توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات کنکور
آبجی
12th April 2010, 08:35 PM
سلام به همه دوستای خوبمhttp://www.pic4ever.com/images/bighug.gif
دیروز داشتم با یکی از دوستان صحبت میکردیم که حرفمون کشیده شد سمت کنکور و خاطرات روز کنکور http://www.pic4ever.com/images/4lqqtqv.gif.
خاطرات خوبی هست . خاطره ای که فکر نمیکنم از ذهن هیچ کدوممون پاک بشه و جز معدود خاطراتی هست که تو صندوق خونه خاطراتمون باقی میمونه http://www.pic4ever.com/images/reading.gif. چون براش زحمت کشیدیم و وقت زیادی رو صرف کردیم http://www.pic4ever.com/images/laie_14.gif چون اولین هدفمون بود برای رسیدن به اهداف بعدی مون http://www.pic4ever.com/images/fly2.gif .
یه سکوی پرتاپ به یه مرحله دیگه از زندگی مخصوصا اگه تو کنکور قبول شده باشی و اونم دور از خانواده چون بچه هایی که تو خوابگاه زندگی میکنند تجربه شون از کسایی که پیش خانواده هست خیلی بیشتره ، خب بگذریم ....http://www.pic4ever.com/images/vahidrk1.gif
هدف از زدن این تاپیک اینه که همون بیایم و یه جوری تو خاطرات هم سهیم باشیم خاطره کنکور http://www.pic4ever.com/images/118.gif، این که روز کنکور چطوری بود http://www.pic4ever.com/images/154fs232528.gif، استرس داشتی http://www.pic4ever.com/images/Just_Cuz_19.gif، چیزی یادت نرفته بود http://www.pic4ever.com/images/144fs807820.gif، با کی رفتی ، اصلا یادت میاد حوزه امتحانیت کجا بود یا روزی که جواب گرفتی ؟ http://www.pic4ever.com/images/112.gifببینم تو هم روزنامه ای که اسمت توش به عنوان قبولی ها زده شده بود رو هنوز داری ؟؟؟http://www.pic4ever.com/images/bliss.gifوقتی جواب رو گرفتی چه حسی داشتی ؟؟؟http://www.pic4ever.com/images/tissue.gif
هر چی از اون روز و دوران یادت میاد برامون بنویس http://www.pic4ever.com/images/thankyou.gif
آبجی
12th April 2010, 08:35 PM
خودم هم به عنوان نفر اول شروع میکنمhttp://www.pic4ever.com/images/interview.gif :
اینو جدی میگم جز معدود کسایی بودم که اصلا فکر کنکور نبودم http://www.pic4ever.com/images/288.gif نه اینکه درس نخونم نه ، درس رو میخوندم ولی شاید در روز فقط یک یا دو ساعت :-o در صورتی که دوستام تا 14 ساعت هم میخوندن {nerd} ولی من نه :"> . الان هم همینطوری هستم :)) .
هنوز درست نشدم :"> .
جاتون خالی چند روز قبل از کنکور خانواده شروع کردن به رفتن مسافرت منم که نفر اول هستم اصولا {big green} چمدون رو بستیم و اماده سفر شدیم http://www.pic4ever.com/images/rainbowf.gif ، جاتون خالی خیلی خوش گذشت فقط اخرش یکی از بچه های دوست مامانم گفت که بله هفته دیگه من کنکور دارم که دیگه از همون جا مسافرت تعطیل شد و برگشتیم {worried} .
روز کنکور که داشتیم میرفتیم سر جلسه تازه یه خورده استرس داشتم و عذاب وجدان که کاشکی بیشتر میخوندم http://www.pic4ever.com/images/129fs4252631.gif ولی خب خیالم راحت بود که قبول میشدم {big green} . چون سعی و تلاش خودم رو کرده بودم .یادمه ماشینها رو تا یه حدودی میذاشتن که بره بقیه راه رو خودمون باید پیاده میرفتیم تو راه طبق معمول چند تا دوست پیدا کردم و شروع کردیم به حرف زدن قضیه جالبش این بود که همونی که باهاش دوست شدم تو راه نفر پشت سری من بود :-o ( جالبترش این که دوتامون الان تو یه دانشگاه و یه کلاس هستیم ) این اتفاق خیلی کم پیش میاد .
