PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ و تمدن ایران



آبجی
23rd April 2010, 12:09 AM
آشنایی با نام‌های سرزمین ایران

بنابر اسناد تاریخی، شواهد، قراین، فرهنگ شفاهی، کشفیات باستانشناسی و زبانشناسی می‌توان گفت ۴ نام برای کشور ایران بکار رفته است.
این نام‌ها عبارتند از:
۱) سرزمین جم - مملکت العجم (در ادبیات عرب)
۲) میدیا در ادبیات اروپایی
۳) سرزمین پارس در ادبیات اروپا (مملکت فارس در ادبیات عربی و فارسی)
۴) کشور ایران (اریانا، ایراک، اراک، عراق و ایلام) از نظر زبانشناسی ریشه‌های واحدی دارند).
اینکه کدام اسم قدیمی‌تر و حدود جغرافیایی هرکدام چه محدوده‌ای بوده است مورد اختلاف است. اما واژه ایران تنها واژه‌ای است که تقریبا در تمام دورهای تاریخی رایج بوده است.
● معنی جم و عجم چیست؟
واژه عجم (Ajam-Ajaam- Hajam) در زبان فارسی و در بیشتر زبانهای آسیایی مانند هندی، اردو، پشتو، بلوچی، کردی، ترکی و ... معنی ایرانی و زبان فارسی می‌‌دهد اما در زبان عربی امروزه به معنی غیر عرب بکار می‌‌رود در برهه‌ای از تاریخ به معنای کسی که زبان فصیح عربی را متوجه نمی‌شد می‌‌گفتند. در دوره بنی امیه این کلمه کاربرد تحقیر آمیز داشت ، کاربرد تحقیر آمیز این واژه در ادبیات عرب اکنون جایگاهی ندارد.
عجم بصورت هجم و هخم و هیم نیز تلفظ شده است. همانطور که "است" به هست تبدیل شده اجم نیز به هجم و هخم تبدیل شده است و احتمال دارد بین واژه هخامنش و و کلمه عجم ارتباط وجود داشته باشد. زیرا کلمه جم Yam و یم که ریشه اصلی عجم هستند در زبان لاتین بصورت خ Haxâm تلفظ می‌‌شود همانطورکه Javier – javan- هم به صورت خوان و خاویر و هم بصورت یوان و یاویر تلفظ می شوند.
این فرضیه مطرح است که بین عجم و هخم ارتباط اتیمولوژی وجود داشته باشد زیرا در قدیمی‌ترین متون فارسی ،جمشیدیان، جم ،عجمیان و عجمان داریم. اماواژه هخامنشیان در ادبیات فارسی بعد از اسلام اصلا نیست.
بعضی کلمه جم، یم و یما را از یک ریشه دانسته‌اند که در زبان‌های کهن ایرانی به معنی آب و دریا بکار رفته‌اند. اجم عربی شده جم است وبا اضافه شدن ال حرف تعریف عربی بصورت الجم در آمده و چون ل قبل از ج خوانده نمی‌شود بصورت اجم و سپس عجم در آمده است در کتب ادبی و تاریخ ایران ما با اسامی افراد متعدد به نام جم و جمشید بر می خوریم که قدیمی ترین آن می تواند نام پادشاهانی در دوره های قبل از پارسی باشد.
جم که در اوستا، یم و در زبان پهلوی و کردی جمشید و جمشیر و جم و گاهی هجم بیان شده است از اولین پادشاهان و پیامبران ایرانی ثبت شده که بر اساس نوشته ها و داستانهای شفاهی و کتب خداینامه ها، اختراع لباس، نگارگری، کشف فلز، ساختن گرمابه، پزشکی و جشن نوروز را به او نسبت داده اند صفات این پادشاه شباهت زیادی به نوح در قران دارد و بعضی وی را با حضرت سلیمان یکی دانسته اند.
جم برادر زاده شالخ و پسر ویوندگیهان (جیهان) بود.نخستین کسی که نوروز را برقرار ساخت و درجات مالکین را معین نمود و علامت حکومتی را تصویب کرد سیم و زر و سایر فلزات را استخراج نمود وابزار و آلاتی از آهن ساخت و اسب و دیگر چارپایان سواری را رام کرد و مروارید صید نمود و مشک و عنبر و دیگر مواد خوشبو را تحصیل کرد و قصرها بنا نمود و آب انبار ساخت و قنات حفر کرد کیا جم پسر ویوند جهان یعنی نگهدارنده صلح پسر ارفخشاد پسر سام پسر نوح بود پایه این کارها آن بود که او در نوروز دنیا را تصرف کرد و نواحی ایرانشهر یعنی اراضی بابل را آباد کرد نوروز آغاز استقرار قدرت او بود.
در مورد جم ، عجم و مملکت عجم ادبا ، شعرای و جغرافیا نویسان زیادی مطلب گفته اند که در مجموع کاربرد این واژه را در ۶۰ کتاب کلاسیک عربی و فارسی می توان یافت .
در زبان فارسی هم اکنون نیز عجم مترادف با ایرانی و زبان فارسی است. اعراب در دوره ای از تاریخ، ایران را بلاد عجم و خلیج فارس را بحر العجم می نامیدند.
جم و ا ل جم در دوره قبل از اسلام به ایران وایرانیان اطلاق می شده است ولی در ادبیات سده‌های میانه‌ی عربی، به غیر عربان امپراتوری هم اطلاق می‌شد، و از آن معنی و مفهوم های زیاد دیگری نیز ساخته شده است مانند «عَجَمَه» «به طور غیر واضحی سخن گفتن، جویده سخن گفتن» بدین ترتیب، از «عَجَم، عُجْم» (= ناروشن سخن‌گویان)، غیرعربان مراد شده است. بدین ترتیب، اصطلاح «عجم» بعدها برای اشاره به همه‌ی گویندگان زبان‌های غیرعربی - که با فاتحان عرب تماس و ارتباط یافته بودند - به کار برده می‌شد و در یک دوره مفهوم تحقیر آمیز پیدا کرد.
حتا طرف‌دار بزرگ اصل عرب، «جاحظ»، "کتاب التسویه بین العرب و العجم" را در این باره نوشت:"پس از آن که چنین گفت‌وگویی‌ها در مورد عرب و عجم فروخاموشید، وایرانیان با شمار نفوس و توانمندی‌های‌شان، به جایگاهی برتر و مقتدر در جهان اسلام دست یافتند، «عجم» صرفاً به اصطلاحی قومی و جغرافیایی تبدیل شد؛ از این رو، در کتاب‌های جغرافیایی دوره‌ی سلجوقی و پس از آن، بین‌النهرین را با عنوان «عراق عربی» اراق (عرب شده اراک است و اراک شکل دیگری از تلفظ ایران می باشد)، در تقابل با شمال غربی ایران یا «جبال» (ماد باستان)، که «عراق عجمی»( ایراک عجمی) خوانده شده، می‌یابیم .
بنابر این کشور جم شاید قدیمی ترین نام ایران باشد که عربهای دوره جاهلییت آنرا معرب نموده ، اجم و عجم گفتند و کلمات عجمه عجمو اعجمی و الاعاجم را از آن ساختند.و سپس در دوره های بعدی عجم و اعجمی را در معنی های مختلف بکار بردند ابتدا این کلمه را اختصاصا برای ایرانیان و مترادف با فارسی بکار می بردند در صده های بعد از اسلام این کلمه کاربد بیشتری پیدا کرد و گاهی به خود اعراب نیز عجمی می گویند مثلا به شیعیان بحرین و عمان عجمی می گویند یا عراقی ها به مردم خوزستان عجم می گفتند در یک دوره به زرتشتیان و یا به مجوس عجم می گفتند در بعضی موارد به مردم خراسان عجم گفته اند بطور بسیار معدودی به آذری ها نیز ترکان عجم گفته اند به ایرانی تبارهای شرق آفریقا نیز عجمو و عجمی می گویند. ولی امروزه کلمه عجم بیشتر به معنی غیر عرب بکار می رود.
● میدیا یا ماد
نام سرزمین وسیعی است که شامل تمام مناطق کردنشین فعلی و استانهای مرکزی ایران می شده است برای چندین سده برای سرزمین فعلی ایران بویژه بخش اصلی ایران فعلی مدیا گفته می شده است. مرکز اولین پادشاهی مقتدر ایران بنام دیا اکو ( مدیا) مادها اکباتان یا همدان بوده است. میدیا یعنی مرکز، وسط ، میانه ، واژه میدل و میدان نیز از همین ریشه است.
● ایران
با وجود اینکه ایران تنها نامی است که نزد ایرانیان بطور مستمر در طول هزاران سال بکار می رفته است و نماد و رمز وحدت و تقدس به خود گرفته است اما اروپائیان تا اواخر قرن هفده هیچگاه این نام را بکار نبرده اند و در عوض پارس را مترادف و بجای ایران بکار می برده اند. در تمامی اسناد و قراردادها قرون گذشته بین ایران و دولتهای خارجی نیز در متن فارسی ایران و در متن خارجی پارس بکار رفته است.
ایرانیان قدیم به سرزمین ایران، ایرانویج می گفتند که به معنای اقوام ایرانی میباشد بنا بر افسانه ها وآنگونه که در اوستا آمده نیز آمده است سرزمین اولیه آریایی ها مکان سردی بوده است که آریاها را مجبور به ترک موطنشان نموده وجای آن در اوستا بخش وندیداد کنار رود ((ونگوهی داهیتی )) تعیین شده است که همان رود وهرود است ودر جایی دیگر آمده است وهرود همان رود جیحون است .
ایران دراوستاایی ائیریه airya ودر فارسی باستان اریه ariya آمده این وایه در پارتی آریان aryan ودر پهلوی ساسانی اران و در دوره اسلامی به اراک تبدیل شده است این واژه در ایرلندی کهن هم به همان معناست وبه معنای شریف ونجیب است / در زمان ساسانیان ایران را ایران شهر یا سرزمین ایرانیان نیز مینامیدند و ایرانشهری همان ایرانی است این واژه در کلمات اران . آلبان . نیز دیده می شود و نام محل یکی از جمهوریهای روسیه بنام استیا بنام ایریستان است که یادگاری از قوم ایرانی در این منطقه است .
قدیمی ترین سند مکتوب با واژه‌ی «ایران» (Eran) در سنگ‌نوشته‌های اردشیر یکم - بنیان‌گذار دودمان ساسانی - گواهی شده است. سنگ‌نوشته‌ سه زبانه‌ی شاپور یکم در کعبه‌ی زرتشت در استان فارس - که در این موضوع فقط نسخه‌های پارتی و یونانی‌اش محفوظ مانده، اما نسخه‌ی پارسی میانه‌ی آن نیز با اطمینان، بازسازی‌پذیر است - برای نخستین بار حاوی واژه‌ی پارسی میانه‌ی «ایران‌شهر» EranShahr (به پارتی: Aryanshahr) است.
در "تاریخ سیستان" چنین گفته شده است که: «کل ناحیه‌ی کشور به چهار بخش تقسیم شده بود: خراسان، ایران ، نیمروز، و باختر؛ هر آن چه در جوار مرز شمالی واقع گردیده، "باختر" خوانده شده؛ و هر آن چه در نزدیکی مرز جنوبی واقع بوده، "نیمروز" نامیده شده است؛ و ناحیه‌ی میانی به دو بخش تقسیم گردیده: آن چه در جوار مرز شرق واقع شده، "خراسان" خوانده شده، حال آن که آن چه در غرب واقع است، "ایران‌شهر" نامیده شده است». حتا در «نزهة القلوب» حمدالله مستوفی ( به نقل از اصطخری) گزارش گردیده که « اراک (عراق )عربی عادتاً دل ایران‌شهر خوانده شده است». به هر حال، عنوان عمومی سرزمین ایرانیان از این زمان، «ایران»، و [عنوان] اهالی‌اش، «ایرانی» بود.
واژه ایران به عنوان یک واحد ---------- در کتاب مسالک الابصار فی ممالک الامصار که یک دایرة المعارف جغرافیایی است و گرچه عنوانش در دانش جغرافی است اما مولف آن، بسیار وسیع تر از موضوع جغرافی تلاش کرده است تا فرهنگ و تمدن اسلامی را از آغاز اسلام تا زمان خودش در آن منعکس سازد نویسنده در این کتاب ایران را در فصلی بنام مملکت ایرانی ها توصیف نموده است شهاب الدین احمد بن فضل الله عمری (۷۰۰ - ۷۴۹) نویسنده این اثر تنها ۵۰ سال عمر کرد.( اخیرا مرکز زاید للتراث و التاریخ در امارات تاکنون دست کم هشت مجلد از این کتاب را عرضه کرده است.آقای سلیمان الجبوری در حال انتشار متن کامل آن می باشد).
بخشی از این کتاب در باب مملکت ایران اوضاع ایران در دوره ایلخانی است.
اما انتخاب عنوان مملکة الایرانیین هم برای این فصل جالب است. به طور معمول کلمه ایران را به ائیریه در زبان اوستایی و به اریه در فارسی باستان و آریه در سانسکریت بر می گردانند. نیز می افزایند که در دوره ساسانی ایران را ایرانشهر می نامیدند و سرزمین ایران هم ایرانویج خوانده می شده است (بنگرید: ایرنویج ، بهرام فره وشی، ص ۱۱ – ۱۲).
اما پس ازآمدن اسلام، به طور عمده ایران را بلاد فارس و برای بخش های مختلف نام های استانی مانند جبال و آذربایجان بجای مدیا و جیل و خراسان و سیستان بکار می رفت. فردوسی، قاعدتا بر حسب آنچه در زبان ادبی آن روزگار رایج بوده ایران و توران را برابر هم نهاده و از این تعبیر حدود ۷۰۰ بار برای مجموع آنچه اروپاییان و عربها آن را بلاد فارس می نامیدند استفاده می کرده است.
آنچه به لحاظ تاریخی قابل جستجوست این است که اطلاق نام ایران پس از حمله اعراب بطور رسمی بندرت بکار رفته است و کاربرد نام ایران از دوره مغول مجددا در اسناد و منابع رسمی بر سرزمینی با این محدوده جغرافیایی، باب شده است.
اطلاق نام ایران بر یک واحد ---------- مستقل در این ناحیه نه در برابر سرزمین های عربی بلکه دقیقا به مانند دوران پیش از اسلام در برابر توران بود. اما نه توران قدیم و نه آن نام، بلکه در مقام اولوس هایی که مغولان تشکیل دادند و ایران را به فرزندان تولی دادند که هولاکو فرزند وی و سپس نسل او در راس آن قرار گرفتند.
این کاربرد را در جامع التواریخ رشید الدین فضل الله وزیر برجسته دوره ایلخانی به خوبی مشاهده می کنیم. وی غالبا از این دیار به عنوان «ایران زمین» یاد می کند. برای مثال عنوان فصلی چنین است: «تاریخ خلفا و سلاطین وملوک و اتابکان ایران زمین و شام و مغرب و ...» (جامع التواریخ، چاپ روشن، ج ۱، ص ۳۴۳، ۴۶۸، ج ۲، ص ۸۱۲، ۸۵۵، ۹۳۲، و موارد بیشمار دیگر).
● مملکت ایرانی‌ها
مملکت ایرانی ها، سرزمین اراک (عراق) و عجم و خراسان است. طول این مملکت از رود جیحون در انتهای خراسان تا فرات است که میان آن سرزمین و شام فاصله انداخته است. عرض ایران، میان کرمان است که متصل به دریای فارس است و خود از اقیانوس هند منشعب می شود تا نهایت آنجایی که در اختیار بقایای سلجوقیان روم است در حدود علایا و انتالیا در کنار مدیترانه. در سمت شمال، حد فاصل میان میان مملکت ایرانی ها با بلاد قبچاق، رودی است در کنار باب الحدید که به ترکی آن را دمرقابو گویند و دریای طبرستان که به آن بحر خزر هم گفته می شود.
این ممکلت تقریبا مربع است. با راه رفتن طبیعی، عرض آن را چهار ماه و طول آن را هم چهار ماه می توان پیمود در آنجا اقلیم های بزرگ و شهرهای زیادی هست که هر کدام رستاق‌های (روستا) فراوان و نواحی و مناطق و جهات متعدد دارد.
پایتخت فعلی آن توریز (تبریز) و سپس سلطانیه است. خاندان هولاکو برآنند که پادشاهی از آن کسی است که در اوجان بر تخت نشیند. اوجان در بیرون تبریز است. ممالک بزرگ آن یکی اراک(عراق) عرب و دیگری عراق عجم و خراسان و کرمان و فارس و آذربایجان و آران و ری و جبال و دیاربکر و ربیعه و جزیره و ارمینیه و گرجستان و روم است. اگر با انصاف بنگری این مملکت در حقیقت قلب دنیاست.
در درون این مملکت چندین پادشاه هستند که همه بنده سلطان هستند، مانند حاکم هری که در اصل همان هرات است، و امیر کرمان و گیلان و سمنان و مالاین و ارزن.
● بلاد فارس مملکت فارس، پارس و پرشیا
بر اساس کشفیات باستان شناسی که تا کنون صورت گرفته ، زادگاه انسان اولیه شرق و شاخ آفریقا و یا احتمالا سواحل خلیج فارس بوده است . یک گروه از این انسانها که در سواحل دریای سرخ و دریای پارس تمدنی ایجاد نمودند با تغییر آب و هوا به شمال مهاجرت نمودند ولی در هزاره های بعد یا عصر یخبندان بسوی جنوب برگشت نمودند که آنها را آریایی می گویند.
پارسها یکی از سه شاخه اصلی قوم آریا هستند که در متون قدیم ثبت شده است که حدود ۵ هزار سال پیش (این تصور غلط ناشی از عمر ۶ هزار ساله برای زمین قائل شدن در متون کلاسیک ناشی شده است و مبنای علمی ندارد). از شمال دریای خزر بسوی فلات ایران مهاجرت نموده اند گروهی که در خراسان و افغانستان امروزی ساکن شدند به پارتها و آریانها معروف شدند یک گروه نیز در شمال غربی فلات ایران ساکن شدند که به آنها ماد یا مدیا می گفتند گروه سوم که به اسب سواری و چابک سواری شهرت داشتند در ناحیه جنوب و سواحل خلیج فارس و جنوب کوههای زاگرس سکونت گزیدند و به پارسها ( اسب سواران ) شهرت یافتند این قبیله بزرگ آریایی پادشاهی قدرتمندی در جنوب ایران ایجاد کردند که بدلیل دسترسی به آبهای بین المللی بزودی شهرت جهانی یافتند و نام آنها بر تمام ایران اطلاق شد.
بعضی از آثاری که از تمدنهای مربوط به ۶تا ۷ هزار سال در بسیاری نقاط ایران کشف شده است بویژه اسکلت انسان هایی که آریایی نامیده می شوند مبنای ۵ هزار ساله تاریخ مهاجرت اقوام آریایی به ایران رابکلی زیر سوال برده است امروزه علم باستان شناسی و انسان شناسی و د. ان .ای به کمک مورخین شتافته تا رازهای نهفته در اعماق قرون را که هیچگاه مکتوب نشده اند و یا اگر هم نوشته شده اند بکلی از میان رفته اند را آشکار سازد و امید می رود در آینده با کشفیات جدید بسیاری از ابهامات روشنتر گردد.
یافته های باستانی ثابت می کند که قبل از اعلام امپراتوری جهانگیر و فدرال پارس در سال ۵۳۸ میلادی توسط کورش ، در شرق ایران ( زابلستان و باکتریا) و هم درغرب (ایلام) پادشاهی های مقتدری وجود داشته اند طبق تاریخ شفاهی و داستانهای باستان نامه فردوسی در شرق و مرکز ایران شاهنشهی ایران وجود داشته است که با تورانیان( سرزمینی در غرب سین کیانگ، شرق ازبکستان تا جنوب قرقیزستان امروزی) در نبرد های طولانی با ظهور کورش تمام این مناطق ( ایران، ماد ،ایلام و خوزیه تحت حکومت فدرال پارس و یا پرسیا قرار گرفت.
واز این دوره یونانیان و رومی‌ها برای کشور ایران که مملکت فدرالی متشکل از ۳۵ پادشاهی بود امپراتوری پارسیا و یا پرشیا بکار برده می شد . بنابر نوشته فیثاغورس ،" ایرانیان باستان به اسب عشق و علاقه فراوانی داشتند و بسیاری از پادشاهان پیروزی خود را مدیون اسبهای تربیت ‏یافته‏ای می‏دانستند که آنها را اسب پارس، پرس و یا فارس می‏نامیدند".
اعراب که به اسب خیل، خیول، حصن و حصان می‏گفتند، پس از پیروزی بر ایرانیان و به غنیمت گرفتن هزاران اسب پارسی، به اسب، فرس و به چابک سوار، فارس و فرسان می‏گفتند و هنوز این نامها کاربرد دارد و بجای شوالیه نیز فارس بکار می برند.
وقتی دریانوردان یونانی در هزاره اول قبل از میلاد وارد سواحل خلیج فارس شدند، اهمیت و اقتدار کشتی‏ رانی و دریانوردانی ایرانیان و پارسها موجب شد که نام پارس را بر همه فلات ایران اطلاق کردند و بویژه از دوره کوروش (سیراس) و داریوش (دارا) که از قبیله هخامنش - یکی از قبایل پارسی - بودند، به‏دلیل وجود پارس‏گرد (یعنی شهر پارس یا پایتخت پارس، که یونانی‏ها نیز آن را پرسه‏پلیس می‏خواندند) نام دیهه یا روستاک پارس - که نام بخش جنوبی ایران بود - بر همه ایران اطلاق شد و بعدها عرب‏ها نیز به تقلید از یونانیان، فارس (عربی‏شده پارس) را جایگزین کلمه عجم کردند.
برای مدت مدیدی ایران جزئی از سرزمین دارالاسلام بود و هنگامی‏که از تمدن پادشاهان قبل از اسلام یاد می‏شد، از آنها به‏عنوان ملوک عجم و یا خسرو (کسری‏)، بلاد فارس و یا بلاد عجم، بلاد کسری‏ و مملکت فرس یاد می‏کردند و نام «ایران» برای چند قرن در تاریخ‏های رسمی کم رنگ شد.
در زمان صفاریان و سامانیان که اشعاری در مدح و عظمت قهرمانان ایران توسط افرادی چون رودکی سروده شد و با اشعار حماسی فردوسی که در آن نام «ایران» ۷۰۰ بار به‏کار برده شده است، این نام در اذهان مردم زنده شد. در سال ۱۲۵۸ میلادی مغولان خلافت اسلامی را سرنگون کردند و بشدت تحت تأثیر ادبیات قهرمانی ایران واقع شدند و وزرای ایرانی آنها القاب پادشاه ایران، شاهنشاه و خسرو ایران، وارث ملک کیان، وارث جم، جم جاه و... را به ایلخانان مغول و بعد به قاجارها دادند و این القاب در همه‏جا شهرت پیدا کرد و در این دوره فرهنگ کهن ایرانی به سبک نوینی احیاء شد و از این زمان کلمه «ایران» به‏طور پیوسته در ادبیات ایران وجود داشته است. اما اروپاییان در تمام دوره‏های تاریخ از نام کهن دیگر (پرسیا) استفاده می‏کردند.
تنها در سال ۱۷۴۰ در یک نقشه آلمانی، نام ایران نیز به چشم می‏خورد. اعراب قبل و بعد از اسلام، کلمه «الاجم» (ایرانی) را استفاده می‏کردند. اعراب این کلمه را از جم گرفتند و واژه‏های زیادی از آن ساختند؛ از جمله، عجمه، اعجم (گنگ) و اعجمی (بیگانه) و معجم را از آن ساختند و معنی اصلی آن را دگرگون کردند.
از قرن دوم هجری به بعد عرب‏ها نیز به تقلید از یونانیان، واژه فارس (عربی‏شده پارس) را جایگزین کلمه عجم کردند. بنابراین کلمه پارس )Persia( دو معنی و کاربرد مختلف دارد. در معنی محدود، فارس یعنی کسانی‏که به زبان پارسی صحبت می‏کنند (قوم پارس). در مفهوم موسع کاربرد جزء بر کل - که بیشتر در کتابهای تاریخیِ مورد نظر نویسندگان و محققان اروپایی در رشته‏های تاریخ و جغرافیاست - فارس یعنی همه کسانی‏که در فلات ایران زندگی می‏کرده‏اند، و بویژه اقوام آریایی.
در این معنی، فارس شامل همه اقوام و همه سرزمین و فلات ایران، پاکستان، افغانستان و نواحی آسیای میانه و قفقاز نیز می‏شود. اروپاییان کلمه «پرشیا» را برای تمام مردمان و سرزمین این مناطق به‏کار می‏بردند و عرب‏ها برای این اقوام از کلمه عجم (برگرفته و معرب از کلمه جم) استفاده می‏کردند، که هر دو مترادف «ایران» محسوب می‏شود. آنها فارس‏ها را به دلیل اهمیتشان «قریش العجم» می‏خواندند؛ همچنان‏که قریش را برترین قبیله عرب می‏شمردند.
اروپایی‏ها کلمه «پرشیا» را در مقابل «عربیا» به‏کار می‏بردند و منظور آنها همه اقوام ایرانی بود؛ ولی وقتی عرب‏ها بتدریج به‏جای کلمه عجم از کلمه فارس (پرشیا) استفاده کردند، منظور آنها از فارس، بیشتر، فارس زبانان بود و گاهی اوقات نیز کلمه فارس را فقط به استان فارس اطلاق می‏کردند و گاهی نیز کلمه فارس را به معنی مجوس و یا زرتشتی به‏کار می‏بردند. کلمه «پارس» بعد از اسلام در ایران نیز جای خود را به کلمه عربی «فارس» داد و مفهوم اصلی خود را از دست داد. کاربرد محدود و نادرست این عبارت باعث شد که دولت ایران در سال ۱۳۱۳ خورشیدی رسماً از همه کشورهای خارجی بخواهد که به‏جای کلمه دولت فارس (پرشیا) و یا شاه پرشیا، از عبارت قدیمی‏تر "ایران" و «شاهنشاه ایران» استفاده کنند. از این زمان به بعد نام پرشیا که در ادبیات اروپایی واژه‏ای بسیار غنی و متضمن ارزشهای تاریخی و هنری زیادی بود، رنگ باخت و کلمه پرشیا به تاریخ پیوست؛ در حالی‏که اصالت نام تاریخی پرشیا و پرس کمتر از نام ایران نبود.
محمد عجم

آبجی
23rd April 2010, 12:09 AM
ایران خاستگاه اصلی خط الفبایی در جهان

خط بزرگترین اختراع بشر است و اختراع آن عامل اصلی رشد و گسترش و بقای فرهنگ و تمدن و انتقال آن به نسل های بعدی بوده است. با توجه به آثار گوناگون، اساطیری، تاریخی، آثار كشف شده از دل خاك و سیری دقیقی در نوشته های گوناگون خاورشناسان و باستانشناسان و تطبیق آنها با آثار موجود از روزگاران قدیم از چه ملتهایی چه خط هایی باقیمانده است به این نتیجه می رسیم كه به هر حال خاستگاه خط فلات ایران است و مردمی كه در این سرزمین زندگی می كردند مخترع و موجد فرهنگ و تمدن و از آن جمله خط بوده اند. زیرا اكثر كتب تاریخی گواهی می دهند كه خط در ایران ایجاد شد و خط الفبایی را اولین بار زرتشت اختراع كرد و همچنین اساطیر و داستانهای باستانی نمودار این هستند كه خط در ایران به وجود آمده است چه «دیوان» به «تهمورس» یاد داده باشند، چه نخستین كوزه گران با نقش های خود و نشانه هایی كه بر گرد ظروف ساخته شده دست خویش ایجاد كردند پایه خط را گذاشته باشند و حتی در اساطیر به اصطلاح غیر ایرانی نیز كه خط و نوشتن را از «غولی» دریایی با نیم تنه ماهی و نیم تنه آدمی یاد گرفتند، آن غول را نیز به خلیج فارس نسبت داده كه از این طریق خط سوی غرب رفعه و به مردم آموخته شد. اگر نگوییم اختراع خط بزرگترین عامل گسترش و رشد فرهنگ و تمدن است بی گمان یكی از بزرگترین عوامل آن می باشد. شاید بتوان گفت فقط امتیاز انسان بر دیگر حیوانات و مرز او با حیوان اختراع خط است. اختراع خط بویژه خط الفبایی است كه انسان به یاری آن توانسته است كه كهن ترین روزگار فرهنگ خود را به آیندگان انتقال دهد. خط مهمترین پدیده دوران زندگی بشر است و به یاری آن بشر توانسته كاخ بلند و استوار فرهنگ و تمدن را پی ریزی و پیشرفت كند. بسیاری آغاز فرهنگ و تمدن بویژه تمدن را از زمان پیدایی خط می دانند و اگر بخواهیم پیشینه جامعه های انسانی را از نظر فرهنگ و تمدن بررسی كنیم و تاریخ آنان را ورق بزنیم آن ملتی را با فرهنگ و ریشه می دانند كه بیشتر و پیشتر پیرامون خط اندیشیده و یا در پیدایی آن دست داشته است از همین بررسیهاست كه تاریخ برتری شرق را به غرب تا قبل از قرن شانزدهم از اهمیت خط و ارزش عظیم آن بی خبر بودند در صورتی كه در مشرق زمین بویژه در قلمرو فرهنگ ایران، پدیده خط همیشه یكی از مهمترین بحث های علمی بوده است و آنجا كه بحث درباره خط به یك اندیشمند غربی باستانی نسبت داده شده است آن نسبت را نیز در آثار نوشته شده در قلمرو فرهنگی ایران می بینیم كه این خود در خور بررسی است. «ابن ندیم» در كتاب پر ارج خود به نام «الفهرست» ضمن اهمیت خط می نویسد: «افلاطون» گوید: خط هندسه ای است روحانی اگر چه به آلت جسمانی ظاهر شده است. «نظام» گوید خط امری روحی است اگرچه در حواس بدنی ظاهر است. «بودلف» گوید: خط بوستان دانش است. «ویل دورانت» در تاریخ تمدن خود می نویسد «مهمترین گامی كه انسان به سوی مدنیت برداشت همانا اختراع خط است و جز او هر كسی كه مطلبی را در این زمینه نوشته یا به آن اندیشیده است بر این عقیده می باشد كه «ترتیب الفبا و خط نخستین گام بشر به سوی تمدن است». در پیدایش و خاستگاه خط دو دیدگاه آسمانی و زمینی از دیدگاه محققین و دانشمندان مطرح است. اما در اساطیر ایرانی گفتاری آمده است كه خط را «دیوان» به «تهمورس» یاد دادند و به هر حال خط را منسوب به انسان و خاستگاه آن را نیز فلات ایرانی می شناسند. گفته شده است «تهمورس» با «دیوان» جنگ كرد و آنان را گرفتار ساخت. دیوان برای رهایی از بند به تهمورس مژده دادند كه در برابر آزادی به او هنر نوشتن را فرا خواهند داد. اصل داستان از زبان فردوسی چنین آمده است:
چو تهمورس آگه شد از كارشان بر آشفت و بشكست بازارشان
یكایك بیاراست با دیو جنگ نبود جنگشان را فراوان درنگ
كشیدندشان خسته و بسته خوار به جان خواستند آن زمان زینهار
كه ما را مكش تا یكی نوهنر بیاموزی از ماكت آید به بر
كی نامور دادشان زینهار بدان تا نهانی كنند آشكار
نبشتن به خسرو بیاموختند دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یكی نه كه نزدیك سی چه رومی، چه تازی و چه پارسی
چه سعدی، چه چینی و چه پهلوی نگارید آن كجا بشنوی
جهاندار سی سال از این پیشتر چگونه پدید آورید هنر ..
مسلم پدیده ای زمینی است. دوم سرچشمه اصلی خط ها یكی است و از یك نقطه به سراسر رفته است غربیان نیز داستان مشابهی در پیدایی خط دارند.
غربیان منشأ داستان خود را از یك اثر گم شده شخصی به نام «برسوس» كه در زمان «آنتیوفس» اول در سالهای ۲۸۰ تا ۲۶۱ پیش از میلاد با عنوان پیشوای بابلیان می زیسته گرفته اند. چنین می گویند كه مردمان بابل مانند جانوران می زیستند از قانون بهره ای نداشتند. در آن روزگار غولی نیمی ماهی و نیمی آدم به نام «ا آس ـ OANNES كه از خرد برخوردار بود از دریا بیرون آمد و به مردم خط و قانون و هنر و دانش آموخت و همه محققان گفته اند منظور از دریای یاد شده در این داستان خلیج فارس بوده است.
«وادل» محقق و نویسنده انگلیسی در كتاب خود به نام «اصل الفبا آریایی» كوشیده است ثابت كند الفبا از روی خط سومری ها درست شده است كه به عقیده او و سورمریها آریایی بوده اند.آخرین كسی كه در نیمه اول قرن بیستم درباره پیدایی الفبایی اظهار نظر به عمل آورده و حدسش مخالف تمام حدسهای پیشینیانش بوده پروفسور تولیو Tollio بود. اظهارات او در سال ۱۹۱۳ در آلمان منتشر شد. تولیو گفت: چون نظریاتی را كه تا كنون درباره الفبا اظهار كرده اند نمی توان بی شك و تردید پذیرفت لذا احتمال دارد كه حروف الفبا در نتیجه تأثیر در گوش و حركت دست پیدا شده باشد. پروفسور «تولیو» روی گوش خرگوش آزمایش های دقیقی به عمل آورد و با به كار بردن عكاسی با برق موفق شد یازده حرف پیدا كند. ناگفته نماند نخستین كسی كه در اروپا، رابطه میان الفبا و دستگاه صوتی را عنوان كرد یك نفر هلندی به نام هلمونت HELMUNT بود. این شخص سه قرن پیش از «تولیو» به طبیعی بودن الفبا و ساختن آن از روی دستگاههای صوتی پی برد اما به هر حال این اختراع را از زمین و زمینیان دور كرد. هلمونت در سال ۱۶۶۷ نظریه خود را به صورت كتابی به زبان لاتین نوشت.
محمد اسحاق ندیم در كتاب پر ارج خود به نام «الفهرست» كه جویندگان را به سرچشمه و خاستگاه خط هدایت می كند می نویسد … به خط ابوعبدالله محمد بن عبدوس جهشبازی در «كتاب الوزراء» تألیف خودش خوانده ام كه قبل از پادشاهی گشتاسب نامه نگاری كم بود. هنگامی كه گشتاسب به پادشاهی رسید نوشتن توسعه یافت و زرتشت آئین گذار «مجوس» ظاهر شد و كتاب شگفت انگیز خود را نشان داد و مردمی كه حاضر به آموختن خط بوده افزایش یافت. ابن مقفع نیز گوید: ایرانیان را هفت نوع خط است كه یكی از آنها به نوشتن دین اختصاص دارد و به آن «دین دفیره» می گویند و اوستا را به آن نوشته اند. خط دیگری نیز دارند كه به آن «ویس دبیریه» می گویند و سیصد و شصت و پنج حرف دارد و با آن فراست «آثار چهره» و زجر «فال و مانند آن» و شرشر آب و طنین گوش و اشارات و امثال آن را می نویسد. این خط به دست كسی نیفتاده است كه ما بدانیم و از فرزندان ایران امروز نیز كسی نیست كه با آن بنویسد. در این باره از «اماموبد» پرسیدم در جواب گفت: آری این خط به منزله معمایی بوده است چنانكه در خط عربی هم معماهایی است. او می گوید ایرانیان خط دیگری نیز دارند كه به آن كشنج گویند و بیست و چهار حرف دارد و با آن عهود و اقطاعات را نویسند و سكه درهم فارسیان با این خط است و نیز خط دیگر دارند به نام «نیم كشنج» در ۲۸ حرف كه طب و فلسفه را با آن می نویسند خط دیگر به نام «شاه دبیره» دارند كه پادشاهان نه سایر مردم در میان خود با آن مكاتبه كنند و آموختن آن بر مردم ممنوع است. خط دیگری دارند كه آن را «راز سهریه» می نامند و پادشاهان اسرار خود را برای اشخاص سایر ملل، آن می نویسند و شماره حروف و صداهای آن چهل حرف است. او می نویسد نهایتا خط دیگری به نام «راسی سهریه» دارند كه فلسفه و منطق با آن می نویسند. حروف آن ۲۴ دارای نقطه است ولی آن را به دست نیاوردیم.
مسعودی در كتاب التنبیه و الاشراف كه در نمیه قرن چهارم هجری نگارش یافت می نویسد: زرتشت كتاب اوستا معروف خود را آورد كه عرب قافی بدان افزود و آن را «ابستاق» خواند شماره حرفها و صورتهایش شصت حرف و صوت است كه هر حروف و صوتی شكل جداگانه ای دارد و آن را «دین دبیره» یا خط دین نامند در این كتاب آمده است زرتشت خط دیگری آورد. «مغان» آن را خط كلی یا همگانی نامند و با این خط زبان ملتهای دیگر و آواز پرندگان و جانوران را می نویسند و شمار حروف آن ۱۶۰ حرف است و هر حرف و صوتی صورت جداگانه ای دارد. در این كتاب به پنج خط دیگر ایرانیان اشاره رفته است «حمزه اصفهانی» كه در نیمه دوم قرون چهارم هجری در كتاب التنبیه علی حدوث التصحیف خود با اشاره به خط های مهم جهان و تنوع خط در ایران گفته است گوناگونی و تنوع خط نشانه علاقه و توجه خاص مردم این مرز و بوم به این پدیده شگرف انسانی بود كه پایه و اساس فرهنگ و تمدن بر آن استوار است و یا روشن تر بگویم بزرگترین و شاید تنها عامل انتقال و گسترش فرهنگ و تمدن بشری از نسلی به نسلی دیگر همین خط الفبایی بوده است. به گفته او نمونه چنین توجه و دقتی را درباره خط، در میان هیچ ملتی پیدا نمی توان كرد و به طور مسلم مردمی كه تا این اندازه به خط و تكامل آن دلبستگی داشته اند از یك فرهنگ و تمدن كهنسال دیرپایی برخوردار بوده اند.
اما درباره اینكه خط چگونه پیدا شد و چگونه مسیر تكاملی خود را پیموده است، ضمن بحث از نقش هایی پیرامون كوزه ها و ظرفهای سفالین «دمرگان» در كتاب انسان، ما قبل تاریخ می نویسد: «این نقاشی آیا كمابیش تقلید صادقانه ایست از زندگانی یی» كه هنرمند در اطراف خود می دید و آن را روی ظروف سفالین خویش منعكس می كرد و یا در پشت این رموز و نشانه های بسیار و متنوع دیگر به بیان مطالبی نهفته است او در كتاب خود می گوید نمی خواهیم این مساله را حل كنیم ولی این عهد مترقی ظروف منقوش در نجد ایران در اواخر، مقارن با زمانی است كه در دشت مجاور «بین النهرین» بشر یكی از عجیب ترین اكتشافات خود یعنی فن نوشتن را به وجود آورد، لذا اگر نظری اجمالی بر آنچه از مدارك قدیمی و تاریخی و آثار خاورشناسان و باستانشناسان نقل شد بیفكنیم می بینیم كه سرانجام همه جا به این نتیجه رسیده اند كه:
۱. خط از یك نقطه برخاسته است و به تمام جهان پراكنده شده است.
۲. خط مسیر تكاملی داشته از صورتهای نقشی و پنداری و نشانه یی به صورت الفبایی رسیده است.
۳. خط الفبایی بزرگترین اختراع بشر است و اختراع آن عامل اصلی رشد و گسترش و بقای فرهنگ و تمدن و انتقال آن به نسل های بعدی بوده است.
۴. خاستگاه اصلی خط، فلات ایران می باشد.
منابع:
۱. فرهنگ و تمدن ایران نگاهی به عصر اساطیر
۲. تاریخ تمدن ـ بخش اول ـ مشرق زمین گاهواره تمدن ـ احمد آرام
۳. خط و تحول آن در مشرق ـ نوشته علی سامی
۴. نگاهی به دیباچه قصه سكندر و دارا ـ به قلم بهروز
۵. شاهنامه فردوسی
۶. تاریخ ایران باستان ـ پیرنیا
۷. اصل آریایی الفبا وادل WADDELLاستاد دانشگاه لندن
۸. ایران از آغاز تا اسلام ـ نوشته كیرشمن
۹. فرهنگ ایران باستان ـ پورداود

