آبجی
20th April 2010, 04:06 PM
در ساحلی نشسته بودم ناگهان صدایی به من گفت شرط عشق را به جا بیاور و بنویس،
گفتم: قلم ندارم! گفت: استخوانت را قلم کن!
گفتم: جوهر ندارم! گفت: خونت را جوهر کن!
گفتم: کاغذ ندارم! گفت: پوستت را کاغذ کن!
گفتم: چه بنویسم؟!
گفت: بنویس {عشق من دوستت دارم}
به نظر شما شرط عشق چه بود؟! :-?:-?
گفتم: قلم ندارم! گفت: استخوانت را قلم کن!
گفتم: جوهر ندارم! گفت: خونت را جوهر کن!
گفتم: کاغذ ندارم! گفت: پوستت را کاغذ کن!
گفتم: چه بنویسم؟!
گفت: بنویس {عشق من دوستت دارم}
به نظر شما شرط عشق چه بود؟! :-?:-?