پند رابينسون كرو زو ئه

[touraj atef]

چشمها را مي بندم و در تونل تاريخ پاي مي گذارم و به عقب بر مي گردم و به آغاز قرن 18 مي رسم تنها 21 سال از اين قرن گذشته است و من او را مي بينم كسي كه دغدغه هاي ذهني چون من دارد و از اين رو مي نگارد او را پشت پنجره اتاقش مي بينم كه با دقت دست نوشته هايش را مي خواند و سر انجام مي گويد
- تمام شد
و بعد با لبخندي به سوي پنجره مي آيد و مي گويد
- من دانيل دفو سر انجام اين كتاب را تمام كردم و بايد بينم كه اين دست نوشته هايم چه سر نوشتي خواهد داشت
شايد دفو خود نيز به واقع نمي توانست تصور كند كه اثر بر جسته اش يعني " را بينسون كرو زوئه " تا اين حد مورد توجه قرار گيرد و از روي آن تئاتر ها و فيلمهاي سينمائي و حتي كتابهاي خلاصه شده مختلفي توليد شود و حتي بر اساس رمان دفو فيلم معروفي با هنرمندي تام هنكس ساخته شد كه نگاه امروزي تري به قصه رابينسون كروزو ئه داشت براستي اقبال عمومي اين اثر دانيل دفو چه بود كه امروز در دويست و نود و يكمين سال انتشارش همچنان براي همگان جالب توجه است ؟ شايد عده اي داستان بكر رابينسون كروزوئه كه حكايت مردي را تعريف مي كرد كه در جزيره اي بدون سكني مي تواند بيش از چند دهه بماند را عامل اقبال اين اثر بدانندو پندارند نبرد انسان برزاي بقا و پيروزي در آن بسيار زيبا و جذاب است اما از ديد ناخدا قصه مردي با درياي پيرامونش و جزيره تنهائي ها مي تواند داستان رعب آوري براي همه مائي باشد كه به خود اعتماد نداريم و موفقيت اين آدم و غلبه بر تنهائي و استفاده از همه داشته هايش به مدد اعتماد به نفس و ايمان و اميد و عشق به زندگي است كه آن را شيرين مي كندو همين حس " من مي توانم " و شايد اگر من هم جاي رابينسون كروزوئه بودن مي توانستم چون او زندگي كنم به جذابيتهاي آن مي افزايد سالها پيش از قصه " نارنگ " ها سخن گفتم همان داستاني كه مي گفت بايد پر هيز كنيم از هم رنگ جماعت شدن ها و به دنبال " نارنگ " شدن ها باشم يعني بسنجيم كه خود بايد به دنبال رفتن به درياي زندگي ومواجه شدن با توفانها باشيم و در پي اين نباشيم كه سكان دار كشتي ما ناخداياني باشند كه حتي اگر بهترين را براي ما بخواهند چون ما درك آن خواسته ها را نداريم هرگز طعم بهينه بودن آن را نمي چشيم رابينسون كرو زوئه, دانيل دفو خود يكي از اين نارنگها است او مردي است كه به خواسته پدري كه براي او سرنوشت ديگري مي خواهد تن در نمي دهد او در آرزوي هاي ديگري است و درياي بي كران باعث مي شود كه ناخداي وجودش را بخواند و اين خواستن است كه او را مجبور مي سازد كه بي هيچ گفتگو با خانواده پاي به عرشه كشتي بزند كه او را به جاي مقصدي كه به او گفته اند به جزيره خود سازي او و تمامي كساني كه از قصه دفو مي خواهند درس بگيرند مشتاقانه مي رساند رابينسون رسيده به جزيره هيچ ندارد و بعد از گشتي در جزيره تازه به داشته هايش مي انديشد و همه چيز هائي كه مي تواند در كشتي به گل نشسته مي تواند بيابد را با خود مي آورد و بعد به جستجو زندگي مي رود و با استفاده از نيروي اتكا به خويشتن و وجود نارنگ بودنش زندگي را مي سازد او سالها در انتظار آمدن كشتي است اما روزي او " بي بهانه " عشق به زندگي را در مي يابد و اين عشق به زندگي آنقدر در او رشد مي يابد كه حتي باعث نجات انسان ديگري به نام جمعه مي شود حكايت جمعه قصه فردي است كه بهر قرباني كردنش به آن جزيره آمده اند و لي او زندگي را از رابينسون كروزوئه مي گيرد و اين زندگي چنان عشقي در او بر مي گزيند كه جمعه فردي ديگر مي شود و جمعه طعم زندگي را با عشق و آگاهي و توانائي انديشه اي كه آموزگارش به او مي دهد مشتاقانه مي چشد وچنين است كه پس از سالها رابينسون كروزوئه خود به اين نتيجه مي رسد كه بايد باز ناخدائي زندگي كند به دنبال زندگي نارنگي باز رود وگرنه اگر او خود نباشد نارنگ نباشد و ناخدائي خوب براي كشتي زيستنش نباشد هيچ ناخداي و كشتي ديگري نمي تواند او را رهائي دهد و اين گونه است كه پس از چندين سال به خانه و آوا و كاشانه اش باز مي گردد آري رابينسون كروزوئه امروز جشن تولد 291 سال حضورش را در زندگي ما مي گيرد اما امروز نمي تواند براي همه ما پيامي داشته باشد كه چون رابينسون كروزو ئه جوهرهاي عشق و شجاعت و باور به خويشتن و ايمان به خويشتن و اعتماد به نفس و اميد را با بر انگيختن حس نارنگ بودن در خود پديد آورده و يا افزايش دهيم ؟ باشد كه چنين بادا
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com