مختار استكی

آبجی
23rd April 2010, 12:09 AM
ایلات و عشایر

ایل واژه‏ای است مغولی و تركی به معنای دوست، یار، همراه و همقبیله، و عشیره كه مترادف با ایل استعمال شده، واژه‏ای است عربی به معنای بنی اعمام و نزدیكان از جانب پدر كه جمع آن عشایر و عشیرات است. عشیره اسم فارسی ماخوذ از زبان عربی به معنای خویشان، نزدیكان، تبار، اهل خانه، و طایفه است. واژه ایلات (جمع ایل) برای نخستین بار در زبان فارسی در زمان ایلخانیان به كار رفته كه منظور از آن طوایف صحرانشین و نیمه صحرانشین است. در ایران جمعیتی را عشایری به حساب آورده‏اند كه دارای وابستگی ایلی بوده به زندگی كوچ روی با معیشت غالب شبانی اشتغال دارند. این جمعیت را به سه گروه عمده تقسیم كرده اند. كوچ نشینان، نیمه كوچ‏نشینان و رمه‏گردانان. كوچ نشینان شامل افرادی هستند كه در ییلاق سرپناه ثابتی ندارند وابستگی آنان به زمین زراعی بسیار اندك، كشت و كارشان دیم و قلمرو زیستی آنان در اراضی حاشیه‏ای یكجانشینان است. نیمه كوچ‏نشینان جمعیتی عشایری‏اند كه عمدتا قشلاق را در ساختمان و یا در آبادیهای قشلاقی و ییلاق را در چادر به سر می برند این گروه نسبت به كوچ‏نشینان وابستگی بیشتری به زمین دارند. خصوصاً در قلمرو قشلاقی خود دارای آب و زمین زراعی بوده و در قشلاق در آبادیها ساكن اند و مانند روستاییان زارع و باغدار هستند. رمه گردانان از مراتع طبیعی ییلاق استفاده می كنند و به پرورش دام با بردن رمه ها به مراتع بدون همراهی اعضا خانواده اشتغال دارند در این شیوه دامها همراه چوپان یا بعضی از اعضای خانوار به مراتع برده می شوند پس از پایان دوره بهره‏برداری از مراتع دامها به آبادیهای قشلاقی مراجعه و دوره قشلاقی را در طویله و از طریق تعلیف و تغذیه دستی می گذرانند. بر اساس اطلاعات سرشماری در تیرماه ۱۳۶۶ در كل مناطق عشایری استانهای كشور ۹۶ ایل و ۵۴۷ طایفه مستقل سرشماری شده اند. تعداد جمعیت كوچنده كشور در سال ۱۳۶۶ برابر ۱۱۵۲۰۹۹ نفر بوده است. قلمرو زیست عشایر كوچ‏رو ایران عمدتاً در امتداد سلسله جبال زاگرس و در استانهای آذربایجان شرقی و غربی، باختران، خوزستان، لرستان، ایلام، چهارمحال بختیاری و كهكیلویه و بویراحمد، فارس و خراسان و سیستان و بلوچستان و سمنان و نقاط مركزی ایران است. در دوران حكومت قاجار گرچه مناطق وسیعی از پادشاهی قاجار عشایرنشین بود تدریجا از قدرت ایلات كاسته و بر اقتدار دولت مركزی افزوده شد. ایلات در زمان سلطنت قاجاریه گاه طعمه مناسبی برای دسیسه‏چینی دولت انگلیس به حساب می‏آمدند و این دولت با سیاستهای استعماری خود عشایر را علیه دولت مركزی تحریك می نمود و یا از آنان در جهت حفظ منافع تجاری خود استفاده می كرد. چنانچه در پی كشف نفت در خوزستان كمپانی نفت ایران و انگلیس و شیخ محمره و بختیاریها از سوی دیگر با یكدیگر توافق نمودند كه عشایر از مناطق نفتی حراست كنند و نیروی انسانی مورد نیاز كمپانی را فراهم نمایند. و گاه نیروی مقاومتی علیه سلطه استعمار شمرده می شدند. پس از فتح هرات توسط قوای ناصرالدین شاه دولت انگلیس برای تهدید دولت ایران بندر بوشهر را مورد حمله قرار داد در جریان مقاومت اهالی، عشایر قشقایی به كمك سربازان و مردان دلیر تنگستان در برابر حملات قوای انگلیس ایستادگی كردند و حماسه‏ها آفریدند.در جنبش مشروطه نیز برخی از ایلات به هواداری از مشروطه برخاسته و در استقرار مجدد دولت مشروطه نقش ایفا كردند. با توجه به تغییرات گسترده در ساختار ---------- اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی جامعه روند اسكان در میان ایلات تسریع گردید و تغییرات بنیادی در همه وجوه زندگی ایلی پدید آمد كه عمده ترین آن تغییر در سازمان و نظام كهن ایلی و عشایری است. ساخت قدرت در ایلات ایران معمولاً هرمی شكل و نهاد رهبری منبعث از ساخت خویشاوندی و سلطه پدرسالارانه است. رهبری از بطن نظام خویشاوندی نشات گرفته و حافظ بقا و تحكیم روابط خونی است. توزیع قدرت ---------- و اداری با تقسیمات درون سازمان ایل متناسب است. در راس ایل، ایلخان با اختیارات نامحدود، در راس طایفه ها كلانتران و در راس تیره كدخدایان قرار می گیرند. اقتصاد عشیره‏ای تنها در چارچوب مالكیت دسته‏جمعی بر چراگاهها و تجزیه ناپذیری آنها و نیز سلطه پدرسالارانه بر واحدهای اقتصادی قابل درك است. روابط روزمره اعضا عموماً از طریق روابط خویشاوندی و مالكیت جمعی بر زمین شكل می‏گیرد، و موقعیت افراد در درون ساخت خویشاوندی، روابط متقابل اقتصادی آنان را مشخص می نماید. مالكیت خصوصی (به شكل مالكیت بر اشیا منقول، دام و چادر) در نظام كوچ‏روی وجود دارد. كه به وسیله هنجارهای روابط خویشاوندی محدود شده، توسط توافقهای ازدواج، تقسیم میان پسران به هنگام رسیدن به سن بلوغ، توزیع مجدد از طریق عامل رهبری و مبادلات جنسی از یكی یه دیگری منتقل می شود. تولید عشیره أی نسبتا یكنواخت (محصولات دامی، زراعی و تا حدودی صنایع دستی)، ابزار بسیار ابتدایی و تخصص در نازلترین سطح است. تقسیم كار در میان عشایر نه بر مبنای تخصص بلكه به سبب پایین بودن سطح تكنولوژی و سنتهای اجتماعی بر مبنای سن و جنس است. ادبیات عشایر نیز رنگ و بوی طبیعت سرزمین اش را دارد. این اشعار صدای كوه، صحرا، مرتع، گیاهان، پرندگان و صدای طبیعت است. و…

ای كوههای پر برف
و ای قله‏های مه آلود
بر ایل ما چه گذشت
ای كوههای پر پر برف
و ای قله های مه آلود
بر آن ایل كه در دامن شما
خیمه‏های رنگین می افراشت
چه گذشت؟
…..
ای كوه های بلند
ای جانم به فدای خاك و سنگتان
راه قله‏هایتان را نشانم دهید
تا چون طرلان بر سینه‏‏تان پرواز كنم
شاید از فراز آن ایلم را بیابم.

برگرفته از :
عشایر ایران نصرالله كسرائیان / زیبا عرشی

آبجی
23rd April 2010, 12:10 AM
موسیقی در دوران هخامنشی



هردوت می گوید: مغان هخامنشی بدون ساز سرودهای مذهبی می خواندند و لی، نه مثل سرود خوانان بابلی و آشوری بودند و نه تحت تاثیر اقوام سامی. بر اساس نوشته های هرودوت مورخ یونانی، مغان هخامنشی بدون همراهی ساز با نای سرودهای مذهبی می خواندند و از این نظر، نه مثل سرود خوانان بابلی و آشوری بودند و نه تحت تاثیر اقوام سامی. موسیقی این سرودها صرفآ موسیقی آوازی بود و نه موسیقی سازی. مشاهده می کنید که پرهیز از استفاده از ساز و آلات در موسیقی مذهبی از ادوار گذشته تاریخی وجود داشته و اثرات آن تا به امروز هم به چشم می خورد.
مسئولیت اجرای سرودهای مذهبی با موبدان خوش آواز بوده و به قول "استرابو" دانشمند یونانی این نغمه ها منحصر به مفاخر پهلوانی و مناجات با یزدان بوده است. شایان ذکر است که امروزه بازمانده هایی از این آئین کهن هنوز هم در فرهنگ ایران دیده می شود.
هرودوت همچنین می نویسد :
"ایرانیان برای قربانی در راه خداوند و مقدسات خود، کشتارگاه و آتشکده ندارند و بر قبور مردگان شراب نمی پاشند. در عوض یکی از پیشوایان مذهبی حاضر می شود و یکی از سرودهای مذهبی را می خواند."
موسیقی رزمی
اما در دوران هخامنشی موسیقی نوع دیگری هم موجود بوده است. یکی از انواع دیگر، موسیقی رزمی با جنگی بوده است.
گزنوفون دیگر مورخ یونانی در کتاب "سیروپیدیا" می نویسد :
"کورش کبیر به عادت دیرینه، در موقع حمله به ارتش آشور سرودی را آغاز کرد و سپاهیان او با صدای بلند آنرا خواندند و بعد از پایان سرود، آزادمردان با قدمهای مساوی و منظم به راه افتادند. کورش در وقت حمله به دشمن سرود جنگی را آغاز کرد و سپاهیان با او هماهنگ شدند."
"کورش برای حرکت سپاه دستور داد سربازان با شنیدن صدای شیپور قدم بردارند و حرکت کنند، زیرا صدای شیپور علامت حرکت است."
این سروده ها برای بر انگیختن حس شجاعت و دلیری سربازان اجرا می شد و گزنوفون اضافه می کند که :
"کورش از کشته شدن سربازان طبری و طالشی مغموم شد و برای مرگ سربازان مازندرانی و طالشی سرودی خواند و این همان سرودی است که در ادوار بعد در مراسم موسوم به 'مرگ سیاوش' خوانده می شد."
این مراسم هنوز هم در بین بسیاری از طوایف ایرانی وجود دارد و بنام "سوگ سیاوشان" یا "سووشون" معروف است و بقایای این آئین قدیمی حتی در مراسم آئینی ایران بعد از اسلام نیز دیده می شود.
از دوران هخامنشی سازهایی باقیمانده است از آنجمله می تواند به کرنا، نی، شیپور، کوس (نوعی ساز ضربی)، درای و سنج اشاره کرد.
در سال 1336 هجری شمسی در کاوشهای تخت جمشید در حول و حوش آرامگاه اردشیر سوم هخامنشی، یک شیپور فلزی به طول 120 سانتی متر به دست آمد که شبیه کرنای است. قطر دهنه آن 50 سانتیمتر و جزو سازهای جنگی محسوب می شود.
موسیقی مجلسی
اما نوع دیگری از موسیقی بنام مجلسی نیز در آن روزگار مرسوم بوده است. موسیقی مجلسی یا همان بزمی از دیر باز در تمدن ایران وجود داشته است. آوازهای فراغت، سرودهای شادی و سرور، در جلسات بزم بکار می رفت و سازهای ویژه و شیوه اجرای خاص خود را داشت.
گزنوفون و هرودوت هر دو از این نوع موسیقی نام برده اند و دیگر مورخ یونانی "آتنه" در این باره نوشته است که :
"در جشن مهرگان که در حضور شاهنشاه هخامنشی برگزار می شد، نوازندگان و خوانندگان با اجرای برنامه هایی در مجلس شرکت می کردند و خوانندگان و نوازندگان در آن جشن ها سهم اساسی داشتند."
هرودوت از وجود تعداد زیادی موسیقیدان در عصر هخامنشی یاد می کند و می نویسد که آنها در دربار نیز زندگی می کردند و در روزهای جشن همچون مهرگان، سده، نوروز و ... به دربار خوانده می شدند و شادی و سرور برپا می کردند.
گزنوفون نیز می نویسد :
"کورش برای کیاخسار تعدادی از موسیقیدانها را برگزید ... اسکندر مقدونی از خزانه کورش 320 فقره اسب و آلات موسیقی را بدست آورد ..."
و جالب اینجاست که در سفرنامه فیثاغورث نیز به مراسم تاجگذاری داریوش اشاره شده است :
"حدود 360 دختر خنیاگر (نوازنده یا خواننده) به آوزاخوانی و نوازندگی می پرداختند."

آبجی
23rd April 2010, 12:10 AM
دلاور زنان ايران باستان



مردان ايران باستان بانوان خود را احترام بسيار می‌گذاشتند و در تمامي امور با آنها مشورت مي‌كردند و برای ايده و عقيده آنها احترام بسزايی قائل بودند...
در ایران باستان اهمیت بســـیاری به مقام زن و مرد داده شده است. زن را بانوی خانه – مون پثنی – می‌نامیده اند و مرد را – مون بد – یا مدیر خانه می‌نامیده اند. در نسخه های دینی ایران باســــــتان زنان شوهردار از اجرای مراسم دینی معاف بودند. زیرا تشكیل خانواده و پرورش یك جامعه نیك كردار كه یكی از اركان آن تربیت مادر است بزرگترین عمل نیك در كارنامه زنان ثبت می‌شده است.
در زیر نمونه هایی از زنان پر افتخار ایران باستان آماده است:
یوتاب:
سردار زن ایرانی كه خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشــــــاهی داریوش سوم بوده است. وی در نبرد با اسكندر گجــستك همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در كوهـهای بختیاری راه را بر اسكندر بست. ولی یك ایرانی راه را به اسكندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد. با این حال هم آریوبرزن و هم یوتاب درراه میهن كشته شدند و نامی‌جاویدان از خود بر جای گذاشتند.
دریاسالار بانو ارتمیز:
نخستین و تنها بانوی دریاسالار جهان تا به امروز. او به سال 480 پیــش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خــشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت می‌كرد.
تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی برجستگی و متانت سرآمد تمامی‌زنان آن روزگار نامیده اند.
آتوسا:
ملكه بیش از 28 كشور آسیایی در زمان امپراتوری داریـــــــــــوش بزرگ. هرودت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریـــــوش بزرگ یاد كرده است و آتوسا را چندین بار در لشكر كشی های داریوش یاور فكری و روحی داریوش بزرگ دانسته است.
آرتادخت:
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشكانی. به گفته كتاب اشكانیان اثر دیاكونوف روســــی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی كوچكتـــــرین خطایی مرتكب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.
ازرمی‌دخت:
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631 میلادی. او دختر خـــــــــسروپرویز پس از " گشناسب بنده " بر چندین كشور آسیایی پادشاهی كرد.
آذرناهید:
ملكه ملكه های امپراتوری ایران در زمان شاهنـــــــشاهی شاپور یكم بنیانگزارسلسله ساسانی. نام این ملكه بزرگ و اقتدارات دولتی او در قلمرو ایــــران دركتیبه های كعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایـش كرده است.
پرین:
بانوی دانشمند ایرانی. او دختر کی قباد بود كه در سال 924 قبل از مــیلاد هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و كنار ممالك آریایی گردآوری نمود و یكبار كامل آن را نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است.
فرخ رو:
نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریـــــخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام كشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید.
گردافرید:
یكی از پهلوانان سرزمین ایران. تاریخ از او به عنوان دختر كژدهم یاد میــكند با لباسی مردانه با سهراب زورآزمایی كرد. فردوسی بزرگ از او به عـــنوان زنی جنگجو و دلاور سرزمین پاكان یاد می‌كند.
آریاتس:
یكی از سرداران مبارز و دلیر هخامنشیان در سالهای پیش از میلاد. مورخــین یونانی در چندین جا نامی ‌از وی به میان آورده اند.
هلاله:
پادشاه زن ایرانی كه به گفته كتاب دینی و تاریخی ( 391 یشتا 274+1 یشتا 2 ) در زمان كیانیان بر اریكه شاهنشاهی ایران نشست. از او به عنوان هفتـــمین پادشاه كیانی یاد شده است كه نامش را " همای چهر آزاد" نیز گفته اند.

آبجی
23rd April 2010, 12:11 AM
اساطیر ایران در شاهنامه



رمز و راز و در پرده سخت گفتن درونمايه زبان اسطوره ايست. اين زبان ذهن انسان را از ظاهر به باطن معطوف ميکند و از گذشته ها به حال و از حال به آينده. اسطوره ها غايت آرزوهاي اقوام و آنچه ايشان به آن عشق ميورزند و دوست ميدارند تعريف ميکند. شناخت اسطوره ها شناخت آرمانهاست و بي شک کاوه آهنگر از پرآوازه ترين اسطوره هاي پارسيست. ماجراي ضحّاک ماردوش از شنيدني ترين داستانهاي شاهنامه اثر فردوسي ، اين بزرگ مرد آزاده ايراني است که در آن به کاوه آهنگر اشاره ميشود و فردوسي اين شخصيت را دوباره ميپروراند تا امروز ما از آزادگي و دادگري کاوه درس بگيريم و زير پرچم ستم و بيداد نرويم. باهم به مروري کوتاه بر اين داستان ميپردازيم. مرداس از فرمانروايان قدرتمند عربي بود که پسري بد گوهر و بد ذات به نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکري شيطان که در لباس پيرمردي خيرخواه بر او آشکار ميشود، پر انگيزه به کشتن پدر و رسيدن به قدرت و فرمانروايي ميشود و پدرش را که در حال نيايش از پاي در مي آورد.ضحّاک اين چنين بر تخت شاهي و فرمانروايي نشست ميکند و به مدت هزار سال حکم راني ميکند. دوران حکومت ضحّاک دوراني تيره و سياه بود. خرافات و گزند بر خرد و راستي چيره گر شده بودند و بيداد و پليدي ايران زمين را فرا گرفته بود. شيطان روزي در لباس آشپز به دربار مي آيد. بعد از اينکه چيره دستي شيطان در خواليگري بر درباريان آشکار ميشود وي را به آشپزخانه دربار راه مي يابد. شيطان پاداش خود را براي مهارتش در خواليگري بوسه زدن بر شانه هاي پادشاه- ضحّاک ميخواند و درباريان به وي اجازه ميدهند که شانه هاي ضحّاک را ببوسد.
از جاي بوسه اي که شيطان بر شانه هاي ضحّاک ميزند دو مار ميرويند. ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شيطان اينبار در لباس پزشک براي تيمار وي آشکار شده و به او ميگويد که بايد هر روز مغز دو جوان را براي آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند. دژخيمان ضحّاک براي زنده نگاهداري ماران ضحّاک روزانه دو جوان را از پارسيان بر ميگزيدند و ميکشتند. اين کشتار بر پارسيان گران افتاد و دو دليرمرد يکي ارمايل و ديگري گرمايل به چاره انديشي بر آمدند. بعد از راه يابي به دربار ضحّاک به خواليگري پرداختند. چون دژخيمان دو جوان به نزد ايشان مي آوردند يکي را رهايي ميدادند و به او بز و ميش ميدادند تا راه دشت و کوه را پي گيرند و دوباره به دست دژخيمان ضحّاک نيافتند. به گفته فردوسي کردهاي امروزي از همان نژاد جوانان نجات يافته از دست دژخيمان ضحّاک هستند. بنابر اين شمار قربانيان مارهاي ضحّاک از شصت نفر در ماه به سي نفر در ماه رسيد. شبي ضحّاک که در کنار ارنواز يکي از دختران جمشيد-پادشاه ايران زمين قبل از ضحّاک که وي به نزد خود آورده بود خوابيده بود، که خوابي آشفته وي را با نعره اي از خواب پرانيد. ضحّاک روياي خود را چنين بازگو ميکند که سه مرد جنگي به وي حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به سوي دماوند ميراندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس ياراي تعبير خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دير نخواهد پاييد. چون فريدون بالغ شود و به مردي رسد با گرز پولادين و گاونشانش که نشان خاندان اثفيان است بر سر تو خواهد کوبيد و تورا به خواري خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست. ضحّاک پرسيد کينه او از چيست؟ و به او گفتند که پدر فريدون و گاوي به نام برمايه به دست تو کشته خواهند شد و اين کشتار تو کينه اي سخت بر دل فريدون خواهد افکند. ضحّاک با شنيدن اين سخنان از هوش رفت و از آن روز به بعد ديگر آرام و قرار نداشت و هراسيمه به دنبال فريدون ميگشت تا او را نيست کند.
آبتين پدر فريدون در هنگام گريز به دست دژخيمان ضحّاک کشته ميشود و فرانک مادر فريدون وي را در روستاي ورک در ناحيه لاهيجان مازندران به دنيا مي آورد. فرانک هراسان فريدون را به نگهبان مرغزاري ميسپارد و از او ميخواهد که فريدون را تيمار کند. فريدون سه سال از برمايه گاوي که هر موي او همچون طاووس نر از يک رنگ بود شير ميخورد، تا اينکه همه جا صحبت از اين گاو ميشود و ضحّاک از اين مکان آگاه ميشود. پس فرانک به دنبال فريدون مي آيد و اورا به البرز کوه ميبرد تا از گزند ضحّاک به دور باشد. فريدون در البرز کوه به دست پيرمردي سپرده ميشود تا اورا پدر و نگاهبان باشد. ضحّاک در اين ميان به آن مرغزار ميرود و برمايه را ميکشد و خانه آبتين را به آتش اهريمني خويش ميسوزاند.
فريدون بعد از شانزده سال سراغ مادرش را ميگيرد و از البرز کوه به نزد فرانک مي آيد تا از او در مورد خودش سوال کند. فرانک براي او تمامي آنچه بر ايشان گذشته داستان ميکند و به او ميگويد که پدرش آبتين خردمندي بي آزار از نژاد تهمورث بوده و از نسل پادشاهان بوده است و به دست ضحّاکيان کشته و از مغزش براي ماران ضحّاک خورش درست شده است. فريدون بعد از آگاهي يافتن از سرگذشت خود بسيار خشمگين ميشود و به مادر ميگويد که شمشير بر دست خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت پايين خواهد کشيد، اما مادر به او هشدار ميدهد که ضحّاک قدرتمند است و سپاهي بزرگ و نيرومند دارد و از او ميخواهد که جهان را با بينشي فراتر از بينش جواني اش ببيند تا سر خود را بيهوده و به خامي بر باد ندهد.
ضحّاک همچنان از فريدون هراسان بود و از هراس وي شب و روز نداشت. سرانجام براي مشروعيت بخشيدن به حکومت اهريمني خويش بزرگان و مهتران را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته اي گواهي دهند که ضحّاک جز نيکي و داد نجسته و نخواسته است. بزرگان و پيران در حال گواهي دادن بودند که به ناگاه فريادي از ميان جمعيت برميخيزد و جمعيت را خروش و هم همه اي مي افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک ميخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگري بي آزار هستم و تورا نيکخواه و دادگر نميدانم. کاوه با جسارت به ضحّاک ميگويد که اگر تو پادشاه هفت کشوري چرا همه رنج و سختي آن بر گردن ماست؟. وي به ضحّاک ميخروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم يکي از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک که هرگز نمي انديشيد مردي با چنين زهره و گفتاري به وي آنچنان بخروشد، سراسيمه دستور ميدهد فرزند وي را آزاد کنند و به وي بازگردانند. کاوه روي به پيران و بزرگان که در حال گواهي دادن به دادگري ضحّاک بودن ميکند و ميخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده ايد و ز يزدان ترسي به دل و شرمي به سر نداريد و بسوي دوزخ روانه ايد که ايگونه نا دادگرانه گواه بر دادگري ضحّاک ميشويد. کاوه ميگويد من نه بر اين گواهي پوچ گواهي ميدهم نه از ضحّاک هراسي دارم و گواهي را پاره کرده بر زير پاي مي افکند و از مجلس خارج ميشود. اطرافيان ضحّاک تعجب زده از وي ميپرسند که چرا به کاوه هيچ نگفت و به او اجازه چنين جسارتي را داد اما ضحّاک ميگويد گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئي کوهي آهنين ميان من و او پديد آمد و من نتوانستم هيچ بگويم.
پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وي گرد آمدند. کاوه برخروشيد و آواز دادخواهي سرداد و مردميان را به دادخواهي و ظلم ستيزي فراخواند. کاوه پيشبند چرمي آهنگري خود را به در مي آورد و بر سر نيزه اي ميکند. نيزه اي که بر آن چرم آهنگري کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسي به درفش کاوياني نامدار است و نشانه وطنپرستي و ناسيوناليسم ايراني است. کاوه از مردم ميخواهد که فريدون را حمايت کنند و بر ضحّاک بشورند. همان چرم بر نيزه بي ارزش سبب خير شد و ضحّاکيان را از دادخواهان جدا کرد، و اين همان کاري است که اميدداريم پرچم شير و خورشيد انجام دهد !
مردم به نزد فريدون رفتند و فريدون چرم برنيزه را به فال نيک گرفت و به ابريشم روم و زربافت و گوهرهاي سرخ و زرد و بنفش بياراست. از آن پس هر کس به پادشاهي ايران زمين ميرسيد درفش کاوياني را با گوهري نو مي آراست. فريدون چون روزگار را بر ضحّاک آشفته ميبيند کلاه کياني به سر ميکند و نزد مادر مي آيد به او ميگويد که به سوي ميدان خواهد رفت و از مادر ميخواهد که برايش نيايش کند. فرانک فريدون را به دادار پاک ميسپارد و از او ميخواهد که فرزندش را از بدي و پليدي به دور نگه دارد. فريدون به دو برادر خود کيانوش و شادکام ميگويد که روز پيروزي دور نيست و تاج تهمورث و جمشيد را باز پس خواهيم گرفت، و ايران را دوباره پر از داد خواهيم کرد. فريدون آهنگران را فرا ميخواند و نقش گرزي گاو نشان را برروي خاک مينگارد تا ايشان از روي آن نگارش گرزي گاونشان برايش بسازند. آهنگراني چيره دست گرز گاونشاني را براي فريدون ميسازند.
در خرداد روز (روز ششم ماه) فريدون با سپاهيان به جنگ ضحّاکيان ميرود. از اروند رود ميگذرد به دژ ضحّاک در بيت المقدس ميرسد و بدان راه ميابد اما ضحّاک را نمي يابد، زيرا وي براي اينکه پيشگويي فالگيران درست از آب در نيايد به هندوستان رفته بود. کندرو دست نشانده ضحّاک در بيت المقدس مي آيد و فريدون را مي ستايد، اما شبانه راه هندوستان به پيش ميپگيرد و به نزد ضحّاک ميشود. ضحّاک را از آنچه بر او رفته آگهي ميدهد. ضحّاک با سپاهي از بيراهه به دژ مي آيد اما به اسارت فريدون در مي آيد. به فريدون الهام ميشود که وقت نيستي و نابودي ضحّاک هنوز فرانرسيده، پس اورا دست بسته و خوار به لاريجان و سپس البرزکوه ميبرد و در غاري که بن آن ناپيدا بود مي آويزد. روز پيروزي فريدون بر ضحّاک روزيست که جشن مهرگان در آنروز برگذار ميشود. مهرگان جشني است که در آن سپيدي بر سياهي و جهل پيروز ميشود و روزيست که ايرانيان آزادي و رهايي از ستم ظالمان و ضحّاکيان و پيروزي نيکي بر پليدي را جشن ميگيرند.

