روح داشته اما اگر در حوزه‌ي علايق و اعتقادات و انگيزش هنرمند بوده باشد، البته مي‌تواند نتيجه‌اي مطلوب داشته باشد.

اصالت دادن به مقوله‌ي سفارش به اين معني نيست كه «سفارش‌دهنده» عنصر تعيين‌كننده‌ي محصول گرافيكي است و گرافيست از خود هيچ اراده و ميدان عملي ندارد. نمي‌خواهيم بگوييم كه اگر نظر سفارش‌دهنده تأمين نشود، گرافيك پديد نمي‌آيد؛ اين اهميت مربوط به تعهد و وابسته‌گي طراح گرافيك به اصل سفارش است نه شخص سفارش‌دهنده. سفارش‌دهنده هم‌چون يك مخاطب بدون آگاهي از اصول و قواعد طراحي و سواد بصري، بايد از طراحي و ايده‌ي طراح راضي باشد و آن را بفهمد؛ اما اين مسأله هيچ‌گاه باعث بي‌اراده بودن طراح نشده است و اگر هم اثري آفريد كه مورد رضايت سفارش‌دهنده واقع نشد، از حوزه‌ي آثار گرافيك خارج نمي‌شود بل‌كه به واسطه‌ي ناپسندآمدن نزد سفارش‌دهنده، طرح طراح از ثبت و ارائه باز مانده است. از اين‌جا اهميت جايگاه سفارش‌دهنده و ميزان تعهد گرافيست به خواست و سليقه‌ي او روشن مي‌شود.

در كش‌مكش پرسابقه‌اي كه هم‌واره ميان طراح و سفارش‌دهنده بوده است آن‌چه مي‌تواند رضايت اولي و دومي را با هم تأمين كند ميزان تسلط اولي بر طراحي و ميزان وسعت نظر و ايده‌ي اوست. نسبت تنوع ايده و خلاقيت گرافيست و اشراف او بر ابزار كار، مي‌تواند كش‌مكش ميان اين‌دو را به حداقل برساند. البته معمول است كه طرف مقابل را هم بايد به سواد بصري و شناخت مباني تصوير ملزم كنيم، اما به اعتقاد من اين نسخه‌‌ي مؤثري نيست. علاوه بر‌ اين‌كه تحقق آن امري قريب به محال است، وظيفه‌ي گرافيست را براي انتقال پيام از طريق تصوير، زير سؤال مي‌برد. تفهيم پيام به مخاطب، وظيفه‌ي طراح است و قرار نيست سفارش‌دهنده‌گان و يا مخاطبان براي فهم پيام طراح، آموزش ببينند. البته در فرهنگ‌هاي مختلف و به نسبت پيوند ميان مردم و هنر، سطح درك ايشان از آثار طراحان و هنرمندان متفاوت است و حتا مي‌توان يك سير رو به رشد را مشاهده كرد اما اين سيرورت، چيزي نيست كه بشود آن‌ را سامان داد و آموخت. نمي‌توان با تبيين و انتقال و آموزش، سرعت و ميزان اين رشد را تغيير داد و يا از مردم متوقع باشيم كه به اصطلاح نگاه هنري پيدا كنند. گاهي هست كه هنرمندان ناتواني خويش را در خلاقيت و تسلط بر بيان، به ناتواني درك و شعور بصري و هنري مردم نسبت مي‌دهند و نارسايي آثارشان را توجيه مي‌كنند. شايد اين نگاهي كه بر بسياري از هنرمندان حاكم شده، يعني توقع بالابردن ادراك هنري از مردم و موظف شمردن ايشان بر اين ارتقا، در واقع از ضعف هنرمندان نشأت گرفته است.

به هر روي، سفارش يكي از ويژه‌گي‌هايي است كه گرافيك را از ديگر هنرها متمايز مي‌كند. شايد صحيح‌تر اين باشد كه بگوييم تبليغات، متعهد و سفارش‌پذير است اما پيوسته‌گي و امتزاج گرافيك با مقوله‌ي تبليغات باعث مي‌شود ويژه‌گي‌هاي اين‌دو شبيه و نزديك به هم باشد و شايد بشود گفت: گرافيك، شاخه‌ي تصويري و تجسمي تبليغات است، تا آن‌جا كه جا داشت به‌جاي گرافيك، تبليغات را يك قالب هنري بناميم. اما اگر کسی سفارش نگرفت و طراحی گرافیکی انجام داد آیا اثر او از حوزه‌ی آثار گرافیکی خارج می‌شود؟ خیر؛ اگر کسی بر اساس احساسات درونی خود یا پیام فردی اقدام به طراحی نمود در آن صورت خود اوست كه سفارش‌دهنده مي‌باشد؛ اما اين، وضعيت نادري است. در این‌جا تفاوت گرافیک با نقاشی، عکاسی و... در این است که این هنرها مبتنی بر درونیـات هنرمند هستند اما سفارش هم می‌پذیرند در صورتی که گرافیک، مبتنی بر سفارش است اما از درونیات هنرمند هم بی‌بهره نیست.