یادمه برای هر دو سری سوالاتم کلی وقت اضافه اوردم http://www.pic4ever.com/images/reading.gif حوصله ام سر رفته بود برگه هم جای سفید نداشت که نقاشی بکشم :"> شروع کردم به نگاه کردن به اطرافم یهو یه چیزی دیدم که خواب از سرم پریدhttp://www.pic4ever.com/images/229.gif دختری که دوتا صندلی اون ور تر از من نشسته بود با خودش فلاکس چایی ، چیپس و میوه اورده بود http://www.pic4ever.com/images/91.gif دیدم نشسته برای خودش هی چایی میریزه و با کیک میخوره بعد از اینکه فکر کنم چایی فلاکسش تموم شد http://www.pic4ever.com/images/mornincoffee.gif شروع کرد به خوردن میوه من خودم مونده بودم این اومده سیزده بدر یا کنکورhttp://www.pic4ever.com/images/treeswing.gif فقط مبهوت اون یه نفر بودیم همه مون خودش هم انگار نه انگار که ما داریم نگاهش میکنیم .
بالاخره تموم شد و اومدیم برگردیم با همونایی که رفتنی دوست شده بودم با همونا قرار گذاشته بودیم که برگردیم تا یه مسیری راهها مون یکی بود اما بعد از هم جدا شدیم هیچ وقت فکر نمیکردم که هر سه نفرمون تو یه دانشگاه قبول بشیمhttp://www.pic4ever.com/images/grouphugg.gif .
یادمه من نفر اولی بودم که تو جمع دوستام از نتایج اطلاع پیدا کردم http://www.pic4ever.com/images/Laie_13.gif همه مون هم اطلاعات همدیگه رو داشتیم برای اونا رو هم نگاه کردم دیدم بله هر چهار نفرمون قبول شدیم وقتی زنگ زدم بهشون یادمه فقط گریه میکردن روز خیلی خوبی بود http://www.pic4ever.com/images/grouphug.gif.
این هم خاطره روز کنکور من http://www.pic4ever.com/images/4lqqtqv.gif
LaDy Ds DeMoNa
12th April 2010, 08:55 PM
من هم برای مطالعه کتابخونه می رفتم اما بجای درس و کتاب ، مجله های روز و رمان می خوندم و با بچه ها کلی بگو بخند داشتیم . . .
وقتی دوستم تو تماس تلفنی گفت قبول شدم اونهم تو شهر خودم .بیشتر از اینکه خوشحال بشم تعجب کردم {tongue}
kab
12th April 2010, 09:20 PM
بازم یه حرکت جدید
نمیدونم این ایده ها رو از کجا میاری؟
خداوکیلی باید بشی رئیس سازمان ایده های نو
ممنون
و اما کنکور من
خب من چون فنی بودم 3 بار کنکور دادم
بار اول :
یادمه با داداشم با هم کنکور داشتیم
هر دو شاگرد اول بودیم اون تو زرنگا من تو تنبلا
خلاصه داداشی ما روزی 18-19 ساعت درس میخوند و من هم به اجبار خانواده گاهی تا روزی 18 ساعت میخوندم ولی اکثرش کتاب رو میگرفتم دستم و میخوابیدم
یادمه روز قبل از کنکور ناهارم رو که خوردم بر خلاف همیشه که اصلا نمی خوابیدم گرفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم قشنگ برنامه تلوزیون رو دیدم و بعد رفتم کتابخونه خداوکیلی هر کتابی رو که نگاه میکردم بلد بودم
شب هم یه فیلم از بروسلی داشت منم اونو کامل دیدم و ساعت یک خوابیدم
صبح پدرم بیدارم کرد و با ماشین منو رسوند
یادمه یه شلوار پارچه ای و یه تیشرت و یه جفت صندل پوشیده بودم