آبجی
23rd April 2010, 12:12 AM
آتشکده های ایران



یکی از مشهورترین و آتشکده های فلات ایران که در آذربایجان غربی در 49 کیلومتری شمال شرق شهر تکاب کنونی قرار دارد تخت سلیمان نام دارد.
آتشکده آذر گشنسب یا آذر جشنس : یکی از مشهورترین و بزرگ ترین آتشکده های فلات ایران که در آذربایجان غربی در 49 کیلومتری شمال شرق شهر تکاب کنونی قرار دارد امروزه به آن تخت سلیمان می گویند . در دوره شاهنشاهی اشکانیان مهم ترین پادشاه آذربایجان آریوبرزن و پسرش ارت وزد بوده است . بیشتر پادشاهان ایران پس از نشستن بر اریکه شاهنشاهی ( جلوس ) به نیاشگاه آذرگسشب آذربایجان می رفتند و به درگاه خداوند نیایش و سپاس و درود می فرستاده اند و سپس هدایایی تقدیم می کردند . آتشکده شیر نیز همان آذرگشسب است که خرابه های آن نزدیک تخت سلیمان است . ساخت این بنا به بیش از 3000 سال باز میگردد و در کتاب هفتم دینکرد در بند 39 سازنده آن را کیخسرو پسر سیاوخش شناخته شده است . که فر ایزدی به او رسیده بود . آذرگشسب در کنار دریاچه چیچست قرار دارد و در گذشته کاخهای بسیار باشکوه و سترگ در اطراف آن بنا بوده است . این دریاچه به صورت خودجوش هر ثانیه 44 لیتر آب از خود بیرون میدهد .
آتشکده آذر برزین مهر : آتشکده آذربرزین مهر یکی از سه آتشکده مقدس ایران است ( آذر گشسب - آذر برزین - کاریان ) که در شهر نیشابور یا ابرشهر خراسان قرار دارد . در پهلوی به نام آتور بورگین میتر خوانده می شود به معنی آتش مهر بالنده است . تاریخ ساخت آن بسیار کهن است به طوریکه به زمان اشو زرتشت باز میگردد و در بند 8 از فصل 17 بندهش آمده است : آذربرزین مهر تا زمان گشتاسب در گردش بوده و پناه جهان تا اینکه اشو زرتشت اسپنتمان دین آورد و گشتاسب شاه دینش را پذیرفت آنگاه گشتاسب آتش مقدس را در کوه ریومند در آذر برزین مهر قرار داد .



آتشکده بردسوره : به گفته مسعودی در کتاب نامدار مروج الذهب این آتشکده توسط فریدون شاه بنا شد که آتش آن را از طوس خراسان آورده بود و در بخارای ایران قرار داد .
آتشکده آذر شب : آتشکده ای است که گشتاسب شاه در بلخ بنا کرد و به گفته مورخین گنجهای خود را در آن قرار داد . بلخ در تاریخ جزوی از خراسان بزرگ بوده است که متاسفانه در دوره ننگین قاجار به روسها فروخته شد .
آتشکده آذرنوش : آتشکده ای است در بلخ که این نیز همچون آذرشب در خراسان بزرگ ایران بوده است . بلخ نیز همچون مرو شهری از شهرهای ایران بوده است که در دوره قاجار های وطن فروش در قراردادهای ننگین ترکمانچای و گلستان به روس داده شد . فردوسی بزرگ آن را نوش آذر نامیده است . فردوسی می فرماید : شهنشاه لهراسب در شهر بلخ - بکشتند و شد روز ما تار و تلخ - و از آنجا به نوش آذر اندر شدند - رد و هیربد را همه سر زدند.
آتشکده چهار قاپي:««چهار قاپو» يا «چهار قاپي» به معني «چهار در»، از جمله آتشکده هاي دوره ساساني در شهر مرزي قصر شيرين است. اين آتشکده از نوع آتشکده هايي است که داراي دالان طواف بوده و به مرور زمان رواق آن فرو ريخته است و تنها در برخي از قسمت ها، آثاري از آن ديده مي شود. اين آتشکده اتاقي مربع شکل به ابعاد 25×25 متر است و سقفي گنبدي شکل به قطر شانزده متر داشت که متأسفانه اکنون اثري از آن باقي نمانده است و تنها بقاياي گوشواره ها در چهار گوشه آن ديده مي شود. اين اتاق مربع شکل داراي چهار درگاه ورودي است که به رواق اطراف فضاي مرکزي منتهي مي شوند. در اطراف اين بنا مجموعه اتاق ها و فضاهايي وجود دارد که بخش هايي از آن در نتيجه کاوش هاي باستان شناختي سال هاي اخير شناسايي شده است. اين بنا با استفاده از مصالح محلي از قبيل لاشه سنگ و ملاط گچ ساخته شده و گنبد آن آجري بوده است.این بنا از جمله بناهای تقویمی ایران بوده که جهت تشخیص شروع فصول سال از آن استفاده می شده است.این اثر تاریخی به جا مانده از دوره ساسانیان در نتیجه جنگ با عراق دچار آسیبهای فراوانی شد و هم اکنون در حال مرمت است.
آتشکده سیروان : این آتشکده پیش از به پادشاهی رسیدن انوشیروان دادگر محل بت ها بود و پس از وی بت ها ویران شدند و آتش مقدس را در آنجا قرار دادند . محل آن سیروان و ری بوده است . به گفته مسعودی تاریخ نگار مشهور این آتشکده در پیش از ظهور زرتشت ساخته شده است .




آتشکده نیاسر : این آتشکده توسط شاهنشاه اردشیر بابکان ساخت شده است طول و عرض آن 14 متر در 14 متر می باشد . این بنا پس از یورش تازیان ویران شد ولی سپس توسط مردم بازسازی گشته است و امروز تقریبا سالم می باشد و همه ساله بازدید کننده های زیادی از سراسر ایران به این مکان می روند . نیاسر در 35 کیلومتری شمال غربی شهر کاشان قرار دارد و در منطقه ای کوهستانی در ارتفاعات کرکس می باشد . چشمه ای باستانی به نام چشمه اسکندر نیز در آنجا قرار دارد . در نیاسر غاری که متعلق به دوره پارتیان بوده است نیز وجود دارد . به احتمال قوی این غار معبد میترایی بوده است که امروزه از مکانهای دیدنی این شهر می باشد.
آتشکده اردشیر : در استخر استان فارس می باشد که نام دیگرش آتشکده آناهیتا یا ناهید می باشد . چون اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانی از خانواده موبدان بزرگ بوده است به همین دلیل این آتشکده را به شادمانی برقراری سلسله جدیدش در ایران ساخت . در تاریخ بلعمی و طبری آمده است که چون یزدگرد سوم نوه خسروپرویز بوده است پس بزرگان ایران او را به مقام پادشاهی رسانند و در آتشکده اردشیر استخر تاج شاهنشاهی را بر سر وی گذاشتند و سپس او را به پایتخت ایران در بغداد تیسپون فرستادند .
آتشگاه سراب ذهاب : در شمال خاوري تپه ي سراب کرمانشاه در 300 متري ازراه کنوني بازماند هاي آتشکده يي ديده ميشود به اندازه هاي 4.77 در 5.95 متر از قـلوه سنگ ولابندوديواري به پهـناي 0.6 متر .در دوبر خاور .شمال بخشي از گنبد آتشکده به چشم ميخورد .ورودي تشکده با تاقي گهـواره يي به پهـناي 0.6 وبلندي 1 متر است .بلندي کنوني آتشگه 2.5 متر است .
آتشکده آناهیتا یا معبد آناهیتا : آناهید یکی از چهار عنصر مقدس آب و آتش و هوا و خاک است . در معنی می توان گفت که پاک و با عفت و با تقوی است که ارمنیان درست آن را تلفظ میکنند . این زیارتگاه پس از آذرگشسب از بزرگ ترین مکانهای باستانی و مقدس ایران بوده است که از دوره شاهنشاهی اشکانی ( پارتیان ) باقی مانده است . در شهر کنگاور در مسیر کرمانشاهان قرار دارد . ستون ها و پلکان این معبد هنوز پس از بیش از 2000 سال باقی و مستحکم است . این مکان در شهر کردنشین ایران بوده است و در نزد کردان آریایی دارای احترام خواصی می باشد . کردستان ایران و منطقه اورامان آن یکی از مشهور ترین مناطق اصیل ایران است که هنوز بسیاری زرتشتی دارد و به زبان پهلوی سخن می گویند . ریشه زبان کردی امروزی نیز پهلوی باستانی ایران است . پیر شهریار یا پیر شالیار از افراد مشهور هورامان کردستان است که وی موبدی زرتشتی بود و چند کتاب از وی بر جای مانده است . ابن فقیه در کتاب مشهور البلدان نوشته است : هیچ ستونی شگفت انگیز تر از ستونهای معبد آناهیتا کنگاور نیست .

آتشکده دارابگرد : به گفته تاریخ مروج الذهب مسعودی این آتشکده به فرمان اشو زرتشت بنا گشت . زرتشت به یستاف شاه فرمان داد تا آتش مقدس جمشید شاه را که مورد احترام وی بوده است را بیابند و بیاورند . یستاف شاه این آتش را در خوارزم پیدا نموده است و به دارابجرد فارس آورد و اطرف آن را شهر زیبایی ساخت . این آتشکده در سال 332 هجری قمری به نام آتشکده آذر جوی نامیده می شده است .
آتشکده باکو : آتشکده ای بزرگ بوده است در ایران شمالی ( باکو ) که در نزدیکی چاه نفت قرار داشته است . محل آن در روستای سوراخانی در 15 کیلومتری باکو می باشد تاریخ ساخت آن به سال 400 پیش از میلاد توسط ایرانیان می باشد . بدلیل مواد نفتی موجود این منتطقه این آتشکده همیشه در نزد ایرانیان روشن و برافروخته بوده است . باکو از باگوان زبان پهلوی ایران گرفته شده است و شهری ایران است که در دوره قاجار به روس فروخته شد . این مکان مقدس پس از یورش تازیان ویران شد ولی سالها بعد از آن دوباره مرمت و بازسازی شد ولی آتش آن خاموش بود تا سال 1975 که آتش آن دوباره روشن گشت و به مکانی توریستی تبدیل شد.
آتشکده شاهپور : در ساحل خلیج قسطنطنیه روم پس از اینکه شاهنشاه شاپور پسر اردشیر پسر بابک وارد شد آن را ساخت و تا دوران خلفای اسلامی نیز پا برجا بود .
آتشکده پوران : این مکان توسط ملکه پوران دخت ساسانی دختر شاهنشاه خسروپرویز ساسانی در عراق عجم در نزدیکی مدینه السلام ساخته شده است .
آتشکده کرکویه : این آتشکده در شمال سیستان کنونی قرار داشته است .احترام بسیاری مردمان این شهر برای این آتشکده قائل بودند و به گنبد رستم نیز مشهور بوده است . این آتشکده تا قرن 17 هجری که قزوینی آن را وصف کرده است بسیار خرم و زیبا بوده است ساخت آن به روزگار کیخسرو باز میگردد که بسیار کهن است . دو شاخ بزرگ گاو داخل آن قرار داشته است و در وسط آنها آتشگاه قرار داشته است .
آتشکده کاریان : نام دیگر آن آتشکده آذرفرنبغ یا آذر خورداد است که در معنی می شود آتش فره ایزدی . مکان آن در شهر فیروز آباد یا اردشیر خره یا اردشیر خوره در صد و بیست کیلومتری جنوب شیراز است و کاخ بزرگ آن که توسط شاهنشاه اردشیر بابکان ساخته شده بود هم اکنون فرو ریخته است . اردشیر به همین جهت نام شهر را ارتخشر خوره ( ارت خشتر ) نامید . در معنی کل می شود شهر شکوه و جلال اردشیر . خوره به معنی فر و شکوه و جلال است . شهر گور یا فیروز آباد نیز بعدها نام گرفت . این مکان از زیارتگاههای بزرگ مردمان فلات ایران بوده است . فخر الدین اسعد گرگانی در داستان ویس و رامین که به دوره شاهنشاهی اشکانیان مربوط است نوشته است .
به خاصه زین دل بدبخت رامین که آتشگاه خرداد است و برزین
آتشکده بارنوا : به گفته مسعودی دومین روز پس از به قدرت رسیدن شاهنشاه اردشیر بابکان این آتشکده ساخته شد . مکان آن در جنوب ایران است .
آتشکده سرده : در یزد بخش تفت روستایی به نام سرده قرار دارد که دارای آتشکده ای کوچک بوده است . پس از یورش تازیان مردم از نابودی آتش این مکان توسط آنان جلوگیری کردند .
آتشکده آذرباد : آتشکده ای در تبریز بوده است که در متون پهلوی آذربادگان هم نوشته شده است به معنی نگهدارنده آتش . به احتمال قوی اثری از آن به جای نیست.
آتشکده خوار اصفهان : حمزه اصفهانی می نویسد اردشیر در یک روز سه آتشکده در اصفهان یا اسپهان بنا کرد . یکی در شرق . دیگری در میان شهر و آخری در غرب شهر . دلیل آن را از طلوع خورشید تا غروب آن دانسته است . اولی به نام آتشکده اردشیر است که در منطقه قلعه ماربین یا مارین واقع شده است . دومی آتشکده زروان نام دارد که در قریه دارک از روستای خوار است . سومی آتشکده مهر اردشیر نام دارد که در اردستان واقع شده است . مهم ترین و سالم ترین آنها در کوه آتشگاه امروزی واقع است . ارتفاع آن از دشت 200 متر و از شهر اصفهان 8 کیلومتر فاصله دارد . معبد آن نیمه ویران است و امروزه به آتشکده اصفهان معروف است .

آبجی
23rd April 2010, 12:13 AM
تقویم زرتشتی



در تقویم زرتشتی هر ماه دقیقا دارای سی روز است و به کلی مـاه 31 روزه وجود ندارد. پس روزهای 31فروردین و 31 اردیبهشت و 31 خرداد و ...وجود ندارد. در تقویم زرتشتی هر ماه دقیقا دارای سی روز است و به کلی مـاه 31 روزه وجود ندارد. پس روزهای 31فروردین و 31 اردیبهشت و 31 خرداد و ...وجود ندارد,بنابراین جشن تیرگان که سیزدهم تیر به تقویم زرتشتی است به علت وجود 31 فروردین و 31 اردیبهشت و 31 خرداد برابر با 10تیر به تقویم امروزی می شود و یا جشن خردادگان که 6 خرداد به تقویم زرتشتی است برابر با چهارم خرداد به تقویم جدید می شود زیرا 31 فروردین و 31 اردیبهشت از آن کم می شود.بنابراین کلا چیزی به نام هفته وجـود ندارد. وجود هفته که در تقـویم عربی یا قمـری هست پس از حمـله اعـراب و هـجوم فرهـنگی آنـان وارد تقـویـم ایرانیـان شد. در تقـویـم زرتشتی هرماه دقیقـا سی روز و هـر روز نیز نام ویـژه خود را دارد و آدمی بـا شنیدن نام هر روز خود به خود می فهمـدکه روز چندم ماه نیز است. اکنون نام این سی روز و معنی آن را برایتان می گویم.بـه ویژه هم میهنان مسلمانی که به فـرهنگ نیاکان خویش علاقـمـندند خوب است یاد بگیرند چون این از ابتدایی ترین موضوعاتی است یک زرتـشتی می داند و چیز سختی هم نـیست.حال به ذکر روزهـــای ماه ومعانی تک تک آنان می پردازم؛
نخستین روز هر ماه اورمزد یا هرمز نام دارد به معنی اهورامزدا؛ چون هر کار و هر چیزی را باید با نام خداوند آغاز کرد بنابراین زرتـشتیان نخـستین روز ماه را با نـام خداوند آغاز می کنند؛
دومین روز ماه بهمن یا وهومن نام دارد به معنی منش نیک و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛
سومین روز ماه اردیبهشت است به معنی بهترین راستی و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛
چهارمین روز ماه شهریور است به معنی بهترین شهریاری یا مدینه فاضله و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛
پنجمین روز ماه سپندارمذ یا اسفند نام دارد به معنی فروتنی و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛
ششمین روز ماه خرداد نام دارد به معنی تندرستی و نیز نام یکی از امشاسپندان یا فرشتگان درگاه خداوند است؛
هفتمین روز ماه امرداد نام دارد به معنی بی مرگی و جاودانگی که نام آخرین امشاسپند نیز می باشد.در باره این واژه توجه کنید کـه بیشتر به غلط مرداد تلفظ می شود که نـادرست است و باید امرداد خوانده شود؛
هشتمین روز ماه دی به آذر است به معنی آفریدگار؛
نهمین روز آذر است به معنی آتش.
دهمین روز آبان نام دارد به معنی آب, به طور کلی مظاهر طبیعی سودمند نزد ایرانیان بسیار ارجمند است بنابراین برخی روزهای ماه به نام مظاهر طبیعی نهاده شده است؛
نام یازدهمین روز خورشید یا خور است که باز نام یکی از مظاهر طبیعی و مقدس است؛
دوازدهمین روز ماه, ماه نام دارد. ماه نیز که شباهنگام در آسمان می درخشد نزد ایرانیان مقدس است؛
نام روز سیزدهم ,تیر است که نام ستاره ای است در آسمان.
چهاردهمین روز هر ماه گوش نام دارد به معنای جهان و هستی.
نام روز پانزدهم ,دی به مهر است به معنای آفریدگار.
روز شانزدهم هر ماه مهر است که محبت ومهربانی معنی می دهد؛
هفدهمین روز ماه سروش است به معنی فرمانبرداری که بعد ها در زبان پارسی معنای فرشته نیز به آن داده شد؛
رشن نام هجدهمین روز است که به معنی عدالت و دادگری است؛
نوزدهمین روز ماه فروردین است که شکل تغییر یافته واژه فروهر است به معنای نیروی پیشرو؛
نام بیستمین روز ماه بهرام یا وهرام است به معنای پیروزی.
بیست و یکمین روز هر ماه رام است به معنای رامش و شادمانی؛
نام بیست و دوم هر ماه باد است.چنانچه ذکر شد زرتشتیان به پدیده ها و مظاهر طبیعی مانند خورشید ,ماه,آسمان,باد و ...احترام زیادی می نهند؛
بیست و سومین روز هر ماه دی به دین است به معنای آفریدگار
بیست و چهارمین روز هر ماه دین است به معنای وجدان که امروزه معنی آیین و مسلک هم می دهد؛
روز بیست و پنجمین, ارد است به معنای ثروت و نعمت.
نام بیست و ششمین روز ماه اشتاد است به معنای راستی.
نام بیست و هفتمین روز آسمان است که باز جلوه ای از ارزش مظاهر طبیعی نزد ایرانیان است؛
نام روز بیست و هشتم, زامیاد است به معنی زمین که باز به عنوان یکی از مظاهر طبیعی و آفریده خداوند نزد ایرانیان مقدس است و آن را بر روی روز بیست و هشتم ماه نهادند؛
نام روز بیست و نهم ,مهر اسپند است به معنای کلام ایزدی یا گفتار آسمانی؛
و اما نام روز سی ام ماه انارام است که یعنی روشنایی محض و فروغ جاویدان؛