«فرق ميان نقاشي و تصويرسازي، نامحسوس و گاه تفكيك اين‌ دو، مشكل است. آنچه اين دو مقوله را از هم متمايز مي‌سازد، تكنيكها و يا ابزار نيست بلكه قصد طراح و عملكرد تصوير است. نقاشي بروز احساسات دروني نقاش است و معمولاً براي تكثير ساخته نمي‌شود. اما تصويرسازي اغلب با سفارش و براي استفاده به منظور خاص انجام مي شود و در تعداد پيش‌بيني شده به چاپ مي‌رسد»

در چارچوب نقاشي و عكاسي و ديگر هنرهاي تجسمي مي‌شود اثري كاملاً آبستره و عاري از پيام آفريد؛ اما اگر بخواهيم اثر گرافيكي بدون پيام بيافرينيم نغض غرض است. چنين اثري را مي‌توانيم تصويرسازي نام دهيم اما اثر گرافيك نيست؛ چرا كه اثر گرافيك از نياز يك پيام به ارسال و انتقال پديد مي‌آيد. اول پيام هست، دوم ضرورت انتقال و سوم پديد آمدن اثر گرافيك.

اما سفارش‌پذير بودن گرافيك هم باعث مي‌شود كه برخي اين هنر را بازاري بدانند و ارزش و اعتبار هنري برايش قائل نباشند و برخي نيز اساساً از ترس بي‌اعتبار شدن، اصل سفارش‌پذيري گرافيك را قبول نداشته باشند. قبول دارم كه لفظ بازاري براي يك هنر، كلمه‌ي سبكي به نظر مي‌رسد! اما نبايد باعث شود كه به طور مطلق آن را صفتي مذموم به حساب آوريم. چنين نگرشي بيش‌تر از سر تعصب و تعلق است تا منطق. بازاري بودن، به معناي حضور در تعاملات اقتصادي، يا به معناي حرفه‌اي براي كسب درآمد، و يا به عنوان هنري در خدمت عامه‌ي مردم و درگير با تعاملات و مناسبات مردم و جامعه، هيچ‌كدام نمي‌تواند في‌نفسه كسر شأن هنرمندان گرافيست باشد. مسائل مذمومي كه در اين موضوع مشاهده مي‌شود به حواشي و آفت‌هاي دامن‌گير اين قواعد كه اغلب از فهم اشتباه انسان‌ها منتج شده به وجود مي‌آيد نه از اصل موضوع. اين‌كه عده‌اي هرجا پاي خواست و توقع مخاطب يا سفارش‌دهنده‌ها به ميان آمده كارهايي سطحي و از سر رفع تكليف انجام داده‌اند نمي‌تواند ثابت كند كه كار مردمي يعني كار سطحي.

«نقاشی مدرن با گریز از تعلق و تعهد نسبت به مردم و پیام ---------- یا اجتماعی مقصد نهایی خود را در آبستراکسیون جستجو کرده است، اما هنر گرافیک، بالعکس با پرهیز از آبستراکسیون و حفظ التزام همیشگی نسبت به عامه مردم و ذوق و فهم آنها در جستجوی وسعت و سرعت تأثیر هرچه بیشتر، به هویتی کاملاً متفاوت با نقاشی مدرن دست یافته است.

نقاشی التزامی نداشته است که حتماً پیام خویش را به مردم برساند و آن هم اکثریت مردم؛ اکثریت مردمی که هرگز با هنر اشراقی قرون گذشته نیز پیوند و ارتباطی نداشته اند. نقاش تنها در برابر احساسات و مکنونات اندیویدوالیستی (فردگرایانه) درون خویش متعهد بوده است و لهذا از این امکان نیز برخوردار بوده که نقائص کار خویش را به ضعف ادراک هنری مردم بازگرداند، اما گرافیست... او خود را از یک سو نسبت به عامه مردم و شعور فطری آنان ملتزم و متعهد می دانسته است و از سوی دیگر نسبت به ارائه پیام تبلیغی خاص. اینها مهمترین عواملی هستند که هنر گرافیک را از نقاشی تمایز بخشیده اند...