سر جلسه قشنگ صندل ها رو در آوردم و چهار زانو روی صندلی نشستم یه نایلن هم پر از نقل داشتم یه سوال حل میکردم یکی میخوردم جماعتی بودن که منو نگاه میکردن
یادمه از 270 تا سوال به 250 تا جواب دادم
وقتی از جلسه بیرون اومدم بنده خداها پدر و مادرم منتظرم بودن
اولین انخابم قبول شدم
بار دوم :
بعد از کاردانی یه سال نشستم مثل بچه آدم درس خوندم رفتیم برای ثبت نام و کنکور ما افتاد 12 تیر
اون روز رفتم کنکور ساعت 9.30 بود که تمام سوال ها رو تموم کردم و با اجازه مسئول سالن رفتم خونه خانواده با دیدن من حسابی شکه شده بودن
جواب ها اومد رتبم شده بود600 اما تو انتخاب رشته نوشته بود فقط کارمندای آموزش پرورش مجاز به انتخاب این رشته هستن
یادمه کلی حالم گرفت یه سال از زندگیم رو از دست داده بودم
ناامید از همه جا رفتم دفترچه خدمت رو پست کردم
بار سوم :
این بار خنده دار بود
سرباز بودم
دوره آموزشی مرکز آموزشی 02 تهران قرار بود ما رو 5 روز ببرن تلو ( اردوگاه خارج از شهر برای زنده ماندن در شرایط سخت ) خلاصه زد و گفتن اونایی که کنکور دارن و از شهرستان اومدن 3 روز مرخصی منم که به اجبار خانواده دفترچه دانشگاه ازاد رو پست کرده بودم کنکوری بودم دیگه
اقا ما اومدیم قزوین جای شما خالی روز اول جلوی شومینه دراز کشیده بودم و به یاد هم خدمتی هام داشتم چای داغ میخوردم عجب برفی میبارید
فردا با چند تا از دوستان رفتیم برای کنکور اونا کلاس رفته بودن و کلی خونده بودن و من خداوکیلی از آزمون دولتی لای هیچ کتابی رو باز نکررده بودم
از تیر ماه تا آخر آذر
رفتیم سر جلسه چون ذاتا استرس نداشتم و برام مهم نبود که قبول بشم خیلی راحت به سوالا جواب دادم
اومدیم بیرون دیدم رفقا چقدر خوشحالن همه میگفتن حتما قبول میشن
راستش یه لحظه دلم به حال خودم سوخت به رفقام حسودیم شد و ته دلم گفتم خوش به حالشون
رفتم خدمت
جای شما خالی امریه گرفته بودم برای مرکز فنی حرفه ای کرج عجب هتلی بود
یه روز که سوار تاکسی بودم داشتم میرفتم قزوین پدرم زنگ زد و گفت قبول شدی
همون لحظه غم دنیا گرفتم و گفتم نه که راننده گفت چی شده آقا مشکلی پیش اومده؟
گفتم کنکور قبول شدم بنده خدا چقدر تعجب کرد که من چرا اینقدر ناراحتم
توی راه داشتم به حال خودم افسوس میخوردم که همون دوستایی که باهاشون رفته بودم کنکور بهم زنگ زدن و هر کدوم با یه حالت غم انگیز گفتن قبول نشدن
نمیدونم چرا خدا اینقدر دوستم داره
الانم که اگه خدا بخواد ترم آخرم
hoora
12th April 2010, 09:24 PM
به به عجب خاطراتی داشتی آبجی:))
من که زیاد زحمت نکشیدم{big green} چون سال اول بود همش میرفتم پیش دانشگاهی و کلاس ، کلا تو کار خوش گذرانی بودیم با دوستانsh_omomi120البته یواشکی{tongue}،همون سال 2 تا از داداشام ازدواج کردن اصلا تو درس نبودم گذاشته بودم واسه سال بعد ، ولی خدا بذاره دانشگاه آزاد {big green} دیگه قبول شدیم رفتیم شدیم دانشجو!