بنابراین 30 روز ماه به این گونه است که گفته شد و برتری آن این است که مثلا اگر بشنویم امروز روز دی به مهر است خود به خود می فهمیم که روز پانزدهم ماه نیز است.در ضمن اگر دقت کرده باشید متوجه می شوید نام برخی از روزها با نام ماه های سال یکی است.هرگاه نام روز و نام ماه یکی شود در آن روز جشنی برگزار می شود که معروف است به جشن های ماهانه.مثلا روز سوم هر ماه اردیبهشت نام دارد بنابر این سوم اردیبهشت چون نام روز و ماه یکی میشود جشن اردیبهشتگان برگزار می شود.ویا روز شانزدهم هرماه مهر نام دارد بنابراین هر سال شانزدهم مهر ماه جشن مهرگان برگزار می شود؛

آبجی
23rd April 2010, 12:14 AM
احداث نخستین راه شوسه ایران،۸۲ سال پیش

در سوم اسفند سال 1299 خورشیدی مردم تهران شاهد كودتای سردار سپه بودند به گونه ای كه نیروهای نظامی بر همه امور مسلط شدند. پیدایش حكومت جدید در ایجاد راه ها، مرمت، نگهداری و امنیت آنها بسیار موثر بود. در سال 1301 خورشیدی با ایجاد اداره ای به نام اداره كل «طرق و شوارع در وزارت فلاحت و تجارت و فوائد عامه» سازمانی برای سامان دهی راه های كشور و بهره برداری از آنها تشكیل شد. زمان آغاز احداث راه های شوسه برای حمل و نقل وسایل نقلیه باید از سال 1301 خورشیدی دانست. از این سال به بعد مهندسان و متخصصان راه سازی به كار دعوت شدند و ساختن راه های عمده كشور آغاز شد. در این دوران عمده برنامه های دولت در بخش راه سازی در راه های بندر انزلی، قزوین، همدان، كرمانشاه و قصرشیرین متمركز شده بود. در همین حال راه هایی چون راه های قزوین، تهران، قم، اراك و راه شیراز به بوشهر و همچنین راه جلفا و تبریز در این سال ها بار دیگر تعمیر و در برخی موارد تعریض شدند. عملیات عمرانی برای تعمیر این راه ها به طور عمده شامل شن ریزی و تسطیح جاده، كنترل شهرها، تعمیر پل ها و آب نماها بوده و بودجه ای كه در آن سال ها در این بخش صرف شده نزدیك به هشت میلیون ریال بوده است. بعدها و در سال 1304 یعنی دو سال بعد اقدام برای ساخت هشت راه دیگر در كشور آغاز شد. تا این زمان اعتبارات راه سازی را با گرفتن باج از مردم تامین می كردند و مبلغ آن برای كل كشور حداكثر سه میلیون ریال بود اما در 19 بهمن سال 1304 خورشیدی با تصویب لایحه ای در مجلس، دریافت باج راه در «راه دارخانه» ها ممنوع و مقرر شد از وزن غیر خالص صادرات و واردات كشور مالیاتی به نام مالیات راه دریافت شود و به این ترتیب میزان اعتبار سالانه به پانزده میلیون ریال رسید. از سال 1302 خورشیدی اداره كل طرق و شوارع وزارت «فواید عامه» راه های كشور را به نواحی مختلف تقسیم و مسئولانی برای اداره امور تعمیر و نگهداری آنها معین كرد. در این تقسیم بندی جدید نواحی مختلف شماره گذاری شده و اداره هر ناحیه به یك نفر واگذار شد. در سال 1305 خورشیدی برنامه مدونی به نام «پروژه پیشنهادی ساختمان طرق در ایران» برای راهسازی تدوین شد كه مدت اجرای آن نه سال و هزینه آن حدود 450 میلیون ریال پیش بینی شده بود. بعدها و پس از چند سال كه اداره طرق و شوارع زیر نظر وزارت فوائد عامه انجام وظیفه می كرد، در تاریخ 27 اسفند سال 1308 قانونی از تصویب مجلس شورای ملی گذشت كه به موجب آن وزارت طرق و شوارع تاسیس شد. در سال 1315 خورشیدی این وزارت خانه به نام وزارت راه و بعدها در سال 1352 به نام وزارت راه و ترابری تغییر یافت. یكی از وظایف اصلی وزارت راه ایجاد ارتباطی بین شهرستان ها و مراكز استان بود. تا سال 1300 خورشیدی طول راه های شنی و خاكی كشور سه هزار و 900 كیلومتر بود كه شرق و غرب و شمال و جنوب را به هم متصل می كرد و بقیه راه ها به اصطلاح «مال رو» بود بعدها و تا سال 1320 خورشیدی طول راه های شوسه ایران به 24 هزار كیلومتر رسید كه تنها 50 كیلومتر آن آسفالته بود. پس از حمله قوای متفقین به ایران، رشته كارها از هم گسست و وزارت راه كه با بودجه اندك نمی توانست كاری از پیش برد، بیشتر به راهداری مشغول بود. متفقین كه می خواستند از راه های ایران برای ارسال اسلحه، مهمات و مواد غذایی به شوروی استفاده كنند، به مرمت، اصلاح و رفع نقص هندسی راه ها اقدام كردند. به طوری كه طول راه های آسفالته تا پیش از دهه 30 به 509 كیلومتر رسید. در برنامه عمرانی هفت ساله دوم، در فاصله سال های 1334 تا 1341 خورشیدی به توسعه راه های ارتباطی كشور توجه شد. در این برنامه بر اساس نیازهای كشور راه های جدید شناخته شد و در این مسیر به اصول فنی و مهندسی بیش از گذشته پرداخته شد. كل راه های ساخته شده در برنامه دوم، اعم از راه های آسفالته و شنی بالغ بر 5 هزار و 860 كیلومتر بود. در برنامه سوم آبادانی كارهای راه سازی با موفقیت به پایان رسید. راه های ایران تا سال 1357 خورشیدی 56 هزار كیلومتر بود و همچنین 11 هزار كیلومتر راه روستایی در كشور وجود داشت. راه سازی و جنگ تحمیلی در سال های نخست انقلاب كار راه سازی و راهداری به نحو چشمگیری ادامه یافت. اما با شروع جنگ تحمیلی فعالیت های راه سازی به ویژه در مناطق جنگلی فروكش كرد اما تعطیل نشد. پس از جنگ تحمیلی بار دیگر كار راه سازی با سرعت بیشتری آغاز شد به گونه ای كه شبكه جاده ای موجود در كشور تا سال 1379 بر اساس شناسنامه ای كه سازمان حمل و نقل جاده ای تهیه كرده است به 73 هزار و 568 كیلومتر آزادراه، بزرگراه، راه اصلی و فرعی رسیده است. زمانی كه راه های ساخته شده توسط وزارت جهاد، وزارت كشور و وزارت صنایع و معادن نیز به این رقم اضافه شود، طول راه های ایران به 190 هزار و 560 كیلومتر می رسد كه از این مقدار بیش از 90 هزار كیلومتر آسفالته است. در حال حاضر روند راه سازی در ایران ادامه دارد اما به رغم تلاش های صورت گرفته راه های كشور از امنیت كافی برخوردار نیستند. نیازهای زندگی جدید، روند راه سازی در ایران را مانند بسیاری دیگر از كشورها دگرگون كرده است و اكنون مهم ترین پروژه دولت احداث راه ترانزیت ایران است كه دریای خزر راه به آب های خلیج فارس متصل می كند. در هر حال راه به ظاهر، ارتباط دو شهر با دو منطقه را برقرار می كند در حالی كه این ارتباط باید از جوانب گوناگون بررسی شود. واقعیت این است كه راه نه تنها جاده ای است كه انسان و حیوان از آن عبور می كنند بلكه راه یك پدیده فرهنگی است و راه سازان در سال های اخیر به این نكته كمتر توجه كرده و در حقیقت از آن غافل بوده اند.
منابع: 1. راه و راهسازی در ایران، منوچهر احتشامی، دفتر پژوهش های فرهنگی 2. راه سازی جلد یك، منوچهر احتشامی، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی 3. راه های ایران، احمد خامی، جلد 2 تهران، كمسیون ملی یونسكو

آبجی
23rd April 2010, 12:14 AM
ای کاش هرگز شاه نبودم

«چون صدارت اعظمی و وزارت كبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن معاف كردیم. باید با كمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید.»
«نوزدهم محرم الحرام سنه ۱۲۶۸»
«ناصرالدین شاه قاجار(۱) »
بر حسب امر اقدس همایون اعلیحضرت شاهنشاهی خلدالله ملكه و سلطانه ... میرزا تقی خان را به واسطه غرورهای شخصانی و حركات ناهنجار و آثار و اسباب بدهوایی و بدخیالی كه سابقا و لاحقا از او دیده شد، از جمیع مناصب اعم از پیشكاری دربار همایون و امارت نظام و تمامی مشاغل و خدمات محوله كه به او محول بود خلع و عزل فرمودند. و حالا نه منصبی به او محول است و نه در امورات دیوانی مدخلیتی دارد، بلكه یكی از آحاد رعیت ایران است.»
«۲۶ محرم الحرام سنه ۱۲۶۸»
«میرزا محمدعلی خان وزیر امور خارجه»
---------- در ایران دارای مفاهیم و ابعادی متفاوت از آن وجوهی است كه ملل دیگر، به خصوص ملل پیشرفته مد نظر دارند. غربیان ---------- را «فن انجام ممكن ها» می دانند و برای آن اصولی قایلند. اگر از شیوه ای به نام «دموكراسی» سخن می گویند، مقصود انتظام بخشی به فن و فنون ---------- ورزی است تا در پرتو آن امور، بر مداری غیر از اراده های محدود و منفرد بچرخد. در ایران اما اگر چه ---------- در محدوده لفظ، معنایی حول و حوش «رفع و رجوع امور» دارد اما به استناد تاریخ، همواره اصول حاكم بر آن تابع قواعد هیات و دیوان بوده است. نظم سلطنتی، امور كشور را بر مدار اراده فردی می چرخاند و اخلاق قدرت تابع خلقیات سلاطین و اشراف زادگان بود. به این اعتبار امور مملكتی نه بر محور منفعت عمومی و نه به اراده آنان نظام می گیرد. پیشرفت یا عقب ماندگی همه، تابع شخصیت شاه است. مراحم همایونی اگر شامل احوال رعیت شود، كه هیچ وگرنه آشفتگی و هرج و مرج و غارت ثروت ملی و سوختن فرصت ها و شكل گیری تهدیدها و ایجاد فقر و حضور اختلافات فاحش طبقاتی و ... سرنوشت محتوم ملت هاست.
در نظام «پدر _ شاهی» رعیت، توده ای لاشعورند كه مصلحت آنان را شاه تشخیص می دهد. پس، از هر نوع اظهار نظر درباره امور مملكت معذورند. اگر اصلاحی هست باید «به فرموده» انجام گیرد و اگر ندای اصلاح طلبی بلند است باید از اندرونی دربار شنیده شود. قاعده اصلاح نیز نه، باید «اصول سلطنت مطلقه» را نسخ كند و نه منافع درباریان را تهدید نماید و گرنه فرجامی جز «حمام فین» نخواهد داشت.
و این همان قاعده ای بود كه میرزا تقی خان امیر كبیر علیرغم هوش سرشار و آموخته های بسیار نمی دانست و فرجام كار خود را به همان جا كشاند. میرزاتقی خان همشهری استادش قائم مقام و اهل فراهان بود. براساس اصول اشرافی و درباری فرزند غلامان خانه زاد می توانستند در مجالس درسی كه برای ولیعهدان تدارك می شد حضور یابند و میرزاتقی پسر كربلایی قربان آشپز این بخت را یافت كه مربی فرزندان شاه را، استاد خود بداند. از او فن مستوفی گری آموخت و پس از چندی، چنان قائم مقام را به تحسین خود واداشت كه بگوید: «حقیقت، من به كربلایی محمد قربان (پدر میرزاتقی) حسد بردم، و بر پسرش می ترسم ... این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد.» پس از چندی چنان راه ترقی پیمود كه تحریرنامه های محرمانه و خصوصی به او سپرده شد و قائم مقام، او را به سمت منشی خصوصی خویش منصوب نمود. آنچه قائم مقام در وجنات میرزاتقی می دید، پس از چند صباحی امیرنظام زنگنه هم دید و دامنه محبوبیت و شهرت او حتی به فریدون میرزا، پسر نایب السلطنه هم رسید تا آنجا كه او را به وزارت نظام آذربایجان گماشتند. تاریخدانان البته او را شایسته امارت نظام می دانند اما به نقل و قول های گوناگون وقتی پس از مرگ امیر نظام زنگنه زمزمه «امارت نظامی» او در افتاد اول كسی كه علم مخالفت برافراشت «حاجی میرزاآقاسی» بود. نادر میرزا می نویسد: «همه لشكر آذربادگان جز او كس ندانستندی و فرمان از او بردندی و این شهامت، وزیر ایران، حاجی میرزا آقاسی را گران بود. اما او نزد ناصرالدین میرزای ولیعهد مقامی رفیع و اعتماد یافت و زمینه صدارت او فراهم شد.» می گویند فوق العاده زیرك بود با ذهنی فرهیخته. شب و روز نداشت برای آن كه امور آشفته را نظم ببخشد. «واتسون» منشی سفارت انگلیس درباره او می نویسد: «امیر نظام به همان اندازه پر كار بود كه غیرت و مسئولیت داشت؛ روزها و هفته ها می گذشت كه از بام تا شام كار می كرد و نصیب خود را همان وظیفه مقدس می دانست و دشواری ها و نیرنگ ها نیز او را از كار سست و دلسرد نمی ساخت.» (۲)
نقل بیگانگان از فسادناپذیری او از همه حیرت برانگیزتر است. این كه منافع ملت را قربانی معاملات و معادلات درون قدرت نمی كرد. رشوه نمی پذیرفت و از فساد مالی به دور بود. به قول وزیر مختار انگلیس: «پول دوستی كه خوی ملی ایرانیان است در وجود امیر بی اثر است.» و مجموعه این خلقیات است كه دكتر «پلاك اتریشی» را وا می دارد كه بنویسد: «پول هایی كه خواستند به او بدهند و نگرفت، خرج كشتنش شد.» از شهرت دوری می كرد و هر چه به حكام و ولایات و نمایندگان ---------- بیگانه می نوشت، همه را به نام شاه و به امر او قلمداد كرده. آنها كه خوانده اند نوشته اند كه در سرتاسر روزنامه «وقایع اتفاقیه» (كه روزنامه خودش بود) اثری از مدح او نیست. مستوفی گری و آشنایی با اعداد و ارقام ذهنی منظم و هندسی به او بخشیده بود و از همین قوه بارها در میزان خرج و مخارج قشون تا اصلاح امور دارایی خزانه و سر و سامان دادن به تجارت ایران سود جست. با این حال از حالات روانی او گفته اند كه اخلاقی متغیر داشت. هر چند هرگز كسی او را به «تلون طبع» نمی شناسد اما حالات متعدد افسردگی و اخلاقی با زیر و بم های تند را از او نقل كرده اند. میرزا تقی خان از زمان منشی گری قائم مقام فراهانی تا زمان صدارت، سه ماموریت مهم داشت. نخست در سال ۵ _ ۱۲۴۴ در سن ۲۲ سالگی و در زمره دبیران به همراه خسرومیرزا به سفر روسیه رفت. پس از آن ۹ سال بعد برای ملاقات با تزار روس در زمان وزارت آذربایجان به همراه ناصرالدین میرزای ولیعهد پای به ایروان گذاشت و سرانجام به عنوان نماینده تام الاختیار یكی از مهم ترین مذاكرات دیپلماتیك تاریخ ایران برای شركت در كنفرانس ارز روم به عثمانی رهسپار شد. ماجرای سفر روسیه آن بود كه مدتی پس از امضای قرارداد تركمنچای، «گریبایدوف» نویسنده روسی برای مبادله آن پیمان و به سمت سفارت فوق العاده به ایران آمد. گفته اند كه او از این ماموریت بسیار ناراضی بود و لاجرم با رفتاری به غایت تحریك آمیز مردم و روحانیون را تحریك كرد. تداوم این تحریكات موجب شد كه معدودی نادان و خشمگین او را در ۱۲۴۴ به قتل رساندند. دولت ایران از این واقعه مستاصل شد. بیم آن داشت كه مبادا این واقعه آتش جنگ با روسیه را شعله ور سازد. اما جای نگرانی نبود. چرا كه روس مشغول جنگ با عثمانی بود و نمی خواست در همسایگی خود بحران دیگری ایجاد كند. قائم مقام خردمندی كرد و برای دلجویی نامه فرستاد. دولت ایران جسد گریبایدوف را با احترام به قفقاز فرستاد و مقرر شد هیاتی برای عذرخواهی راهی پطرزبورگ شوند. سرانجام هیاتی به ریاست خسرومیرزا (یكی از پسران ولیعهد) و عضویت امیرنظام آذربایجان محمد خان زنگنه، میرزا تقی خان و ... راهی شدند. در این سفر ماموریت میرزاتقی خان آگاه كردن قائم مقام از امور بود و تبحر دیپلماتیك هیات ایرانی باعث شد دولت روسیه اظهار تاسف ایران را بپذیرد و مضافا از یك كرور تومان بابت باقیمانده دو كرور غرامت عهدنامه تركمنچای گذشت كند. علاوه بر آن نیكلای روس دوازده عراده توپ به رسم ارمغان برای شاه و ولیعهد فرستاد و این نخستین پیروزی میرزاتقی خان بود كه او را در منظر توجه و عنایت قرار داد. از كاردانی و مهارت او در فن دیپلماسی بسیار گفته اند. به خصوص گزارش های نمایندگان دول بیگانه در كنفرانس ارز روم مشحون از تعریف و تمجیدهایی است كه البته در آن روزها لااقل به صراحت اعلام نمی شد و امروز از متون به دست آمده از نامه های محرمانه سفرای روس و انگلیس معلوم شده است.در پی كشمكش های فراوان میان ایران و عثمانی و در پی تعدیات و تجاوزهای پیاپی تركان عثمانی به خاك ایران و درگرفتن چندین و چند فقره جنگ و خونریزی سرانجام به میانجی گری دول روس و انگلیس مقرر شد انجمنی از نمایندگان چهار دولت ایران، انگلیس، روسیه و عثمانی در ارز روم تشكیل شود تا به بررسی مبنایی اختلافات بپردازد.قرار بود جعفر خان مشیرالدوله به عنوان رییس هیات ایرانی رهسپار عثمانی شود كه به علت بیماری او، میرزاتقی خان به عنوان وزیر مختار ایران راهی ارز روم شد و اختیارنامه وزیر نظام به عنوان «وكیل مختار» ایران با مقام وزارت در صفر ۱۲۵۹ به مهر محمد شاه صادر شد. كنفرانس ارز روم اگر چه به میانجی گری روس و انگلیس تشكیل شده بود، اما انگلستان در باطن، موضع مشترك با عثمانی داشت. این واقعیت در نامه نماینده انگلیس پس از به توپ بستن كربلا توسط نجیب پاشا حاكم بغداد به باب عالی عثمانی مشهود است. انگلیس روش هایی را به عثمانی پیشنهاد می كند و عثمانی نیز مو به مو به اجرا می گذارد كه نه تنها حقوق ایران در این واقعه پس از مدتی ضایع می شود بلكه مذاكرات طولانی بر سر وصول غرامت نیز به جایی نمی رسد. از سویی دیگر وضع دولت ایران در زمان محمد شاه بسیار آشفته بود. حاجی میرزا آقاسی صدراعظمی ناتوان بود و از همه مهم تر در مقابل دولت های خارجی كاملا حالتی منفعل داشت. انگلیس از همین میزان نفوذ خود در، دربار ایران نهایت استفاده را می برد و هر گاه مهارت میرزاتقی خان در كنفرانس ارز روم كفه ترازو را بیش از حد به نفع ایران سنگین می كرد، یا پافشاری او مانع تحمیل معاهدات استعمارطلبانه به ایران می شد به دربار ایران متوسل می گشت. انگلستان حاجی میرزا آقاسی را تحت فشار می گذاشت و او از نامه ها و فرمان های ضد و نقیض گرفته تا دستورات بازخواست كننده برای میرزاتقی خان می فرستاد. بنا به گزارشات محرمانه سفرای روس و انگلیس متانت میرزا تقی خان در آن مذاكرات همه را به حیرت واداشته بود. سفیر انگلیس در نامه ای كه به وزیر خارجه دولت متبوع خود می نویسد علاوه بر ستایش وقار و متانت میرزاتقی خان از «اطوار تمسخرآمیز» و «تند» نماینده عثمانی «انورافندی» سخن می گوید. امیر اما به هنگام سخن گفتن دست بالا می گرفت و هرگز فریاد نمی كشید. تسلط او به ---------- خارجی او را به نقاط اشتراك روس و انگلیس آگاه كرده بود و موارد مورد اختلاف آنان را می شناخت. پس به موقع كوتاه می آمد و به موقع پافشاری می كرد. دستورات نامعقول میرزا آقاسی، امیر را در موقعیتی سخت قرار می داد اما او از فرامینی كه دیپلماسی دولت را در ارز روم تضعیف می نمود سرپیچی می كرد و البته مخاطب بازخواست های سخت و تحقیر كننده واقع می شد.دولت انگلیس این مهارت را بر نمی تافت. گاه به بهانه اساعه ادب امیر و درشتی او حاجی میرزا آقاسی را برمی انگیخت تا در یك فقره صدراعظم در نامه ای میرزاتقی خان را مواخذه می كند و از درشتی او نسبت به نمایندگان حاضر در كنفرانس ایراد می گیرد و دستور می دهد «آنچه به تو می گویم بگو.». میرزاتقی خان در پاسخی كه به میرزا آقاسی می نویسد عمق دلخوری خود را آشكار می كند: «پیشتر هم عرض كردم به خدا قسم به نمك بندگان عالی قسم رفتار كمترین، در هر حال و هر باب با آنها از ملایمت گذشته سهل است از تملق هم گذشته است، باز چاره نمی كند و نخواهد كرد، چرا كه آنها رهین منت عثمانلو هستند. ... صریح مرقوم بفرمایید كه هر چه مامورین دولتین فخیمتین تكلیف می كنند قبول بكن تا فردا كمترین، مورد مواخذه نشوم! چرا كه اگر قبول نكنم، اینطور می شود. دیگر، درشتی كمترین را با هر كدام از مامورین دول ثلاثه اتفاق افتاده است معلوم
فرموده، كمترین را هر طور شایسته می دانند مواخذه فرمایند!» (۳)
فن ---------- بین الملل در، دربار ایران فنی بیگانه بود. حاجی میرزا آقاسی كه بیشتر دستورات را به ارز روم می فرستاد از فرهیختگی و شناخت لغات و اصطلاحات عاجز بوده و همین امر گرهی بر گره های كور در ---------- میرزا تقی خان می افزود. یك بار كه در كنفرانس بحث بر سر این در گرفت كه ایران و عثمانی تمام ادعاهای ارضی سابق خود نسبت به یكدیگر را پس بگیرند، گره افتاد بر سر این كه جمله «ادعاهای پیش را «موقوف» دارند» در عهدنامه درج شود یا «ادعاهای پیش را «ترك» كنند.». این بحث لغوی نكته ای باریك تر از مو بود. «ترك كردن» به مفهوم مطلق چشم پوشیدن تعبیر می شد كه جای بازگشت نداشت. حال آن كه «موقوف داشتن» التزام قطعی ایجاب نمی نمود. میرزاتقی خان موضوع اختلاف را به صدراعظم نوشت.میرزا آقاسی اما با این مباحث آشنایی نداشت. پس به وكیل مختار پاسخ فرستاد كه: «اختلاف در معنی «متروك» و «موقوف» واضح است. و بحث درباره آنها چه فایده دارد؟! اگر عثمانیان لغت «متروك» را می خواهند، ما هم باطنا همان را ترجیح می دهیم. گفت و شنید در این باره اساسا با مراتب درایت و فراست آن عالیجاه وفق نمی دهد، مگر توقف طولانی در ارزنهٔ الروم موجب تشتت خیال و كند ذهنی آن عالیجاه گردیده، و یا این كه ما را خیلی احمق و بی تجربه تصور می كنید كه راجع به امور ناقابل كه ضرری به دین و دولت نمی رساند، دستورالعمل تازه می خواهید؟» اگر چه امیر در كنفرانس ارز روم امتیازاتی چون تثبیت حاكمیت ایران بر محمره و حق كشتیرانی در شط العرب و برخی امتیازات دیگر را اخذ نمود و متن عهدنامه با پافشاری وی در نهایت، به سود دولت ایران تنظیم شد لیكن كارشكنی ها و نابلدی ها كار خود را كرد. حاجی میرزا آقاسی تا از امیر، دلخوری به دل می گرفت نامه های محرمانه را به دست سفرای دولت های روس و انگلیس می داد تا به امیر برسانند و متن نامه تا به دست امیر می رسید مفاد آن به اطلاع نمایندگان دول میانجی و حتی طرف عثمانی رسیده بود. صدراعظم ایران البته اخبار طبقه بندی شده و اسرار حكومتی را نیز از نمایندگان انگلیس و روس دریغ نمی داشت. مدام به میرزا تقی خان می نوشت كه هر چه زودتر كار را تمام كند و باز گردد. میرزا مدتی را به خرج شخصی خود در ارز روم ماند و سرانجام كوشید عهدنامه ای به منفعت ملت ایران تنظیم نماید. دلایل اهمیت تاریخی مقام امیركبیر را چند فقره می دانند، از جمله آن كه او همواره پاسدار هویت ملی و استقلال ---------- ایران در مقابل تعرض غربی بود. مضاف بر آن اصلاحات حكومتی را اصلی لایتغیر می پنداشت و بر آن همت گماشت و اگرچه از كارشكنی های پنهان و آشكار در امان نبود آن را رها نكرد. و دیگر آن كه امیر كبیر را مبارزی خستگی ناپذیر با فساد و مروج اخلاق مدنی دانسته اند. در بازكاوی سیر تطور اندیشگی امیر، به ناگزیر می بایست به آغاز خدمت دیوانی او نزد قائم مقام فراهانی بازگشت. شكفتگی استعداد وی در همان جا بود و از آن دوران آموختن تاریخ و ادبیات فارسی و عربی و مقداری فن و حساب را به میراث دارد. پس از آن آموزش درس ---------- را نیز مدیون همان استاد است و گزاف نیست اگر ادعا شود نخستین جرقه های اصلاح در ذهن و ضمیر او با مشاهده اصلاحات در دستگاه عباس میرزا و وزیرانش میرزا بزرگ و میرزا ابوالقاسم شعله ور شد. اصلاحات عباس میرزا از اصلاح قشون آغاز شد و با ساختن كارخانه های توپ ریزی و تفنگ سازی تداوم یافت. شاه فرمان داد كه استخراج معادن را آزاد كردند و دستگاه پنبه ریسی و پشم ریسی و پارچه بافی بپا كرد. شاگردان بسیار به اروپا فرستاد و خود، به نزد یكی از افسران فرانسوی به آموزش ریاضیات همت گماشت و در زمینه فلسفه، عقاید كپرنیك و نیوتن را آموخت. از كار های مهم او تاسیس چاپخانه و ترجمه كتب فرنگی است و این مرهون آموزش شاگردان ایرانی بود كه در انگلستان صنعت چاپ آموختند به اضافه طب و مهندسی و حكمت طبیعی و نقشه برداری و ...امیر از سوی دیگر به خدمت استیفای نظام پرداخته بود و با سرآمدن نظامی و برخی ماموران اروپایی مراودت و حشر و نشر داشت. همزمانی این تجربه ها با شكست سنگین ایران از روسیه البته كام او را تلخ كرد. اما سفر به روسیه علاوه بر آنكه او را در كانون توجه دیوانیان قرار داد، از سوی دیگر به طور مستقیم در جریان نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ... این كشور گذاشت. در پطرزبورگ پایتخت روسیه هر روز از مدرسه ای یا كارخانه ای یا موسسات دولتی و غیر دولتی دیدن می كرد. شب ها به تماشا خانه می رفت و با ابعاد هنر نمایش (طیاتر) در همانجا آشنا شد. حتی تشكیلات جاسوسی روسیه را نیز رصد كرد و بررسی «مشورتخانه تجار» و امور خزانه داری را نیز از قلم نینداخت.
ورزیدگی او در هنگام امیر نظامی به كمال رسید. زبان تركی را در تبریز تا حدودی فرا گرفته بود و آن را در مدت اقامت ۴ ساله در عثمانی كامل كرد. در آن دوران با تنظیمات دولت عثمانی نیز آشنایی بسیار یافت.
در دوره «تنظیمات» دولت عثمانی كه از سال ۱۲۵۵ همزمان با دوران سفارت امیر، آغاز شد وضع قانون اصلاح قشون تحت لوای «نظام جدید» در اولویت قرار گرفت. مدرسه طب عسگری تاسیس شد و فرستادن شاگردان به اروپا در دستور كار آمد. دولت عثمانی بر تامین امنیت جانی و مالی و تساوی افراد مسلمان از غیر مسلمان از نظر محاكم حقوقی تاكید كرد و دست به اصلاح نظام اداری و بوروكراسی یازید. در قانون جزا مقرر شد كه همه اتباع مسلمان و مسیحی مساوی باشند و احداث دارالفنون آغاز گردد. البته دوره تنظیمات عثمانی پس از چندی در میانه راه متوقف شد. نقل است كه امیر در گفت و گو با اروپاییان از سیستم حكومت غربی به خصوص ژرمنی جویا می شد. در سفارت ارز روم كتاب های اروپایی را گردآورد و مترجم خود «ژان داود» را به كار ترجمه آن گماشت. همه این ها به اضافه دید اجتماعی او و تیزبینی در بررسی چند و چون اصول ترقیخواهی از او اصلاحگری مقتدر و كارآمد ساخت. هر چند برخی تاریخدانان نوع حكومت امیر را «استبداد منور» دانستند و تلاش های متعدد او در زمینه تمركز قدرت و گسترش دولت از شواهد صحت این تشخیص است، اما به تصریح شخص امیركبیر، او اعتقاد به كثرت و توزیع قدرت در وزارتخانه ها و نهادهای گوناگون داشته و دولت متمركز را واكنشی در برابر هرج و مرج های بزرگ در بلاد متعدد ایران می دانسته است. مجموعه این عوامل از او اصلاحگرایی ساخت كه انتظام امور مملكتی را با نقشه ریزی دقیق پیگیری نمود. میرزا تقی خان امیركبیر در دوران زمامداری خود از اصلاح تشكیلات اداری در حوزه اصلاحات عمومی آغاز كرد و در نخستین گام ها حقوق و مواجب سنگین شاهزادگان و درباریان و دیوانیان و روحانیان را برانداخت. بر كاهش نفوذ روحانیون در دستگاه حكومت همت گماشت و رسم مدیحه سرایی و مرثیه های سست را با سرودن اشعار نغز و مورد پسند عوام و خواص تعویض كرد. از جمله اقدامات او در اصلاح ---------- دینی حمایت از حقوق اقلیت های مذهبی و گماردن آنان به امور دولتی و مدنی بود. ساخت چندین سد بر روی رودخانه ها و ستاندن امتیاز شیلات بحر خزر از روس و بازگرداندن آن به ایران از جمله اقدامات او بود. همان گونه كه مشهور است احداث دارالفنون كار او بود و در كنار آن توسعه چاپخانه ها و ترجمه كتب اروپایی نیز از زمره اقدامات اوست. امیر كبیر موسس روزنامه «وقایع اتفاقیه» نیز هست كه سرانجام فرمان نهایی عزل او را در همان روزنامه به چاپ رساندند. او نخستین بیمارستان دولتی را بنا كرد و به جمع آوری گدایان دست زد. آب نهر كرج را به تهران آورد و پست جدید به راه انداخت. از جمله اقدامات شهری او اخراج دلقكان از دربار و راندن شاعران و تملق گویان و مدیحه سرایان است. امیر بود كه رسم قداره كشی و عربده كشی در معابر را بر انداخت و نیروهای بحری (دریایی) را ایجاد كرد. میرزا تقی خان امیركبیر پس از مرگ محمد شاه در ۱۲۶۴ به همراه ناصرالدین میرزای ولیعهد برای تاجگذاری وی رهسپار پایتخت شد. در پایتخت دولت، نیم استوار بود و خزانه خالی، دستگاه دولت آشفته و اوضاع كشور بی سر و سامان. تا رسیدن ولیعهد به ایران اداره دربار با مهدعلیا، مادر ناصرالدین بود. مهد علیا میرزا آقا خان نوری را كه به دستور حاجی میرزای آقاسی از وزارت لشكر عزل شده بود و او را فلك كرده بودند، به اصرار سفارت انگلیس فراخواند. امیر، هر چند با حضور میرزا آقا خان مخالف بود اما به جهت تازه بودن منصب، مصلحت ندید بنای درگیری با مادر شاه را بگذارد. اما كاری شایسته به میرزا آقا خان نسپرد و اشتباه مسلم او این بود كه وقتی مقامش استوار گشت او را بر نیانداخت. میرزا آقاخان نوری اسرار ---------- دولت را به طور محرمانه به سفارتخانه های خارجی گزارش می كرد و حتی پیش از صدراعظمی تحت الحمایه دول خارجی محسوب می شد.جهان خانم مشهور به «نواب» و ملقب به «مهد علیا» دختر امیر محمد قاسم خان قاجار و همسر محمد شاه زنی زشت چهره بود كه باهوشی و جاه طلبی را از اخلاق او نقل كرده اند. روابط ناصرالدین شاه با مادرش در اوایل سلطنت به شدت تیره بود. شاه اوامر مهد علیا را نقض می كرد و هنگامی كه بر خلاف نظر او، ملكزاده خانم خواهر تنی خود را به عقد میرزا تقی خان امیركبیر در آورد بر عمق كینه او افزود. «نواب» از گشترش نفوذ امیر، می ترسید و حق هم داشت. با این حال ارادت شاه به امیر فراتر از مناسبات دولتی و دیوانی، روابطی عاطفی و پدر و فرزندی بود. همین ارادت و اعتقاد شاه به امیر و اقتدار او در اداره كشور از یك سو و ناسازگاری او با مطالبات موهن دول خارجی از سوی دیگر و همچنین قطع مواجب و كاهش اموال مقربان دربار و شاهزادگان (كه به قول مهد علیا امیر آنان را از «سگ» كمتر می داند)، زمینه های توطئه چینی علیه او را فراهم كرد. كانون این توطئه چینی ها قصر نواب بود. هر چند امیر می كوشید در نزد شاه از مادرش دلجویی كند و میانه آنان را آشتی دهد لیكن مجموعه عوامل یاد شده مانع دسیسه علیه او نمی شد. دسیسه پردازان در نخستین گام شایع كردند كه امیر قصد تصاحب تاج و تخت سلطنتی را دارد. شاه البته انكار می نمود و ارادت امیر همواره بر اعتماد او می افزود. اما با رفع كدورت میان شاه و مهد علیا و تلقینات و نقشه ریزی های او به تدریج زمینه پذیرش این ظن در ذهن شاه ایجاد شد. بنا بر استنادات، مهد علیا برای تلقین این ظن حتی از زنان و كنیزان دربار هم سود می جست. سرانجام بر اثر توطئه مشترك مهد علیا و «میرزا آقا خان نوری» شاه فرمان عزل امیر را صادر كرد. با این حال فرمان شاه مبتنی بود بر آن كه امیر، تنها از صدارت اعظمی خلع شده و علاوه بر محفوظ بودن همه القاب او، وی سمت امارت نظام را داراست. به اضافه، چنین شایع كردند كه این «خلع» خواست باطنی خود امیر بوده كه از، ازدیاد مشاغل خستگی حاصل كرده است. شاه اما به یاد وزیرش می گریست و برای او كاغذ می فرستاد كه «قلب من آرزوی شما را می كند.» و «ای كاش هرگز شاه نبودم ... كه چنین كاری بكنم.» به تدریج زمزمه ها دوباره آغاز شد. اقتدار امیر را تهدیدی برای سلطنت شاه وانمود كردند و به كذب و صدق، رفتارها و گفتارهای او را به تاویل های ضد سلطنتی نزد شاه عرضه داشتند. این تلقینات نیز كارگر افتاد تا سرانجام میرزا تقی خان در ۲۶ محرم ۱۲۶۸ از همه مناصب دولتی و دیوانی و عموم القاب خلع شد و به حكم «رعیت عام» در آمد.
اما بیم بازگشتن امیر به صدارت همچنان وجود داشت. پس میرزا آقا خان نوری به تحریك و ترفند سرانجام موفق شد حكم تبعید امیر به كاشان را نیز بگیرد. مهد علیا هر چه كوشید ملكزاده خانوم را به طلاق وا دارد ناكام ماند و سرانجام امیر، ملكزاده و دو دختر كوچك سوار بر كالسكه ای به قصر فین در كاشان تبعید شدند. دو هفته بعد «منصب امیر نظامی» از تشكیلات مملكتی بر افتاد تا كسی «نام امیر» را نیاورد و نشنود. قصر فین از عمارات ییلاقی بود. خیابان هایی كه با درختان سرو در باغ فین موجود است و جوی های مرمر شفافی كه در اطراف خیابان ها بنا شده، زیبایی آن را مسحور كننده كرده است. در پشت باغ فین دو حمام ساخته بودند، یكی زنانه و یكی مردانه. سرنوشت امیر در همین حمام رقم خورد. پس از قتل امیر كبیر، میرزا آقا خان نوری صدراعظم شد و كاغذی فرستاد برای شاه و در آن نوشت: «بحمدالله كه میرزا تقی خان غیر مرحوم، به درك واصل شد. خدا جان این چاكر و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یك جمله دستخط مبارك سركار اقدس شهریاری بنماید. این بنده میرزا تقی خان نیست كه خود، زور داشته باشد و هوایی؛ زور و تسلط چاكر، اعتبار شاه است!»(۴)

آبجی
23rd April 2010, 12:15 AM
ثروت شاهانه

گزیده أی از كتاب خاطرات ابوالحسن عمیدی نوری
در عوالم وصلتی كه برایم با خانواده مرحوم سپهسالار پیش آمد از سرگذشت خانواده‏ای كه منسوب خانمم بود مطلع گردیدم كه آن هم مایه عبرت بوده لازم می‏دانم خوانندگان از آن با اطلاع باشند. مادر خانمم به نام مرحومه محترم‏السلطنه امجدی، خانمی بود از اهل قریه یوش نور كه زن عقدی مرحوم امیراسعد، فرزند بزرگ مرحوم سپهسالار بود. او تنها دختر سوگلی مرحوم سردارامجد نوری بود كه برادر عایشه خانم و لیلا خانم، دو زن سوگلی ناصرالدین شاه بود و به همین جهت قرب و منزلت فراوانی داشت كه صدراعظمهای آن روز از جمله مرحوم سپهسالار برای تحكیم موقعیت خود سعی كرد یگانه دخترش را برای پسرش گرفته موقعیت خود را در دربار تحكیم نماید. ابراهیم نوری ملقب به انتظام‏الدوله نیز یگانه پسر مرحوم سردارامجد بود كه دایی خانم من محسوب می‏شد. افتخارالسلطنه نیز كه در وجاهت او، عارف ]قزوینی [ اشعاری گفته است یگانه دختر ناصرالدین شاه بود از عایشه خانم زن سوگلیش كه بسیار مورد توجه شاه بود. این دختر خانم به قدری سعادتمند بود كه علاوه بر وجاهت ذاتی صاحب بزرگترین ثروت هم شده بود زیرا تنها وارث مادرش عایشه و خاله‏اش لیلاخانم شده بود كه به ملاحظه سوگلی بودن، هر دو نزد ناصرالدین شاه دارای ثروت فراوانی بودند. مرحوم سردارامجد (عبدالله خان یوشی) هم كه مقامات مهمی از جمله حكومت مازندران را داشت دارای ثروت زیادی بود كه به انتظام‏الدوله، یگانه پسرش و محترم‏السلطنه، یگانه دخترش رسیده بود و نكته جالب این است كه سردار امجد با كمك خواهرانش توانسته بود افتخارالسلطنه را برای انتظام‏الدوله، پسرش بگیرد و عروسی شاهانه‏ای راه بیندازد.
آقای ابوالفضل عضد، عموی احمدشاه كه مدتی هم سناتور بود و از دوستان و موكلین قدیم من می‏باشد درباره این عروسی برای من می‏گفت كه من آن موقع در دربار زندگی می‏كردم. ما همه بچه‏های شاه به هم می‏گفتیم آیا ممكن است این ثروتی كه فعلاً به هم متصل و جمع شده است هیچ وقت پایان پذیرد؟ جهیزی كه افتخارالسلطنه به خانه انتظام‏الدوله برد اصلاً گیج‏كننده بود حتی جواهرات از حساب مثقال و سیر گذشته به میزان یك من و دو من كشیده می‏شد و تحویل می‏گردید. در واقع سه ثروت بزرگ عایشه خانم و لیلا خانم زنهای مورد علاقه ناصرالدین شاه با ثروت سردار امجد برادر زنهای شاه با هم جمع شده بود. باور كنید ما بچه‏های شاه انگشت به دهن بودیم و غبطه به حال آن عروس و داماد دربار می‏خوردیم خانم محترم‏السلطنه هم كه در دستگاه پر ثروت سپهسالار اعظم وارد شد عروس كسی بود كه گذشته از هفتاد پارچه ملك شوهرش، پدر شوهرش نیز بیش از یك هزار پارجه ملك و به همین تناسب مستغلات بزرگ در تهران داشت. اختیار سهم‏الارث پدریش را هم به دست تنها برادرش انتظام‏الدوله داده بود به نحوی كه باید گفت او مالك‏الرقاب سه ارث پدر و عمه‏هایش شده بود ولی قدرت خدا را ببینید كه آن همه ثروت طی چند سالی چنان به باد رفت كه افتخارالسلطنه با رابطه‏ای كه با نظام‏الدوله خواجه‏نوری پیدا كرده بود از انتظام‏الدوله جدا شده به خانه عاشق خود رفت و با آنكه یك پسر (عباس امجدی) و چند دختر (فخرالزمان، فخرایران، آفاق‏الدوله ]و[ اشرف‏الدوله) از انتظام‏الدوله داشت عاقبتش به جایی رسید كه نظام‏الدوله پس از تمام شدن آخرین ثروتش (اراضی دولاب بود كه پنجاه ساله حبس بود و در اواخر عمرش از حبس درآمد او خودش به من گفت وقتی این مال تمام شد عمر من هم تمام خواهد شد) كه توی اتاق نزد بچه‏هایش نشسته بود چند سرفه كرد و افتاد و مرد به بدترین روزگار افتاده بود. روزگاری كه اواخر عمر در یك اتاقی كه روی آب انبار بود زندگی می‏كرد و از فخرالدوله امینی، برادرزاده‏اش كمك شهریه می‏گرفت. از آن طرف هم انتظام‏الدوله با آن ثروت عجیب، داماد سرخانهٔ امام جمعه تهران شد. در خانه فخرالسلطنه، دختر امام جمعه مرد در حالی كه فقط قریه امیرآباد نور برایش مانده بود كه این ده كوچك را هم قسمتی فروخته بود و بقیه را در حیات خود به بچه‏هایش داده بود.
این سرنوشت كه خودم شاهد اواخر زندگی این زن و مرد بودم بسیار عبرت‏انگیز است. زندگی افتخارالسلطنه بسیار بد ]بود[ كه خودش خود را نفرین می‏كرد و كراراً طلب مرگ می‏نمود و مرض موتش هم طولانی و اذیت‏كننده شده بود. زندگی انتظام‏الدوله نیز گرچه با تنگدستی و حتی معطلی برای تریاكش می‏گذشت ولی به فلاكت و ناراحتی افتخارالسلطنه نبود و مرض موتش هم كوتاه و به مرض چند روزه‏ای درگذشت و از آن همه ثروت بیكرانی كه شاهزاده عضدالسلطان (ابوالفضل عضد) برایم نقل نمود اثری باقی نماند. آیا این سرگذشت برای خواننده‏ای كه چشم بصیرت داشته باشد عبرت‏انگیز نیست؟

آبجی
23rd April 2010, 12:16 AM
آیا میدانی که شب یلدا را به چه دلیل پاس میداریم؟



در ايران باستان يعنی۷۰۰۰ سال پيش از امروز که از چين تا يونان بوده است در طولانی ترين شب سا ل دردامنه کوههای پامير ميترای پاک چشم به جهان گشود و آن شب را (به سبب زاد روز ميترای پاک) يلدا نام گذاردند. ميترای پيامبرکه پيامبر مهر است باپوشيدن لباس وکلاهی قرمز( همان کلاه قرمزی که برسرپاپ اعظم امروز می بينيم) به استمداد مستمندان ميشتافت ودرنمی کوفت و هر آنچه که داشت برپشت در خانه مستمندان می نهاد بدون بجای گذاستن هيچ اثری از خود مبادا که آنان احساس شرمندگی کنند.
به همين جهت مردم آنزمان بر اين پندار بودند که کسی از آسمان ميايد مهر مي آيد و مهربانی را بر روی زمين می نهد و ميرود.
پارسيان از آن پس همواره زادروز اين پيامبر مهر را بمدت يک هفته بزرگ ميداشتند با روشن نمودن چراغهای پی سوز و تزئين کاج سوزنی وشيرينی وتنقلات آنزمان جشن وپای کوبی ميکردند .
اين سنت در بين ايرانيان همچنان ادامه پيدا ميکند تا زمان پیامبر ایرانیان، زرتشت که ایرانیان آنزمان نیز به آئين زرتشت گرويدند و اين آئين را همواره گرامی داشتند.
درسنهء ۶۰۰ پس از ميلاد مسيح در"قستنطنيه" يک کشيش والامقام به نام (نيکلاس) وجود داشت که ايشان به ايران سفرهای بسياری کرده بودند.
نيکلاس پس از باز گشت به "قستنطنتنيه" برگذاری اين آئين درايران را به آگاهی ديگر کشيشان رساند وچون برای زاد روز عيسی مسيح مبداء تاريخی بخصوصی نداشتند زاد روز ( پیامبر ميترا ) را برای عيسی مسيح درنظر گرفتند که با همان آئين ميترائی جشن خود را برگذارکردند و ميترا برای مسيحيان بدین شکل در آمد.
واينکه چطور اين تاريخ از ۲۱ دسامبر به ۲۴ منتقل شد لازم به گفتن است: چون در آن زمان گاه شماری وجودنداشته بنابراين يکروز در اين هفته انتخاب شده است که زياد جای نکوهش باقی نمی ماند.
و امروزه روز ممکن است هر کس که خواستار پوشیدن لباس نیکولاوس باشد، لباس قرمزی برای خود تهیه کند و با پوشیدن آن برای به شوق آوردن کودکان و یا بزرگتر ها، راهی کوچه و بازار شود.
شب یلدایی نیک، همراه با خانواده و بزرگترهای گلت و خوردن شب چَـــره های بسیار خوشمزه، برایت آرزو دارم.
از اینرو یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود، یک سنت باستانی است. این جشن مراسمی آریایی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می کرده اند. یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن به اندازه زمانی که مردم فصول را تعیین کردند کهن است.
ايرانيان قديم شادي و نشاط را از موهبت هاي خدايي و غم و اندوه و تيره دلي را از پديده هاي اهريمني مي پنداشتند. مراسم نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوري و شب يلدا و سنت هاي ديگر در واقع بيانگر اين حقيقت است كه ايرانيان پس از رهايي از بيدادگري و ستم به شكرانه بازيافتن آزادي، جشن برپا مي ساختند و پيروزي نيكي بر بدي و روشنايي بر تاريكي و داد بر ستم را گرامي مي داشتند.شب يلدا نيز يكي از اين موارد است. در دوران كهن، شب مظهر تاريكي و تباهي و وحشت بوده و اغلب سعي مي كردند كه شب هنگام با افروختن آتش و افزودن نور، خانه روشن باشد. تا پليدي و تباهي در آن راه نيابد. شب يلدا طولاني ترين شب ها است. يعني تسلط تاريكي بر زمين از تسلط نور خورشيد و روشنايي مي كاهد. و چون فرداي اين شب روشنايي بر ظلمت غالب و روز طولاني مي شود، ايرانيان تولد دوباره خورشيد را كه مظهر روشنايي است جشن مي گيرند. در ايران كهن هر يك از سي روز ماه، نامي ويژه دارد، كه نام فرشتگان است. نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست. در هر ماه روزي را كه نام روز با نام ماه يكي باشد، جشن مي گرفتند . دي ماه، در ايران كهن، چهار جشن، وجود داشت. نخستين روز دي ماه و روزهاي هشتم، پانزدهم و بيست و سوم، سه روزي كه نام ماه و نام روز يكي بود. و در اين سي روز ماه، سه روز آن «دي» نام دارد و هر سه روز را در گذشته جشن مي گرفتند. امروز از اين چهار جشن تنها شب نخستين روز دي ماه، يا شب يلدا را جشن مي گيرند، يعني آخرين شب پاييز، نخستين شب زمستان، پايان قوس، آغاز جدي و درازترين شب سال. يلدا از نظر معني معادل با كلمه نوئل از ريشه ناتاليس رومي به معني تولد است و یا سرياني و به معني ولادت است. این را دهخدا می گوید. همه چیز از ایران و آیین مهر و جشن ظهور میترا آغاز می شود که در گردشی به وسعت کل تاریخ ، دوبار به ایران بازگشته است.
به روایتی، یلدا، روز تولد میترا و مسیح است اما شهرت این شب در ادبیات به دلیل همان طولانی ترین شب سال بودن آن است.
در این بلندترین شب سال، افراد دور و نزدیک خانواده در منزل بزرگان قوم گرد آمده ، با خوردن آجیل و میوه شب را به شادی می گذرانند.
از دیرباز، یکی دو روز پیش از فرا رسیدن شب چله ، مردهای جوان، خوانچه های آراسته میوه را به منزل نامزدهای خود فرستاده ، خود به میهمانی خانه عروس می رفتند. خانواده دختر نیز لباس و پارچه نبریده ای به جای آن هدیه می فرستادند.
اولین اشاره ها به مراسم یلدا مربوط به دوران پیش از زرتشت است یعنی شب زاده شدن ایزد مهر.
ایزدی که خورشید گردونه اوست. هنگام رواج آیین مهر در اروپا، مراسم شب یلدا با شکوه هرچه تمامتر برگزار می شد. هنگامی که مسیحیت از کشتار بی رحمانه پیروان مهر، در اروپا رواج یافت، اولیای دین پی بردند که برانداختن برخی سنتها و آیین ها مهر غیر ممکن است. از این رو شب میلاد ایزدمهر را به میلاد مسیح در 25 دسامبر بدل کردند. فاصله مختصری که میان این دو جشن وجود دارد، حاصل اشتباه در محاسبه تقویم است. در حقیقت میلاد مسیح همان شب یلدای پیروان مهر است که در ایران نیز گرامی داشت آن با رواج دین زرتشت از میان نرفته ، هنوز نیز مردم آن را بزرگ می دارند. رومیان نیز این شب را ناتالیس انویکتوس یعنی روز تولد مهر شکست ناپذیر می نامند و آن را گرامی می دارند.
این جشن که یکی از کهن ترین جشن های ایران باستان است در اصطلاح به آن شب چله هم می گویند. چله بزرگ از یکمین روز دی ماه جشن خرم روز تا دهم بهمن که جشن سده است به طول می انجامد و آن را چله بزرگ می نامند به آن دلیل که شدت سرما بیشتر است، آنگاه چله کوچک فرا می رسد که دهم از بهمن تا بیستم اسفند به طول می انجامد و سرما کم کم کاسته می شود.
چله اول که اولین روز زمستان و یا نخستین شب آن است تولد مهر و خورشید شکست ناپذیر است، زیرا مردم دوره های گذشته که پایه زندگی شان برکشاورزی و چوپانی قرار داشت و در طول سال با سپری شدن فصل ها و تضادهای طبیعت خو داشتند و براثر تجربه و گذشت زمان با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت حرکت و قرار ستارگان آشنایی یافته و کارها و فعالیتشان را براساس آن تنظیم می کردند و به تدریج دریافتند که کوتاهترین روزها آخرین روز پاییز یعنی سی ام آذر و بلندترین شب ها شب اول زمستان است اما بلافاصله بعد از این با آغاز دی روزها بلندتر و شب ها کوتاه تر می شود.
اقوام قدیم آریایی جشن تولد آفتاب را آغاز زمستان می گرفتند خصوصاً ژرمن ها که این ماه را به خدای آفتاب نسبت می دهند و زیاد هم بی تناسب نیست چرا که آغاز زمستان مثل تولد خورشید است که از آن روز در نصف کره شمالی رو به افزایش و ارتفاع و درخشندگی می گذارد و هر روز قوی تر می شود. در این شب آتش برمی افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیاطین نابود شده و بگریزند و همچنان که خورشید به مناسبت فروغ و گرمای کارسازش تقدس پیدا کرده بود آتش نیز همان والایی را نزد مردمان دارا شد.
چون تاریکی فرا می رسید در پرتو روشنایی آتش تاریکی اهریمنی را از بین می بردند. در شب یلدا یا تولد خورشید افراد دور هم جمع می شدند و جهت رفع این نحوست آتش می افروختند و خوان ویژه مانند سفره یی که عید نوروز تهیه می کنند اما محتویات آن متفاوت است می گستراندند و هر آنچه میوه تازه فصل که نگهداری شده بود و میوه های خشک در سفره می نهادند.
این سفره جنبه دینی داشته و مقدس بود و از ایزد خورشید روشنایی و برکت می طلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند و میوه های تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره تمثیلی از آن بود که بهار و تابستانی پربرکت داشته باشند و همه شب را در پرتو چراغ و نور و آتش می گذراندند تا اهریمن فرصت دژخویی و تباهی نیابد. سفره شب یلدا سفره میزد است و میزد عبارت است از میوه های تر و خشک و آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان لرک که از لوازم این جشن بود که به افتخار و ویژگی مهر یا خورشید برگزار می شد.
امروز هم ایرانیان در سراسر جهان این جشن زیبا را در کنار یکدیگر برگزار می کنند و به خواندن شاهنامه و گرفتن فال حافظ می پردازند. شب چله بر تمامی دوستان و هم میهنان عزیز فرخنده باد. همیشه شاد باشید و اهورایی
به قول فردوسی:
كه ما را ز دين بهي ننگ نيست
به گيتي، به از دين هوشنگ نيست
همه راه داد است و آيين مهر
نظر كردن اندر شمار سپهر

آبجی
23rd April 2010, 12:17 AM
مصدق در تاريخ



بعد از نادرشاه افشار، دکتر مصدق تنها قهرمانی بود که ايرانيان با رهبری او نامی در جهان نهادند و دوازده سال بعد از مرگ او در جست وجوی قهرمانی ديگر به دنبال آيت الله خمينی به حرکت در آمدند . ورای تفسيرها و تحليل های مختلفی که درباره کودتای 28 مرداد سال 1332 و نهضت ملی کردن نفت ايران و دولت مصدق می شود، نام دکتر محمد مصدق به عنوان يک قهرمان ايرانی و الگوی استقلال طلبی در نيم قرن گذشته، بر ذهن و زبان سه نسل از ايرانيان جاری بوده است.
به گفته توين بی، تاريخدان برجسته بريتانيائی، مردم ساکن فلات ايران در تاريخ کهنسال خود هرگاه قهرمانی بزرگ يافته اند به کارهای بزرگ موفق شده اند.
بعد از نادرشاه افشار، دکتر مصدق تنها قهرمانی بود که ايرانيان با رهبری او نامی در جهان نهادند و دوازده سال بعد از مرگ او در جست وجوی قهرمانی ديگر به دنبال آيت الله خمينی به حرکت در آمدند
آخرين پادشاه ايران در حالی که 25 سال بردن نام دکتر مصدق را ممنوع کرده بود، در اوج انقلابی که عليه سلطنت او برپا شده بود ناچار شد سکان کشور را به دست شاپور بختيار بسپارد که زير تصوير بزرگی از دکتر مصدق برای نخستين بار در ايران از «کودتای 28 مرداد» سخن گفت.
يک ماه بعد از آن آيت الله خمينی هم که رهبری انقلاب را به دست گرفته بود، برای تاسيس حکومت تازه حکم نخست وزيری را به مهدی بازرگان داد که به هواداری مصدق مشهور بود و در همان روز دريافت حکم رياست دولت موقت بر اين نکته تاکيد کرد.
دکتر مصدق در سال 1952 توسط مجله معتبر آمريکائی تايم به عنوان مرد سال انتخاب شده بود، عنوانی که شاه سابق ايران برای به دست آوردنش همه کار کرد و موفق نماند ولی شاهد آن شد که در سال 1980 بار ديگر اين عنوان به يک ايرانی داده شد، آيت الله خمينی.
دکتر مصدق علاوه بر قهرمانان استقلال در کشورهای شرقی همانند جمال عبدالناصر، پاتريس لومومبا، مائوتسه تونگ، قوام نکرومه، جواهر لعل نهرو، احمد بن بلا و احمد سوکارنو که از وی به عنوان الگوی خود نام برده اند توسط سياست مداران اروپائی هم عصر خود به عنوان کسی که در آغاز دوران جنگ سرد و دو قطبی اولين نهضت غيرمتعهد را در بخش مهمی از جهان رهبری کرد، نام برده شده است.
در 25 سال منتهی به زمستان سال 57 و يک ماه قبل از سرنگونی رژيم سلطنتی، دستگاه تبليغات رژيم پادشاهی روز 28 مرداد را« قيام ملی» خواند، نامی که هرگز باور نشد.
بعد از انتخاب شگفتی آور محمد خاتمی به رياست جمهوری تا زمانی که وی در اوج محبوبيت بود بارها وی با محمد مصدق مقايسه شد.
اعتباری که ايرانيان و جهانيان برای دکتر مصدق قائل شدند بدترين عقوبت را برای کسانی رقم زد که در زمان دولت وی با او به مخالفت برخاستند، علاوه بر شاه که 25 سال بعد در حالی ايران را ترک کرد که مردم همه جا تصوير دکتر مصدق را در دست گرفته بودند، آيت الله کاشانی، حسين مکی و مظفر بقائی نيز نتوانستند جائی به اندازه بايسته خود در تاريخ به دست آورند.
حزب توده بزرگ ترين و منسجم ترين حزب تاريخ ايران بعد از 28 مرداد همواره در برابر اين سئوال قرار داشت که چرا در دوره ای به مخالفت با دولت مصدق پرداخته و با تندروی های خود باعث دشواری کار دولت مصدق شده، سئوالی که حتی با اعتراف سران حزب توده به اشتباه خود، ملی گرايان را قانع نکرد.
«ذخيره خوشنامان» عنوانی است که مارتين زونيس، استاد دانشگاه در آمريکا، در کتاب نخبگان ايران به اعضای جبهه ملی داده است.
دکتر مصدق که در همه عمر خود از شرکت در فعاليت های حزبی حذر می کرد دو سالی قبل از نخست وزيری، به تاسيس جبهه ملی کمک کرد و گرچه در ارديبهشت سال 1330 با قبول نخست وزيری به طور رسمی از اين جبهه که ترکيبی از احزاب کوچک داشت خارج گرديد ولی برای هميشه نام خود را به اعضای اين جبهه داد.
دکتر خسرو شاکری پژوهشگر، در نوشته خود به مناسبت پنجاه سالگی کودتای 28 مرداد خواستار آن شده که روايت کامل و جامعی از اين واقعه به دور از حب و بغض های سياسی تدارک ديده شود، خواسته او در حقيقت انعکاسی از خواست نسل جوان ايران است که می خواهد تاريخ معاصر کشور خود را از ميان تحليل های ايدئولوژيک بيرون بکشد.

آبجی
23rd April 2010, 12:18 AM
تأثیر دكتر شریعتی‌ بر جنبش‌ دانشجویی‌



تمایل‌ روزافزون‌ دانشجویان‌مسلمان‌ به‌ آثار دكتر شریعتی‌ و ترس‌ رژیم‌ از این‌ موضوع‌ باعث‌ شد كه‌ استفاده‌، توزیع‌ و انتشارآثار شریعتی‌ در دانشگاهها ممنوع‌ شود. روند فعالیت‌ طیف‌ اسلامگرای‌ جنبش‌ دانشجویی‌ با استفاده‌ از افكار و رهنمودهای‌ افرادی‌چون‌ مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌، آیت‌الله طالقانی‌، علامه‌ طباطبایی‌، آیت‌الله مطهری‌، دكتر بهشتی‌و...در طی‌ دهه‌های‌ 1320 و 1330 بستری‌ را فراهم‌ آورد كه‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ از امواج‌سهمگین‌ اندیشه‌های‌ اروپایی‌ تا حدودی‌ رهایی‌ یابند و زمینه‌های‌ دفاع‌ علمی‌ و عقلانی‌ ازمذهب‌ به‌وجود آید. با تقویت‌ انجمنهای‌ اسلامی‌ دانشجویان‌ در اواخر دهه‌ 1330 اوایل‌ دهه‌1340، حركت‌ و فعالیت‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ بیشتر شد. با آغاز نهضت‌ امام‌ خمینی‌ به‌ عنوان‌مرجع‌ مبارز، امكان‌ تكیه‌ بر یك‌ الگوی‌ مبارزه‌ سیاسی‌ برای‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ فراهم‌ آمد، اما باوجود این‌، دانشجویان‌ مذهبی‌ در دانشگاهها همچنان‌ در اقلیت‌ بودند و اندیشه‌های‌ چپ‌ باجاذبه‌های‌ علمی‌ و انقلابی‌، موج‌ مسلط‌ بر افكار دانشجویان‌ و دانشگاهیان‌ بود و هنوز راه‌ زیادی‌باقیمانده‌ بود تا طیف‌ اسلامگرای‌ دانشگاهی‌ بتواند ضمن‌ رد اندیشه‌های‌ كمونیستی‌ و نیز رفع‌شبهات‌ حاصله‌ در خصوص‌ مواضع‌ دین‌ اسلام‌ در جنبه‌های‌ مختلف‌، ایدئولوژی‌ منسجم‌ وجدید مذهبی‌ ارائه‌ دهد تا پاسخگوی‌ نسل‌ جوان‌ باشد. به‌ عبارتی‌ دیگر هنوز خلأ ایدئولوژی‌اسلامی‌ در دانشگاهها وجود داشت‌ و طیف‌ اسلامگرای‌ جنبش‌ دانشجویی‌ شدیداً به‌ایدئولوگهایی‌ نیاز داشت‌ كه‌ بتوانند با تفسیر جدید از مذهب‌، گره‌گشای‌ مشكلات‌ فكری‌ آنان‌باشند و امكان‌ رفع‌ برچسب‌ ارتجاع‌ از دین‌ را فراهم‌ آورند و با ارائه‌ دیدگاه‌اصولی‌ و انقلابی‌ ازدین‌، راه‌ موفقیت‌ آنان‌ را هموار كنند.
در چنین‌ وضعی‌، در كنار رهنمودهای‌ سیاسی‌ امام‌ خمینی‌ و افكار مطرح‌ شده‌ از طرف‌مهندس‌ مهدی‌ بازرگان‌، آیت‌الله طالقانی‌، علامه‌ طباطبایی‌، دكتر بهشتی‌ و دیگران‌، ورود دو چهرة‌روشنفكر مذهبی‌ یعنی‌ دكتر علی‌ شریعتی‌ و آیت‌الله مرتضی‌ مطهری‌، به‌ ویژه‌ پس‌ از آغاز فعالیت‌در حسینیه‌ ارشاد امكان‌ تبیین‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ فراهم‌ آمد.
آثار شهید مطهری‌ آثاری‌ بود كه‌ در زمینه‌های‌ كلامی‌ و فلسفی‌ در تغییر موازنه‌ قوا دردانشگاهها به‌ شكل‌ مؤثری‌ دانشجویان‌ مذهبی‌ را تقویت‌ كرد و برای‌ آنان‌ راهگشا بود. شهیدمطهری‌ با درك‌ صحیحی‌ كه‌ از نیازهای‌ نسل‌ جوان‌ دانشگاهی‌ داشت‌ با زبانی‌ مناسب‌ به‌ عرضه‌مذهب‌ پرداخت‌ و تأثیر بسیار زیادی‌ در جذب‌ دانشجویان‌ داشت‌. نقش‌ دكتر شریعتی‌ درشكستن‌ جو غالب‌ تفكر ماركسیستی‌ و جایگزین‌ كردن‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ و تز بازگشت‌ به‌خویشتن‌ را باید در فاصله‌ گرفتن‌ دانشجویان‌ از ماركسیسم‌ و رو آوری‌ به‌ مذهب‌ و روحانیون‌مبارز در نظر داشت‌.
در سالهای‌ دهه‌ 1340 نظریات‌ ماركسیستی‌ با سخن‌ گفتن‌ از آزادی‌ و برابری‌ و در هم‌ كوبیدن‌تفكّر سرمایه‌داری‌ كه‌ از نمونه‌های‌ آن‌ حكومت‌ پادشاهی‌ ایران‌ بود، ذهن‌ دانشجویان‌ را به‌ خودجذب‌ كرده‌ بود و با شعارها و فرمولهای‌ مشخصی‌ كه‌ با زبان‌ علمی‌ از طرف‌ ماركسیستها ارائه‌می‌شد، به‌ صورت‌ تفكر مسلط‌ در دانشگاهها درآمده‌ بود. در این‌ سالها اندیشه‌های‌ سنتی‌ مذهبی‌نمی‌توانست‌ ذهن‌ متلاطم‌ دانشجویان‌ را سیراب‌ كند. تسلّط‌ ماركسیستها به‌ گونه‌ای‌ بود كه‌دانشجویان‌ را به‌ دو دسته‌ انقلابی‌ یا ارتجاعی‌ تقسیم‌ می‌كردند. انقلابی‌ یعنی‌ طرفدار ماركسیسم‌ وارتجاعی‌ یعنی‌ غیر ماركسیست‌. فقط‌ و فقط‌ انقلابی‌ و خلقی‌ كسی‌ بود كه‌ ماركسیست‌ باشد.مذهب‌ را افیون‌ توده‌ها می‌دانستند و اسلام‌ را دین‌ گریه‌ و عزا و...در چنین‌ فضایی‌ شهید مطهری‌و دكتر شریعتی‌ به‌ تبیین‌ و تكمیل‌ ایدئولوژی‌ اسلامی‌ پرداختند و آن‌ را چون‌ سلاحی‌ در مقابل‌ایدئولوژی‌ ماركسیسم‌ به‌ حركت‌ در آورد.
شریعتی‌ از ایدئولوژی‌، یك‌ سلاح‌ ساخت‌ و در واقع‌ اسلام‌ را به‌ ایدئولوژی‌ آماده‌ نبرد ومبارزه‌ تبدیل‌ كرد: «چنین‌ اسلامی‌ و تشیعی‌...به‌ عنوان‌ یك‌ ایدئولوژی‌ كامل‌ و غنی‌ و مترقی‌ ونیرومند در یك‌ حزب‌...با این‌ سلاح‌ قاطع‌، نه‌ همچون‌ مذهبیهای‌ سنتی‌ كه‌ حالت‌ گریز و ترس‌ وضعف‌ دارند، بلكه‌ همچون‌ مجاهدی‌ كه‌ مطمئن‌ و مسلح‌، در جبهه‌ افكار شرق و غرب‌، حالت‌هجوم‌ و حمله‌ پیدا كند.»
شریعتی‌ از پنجرة‌ ابوذر به‌ اسلام‌ نگاه‌ می‌كرد «من‌ اسلام‌ را یافته‌ام‌. نه‌ اسلام‌ فرهنگ‌ را كه‌ عالم‌می‌سازد، كه‌ اسلام‌ ایدئولوژی‌ را كه‌ مجاهد می‌پرورد. نه‌ در مدرسه‌ علما و نه‌ در سنّت‌ عوام‌ كه‌ درربذة‌ ابوذر.» شریعتی‌ در تفسیر خود از مذهب‌ اسلام‌، از مكاتب‌ و اندیشه‌های‌ متفاوت‌ استفاده‌می‌كرد و با زبان‌ روز آن‌ را به‌ دانشجویان‌ می‌داد. تفسیری‌ كه‌ شریعتی‌ از دین‌ می‌كرد بسیاری‌ ازباورهای‌ سنّتی‌ را دگرگون‌ می‌كرد. وی‌ توانایی‌ دین‌ در مبارزه‌ را عین‌ خلوص‌ دین‌ می‌دانست‌ و بااستفاده‌ از مفاهیمی‌ چون‌ «شهادت‌»، «ثار»، «امامت‌»، «مسئولیت‌ شیعه‌ بودن‌» و با تفسیرشخصیتهایی‌ چون‌ «علی‌(7)»، «فاطمه‌(8)»، «زینب‌ (8)»، «حسین‌(7)»، الگوی‌ مبارزه‌و اسلام‌ انقلابی‌ را ارائه‌ می‌داد.
سخنرانیهای‌ آتشین‌ شریعتی‌ در حسینیه‌ ارشاد و چاپ‌ برخی‌ از كتابهایش‌ محبوبیت‌ او راروزافزون‌ كرد و موجب‌ شد مراكزی‌ نظیر دانشكده‌ صنعت‌ نفت‌ آبادان‌، دانشگاه‌ ملی‌ تهران‌،دانشگاه‌ آریامهر(شریف‌)، دانشسرای‌ عالی‌ سپاه‌ دانش‌ و پلی‌تكنیك‌ تهران‌، دانشگاه‌ جندی‌شاپور و...از او برای‌ سخنرانی‌ و ارائه‌ سمینار دعوت‌ كنند و به‌ ترتیب‌ افكار انقلابی‌ شریعتی‌ درسراسر كشور پراكنده‌ شد و جنبش‌ دانشجویی‌ را به‌ خود جذب‌ كرد. تمایل‌ روزافزون‌ دانشجویان‌مسلمان‌ به‌ آثار دكتر شریعتی‌ و ترس‌ رژیم‌ از این‌ موضوع‌ باعث‌ شد كه‌ استفاده‌، توزیع‌ و انتشارآثار شریعتی‌ در دانشگاهها ممنوع‌ شود. همین‌ ممنوعیت‌، توجه‌ بیشتر دانشجویان‌ را به‌ سخنرانیهاو كتب‌ وی‌ برانگیخت‌ و موج‌ تكثیر افكار و اندیشه‌های‌ دكتر شریعتی‌ را در اذهان‌ دانشجویان‌پدید آورد.
شریعتی‌ در برخورد با روحانیت‌ یك‌ موضع‌ دوگانه‌ پیدا كرد. از یك‌ طرف‌ شدیداً باروحانیت‌ گوشه‌گیر و بی‌توّجه‌ نسبت‌ به‌ مسائل‌ جامعه‌ مخالف‌ بود و از آنها انتقاد می‌كرد و ازطرف‌ دیگر روحانیت‌ انقلابی‌ و مبارز را به‌ شدت‌ مورد تجلیل‌ قرار می‌داد. این‌ تفكیك‌ و تأثیر آن‌بر اذهان‌ د انشجویانی‌ كه‌ گرایش‌ عجیبی‌ به‌ دكتر شریعتی‌ داشتند و نیز حضور روحانیون‌ متفكری‌همچون‌ استاد مطهری‌، دكتر مفتح‌، دكتر بهشتی‌، علامه‌ محمدتقی‌ جعفری‌، آیت‌الله طالقانی‌، دكترباهنر، قاضی‌ طباطبایی‌ و...در دانشگاهها و محافل‌ روشنفكری‌، پیوندی‌ وثیق‌ بین‌ روحانیت‌متفكر و انقلابی‌ با دانشجویان‌ مسلمان‌ مبارز برقرار كرد.
از طرف‌ دیگر علاوه‌ بر وجود روحانیون‌ مبارزی‌ كه‌ بعضی‌ از آنها نام‌برده‌ شدند، بخشی‌ ازطلاب‌ مبارز بودند كه‌ به‌ آثار و سخنرانیهای‌ دكتر شریعتی‌ علاقه‌مند بودند. حضور این‌ افراد وسخنرانیهای‌ دكتر شریعتی‌ و نیز توزیع‌ افكار وی‌، پیوند دانشجویان‌ و روحانیون‌ را بیشتر كرد. به‌این‌ معنا گسترش‌ روابط‌ دانشجویان‌ با روحانیون‌ و طلاب‌ مبارز از اوائل‌ دهة‌ 1350 شروع‌ شد.پیوندی‌ كه‌ بین‌ دانشجویان‌ مسلمان‌ و روحانیت‌ مبارز به‌ وجود آمد زمینه‌ را برای‌ گرایش‌روزافزون‌ دانشجویان‌ به‌ امام‌ خمینی‌ فراهم‌ ساخت‌. دانشجویانی‌ كه‌ تا آن‌ زمان‌ امام‌ خمینی‌ رابه‌اندازة‌ كافی‌ نمی‌شناختند، از آن‌ پس‌ با وی‌ قرابت‌ بیشتری‌ پیدا كردند. تا سالهای‌ دهه‌ 1350دانشجویان‌، امام‌ خمینی‌ را به‌ عنوان‌ مرجع‌ مبارز می‌شناختند كه‌ به‌ علّت‌ مبارزه‌ با رژیم‌ شاه‌ قابل‌احترام‌ بود، اما توجه‌ به‌ مذهب‌ در مبارزات‌ دانشجویان‌، بالاخص‌ پس‌ از ظهور دكتر شریعتی‌جایگاه‌ امام‌ را در بین‌ دانشجویان‌ ارتقا بخشید. رژیم‌ شاه‌ كه‌ از نفوذ امام‌ خمینی‌ در بین‌دانشجویان‌ هراس‌ داشت‌ و از اینكه‌ پیوند آنها كیان‌ رژیم‌ را در معرض‌ خطر قرار دهد بیمناك‌ بود،تلاش‌ زیادی‌ به‌ عمل‌ آورد تا مانع‌ نفوذ امام‌ در بین‌ دانشجویان‌ شود.
آقای‌ علی‌ عبدالعلی‌ زاده‌، از اعضای‌ فعال‌ جنبش‌ دانشجویی‌ در تبریز، به‌ این‌ موضوع‌ اشاره‌دارد كه‌ برای‌ مردمی‌ كردن‌ جنبش‌ دانشجویی‌ و رفع‌ شبهه‌ بی‌بند وباری‌ و هرزگی‌ دانشجویان‌ كه‌در ذهن‌ مردم‌ وجود داشت‌ و برای‌ سنجش‌ موقعیت‌ و آمادگی‌ مردم‌ برای‌ مبارزه‌ با رژیم‌، سیاسی‌كردن‌ جامعه‌ و بالابردن‌ ضریب‌ معنویت‌ دانشجویانی‌ كه‌ در تظاهرات‌ شركت‌ می‌جستند، تصمیم‌گرفتند كه‌ تظاهرات‌ 16 آذر 53 را به‌ شهر بكشانند. به‌ این‌ منظور با قرار قبلی‌ محل‌ انجام‌تظاهرات‌ را بازار تبریز تعیین‌ كردند و با حضور حدود چهل‌، پنجاه‌ دانشجو با سر دادن‌ شعار«مرگ‌ بر شاه‌» و «درود بر خمینی‌» و با سایر شعارهای‌ اسلامی‌، با زبان‌ تركی‌ اقدام‌ به‌ تظاهرات‌كردند كه‌ با استقبال‌ مواجه‌ شد. در این‌ دوران‌ هنوز تظاهرات‌ در دانشگاه‌ چهرة‌ مذهبی‌ نگرفته‌ بودو این‌ حركت‌ برای‌ آن‌ بود تا مردم‌ بفهمند كه‌ در دانشگاه‌ هم‌ بچه‌های‌ مسلمان‌ دارند رشته‌ امور رابه‌ دست‌ می‌گیرند. تا سال‌ 51 و 52 جوّ دانشگاه‌ به‌ گونه‌ای‌ بود كه‌ هركس‌ مبارز است‌ باید چپی‌باشد، اما با قوت‌ گرفتن‌ مذهبیها اندك‌ اندك‌ شعارها، رنگ‌ و بوی‌ دیگر گرفت‌.
در طی‌ سالهای‌ 1354 به‌ بعد با توجه‌ به‌ زمینه‌های‌ گسترش‌ افكار مذهبی‌ در دانشگاهها،گرایش‌ دانشجویان‌ به‌ رهبری‌ امام‌ خمینی‌ بیشتر شد و این‌ خود معلول‌ عوامل‌ دیگری‌ نیز بود:
اولاً مبارزات‌ چریكی‌ كه‌ عمدتاً توسط‌ سازمانهایی‌ نظیر سازمان‌ فدائیان‌ خلق‌ و سازمان‌مجاهدین‌ خلق‌ انجام‌ می‌گرفت‌ به‌رغم‌ فشار زیادی‌ كه‌ به‌ رژیم‌ وارد كرد به‌ نتیجه‌ نرسید؛ زیرا این‌حركتهای‌ چریكی‌ كه‌ مورد حمایت‌ جنبش‌ دانشجویی‌ نیز بود و عمدة‌ افراد آن‌ سازمانها كه‌ ازدانشجویان‌ و فارغ‌التحصیلان‌ دانشگاهها عضوگیری‌ می‌شدند، نتوانست‌ با تودة‌ مردم‌ ارتباط‌برقرار كند. چون‌ یا به‌ لحاظ‌ ایدئولوژیك‌، برقراری‌ ارتباط‌ با توده‌های‌ سنتی‌ و مذهبی‌ جامعه‌ممكن‌ نبود و یا شگرد مبارزة‌ آنها مورد استقبال‌ عمومی‌ نبود و از طرف‌ دیگر فعالیتهای‌ گسترده‌ساواك‌ نهایتاً باعث‌ سركوب‌ فراگیر گروههای‌ چریكی‌ شد.
یأس‌ و سرخوردگی‌ از جنگهای‌ چریكی‌ از یك‌ طرف‌ و وقوع‌ كودتای‌ درون‌ سازمانی‌كمونیستها در سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ كه‌ منجر به‌ خروج‌ دانشجویان‌ مسلمان‌ از سازمان‌ مذكور ومشخص‌ شدن‌ فاصله‌ و مرز میان‌ دانشجویان‌ مسلمان‌ و كمونیست‌ شد، از طرف‌ دیگر باعث‌ شدكه‌ دانشجویان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ برسند كه‌ برای‌ براندازی‌ رژیم‌ می‌بایست‌ به‌ توده‌های‌ مردم‌ و مشی‌پوپولیستی‌ روآورند.
ثانیاً در خارج‌ از كشور نیز ضمن‌ آنكه‌ سرخوردگی‌ از مبارزات‌ مسلحانه‌ وجود داشت‌،كنفدراسیون‌ جهانی‌ محصلین‌ و دانشجویان‌ ایرانی‌ خارج‌ از كشور، با توجه‌ به‌ اختلافهای‌ درون‌گروهی‌ به‌ فروپاشی‌ انجامید و این‌ در وضعیتی‌ بود كه‌ انجمنهای‌ اسلامی‌ دانشجویان‌ در اروپا وآمریكا و كانادا و سایر نقاط‌ با الهام‌ از افكار دكتر شریعتی‌ و با پیروی‌ از امام‌ خمینی‌ در حال‌اوج‌گیری‌ مبارزاتی‌ بودند. در چنین‌ وضعی‌ كه‌ سازمانهای‌ شاخص‌ مذكور كه‌ در طی‌ سالها مدعی‌رهبری‌ جنبش‌ دانشجویی‌ بودند با فروپاشی‌ و شكست‌ مواجه‌ شدند و سازمانهای‌ سیاسی‌ وعموم‌ دانشجویان‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند كه‌ می‌بایست‌ به‌ توده‌های‌ مردم‌ روآورند و تنها كسی‌ كه‌جایگاه‌ و مقبولیت‌ كافی‌ برای‌ رهبری‌ توده‌های‌ مردم‌ را داشت‌، امام‌ خمینی‌ بود.

آبجی
23rd April 2010, 12:18 AM
وصیتنامه داریوش کبیر



عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت.. اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند.
جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.
اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر درخزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد .
زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .
ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .
هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .
کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی وعوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .
اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت .
افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر كیش که میل دارد پیروی نماید .
بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غروروخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تااینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند .
زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .
هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده .
عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .
بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است .

آبجی
23rd April 2010, 12:19 AM
سیمرغ مرغ افسانه ای



سیمرغ نام یک چهرهٔ اسطوره ای-افسانه‌ای ایرانی است. او نقش مهمی در داستان های شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطوره‌ای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. سیمرغ ساسانی
سیمرغ زال را می پرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی می‌کند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری می‌رساند و... جز در شاهنامه دیگر چامه سرایان پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار داده‌اند. از آن دسته‌است منطق الطیر عطار نیشابوری.
نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها نقش بسته و شاید نشان رسمی امپراتوری ایران بوده باشد. نگاره های کشف شده بر بخش باختری دیوار افراسیاب، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزاده ای را نمایش می دهند که نشان سیمرغ، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته.
(سیمرغ بر پارچه ابریشمی منجوق دوزی شده از عهد ساسانیان)


پژوهشگر نگاره های دیوار افراسیاب بر این باور است که این نگاره، پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان می دهد، چون بیش از یکصد پیکره بر روی دیوار افراسیاب وجود دارند، اما فقط یک نفر جامه اش به نشان سیمرغ آراسته شده. جامه ای دیگر از ابریشم، از دوران ساسانی، در موزه سرنوچی پاریس به نمایش گذاشته شده که همان نشان را دربر دارد. شمار فراوان کاشی های بازمانده از ایران ساسانی، همچنین چندین کاسه و ظرف سیمین و زرین نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان می دهند.
پیشینه
پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان می‌رسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می‌آید، می‌توان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شده‌ است و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» می‌شود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده ‌است.


(نقش سیمرغ بر بشقاب نقره‌ای، عصر ساسانیان)
سیمرغ پس از اسلام هم در حماسه‌های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می‌یابد. سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می‌شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز می‌شود.
«سام» پدر زال فزمان می‌دهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می‌افکند، زال را به آشیانه می‌برد و می‌پرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده ‌است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) به سراغ زال می‌آید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می‌دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می‌کند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده‌ است و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف می‌کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می‌آموزد موفق می‌شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را درمان می‌کند.
اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر می‌شود، اما صفات و خصوصیت های کاملاً فرا طبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می‌ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهره‌ای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می‌شود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می‌یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب می‌گردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفته ‌است.
پس از شاهنامهٔ فردوسی کتاب های دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمده ‌است. از جملهٔ آنها کتاب ها و رساله های زیر را می‌توان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شده‌است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسان‌ها تصویر می‌شود. سختی های راه باعث می‌شود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف می‌رسند و در حالتی شهودی در می‌یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز می‌شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می‌دهد.
سیمرغ یا جبرئیل؟
پژوهشگر دیگر ادبیات، «دکتر پورنامداریان»، بر این باور است که در این داستان، سیمرغ در حقیقت رمز «جبرئیل» است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. صورت ظاهری آنها (بزرگ پیکری،شکوه و جمال، پر و بال) به هم شباهت دارد. بنا بر آیهٔ یک سوره «فاطر» فرشته‌ها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ، سیمرغ واسطهٔ نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد. این ارتباط بی مانند به ارتباط جبرئیل (فرشتهٔ وحی) و پیامبران نیست. شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.
جبرئیل نگهدارندهٔ کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آنها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده‌اند. مشابه عمل التیام بخشی زخم های رستم توسط سیمرغ را، در فرهنگ اسلامی در واقعهٔ شکافتن سینهٔ رسول خدا در ارتباط با واقعهٔ معراج می‌بینیم. هم چنان که سیمرغ بر درخت «هروسیپ تخمک» آشیان دارد، جبرئیل نیز ساکن درخت «سدرة المنتهی» است.
سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل «عنقاً» خلط می‌شود. عنقا از ریشه «عنق» و به معنای «دارندهٔ گردن دراز» است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا «مرغ بودن» و «افسانه‌ای بودن» است. در واقع عنقا یک اسطورهٔ جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطورهٔ ایرانی. شباهت های گفته شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره‌ای گاهی به هم مشتبه شوند، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد