توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دوستم منو ترسوند !!!
LaDy Ds DeMoNa
16th April 2010, 02:44 PM
سلام
خسته نباشید
یکی از بهترین دوستان من در اسفند ماه ازدواج کرد.
و از اون موقع بصورت مستقل زندگی خودشون شروع کردند تا اینکه دو هفته پیش با نارحتی اومد سرکار بهم گفت می دونی دیروز یه اتفاق عجیبی اتفاد .
ونقل کرد :
""دیروز تو خونه تنها بودم که ناگهان یکی از پشتم زد و سه باز اسممو صدا کرد . برگشتم کسی نبود به بیرون از خونه فرار کردم و تا رسیدن همسرم دم در وایستادم {worried}{worried}""
الان دیگه تو خونه تنها نمی ذارنش تا همسرش پیششه یا خونه مادرش اش ایناست ..
قراره بره پیش روانشناس !!
از وقتی دوستم اینو بهم گفته شبا خوابم نمی بره و از ترس در اتاقم رو باز می ذارم می خوابم همش فکر می کنم یکی الان از پشت می زندم اسممو صدا می کنه !!!
شبا که می خوام بخوام سی چهل دفعه سوره قل اعوذ برب الناس و حمد و سوره رو می خووونم تا خوابم ببره . . .
راستش آقای کمان ابرو من ادم ترسویی نبودم
یه بار دو سه سال پیش یه فیلم خیلی ترسناک ژاپنی دیدم آخه من فیلم های ترسناک دوست داشتم اما این فیلم فرق می کرد ؛ بعد دیدن فیلم و از موقع به بعد دیگه ترسیدم !!!!
حالا به نظرتون اون چی بود که دوستم رو ترسوند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
hoora
16th April 2010, 04:05 PM
وای این چی بود دیگه{i dont want to see} خیلی سخته مهسا نمیدونم چطوری این کابوس واسه شما یا دوستت رفع میشه:-?? اما امیدوارم زودتر رفع شه
آخه 4سال پیش که با بچه ها تو کلاس کنکور بحث راه مینداختیم راجع به انرژی درمانی....بعد که یهو بحث کشیده شد به خواب اینکه روح از بدن جدا میشه... که یکی مثالی زد
نمیخوام بگم که دوباره تاریخ تکرار شه اما طوری روم تاثیر گذاشت که از خوابیدن از تاریکی... وحشت داشتم مخصوصا از تنهایی اینکه میگی در اتاقتو وا میذاری یاد خودم میفتم{worried}
یادمه شبها بیدار بودم خونواده ذوق میکردن دارم درس میخونم اما جز ترس و پریشونی حال دیگه ای نداشتم ولی فقط گذشت زمان اونم یادم نیست چقدر طول کشید تا نرمال شم ولی
با مشاوره و اینکه یه مدت واقعا حتی موقع خواب هم تنها نموندن تاثیر داره واسه بهبودی
ایشالا زود این موضوع حل شه
LaDy Ds DeMoNa
16th April 2010, 05:20 PM
{worried}{i dont want to see} درکم می کنی !!
kamanabroo
16th April 2010, 08:41 PM
سلام
خسته نباشید
یکی از بهترین دوستان من در اسفند ماه ازدواج کرد.
و از اون موقع بصورت مستقل زندگی خودشون شروع کردند تا اینکه دو هفته پیش با نارحتی اومد سرکار بهم گفت می دونی دیروز یه اتفاق عجیبی اتفاد .
ونقل کرد :
""دیروز تو خونه تنها بودم که ناگهان یکی از پشتم زد و سه باز اسممو صدا کرد . برگشتم کسی نبود به بیرون از خونه فرار کردم و تا رسیدن همسرم دم در وایستادم {worried}{worried}""
الان دیگه تو خونه تنها نمی ذارنش تا همسرش پیششه یا خونه مادرش اش ایناست ..
قراره بره پیش روانشناس !!
از وقتی دوستم اینو بهم گفته شبا خوابم نمی بره و از ترس در اتاقم رو باز می ذارم می خوابم همش فکر می کنم یکی الان از پشت می زندم اسممو صدا می کنه !!!
شبا که می خوام بخوام سی چهل دفعه سوره قل اعوذ برب الناس و حمد و سوره رو می خووونم تا خوابم ببره . . .
راستش آقای کمان ابرو من ادم ترسویی نبودم
یه بار دو سه سال پیش یه فیلم خیلی ترسناک ژاپنی دیدم آخه من فیلم های ترسناک دوست داشتم اما این فیلم فرق می کرد ؛ بعد دیدن فیلم و از موقع به بعد دیگه ترسیدم !!!!
حالا به نظرتون اون چی بود که دوستم رو ترسوند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
شاید بگم دقیقا یه همچین موردی برای خودم پیش اومده.
اما الان هیچ احساس خاصی بهش ندارم. حتی می تونم شب و روز بهش فکر کنم بدون اینکه کمترین ترسی در من ایجاد بشه.
اینکه چه چیزی بوده که اتفاق افتاده، این رو نمیشه روش نظر داد .
تنها چیزی که می تونم بگم اینه که قابل اثبات نیست و یک تجربه شخصی هست حتی من هم نتونستم برای دیگران اثبات کنم و بعید نیست که یک حالت روانپریشی باشه. که با گذشت زمان و یکسری کارها برطرف میشه.
اما اینکه در برابر چنین احساساتی چه کار باید بکنیم میشه چند تا راهکار براش پیدا کرد؟
1. اینکه از تنهایی های طولانی جلوگیری کنیم. مخصوصا شبها
2. واقع گرا باشیم
3. به اطرافمون به دقت نگاه کنیم و تا در مورد چیزی که موجب ترس میشه به یقین نرسیدیم اجازه احساس ترس رو به خودمون ندیم.
