PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بدرود شرمساري



touraj atef
20th April 2010, 05:49 PM
دخترك نگاهي به پدر مي كند و مي گويد
- من درسهاي شفاهي را بيشتر از كتبي دوست دارم
ووقتي پدر علت را مي پرسد جواب مي دهد
- چون تو درس شفاهي خودم هستم اما تو كتبي فقط يك ورقه هستم
و پدر به فكر فرو مي رود و در درونش از خود مي پرسيد
- پس چرا من فكر مي كردم كه در امتحان كتبي من هستم و در امتحان شفاهي كسي ديگر جاي من پاسخ مي دهد ؟
پدر به سالهاي دور باز مي گردد به آن روزها كه پدر نبود و پسركي لاغر اندام و با موهاي طلائي وصد البته خجالتي بود پسركي كه خيلي حرف زدن را دوست نداشت با اين كه در اندرونش صداهاي بي شماري وجود داشت اما هنگامي كه صداها بالا و بالاتر مي آمدند و تا نزديكي دهان مي رسيدند ناگهان خاموش مي شدند و اين گونه بود كه پايين مي روند و به جائي مي نشستند كه بعدها فهميد " بغض " نام دارد و اين بغض سالهاي سال همانجا خانه كرد وبچه هاي ديگر را به دنيا آورد و پسرك كوچولو مو طلائي را كه با شنيدن هر كلمه تشويق صورتش سرخ مي شد و با هر انتقاد زردي رخ را تجربه مي كرد را به سالهاي نوجواني و جواني رساند در سالهائي كه همه او را مي ديدند و مي گفتند كه " فلاني پسر خوبي است اما خجالتي است و كمتر حرف مي زند " و اين كم حرف زدن او را ناشي از نداشتن حرف و صحبت مي دانستند در حالي كه پسرك به تمامي وجود حرف بود و ادعا و خيلي دلش مي خواست كه ترانه هايش را كه در محفلي پايين تر از بغض كه دل نام داشت ,سروده بود را براي همگان بخواند اما حكايت امتحان كتبي و عشق به آن به تمامي زندگيش وارد شده بود و كمتر سخن به شفاهي گفتن ها مي كرد و همه اين اتفاقها در گذر از سالهاي نوجواني و رسيدن به سالهاي جواني و بعد از آن پيش آمد تا اين كه سر انجام روزگار از او يك امتحان دهنده شفاهي ساخت در روزگاري كه هر فريادي را وادار به سكوت مي شود براي سكوت پيشگان هم چاره اي جز فرياد نمي ماند و پسرك براي خودش فرياد را آغاز نكرد او بزرگ شده بود و حالا بعنوان مردي كه ز خمهاي بي كراني از بي عشق و دلشكستگي و بي مهري و خيانت و رها كردنها را بر تن داشت شايد سكوت و رفتن به خانه بغض راحت ترين كار بود اما بهر عشق و دلدادگي و مهر و وفائي و اعتماد و وابستگي كه به نام مقدس پدري و دخترش داشت فرياد زد اما فريادهايش از جنس بغض نبود او نمي خواست كه از تلخي ها گويد براي او نا اميدي و بي ايماني و بي عشقي سخت تر از تحمل آن بغض چند ين ساله بود در اندرون او جز ترانه هاي عشق و ايمان و اميد وجود نداشت او در گود زور خانه زندگي ياد گرفته بود كه ديگراني كه كنار گود هستند براحتي مي توانند فرياد " لنگش كن " را سر دهند و به همين دليل تصميم گرفت همراه با كشتي گيران گود زور خانه باشد حتي اگر او را تماشاگري بيرون گود شمارند و اين گونه بود كه هيچگاه فرياد " لنگش كن " را همراه ترانه هايش نكرد مگر آن كه خود اين كار را كرده باشد او فرياد زد و ترانه هايش را نگاشت و همه آن چيز هائي را كه خود صد ها بار آن را انجام داده بود به ساكنان داخل گود زندگي گفت كه يك بار انجام دهند او با تمامي وجود خواست كه آنها را بفهمدو هيچگاه كتبي ترانه نسرود و شفاهي ترنم ترانه ها را كافي ندانست و با قلم درد و با استفاده از كتاب دل سخن گفت و تبديل به مردي ديگر شد امروز كه او خود را مي نگرد مي بيند كه كمتر نشاني از آن پسرك مو طلائي دارد كه مادر بزرگ دوست داشتني اش اورا " طلا " صدا مي زد او امروز تبديل به مردي شده است مردي كه علي رغم تمامي نقاط ضعف و قوتش مي خواهد كه ترانه عشق را سر دهد بي بهانگي را به ديگران گويد و براي اين كار دغدغه اين را ندارد كه امتحان دادن درسهائي كه از عشق گرفته است را كتبي در ميان دست نوشته هايش دهد و يا اين كه در كلام و به صورت شفاهي گويد براي او قصه همان قصه هاي فرياد هاي فروغ و تكرار آنها شده است و تمامي ز خمهايش و دردهايش از عشق است و همه التيامها و درمان هايش هم باز از عشق است براي او زندگي به تمامي پوچي نيست براي او زندگي سراسر از معني است و چون فروغ و هم آوا با او مي گويد كه "آه زندگي از تو لبريزم "و دوست ندارم راهي ديار سوداگري ها شود نمي خواهد هيچگاه نداي " پشمانم " را براي عشق ورزي سر دهدو حكايت رسيدن به يزدان و آن كه خالق عشق را با نواي " زندگي خواهم كرد " و نه " مرگ " مي داند و نمي انديشد جز به اين عبارت حك شده بر قلب و مغزش كه " اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است " و اين گونه است كه به دخترش مي نگرد و آرزو مي كند كه اين دردانه عشقش بتواند درسهاي مهر را چه كتبي و چه شفاهي آموزد و هميشه اين آموزه ها را از آن خود بداند و نه ترانه هاي عشق يك حاشيه نشين و يا گود نشين دور از دسترس زندگي و همگان را دوست بدارد و درسهاي اميد و ايمان و عشق و زندگي را هيچگاه از ياد نبرد و به ياد حافظ همواره خواند
عشق دردانه و من غواص و دريا ميكده/ سر فرو بردم آنجا تا كجا سر بركنم
ا
www.lonelyseaman.wordpress.com// tourajatef@hotmacom

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد