LaDy Ds DeMoNa
17th April 2010, 10:35 PM
http://theater.ir/data/uploads/news/img/tb/29160_Y_ma%5C%27jooni%2017Apr10111219am.jpg (http://theater.ir/data/uploads/news/img/29160_Y_ma%5C%27jooni%2017Apr10111219am.jpg)
علیرضا نراقی: حسن معجونی و گروه تئاتر لیو حالا دیگر تبدیل به اسمهای محبوبی در تئاتر ایران شدهاند.جذب مخاطب بالا و نگرش تجربی و نوین به تئاتر دو گزینهای است که بدست آوردن هردوی آنها با هم ساده نیست اما گروه تئاتر لیو به این مهم دست یافته است.
"به خاطر یک مشت روبل" به کارگردانی "حسن معجونی" این روزها در تماشاخانه ایرانشهر اجرا میشود.کار پس از اجرا در دو ماه آخر زمستان به دلیل استقبال مخاطبان، تمدید شد و تا پایان اردیبهشت اجرای آن ادامه دارد. با معجونی در کافه پر هیاهوی تماشاخانه ایرانشهر به گفتوگو نشستم و او با حوصله از چخوف، یک مشت روبل و گروه تئاتر لیو گفت.
***
شما قبل از این هم تعدادی از تک پردهایهای چخوف را اجرا کردید. آشکار است که چخوف یکی از نویسندههای مورد علاقه شماست، این علاقه از کجا میآید؟
هر کس یک نویسنده برای خود دارد که در کنار همه نویسندگان دیگری که دوست دارد، برایش دارای اولویت است. چخوف نویسنده من است و اولویت اولم. البته من کارهای بلند چخوف را بیشتر دوست دارم. مثلاً بسیار علاقهمندم که "سه خواهر" و "باغ آلبالو" را اجرا کنم؛ اما خوب اجرای آنها دشوار است و محتاج به فراهم آمدن شرایطی است که هنوز برای من ایجاد نشده.در واقع کارهایی که از چخوف اجرا کردم به نوعی شکل یک نمونه کوچک بوده که ادامه تکامل یافته آن همین اجرای "یک مشت روبل" است که با وجود اینکه نویسندهاش "نیل سایمون" است؛ اما اصالت و هویت متون چخوف در آنها حفظ شده. از طرف دیگر به نظر من شرایط چخوف خیلی نزدیک به شرایط ماست، حتی شرایط تئاتری ما به شرایط محیط و زمان چخوف نزدیک است.
چخوف در ایران نویسنده محبوبی است،خیلیها از چخوف کار اجرا کردهاند؛ اما به نظر میرسد در میان آنها اجراهای موفق کمی وجود دارد. با این حال آثار شما همیشه با استقبال خوبی مواجه میشود.
به نظرم علاقههای ما خیلی مهم نیست، بلکه قرائت درست چخوف است که اهمیت دارد. ما اغلب درک درستی از عنصر کمیک آثار چخوف نداریم، برای همین آثار او را عبوس و کسل کننده اجرا میکنیم. به نظر میرسد همان کشمکشی که نقل شده چخوف با معاصرانش داشته همچنان ادامه دارد. میگویند چخوف به استانیسلاوسکی معترض بوده که چرا آثار او را که مضحکه بودهاند به شکل تراژیک اجرا میکرده. به نظرم بعضی از ما همچنان دچار آن سؤتفاهم با متون چخوف هستیم.
در نشست مطبوعاتی نمایش گفته بودید که سعی کردهاید حال و هوای آثار چخوف را در این اثر حفظ کنید. این حال و هوا از نظر شما چه معنایی دارد؟
ببینید سه فرهنگ در این اجرا کنار هم نشستهاند: چخوف به روایت "نیل سایمون" آمریکایی و من. در واقع داستانهای چخوف حداقل از تفسیر دو نفر گذشته است. به نظر من جذابترین بخش این مجموعه خود چخوف است. حتی خود "نیل سایمون" هم به شکل و نوع شوخیهای چخوف وفادار است. مثلاً اینکه در آخر هر داستان ارثی به کسی میرسد، خود شوخی با جنس پایانهای چخوف است.
یکی از نکاتی که در این کار توجهم را جلب کرد، سکوت جاری در آن بود. ما در بین دیالوگها با سکوتهای زیاد و البته کارساز و جذابی مواجهیم. اصولاً کارکرد سکوت در کمدی چیست؟
ببینید کمدی و به طور مشخص کمدی سایمون با کلام شکل میگیرد. اما این به این معنا نیست که سکوت با ذات کمدی در تضاد است. برخی گمان میکنند که سکوت در کمدی امکان پذیر نیست و خالی از کارکرد است، در صورتی که در همین کار در خیلی لحظات سکوت، کمدی را تشدید میکند. مثلاً در داستان ولگرد کمدی ابتدای داستان کاملاً از طریق سکوت شکل میگیرد. نگاه اخلاقی شخصیت نویسنده او را به نوعی سکوت وا میدارد که بیشتر توهم نوعی در خواست غیر اخلاقی توسط ولگرد را در ذهن تماشاچی میسازد که بسیار خندهدار است؛ اما تمام این شوخی با سکوت ساخته میشود. نکته دیگر این است که ریتم کمدی در هر شب اجرا متفاوت است و با توجه به فرهنگ تماشاگران آن شب و شوخیهایی که بیشتر به آن میخندند ریتم کار هم تغییر میکند. چون در هر لحظهای که تماشاگر میخندد بازیگران باید سکوت کنند.
دکور دارای نوعی مینیمالیسم است، البته شما در کارهای قبلی خود هم چنین رویکردی به طراحی صحنه داشتید،این از چه تفسیری بیرون می آید و دلیل تعریف یک سن گرد و کج در میان صحنه چه بود؟
من همیشه سعی میکنم که عناصر زائد را حذف کنم. آنقدر حذف کنم تا به چیزی برسم که دیگر نمیتوان حذف کرد و خوب این دقیقاً تعریف مینیمالیسم است. اما دلیل وجود سن گرد این است که به دلیل اپیزودیک بودن کار، من به یاد نمایشهای ایرانی افتادم که در آن بازیگران وارد یک سن گرد میشوند و با ورود آنها بازی آغاز میشود و با خروجشان همه چیز پایان مییابد. همین دلیل اصلی انتخاب این دکور بود و البته دلایل دیگری هم داشت. این سن با نوع تعلیقش بین زمین و آسمان شباهتی به یک سکه دارد که پرت شده و بین زمین و آسمان مانده که هم یادآور شخصیتهای نمایش است و هم به نوع شوخیها بر میگردد. از طرف دیگر این کج بودن به وضعیت آدمهای داستان هم مربوط است که به نوعی همه وارونه اند و در آخر در جایی از متن سایمون که ما آن را حذف کردهایم، شخصیت نویسنده میگوید خانهاش در شیبی قرار دارد که تمام کثافتهای شهر به آنجا میریزد.
در گروه شما اصل بازیگر است. نسبت بازیگر با متن در کارهایتان به چه اندازه است؟
ما در متن تغییرات زیادی ایجاد میکنیم. متن باید از حساسیت بازیگر بگذرد تا به روز شود. تا زمانی که این عبور اتفاق نیفتد متن به هیچ وجه تعلقی به زمان و فرهنگ ما نخواهد داشت. بازیگر متن را حس میکند و احساس خود را اجرا میکند و کار دراماتورژ فعال کردن کدهایی است که به متن برمیگردد مثل ارجاعات اجتماعی و دغدغههایی که در متن، ظرفیت مطرح شدنشان هست.
بازیگران در اجرای نقش، خود را پنهان نمیکنند یعنی ما خود بازیگر را هم میبینیم و این در اکثر کارهای شما دیده میشود. آیا این تکرار شما را و بازیگران گروه لیو را نگران نمیکند؟
ما در تمرینها و آموزشهایمان زیر سؤال بردن خود را هم میگنجانیم. اما من معتقدم تلاش بعضی بازیگران برای کتمان خودشان بیهوده است. در نهایت این تعامل بازیگر با جهان خود است که دارد چیزی را اجرا میکند. من معتقدم باید کنش در بیاید، اگر کنش درست اجرا شود همه چیز درست است و این معنی را دارد که بازیگر مسیر را درست رفته. تئاتریکالیته ما بر این اساس است که مخاطب بازیگر را میبیند نه شخصیتی دیگر را که بازیگر کاملاً تبدیل به آن شده. ما خود را تکرار میکنیم، اما روایت درست پیش میرود و نقش راه روایت را غلط نمیکند.
یعنی این امتداد، خودش نوعی بازی و تجربه است؟
دقیقاً این همیشه دغدغه من بوده، این که همیشه به مخاطب بگوییم حواستان باشد ما داریم تئاتر اجرا میکنیم، شمای مخاطب هم حضور دارید و ما به تخیل شما هم نیاز داریم.
نوع برخوردتان با متن و رسیدن به کنش در اجرا به نظر بسیار سهل می آید. به این سرعت و ساده به کنش رسیدن چگونه ایجاد شد؟
ما دورهای را گذراندیم در تجربه اجرای مونولوگ که بسیار کمک کننده بود. آنجا با کمترین تشریفات، و کمترین زمان به اصل روایت میرسیدیم و آن را پی میگرفتیم. این سادگی در درون خود جادو دارد، مثل یک کار آبستره است یعنی تلاش برای حذف کردن همه حواشی و رسیدن سریع به اصل ماجرا.
شما این تئاتر را بدون حمایت دولت به طور خصوصی اجرا کردید. تجربه یک اجرای مستقل و خصوصی برای گروه تئاتر لیو چگونه بود؟
ما از زمان تشکیل گروه تئاتر لیو اهدافی داشتیم که یکی از آنها رسیدن به تئاتر مستقل و البته خصوصی است. تئاتر حرفهای باید زندگی آدمها باشد و در تمام طول سال درگیر آن باشند. ما از ابتدا خود را در گروه ملزم به تولید کردیم، باید حتماً تولید کنیم. فارغ از هر شرایطی تولید تئاتر را نباید متوقف کنیم. باید آنقدر تولید کنیم تا شرایط اجرایش را هم پیدا کنیم. اما اینکه گفتید اجرای مستقل، باید بگویم که صرف قرارداد گیشه به معنی مستقل بودن اجرا نیست. استقلال با به وجود آمدن شرایط دیگری ایجاد میشود. اما ویژگی مهمی که این اجرا و اجراهایی از این دست برای من پیدا کرده این است که من دارم به مخاطب گروه تئاتر لیو فکر میکنم. به اینکه چگونه آنها را میتوان هدایت کرد و نگهشان داشت و گسترش داد. از طرف دیگر اگر مدت اجرا رفتنمان به میزان مخاطبی که داریم افزایش یابد، در آن صورت از نظر مادی برای گروه بسیار بهتر از زمانی است که تحت قرارداد اداره هنرهای نمایشی است. ما به شرط تداوم اجرا، راحت میتوانیم روی پای خودمان بایستیم.
حال فارغ از مسائل سازمانی، آیا به لحاظ زیباشناسانه هم گروه تئاتر لیو اصول و تعاریف خاصی دارد؟
من با باید و نیاید در این کار مخالفم، اما ما باید حساسیت واکنش در مقابل جریانها را داشته باشیم. چیزی دارد تئاتر را هدایت میکند که همین جوایز سالیانه و...از این قبیل است. ما باید بتوانیم در برابر این سلایق واکنش نشان دهیم، در برابر حال و هوای مرده برخی تئاترها، عربدههای عجیب بعضی بازیگران و بازیهای تصنعی، طبیعی است که باید واکنش داشته باشیم. پس اصل زیباشناسانه گروه تئاتر ما واکنش به شرایط زیباشناسانه است.که البته این زیباشناسی حاکم آنقدر رشد کرده که دارد رنگ و بوی دولتی هم به خود میگیرد.
آن وقت نگران این نمیشوید که به طریق منفی به وسیله همین جریان رسمی و غلطی که نمیپسندید، هدایت شوید و به نوعی همین جریان و وضعیت نوع رفتار شما را تعیین کند و بدین ترتیب استقلالتان زیر سؤال رود؟
نه ما تمام مدت پاسخی به این جریان نمیدهیم، چون واکنش ما الزاماً مخالفت نیست، این تنها واکنش است؛ اما درست است بدترین حالت شاید این است که تمام وجود آدم بشود واکنش به فرد دیگر. اما ما سلایقی هم داریم، مثلاً همین انتخاب چخوف وابسته به سلیقه ماست. اگر در ایران همه تولستوی دوست داشتند و ما بر روی چخوف پافشاری میکردیم شاید این به نوعی واکنش منفی شبیه میشد، اما چخوف را خیلیها دوست دارند و خوب این برآمده از سلیقه شخصی من و گروه است که به نسبت، سلایق بسیار نزدیکی به هم داریم.
علیرضا نراقی: حسن معجونی و گروه تئاتر لیو حالا دیگر تبدیل به اسمهای محبوبی در تئاتر ایران شدهاند.جذب مخاطب بالا و نگرش تجربی و نوین به تئاتر دو گزینهای است که بدست آوردن هردوی آنها با هم ساده نیست اما گروه تئاتر لیو به این مهم دست یافته است.
"به خاطر یک مشت روبل" به کارگردانی "حسن معجونی" این روزها در تماشاخانه ایرانشهر اجرا میشود.کار پس از اجرا در دو ماه آخر زمستان به دلیل استقبال مخاطبان، تمدید شد و تا پایان اردیبهشت اجرای آن ادامه دارد. با معجونی در کافه پر هیاهوی تماشاخانه ایرانشهر به گفتوگو نشستم و او با حوصله از چخوف، یک مشت روبل و گروه تئاتر لیو گفت.
***
شما قبل از این هم تعدادی از تک پردهایهای چخوف را اجرا کردید. آشکار است که چخوف یکی از نویسندههای مورد علاقه شماست، این علاقه از کجا میآید؟
هر کس یک نویسنده برای خود دارد که در کنار همه نویسندگان دیگری که دوست دارد، برایش دارای اولویت است. چخوف نویسنده من است و اولویت اولم. البته من کارهای بلند چخوف را بیشتر دوست دارم. مثلاً بسیار علاقهمندم که "سه خواهر" و "باغ آلبالو" را اجرا کنم؛ اما خوب اجرای آنها دشوار است و محتاج به فراهم آمدن شرایطی است که هنوز برای من ایجاد نشده.در واقع کارهایی که از چخوف اجرا کردم به نوعی شکل یک نمونه کوچک بوده که ادامه تکامل یافته آن همین اجرای "یک مشت روبل" است که با وجود اینکه نویسندهاش "نیل سایمون" است؛ اما اصالت و هویت متون چخوف در آنها حفظ شده. از طرف دیگر به نظر من شرایط چخوف خیلی نزدیک به شرایط ماست، حتی شرایط تئاتری ما به شرایط محیط و زمان چخوف نزدیک است.
چخوف در ایران نویسنده محبوبی است،خیلیها از چخوف کار اجرا کردهاند؛ اما به نظر میرسد در میان آنها اجراهای موفق کمی وجود دارد. با این حال آثار شما همیشه با استقبال خوبی مواجه میشود.
به نظرم علاقههای ما خیلی مهم نیست، بلکه قرائت درست چخوف است که اهمیت دارد. ما اغلب درک درستی از عنصر کمیک آثار چخوف نداریم، برای همین آثار او را عبوس و کسل کننده اجرا میکنیم. به نظر میرسد همان کشمکشی که نقل شده چخوف با معاصرانش داشته همچنان ادامه دارد. میگویند چخوف به استانیسلاوسکی معترض بوده که چرا آثار او را که مضحکه بودهاند به شکل تراژیک اجرا میکرده. به نظرم بعضی از ما همچنان دچار آن سؤتفاهم با متون چخوف هستیم.
در نشست مطبوعاتی نمایش گفته بودید که سعی کردهاید حال و هوای آثار چخوف را در این اثر حفظ کنید. این حال و هوا از نظر شما چه معنایی دارد؟
ببینید سه فرهنگ در این اجرا کنار هم نشستهاند: چخوف به روایت "نیل سایمون" آمریکایی و من. در واقع داستانهای چخوف حداقل از تفسیر دو نفر گذشته است. به نظر من جذابترین بخش این مجموعه خود چخوف است. حتی خود "نیل سایمون" هم به شکل و نوع شوخیهای چخوف وفادار است. مثلاً اینکه در آخر هر داستان ارثی به کسی میرسد، خود شوخی با جنس پایانهای چخوف است.
یکی از نکاتی که در این کار توجهم را جلب کرد، سکوت جاری در آن بود. ما در بین دیالوگها با سکوتهای زیاد و البته کارساز و جذابی مواجهیم. اصولاً کارکرد سکوت در کمدی چیست؟
ببینید کمدی و به طور مشخص کمدی سایمون با کلام شکل میگیرد. اما این به این معنا نیست که سکوت با ذات کمدی در تضاد است. برخی گمان میکنند که سکوت در کمدی امکان پذیر نیست و خالی از کارکرد است، در صورتی که در همین کار در خیلی لحظات سکوت، کمدی را تشدید میکند. مثلاً در داستان ولگرد کمدی ابتدای داستان کاملاً از طریق سکوت شکل میگیرد. نگاه اخلاقی شخصیت نویسنده او را به نوعی سکوت وا میدارد که بیشتر توهم نوعی در خواست غیر اخلاقی توسط ولگرد را در ذهن تماشاچی میسازد که بسیار خندهدار است؛ اما تمام این شوخی با سکوت ساخته میشود. نکته دیگر این است که ریتم کمدی در هر شب اجرا متفاوت است و با توجه به فرهنگ تماشاگران آن شب و شوخیهایی که بیشتر به آن میخندند ریتم کار هم تغییر میکند. چون در هر لحظهای که تماشاگر میخندد بازیگران باید سکوت کنند.
دکور دارای نوعی مینیمالیسم است، البته شما در کارهای قبلی خود هم چنین رویکردی به طراحی صحنه داشتید،این از چه تفسیری بیرون می آید و دلیل تعریف یک سن گرد و کج در میان صحنه چه بود؟
من همیشه سعی میکنم که عناصر زائد را حذف کنم. آنقدر حذف کنم تا به چیزی برسم که دیگر نمیتوان حذف کرد و خوب این دقیقاً تعریف مینیمالیسم است. اما دلیل وجود سن گرد این است که به دلیل اپیزودیک بودن کار، من به یاد نمایشهای ایرانی افتادم که در آن بازیگران وارد یک سن گرد میشوند و با ورود آنها بازی آغاز میشود و با خروجشان همه چیز پایان مییابد. همین دلیل اصلی انتخاب این دکور بود و البته دلایل دیگری هم داشت. این سن با نوع تعلیقش بین زمین و آسمان شباهتی به یک سکه دارد که پرت شده و بین زمین و آسمان مانده که هم یادآور شخصیتهای نمایش است و هم به نوع شوخیها بر میگردد. از طرف دیگر این کج بودن به وضعیت آدمهای داستان هم مربوط است که به نوعی همه وارونه اند و در آخر در جایی از متن سایمون که ما آن را حذف کردهایم، شخصیت نویسنده میگوید خانهاش در شیبی قرار دارد که تمام کثافتهای شهر به آنجا میریزد.
در گروه شما اصل بازیگر است. نسبت بازیگر با متن در کارهایتان به چه اندازه است؟
ما در متن تغییرات زیادی ایجاد میکنیم. متن باید از حساسیت بازیگر بگذرد تا به روز شود. تا زمانی که این عبور اتفاق نیفتد متن به هیچ وجه تعلقی به زمان و فرهنگ ما نخواهد داشت. بازیگر متن را حس میکند و احساس خود را اجرا میکند و کار دراماتورژ فعال کردن کدهایی است که به متن برمیگردد مثل ارجاعات اجتماعی و دغدغههایی که در متن، ظرفیت مطرح شدنشان هست.
بازیگران در اجرای نقش، خود را پنهان نمیکنند یعنی ما خود بازیگر را هم میبینیم و این در اکثر کارهای شما دیده میشود. آیا این تکرار شما را و بازیگران گروه لیو را نگران نمیکند؟
ما در تمرینها و آموزشهایمان زیر سؤال بردن خود را هم میگنجانیم. اما من معتقدم تلاش بعضی بازیگران برای کتمان خودشان بیهوده است. در نهایت این تعامل بازیگر با جهان خود است که دارد چیزی را اجرا میکند. من معتقدم باید کنش در بیاید، اگر کنش درست اجرا شود همه چیز درست است و این معنی را دارد که بازیگر مسیر را درست رفته. تئاتریکالیته ما بر این اساس است که مخاطب بازیگر را میبیند نه شخصیتی دیگر را که بازیگر کاملاً تبدیل به آن شده. ما خود را تکرار میکنیم، اما روایت درست پیش میرود و نقش راه روایت را غلط نمیکند.
یعنی این امتداد، خودش نوعی بازی و تجربه است؟
دقیقاً این همیشه دغدغه من بوده، این که همیشه به مخاطب بگوییم حواستان باشد ما داریم تئاتر اجرا میکنیم، شمای مخاطب هم حضور دارید و ما به تخیل شما هم نیاز داریم.
نوع برخوردتان با متن و رسیدن به کنش در اجرا به نظر بسیار سهل می آید. به این سرعت و ساده به کنش رسیدن چگونه ایجاد شد؟
ما دورهای را گذراندیم در تجربه اجرای مونولوگ که بسیار کمک کننده بود. آنجا با کمترین تشریفات، و کمترین زمان به اصل روایت میرسیدیم و آن را پی میگرفتیم. این سادگی در درون خود جادو دارد، مثل یک کار آبستره است یعنی تلاش برای حذف کردن همه حواشی و رسیدن سریع به اصل ماجرا.
شما این تئاتر را بدون حمایت دولت به طور خصوصی اجرا کردید. تجربه یک اجرای مستقل و خصوصی برای گروه تئاتر لیو چگونه بود؟
ما از زمان تشکیل گروه تئاتر لیو اهدافی داشتیم که یکی از آنها رسیدن به تئاتر مستقل و البته خصوصی است. تئاتر حرفهای باید زندگی آدمها باشد و در تمام طول سال درگیر آن باشند. ما از ابتدا خود را در گروه ملزم به تولید کردیم، باید حتماً تولید کنیم. فارغ از هر شرایطی تولید تئاتر را نباید متوقف کنیم. باید آنقدر تولید کنیم تا شرایط اجرایش را هم پیدا کنیم. اما اینکه گفتید اجرای مستقل، باید بگویم که صرف قرارداد گیشه به معنی مستقل بودن اجرا نیست. استقلال با به وجود آمدن شرایط دیگری ایجاد میشود. اما ویژگی مهمی که این اجرا و اجراهایی از این دست برای من پیدا کرده این است که من دارم به مخاطب گروه تئاتر لیو فکر میکنم. به اینکه چگونه آنها را میتوان هدایت کرد و نگهشان داشت و گسترش داد. از طرف دیگر اگر مدت اجرا رفتنمان به میزان مخاطبی که داریم افزایش یابد، در آن صورت از نظر مادی برای گروه بسیار بهتر از زمانی است که تحت قرارداد اداره هنرهای نمایشی است. ما به شرط تداوم اجرا، راحت میتوانیم روی پای خودمان بایستیم.
حال فارغ از مسائل سازمانی، آیا به لحاظ زیباشناسانه هم گروه تئاتر لیو اصول و تعاریف خاصی دارد؟
من با باید و نیاید در این کار مخالفم، اما ما باید حساسیت واکنش در مقابل جریانها را داشته باشیم. چیزی دارد تئاتر را هدایت میکند که همین جوایز سالیانه و...از این قبیل است. ما باید بتوانیم در برابر این سلایق واکنش نشان دهیم، در برابر حال و هوای مرده برخی تئاترها، عربدههای عجیب بعضی بازیگران و بازیهای تصنعی، طبیعی است که باید واکنش داشته باشیم. پس اصل زیباشناسانه گروه تئاتر ما واکنش به شرایط زیباشناسانه است.که البته این زیباشناسی حاکم آنقدر رشد کرده که دارد رنگ و بوی دولتی هم به خود میگیرد.
آن وقت نگران این نمیشوید که به طریق منفی به وسیله همین جریان رسمی و غلطی که نمیپسندید، هدایت شوید و به نوعی همین جریان و وضعیت نوع رفتار شما را تعیین کند و بدین ترتیب استقلالتان زیر سؤال رود؟
نه ما تمام مدت پاسخی به این جریان نمیدهیم، چون واکنش ما الزاماً مخالفت نیست، این تنها واکنش است؛ اما درست است بدترین حالت شاید این است که تمام وجود آدم بشود واکنش به فرد دیگر. اما ما سلایقی هم داریم، مثلاً همین انتخاب چخوف وابسته به سلیقه ماست. اگر در ایران همه تولستوی دوست داشتند و ما بر روی چخوف پافشاری میکردیم شاید این به نوعی واکنش منفی شبیه میشد، اما چخوف را خیلیها دوست دارند و خوب این برآمده از سلیقه شخصی من و گروه است که به نسبت، سلایق بسیار نزدیکی به هم داریم.