سیر نقاشی مدرن با گرایش یه سوی اندیویدوالیسم محض و سوبژکتیویسم تشخص می یابد و بنابراین، هرگز نمی تواند همچون گرافیک، در خدمت ابلاغ پیامی خاص به کار گرفته شود. حال آنکه گرافیک توانسته است همراه با سیر تاریخی تمدن غرب و در تمامی مراحل، در خدمت همه جریانهای موجود، اعم از بورژوازی و سرمایه‌داری، اشاعه مصرف، اقتدار سیاسی، جنگ، ژورنالیسم، اشاعه فحشاء، تئاتر و سینما و حتی جریانهای انتلکتوئل قرار بگیرد... و علت این انعطاف بسیار را باید در قابلیتهای ماهوی هنر گرافیک جستجو کرد. از این پس نیز، هرگاه نقاشی بخواهد نسبت به ابلاغ پیامی مشخص التزام پیدا کند، لاجرم به گرافیک نزدیک خواهد شد، چنانچه در ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پیش آمد.»

در سير تاريخي هنر معاصر هم‌واره هنرمندان را مشغول به درونيات شخصي و اسير سوبژكتيويسم مفرط ديده‌ايم و شناخته‌ايم. آن‌ها اكثراً بدون در نظر گرفتن عالم پيرامون خود و جامعه‌ي انسان‌ها، تنها براي تخليه‌ي احساسات و مكنونات نفساني‌شان به توليد اثر هنري دست برده‌اند و از آن‌جا كه در اين فردگرايي تا جايي غرق شده‌اند كه از درك عمومي و مشغله‌هاي اجتماع غفلت ورزيده‌اند لذا هنرشان نيز مورد توجه اجتماع و مردم واقع نشده است.

اين منش خودمحور تا جايي بر هنر مدرن سايه انداخته -يا به‌تر است بگوييم با حيات هنر مدرن عجين شده است- كه ناظران رسانه‌اي و ژورناليست‌هاي سطحي، اعتبار يك هنرمند و عمق و غناي هنر او را به تبعيت از اين كژي نسبت مي‌دهند. به طور كلي تفاوت يك هنرمند اصيل از يك هنرمند بازاري، با اين معيار بازشناخته مي‌شود. اكنون تصور عمومي مجامع هنري بر اين است كه مردم‌گرايي مساوي است با سطحي‌پسندي و ابتذال، و غناي هنر مستلزم نوعي رهبانيت روشن‌فكرانه است. نيز به تجربه ديده‌ايم در اغلب مقالات و مصاحبه‌هايي كه مسأله‌ي هنر براي مردم و لزوم توجه به فهم و درك عامه و يا همين بحث سفارش به ميان آمده به دنبال آن، نگراني از سقوط معنا و عمق هنر هم مطرح گرديده است.

اما در منطق واقعيات، تعهد به فهم و ذوق مردم، و يا حتا بازاري بودن، با سطحي‌نگري و ابتذال هنر ارتباطي ندارد و اين، مغالطه‌اي‌ست كه در برداشت و تلقي افراد به وجود آمده است. كما اين‌كه سير رشد گرافيك، نادرستي اين حكم را ثابت مي‌كند. از اين‌رو التزام گرافيك به سفارش، نمي‌تواند يك عارضه و نقص باشد؛ بل‌كه با دقت در ماهيت هنر گرافيك درمي‌يابيم كه اين هنر بسياري از برتري‌هاي خود نسبت به ساير هنرها -از جمله پويايي- را از قبل سفارش‌پذيري كسب كرده است. هم سفارش‌پذيري و هم تعهد نسبت به مخاطب.

نكته‌ي پاياني اين بخش در باب ارجحيتي است كه «سفارش» بر «مخاطب» دارد. در سطرهاي بالا اشاره‌اي داشتيم به اين‌كه اگر سفارش‌دهنده طرحي نپذيرد و ايده‌اي را نپسندد، آن طرح از ثبت و ارائه باز خواهد ماند. اثر هنري براي ثبت و ماندگاري در دنياي كنوني، جز ارائه به جامعه‌ي انسان‌ها و قرار گرفتن در معرض ديدگاه عموم چه امكان ديگري دارد؟ آيا آثار بازمانده از جامعه، با نمايش در گالري‌ها و مكان‌هاي خاص، كه مشتريان معدود و خاصي دارد تثبيت خواهد يافت؟

به هر حال اگر ارائه و ثبت اثر هنري، وجه اهميتي دارد و با حيات و حضور و شركت هنر در تمدن، ملازمه داشته باشد، عنصر سفارش نقش تعيين‌كننده‌اي مي‌يابد. ارجحيت سفارش‌دهنده بر مخاطب در اين است كه او بايد هم اثر گرافيكي را به لحاظ زيبايي‌شناسي بپسندد -كه البته به سليقه‌‌ي فردي مرتبط است- و هم توفيق بيان اثر را تأييد نمايد، در حالي كه در ارزيابي مخاطب از اثر گرافيكي تنها توفيق بيان يا انتقال معني موضوعيت دارد ولو اين‌كه ممكن است طرح خوش‌آيند سليقه‌ي فردي يا حتا جمعي او نباشد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد