AvAstiN
6th November 2008, 09:51 PM
كريس پاتن كميسر سابق روابط خارجي اتحاديه اروپا ميگويد انتخابات رياستجمهوري آمريكا در تكتك كشورهاي دنيا به اندازه خود اين كشور، توجه عموم را بهخود جلب كردهاست
توجه و علاقهاي كه دنيا به انتخابات آمريكا نشان ميدهد بهترين نمونه از قدرت نرم اين كشور است.
اما دنيا از اين انتخابات و از رئيسجمهوري بعدي آمريكا چه ميخواهد؟ يا بهتر بگويم خواست دنيا از رئيسجمهوري جديد آمريكا چيست؟
در دوران رياستجمهوري جورج بوش احساسات ضدآمريكايي در سراسر دنيا دامن زده شد و اين حقيقتي است كه بايد به آن اعتراف كنيم.
اما دنيا هنوز به آمريكا نياز دارد. درست است كه ما شاهد ظهور چين، برزيل و هند بهعنوان بازيگران قدرتمند عرصه اقتصاد هستيم.
در هفتههاي اخير همچنين شاهد سقوط تحقيرآميز اربابان بازار والاستريت بوديم. قدرت و عظمت نظامي آمريكا هم در بيابانهاي بينالنهرين دفن شدهاست.
اقتدار اخلاقي اين ارتش هم در مكانهايي مانند خليج گوانتانامو در كوبا يا ابوغريب در عراق به رسوايي كشيدهشد. همه اينها درست است.
اما آمريكا هنوز هم تنها ابرقدرت جهان و تنها كشوري است كه در همه نقاط جهان اهميت دارد و تنها كشوري است كه قادر به انجام اقدامات بينالمللي براي مقابله با مشكلات جهاني است.
اولين وظيفه رئيسجمهوري جديد آمريكا بازگرداندن چهره و جايگاه رقابتي و اعتماد به نفس اين كشور در عرصه اقتصاد است.
كنترل هزينههاي گزاف و وامهاي بيحد، احياي ارزشهاي خانوادگي همچون پسانداز، مسئوليتپذيري و پاداش منصفانه، كار آساني نيست. دست يافتن به اين اهداف نيازمند توجه بيشتر به برابري اجتماعي است.
اكنون كه آمريكا جايگاه جهاني خود را بهعنوان آخرين وامدهنده در دنيا از دست ميدهد، بقيه كشورهاي دنيا بايد توان رقابتي خود را تقويت كنند.
اما در اين ميان بايد توجه داشت كه مبادا به دوران محافظهكاري بازگرديم. رئيسجمهوري جديد آمريكا بايد پيامدهاي فاجعهبار محافظهكاري دهههاي 1990 و 1930 را به ياد داشتهباشد.
ناكاميهاي پرزيدنت هربرت هوور در سالهاي 1929 تا 1933 بايد درس خوبي باشد. همه ما منتظريم كه رئيسجمهوري بعدي آمريكا با جامعه جهاني و سازمانهاي بينالمللي آشتي كند و بپذيرد كه حتي يك ابرقدرت بايد قوانيني را كه براي ديگران صدق ميكند، بپذيرد.
سازمان ملل، سازمان كاملي نيست. اين سازمان به اصلاحات نياز دارد. نهادهاي ديگري كه حاكميت جهاني اقتصاد را اداره ميكنند هم نياز به اصلاحات دارند.
اين كار زمان ميبرد. اما يك شرط لازم و البته نه كافي براي تغيير، تعهد آمريكا به رهبري اين روند است. در عينحال بايد طرحهايي مانند ايجاد اتحاديه دمكراسيها براي جايگزيني سازمان ملل را براي هميشه فراموش كند.
رئيسجمهوري جديد آمريكا بايد كنفرانس بازبيني پيمان منع تكثير هستهاي را در سال 2010 به سرانجام موفقيتآميزي برساند. اين كار از طريق فراموشكردن سلاحهاي جديد، كنار گذاشتن تحقيقات درباره آنها و تشويق ديگران به انجام همين كارها ممكن ميشود.
رئيسجمهوري جديد آمريكا بايد توانايي بالقوه نوآوري خود را در ايجاد فناوريهاي پاك و خودكفايي در بخش انرژي به كار بگيرد. اگر درباره پيمان كيوتو همين سال آينده توافق حاصل شود كه بسيار شگفتي مباركي است.
اما اگر هم اينطور نشود، دست كم بايد درباره روند آن بحثهاي جهاني در مسيري درست انجام شود. آمريكا بايد در اين زمينه با اروپا، چين و هند مشاركت كند.
رابطه آمريكا با چين در اين قرن مسئله مهمي از نظر امنيتي و اقتصادي است. كشمكش ميان اين دو كشور بر سر به دست آوردن سلطه، امري اجتنابناپذير است.
اما آمريكا بايد توجه بيشتري به چين معطوف كند و در عين حال چشمش را به روي مسائل حقوق بشري نبندد. در خاورميانه، ايهود اولمرت نخستوزير فعلي اسرائيل در آستانه بازنشستگي توصيه خردمندانهاي به رئيسجمهور بعدي آمريكا كرد.
او گفت كه اسرائيل و فلسطين به منشور نااميدكننده و خونيني تبديل شدهاند كه ديپلماسي آمريكا از خلال آن ديده ميشود؛ بايد كاري كرد كه به نوعي توافق مانند توافق دوران كلينتون دست يافت.
در همه اين درخواستها تناقض وجود دارد. دنيا سالهاست كه خواستار رويكردي چندجانبه از سوي واشنگتن است. اما اگر آمريكا چنين رويكردي اتخاذ كند، آيا مثلا اروپا با تعهد و انرژي كافي، به اين رويكرد پاسخ مناسب ميدهد؟
ژاپن تايمز - 31 اكتبر 2008
ترجمه: نيلوفر قديري
توجه و علاقهاي كه دنيا به انتخابات آمريكا نشان ميدهد بهترين نمونه از قدرت نرم اين كشور است.
اما دنيا از اين انتخابات و از رئيسجمهوري بعدي آمريكا چه ميخواهد؟ يا بهتر بگويم خواست دنيا از رئيسجمهوري جديد آمريكا چيست؟
در دوران رياستجمهوري جورج بوش احساسات ضدآمريكايي در سراسر دنيا دامن زده شد و اين حقيقتي است كه بايد به آن اعتراف كنيم.
اما دنيا هنوز به آمريكا نياز دارد. درست است كه ما شاهد ظهور چين، برزيل و هند بهعنوان بازيگران قدرتمند عرصه اقتصاد هستيم.
در هفتههاي اخير همچنين شاهد سقوط تحقيرآميز اربابان بازار والاستريت بوديم. قدرت و عظمت نظامي آمريكا هم در بيابانهاي بينالنهرين دفن شدهاست.
اقتدار اخلاقي اين ارتش هم در مكانهايي مانند خليج گوانتانامو در كوبا يا ابوغريب در عراق به رسوايي كشيدهشد. همه اينها درست است.
اما آمريكا هنوز هم تنها ابرقدرت جهان و تنها كشوري است كه در همه نقاط جهان اهميت دارد و تنها كشوري است كه قادر به انجام اقدامات بينالمللي براي مقابله با مشكلات جهاني است.
اولين وظيفه رئيسجمهوري جديد آمريكا بازگرداندن چهره و جايگاه رقابتي و اعتماد به نفس اين كشور در عرصه اقتصاد است.
كنترل هزينههاي گزاف و وامهاي بيحد، احياي ارزشهاي خانوادگي همچون پسانداز، مسئوليتپذيري و پاداش منصفانه، كار آساني نيست. دست يافتن به اين اهداف نيازمند توجه بيشتر به برابري اجتماعي است.
اكنون كه آمريكا جايگاه جهاني خود را بهعنوان آخرين وامدهنده در دنيا از دست ميدهد، بقيه كشورهاي دنيا بايد توان رقابتي خود را تقويت كنند.
اما در اين ميان بايد توجه داشت كه مبادا به دوران محافظهكاري بازگرديم. رئيسجمهوري جديد آمريكا بايد پيامدهاي فاجعهبار محافظهكاري دهههاي 1990 و 1930 را به ياد داشتهباشد.
ناكاميهاي پرزيدنت هربرت هوور در سالهاي 1929 تا 1933 بايد درس خوبي باشد. همه ما منتظريم كه رئيسجمهوري بعدي آمريكا با جامعه جهاني و سازمانهاي بينالمللي آشتي كند و بپذيرد كه حتي يك ابرقدرت بايد قوانيني را كه براي ديگران صدق ميكند، بپذيرد.
سازمان ملل، سازمان كاملي نيست. اين سازمان به اصلاحات نياز دارد. نهادهاي ديگري كه حاكميت جهاني اقتصاد را اداره ميكنند هم نياز به اصلاحات دارند.
اين كار زمان ميبرد. اما يك شرط لازم و البته نه كافي براي تغيير، تعهد آمريكا به رهبري اين روند است. در عينحال بايد طرحهايي مانند ايجاد اتحاديه دمكراسيها براي جايگزيني سازمان ملل را براي هميشه فراموش كند.
رئيسجمهوري جديد آمريكا بايد كنفرانس بازبيني پيمان منع تكثير هستهاي را در سال 2010 به سرانجام موفقيتآميزي برساند. اين كار از طريق فراموشكردن سلاحهاي جديد، كنار گذاشتن تحقيقات درباره آنها و تشويق ديگران به انجام همين كارها ممكن ميشود.
رئيسجمهوري جديد آمريكا بايد توانايي بالقوه نوآوري خود را در ايجاد فناوريهاي پاك و خودكفايي در بخش انرژي به كار بگيرد. اگر درباره پيمان كيوتو همين سال آينده توافق حاصل شود كه بسيار شگفتي مباركي است.
اما اگر هم اينطور نشود، دست كم بايد درباره روند آن بحثهاي جهاني در مسيري درست انجام شود. آمريكا بايد در اين زمينه با اروپا، چين و هند مشاركت كند.
رابطه آمريكا با چين در اين قرن مسئله مهمي از نظر امنيتي و اقتصادي است. كشمكش ميان اين دو كشور بر سر به دست آوردن سلطه، امري اجتنابناپذير است.
اما آمريكا بايد توجه بيشتري به چين معطوف كند و در عين حال چشمش را به روي مسائل حقوق بشري نبندد. در خاورميانه، ايهود اولمرت نخستوزير فعلي اسرائيل در آستانه بازنشستگي توصيه خردمندانهاي به رئيسجمهور بعدي آمريكا كرد.
او گفت كه اسرائيل و فلسطين به منشور نااميدكننده و خونيني تبديل شدهاند كه ديپلماسي آمريكا از خلال آن ديده ميشود؛ بايد كاري كرد كه به نوعي توافق مانند توافق دوران كلينتون دست يافت.
در همه اين درخواستها تناقض وجود دارد. دنيا سالهاست كه خواستار رويكردي چندجانبه از سوي واشنگتن است. اما اگر آمريكا چنين رويكردي اتخاذ كند، آيا مثلا اروپا با تعهد و انرژي كافي، به اين رويكرد پاسخ مناسب ميدهد؟
ژاپن تايمز - 31 اكتبر 2008
ترجمه: نيلوفر قديري