توضیح:
ببینید ما باید خوب نگاه کنیم که در اطراف ما چه چیزهایی وجود داره.
وقتی در طول روز ما از خانه خارج میشیم و به سمت محل کار یا تحصیل می ریم چون همه چیز رو می بینیم و احساس می کنیم به راحتی و بدون ترس کار خودمون رو انجام می دیم.
اما شب چون اطراف ما نوری وجود نداره و اشیا اطراف رو سیاه می بینیم و در فضای باز همه چیز به وضوح پیدا نیست ، احساس ما به واقعیت تغییر می کنه.
مثلا وقتی شما به یک مکان تاریک نگاه می کنین می تونین ذهن خودتون رو مدیریت کنین و با تمرکز این احساس رو داشته باشین که الان یه نفر توی تاریکی هست.
یا اینکه چیزی داره تکان می خوره. در حالی که وقتی جلو می رین و به وسط تاریکی می رسین می بینین هیچ چیزی نیست و نمی تونه باشه.
ما باید ذهن خودمون رو مدیریت کنیم نه اینکه بگذاریم هر چیزی که می خواد تصور بکنه .
و برای اینکه ما باور کنیم که برای ترس هیچ دلیلی وجود نداره یکی از کارهایی که توصیه شده این هست که به سمت چیزی که شما رو می ترسونه حرکت کنید تا بهش برسید.
به عنوان مثال وقتی شما سروصدایی یا خشخشی می شنوید در گوشه ای اتاق یا خونه و به محض شنیدن احساس ترس می کنین، اولین کاری که می کنید این باشه که نفس عمیق بکشین و به آرامی به سمت صدا حرکت کنید وقتی که متوجه شدید که صدا ، اون چیزی که شما تصور می کردین نبوده دیگه نسبت به اون نوع صدا حساسیت و ترس نشون نمی دین.
مثال دیگه: وقتی شما می خواهید بخوابید و در اتاق تنها هستین به محض خاموش کردن برق احساساتی به شما دست می ده که توی این تاریکی کسی هست یا الان کسی صدا می زنه یا ....
در این جور مواقع با کمال آرامش چشمها رو باز نگه داشته و ذهن رو مدیریت کنید به این نحو که به واقعیتی که هست فکر کنید و اینکه در این اتاق هیچ شی خارجی دیگری نیست و سعی کنید در تاریکی به همان نقطه ای که از آن می ترسید نگاه کنید کمی که نگاه کردید می بینید هیچ دلیلی برای ترس وجود نداره.
حتی می تونید برق رو هم روشن کنید و در حالی که خاموش و روشن می کنید به اون نقطه نگاه کنید که هیچ تغییری در اون مکان دیده نمیشه.
این رو بخاطر بسپارید که تا وقتی که فرار کنید مشکل شما حل نمیشه
بلکه باید به سمت چیزی که از آن می ترسید حرکت کنید.
بنده خودم در اوائل نوجوانی از این سری مشکلات داشتم که وقتی این دستور رو عمل کردم دیگه هیچ دلیلی برای ترس ندیدم و نمی بینم.
LaDy Ds DeMoNa
16th April 2010, 08:52 PM
یعنی جن و من نیست
ولی دوستم می گه صدا واضح بوده و کاملا شنیده {worried}
kamanabroo
16th April 2010, 08:56 PM
یعنی جن و من نیست
ولی دوستم می گه صدا واضح بوده و کاملا شنیده {worried}
ببینید این یه تجربه شخصیه و هیچ چیزی رو برای دیگران اثبات نمی کنه
اگه بگذاریم درک ما از واقع کارش رو بکنه دلیلی برای ادامه دادن این نوع تصورات نیست.
اما دستورات دینی ما این رو می گه که :
وقتی ما باور داریم که همیشه و همه جا خدا هست و بنده هاش رو می بینه و از رگ گردن به ما
نزدیک تره دیگه دلیلی نداره که از چیزی بترسیم ...
LaDy Ds DeMoNa
16th April 2010, 09:00 PM
ببینید این یه تجربه شخصیه و هیچ چیزی رو برای دیگران اثبات نمی کنه
اگه بگذاریم درک ما از واقع کارش رو بکنه دلیلی برای ادامه دادن این نوع تصورات نیست.
اما دستورات دینی ما این رو می گه که :
وقتی ما باور داریم که همیشه و همه جا خدا هست و بنده هاش رو می بینه و از رگ گردن به ما
نزدیک تره دیگه دلیلی نداره که از چیزی بترسیم ...
گفتنش آسونه !!
دعا کنید امشب لااقل زود بخوابم @};-
kamanabroo
16th April 2010, 09:43 PM
ببینید این یه تجربه شخصیه و هیچ چیزی رو برای دیگران اثبات نمی کنه
اگه بگذاریم درک ما از واقع کارش رو بکنه دلیلی برای ادامه دادن این نوع تصورات نیست.
اما دستورات دینی ما این رو می گه که :
وقتی ما باور داریم که همیشه و همه جا خدا هست و بنده هاش رو می بینه و از رگ گردن به ما نزدیک تره دیگه دلیلی نداره که از چیزی بترسیم ...
گفتنش آسونه !!
دعا کنید امشب لااقل زود بخوابم @};-
بله گفتنش آسونه
ما باید این درک و باور رو که خدا همیشه با ماست در وجودمون تقویت کنیم.
هر چه درک و باور ما قوی تر باشه آرامش بیشتری داریم.
چشم
ان شا الله همه مون بتونیم حضور خدا رو درک کنیم و باور عمیق و عمیق تری پیدا کنیم.
;)
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.