*مینا*
12th April 2010, 09:35 PM
http://www.pic4ever.com/images/treeswing.gif سلام
کنکور برای من خیلی پر خاطره بوده
من در زمان کنکور روش استفاده ی بهینه از وقت برای زندگی بهتر رو یاد گرفتم ... یک سال کنکور برای من بهترین دوران زندگیم بود ... بهترین و پر خاطره ترین و معقول ترین ...
خاطرات یک ساله ی کنکور من که خیلی زیاده ، اما انگار از آخرش داریم شروع می کنیم {big green}
یادمه سه کنکور آزمایشی سنجش قسمت آخرش و که شرکت کردم رتبم خیلی بالا اومده بود 5 رقمی شده بودم ... دیگه داشتم می مردم ، فکرش و بکن !! اون همه تلاش اون همه درس و تست ، کنکور های آزمایشی قبلیم خیلی بهتر بود تا 2 رقمی هم رفته بودم ، اما این کنکور آزمایشی سنجش مرحله ی آخرش 5 رقمی !!!!!! smilee_new1 (8)sh_omomi112 هنگ کردم و نا امید رفتم یه گوشه نشستم ، ولی مامانم اومد بهم گف که " اگه قراره بری دانشگاه و اتفاقای بدی برات بافته چی ؟ اون وقت هنوز هم دوس داشتی که قبول شی؟ تو کل کن ، تو زحمتت و کشیدی بقیش و بسپر به خدا "
حرف مامانم مث یه جرقه مغزم و تکون داد ... پاشدم رفتم ادامه ی درسام و شروع کردم ، این بار با دفعه های پیش فرق میکرد ، امیدوار به لطف خدا بودم که هرچی به صلاحمه میاره جلوم ، خیلی احساس خوبی بود ... خیلی زحمت کشیده بودم ، اما از این که ممکنه رتبم بالا بیاد نگران نبودم !!
این جا بود که معنای واقعی توکل و یاد گرفتم
تو تلویزیون شبکه آموزش مشاوره کنکور می گف که روزای نزدیک به کنکور با دوستاتون صحبت نکنید چون استرس میاره ( من هم به این مشاور تلویزیون خیلی اعتماد کرده بودم ، چون حرفاش خوب بود و به دل میشست ، شاید اگه اون برنامه که اسمش فرصت های برابر نبود من الان تو این موقعیت نبودم ! ) .... یادمه همون شب کنکور بود که دوستم بهم زنگ زد که تو استرس نداری؟ من پر استرسم و این حرفا .... اام من با خونسردی تمام حرف مامانم و بهش گفتم و این که خیلی راحتم ، اما این حرفا اون و راضی نکرد و همچنان مسترس موند :-??
خلاصه شب کنکور فصل گیاه شناسی زیست و که مطالبش فرار هستن مرور کردم و زود خوابیدم ، خواب خیلی راحتی داشتم ، به قدری که وقتی صب از خواب بیدار شدم فک می کردم کنکور و دادم و تموم شده {big green} خلاصه با بابام رفتیم ، سر جلسه معموملی بود مث بقیه ی امتحانا ، موقع جواب دادن به سوالا مثل بقیه ی کنکور های آزمایشی ای که شرکت می کردم عمل کردم و وقت کم نیاوردم ، مث همون آزمایشیام بود ، با وجود این که استرس نداشتم اما تو نوبت دفتر چه ی زمین شناسی یقم و گرفت و مجبور شدم از جام بلند شم {big green} ، دفتر چه ی اختصاصی هام هم بد نبود sh_omomi36 مخصوصا زیست {big green} که حرف آخرو می زدsmilee_new2 (24)
بعد کنکور یادمه اومدم بلافاصله رفتم تو سایت سوالارو وردارم با جواب کلیدیشون ، اما هنوز نداده بودنش اون موقع با کارت اینترنت وصل میشدیم و هی همه زنگ میزدن و من از نت شوت میشدم بیرون ... می خواستن ببینن چطور کنکور دادم{big green}
بعد از درصد هام رتبم و که حدس زدم تقریبا 2 هزار تا بیشتر گفته بودم که اگه اون طوری میومد رشتم جالب نمی شد ... البته روزانش
اون صبحی که نتایج اولیه رو دادن ، رفتم نت که وارد که شدم تو کارنامم رتبم و نمی دیدم هر چی می گشتم ، اول ترازم و دیدم که 9 هزارو خورده ای بود ... بعد اصغر خندید گفت بیا اینم رتبت sh_omomi12 ... اما کمی که گشتم دیدم رتبم و حال کردم اساســـــی http://www.pic4ever.com/images/bliss.gif ، نگو 9 هزارو خورده ای تراز بود و با رتبه کلی فرق داشت sh_omomi110 اول به مامان دوستم که خیلی مشتاق بود اس ام اس زدم بعد رتبه ی دوستام و که اطلاعاتشون و داده بودن دیدم و بهشون گفتم ، بعد دونه دونه تلفن ها شروع شد :)]
تو زمان من دیگه تو روزنامه اسمامون و ندادن ... واسه همین دیگه نتونستم از بچه های کلاسم اطلاع چندانی پیدا کنم
تازه تا یادم نرفته بگم که یکی از سوالات ادبیات کنکور و تو خواب دیده بودم {big green}
پديده
12th April 2010, 09:46 PM
سلام به همه عزيزان :
من سال 1365 كنكور دادم / نكته قابل توجه و بسيار جالب اين كنكور آن بود كه وقتي دفتر چه هاي آزمون را توزيع كردند ما رشته حسابداري بوديم و بايستي سوالات را با علوم تجربي ها جواب مي داديم اما يك قسمت براي ما تخصصي بود و سوالات حسابداري بود .
من شروع كردم به تست زدن به سرعت و تقريبا 80 تا 90 سوال را جواب دادم بعد از اينكه مدتي گذشت و من همينطور تست مي زدم متوجه شدم كه پاسخ نامه را خراب كردم و ما نبايستي اصلا اون رديف سوالات رو جواب مي داديم !! حالا من مونده بودم با نيم ساعت يا 40 دقيقه وقت و اون همه سوال كه بايستي جواب مي دادم .
اونقدر وقتم كم بود كه پاك كردن پاسخنامه را بايد مي ديديد / ديگه پاك كن را عمودي و افقي مي كشيدم يكسره نه يه جايي كوچولو !!
خلاصه باز هم شروع كردم به تست زدن با آنكه زمان زيادي را از دست داده بودم .
در انتها همه پاسخ نامه ها را بالا گرفته بودند ولي من هنوز تست مي زدم تا ممتحن اومد و پاسخ نامه را از زير دستم كشيد .
خلاصه كه خيلي كنكور خنده داري شد / اما من قبول شدم با رتبه 2 سراسري .
البته نا گفته نمونه من از كلاس اول راهنمايي تا سال آخر هنرستان هم تقريبا 7 سال شاگر د اول بودم و از سال اول دانشگاه هم تا سال آخر كارشناسي ارشد هم شاگرد اول دانشگاه بودم و معدل كارشناسي ام 90 / 19 و كارشناسي ارشدم هم 86 / 19 شد .
وقتي كارشناسي ارشدم تمام شد / همه همكلاسي هايم مي كفتند : آخيش !! بروجرديان چله اش بريد !!! :))
انشاالله همه موفق باشند / هم در درس و هم در زندگي
ارادتمند همه شما عزيزان
بروجرديان
Amitis
12th April 2010, 10:47 PM
خاطرات جالبی خوندم. ممنون از آبجی عزیز@};-
خیلی خیلی درسخون بودم. sh_omomi41 sh_omomi103 تو فامیل یک دونه آمیتیس میگفتند 100 تا آمیتیس از دهنشون میریخت.sh_omomi82 البته اینم بگم اصلا لوس نبودم.sh_omomi10 همه میخواستن بدونن دردونه مامان و بابا چند مرده حلاجه و تو کنکور چقدر موفقه.smilee_new1 (1)
پدر بزرگمو (پدر مادرم)، روحش شاد، خیلی دوست داشتم و خیلی بهش وابسته بودم. نزدیک کنکور سراسری بودم که در اثر بیماری از دنیا رفت. هیچ وقت اون روز رو فراموش نمیکنم چون کنارش بودم و سرشو روی شونه ام گذاشته بودم و باهاش حرف میزدم که یک دفعه حس کردم دیگه نفس نمیکشه. وای که چه حالی پیدا کردم. هیچ کس نمیتونست آرومم کنه. اصلا نفهمیدم که کنکور رو که این همه براش زحمت کشیده بودم چطور دادم.
اون زمان اصلا نمیخواستم درس بخونم. مادرم با خواهش و گاهی با دعوا ازم میخواست حداقل برای کنکور آزاد که چند روز بعد برگزار میشد تلاش کنم و درسها رو مرور کنم.smilee_new2 (17)
اصلا روحیه نداشتم ولی به خاطر خانواده همه دقتم رو کردم و در کنکور کارشناسی با رتبه خیلی خوب دانشگاه آزاد قبول شدم. یادش بخیر مادرم به خوشحالی به همه زنگ زد و خبر داد.:)]
حالا از اون زمان 6-7 سالی گذشته.واقعا یادش بخیر.{happy}
امير آشنا
12th April 2010, 11:33 PM
به به چه خاطراتی دارن ملت :))
منم یه اتفاق خیلی جالب {i dont want to see} برام روز کنکور افتاد حدود 11 سال قبل و اونم این بود که به علت ترافیک شدید و اینکه روز قبل نرفته بودم حوزه امتحانیم رو پیدا کنم حدود 20 دقیقه دیر رسیدم {i dont want to see} باز خدا خیرشون بده منو راه دادن تو#:-s و جالب بود که وقت اضافه هم آوردم {big green}
moji5
12th April 2010, 11:48 PM
کنکور
یادمه اون موقع وقتی کاردانی قبول شدم
اکثر بچه های همسایه سال قبلش قبول شده بودن
مام تو دوره ای که درس مسخوندیم صبح ها با حرف های مختلف بیدارمون میکردن
مثلا" پاشو از پسر همسایه یاد بگیر ...
خلاصه امتحان رو به هزار بد بختی دادم
شبی که نتیجه اومد از ترس نرفتم بگیرم
اما صبح دیدم رو هوام
عمم و مامانم و بقیه ریخته بودن سرم و کلی سرو صدا که بله کاردانی قبول شدی
یادمه مامانم خونه همه همسایه ها رفت تا خودی نشون بده
بعضی خونه هام اینجوریه دیگه
شما جدی نگیرین
تاری
13th April 2010, 12:18 AM
یه سالشو که ....!!! :-o و ...sh_omomi37 ... و توی جلسه هم فقط سرمو روی برگه گذاشتمو sh_omomi37 تا مزاحم اطرافیام نشم.
بگذریم
به به چه خاطراتی دارن ملت :))
منم یه اتفاق خیلی جالب {i dont want to see} برام روز کنکور افتاد حدود 11 سال قبل و اونم این بود که به علت ترافیک شدید و اینکه روز قبل نرفته بودم حوزه امتحانیم رو پیدا کنم حدود 20 دقیقه دیر رسیدم {i dont want to see} باز خدا خیرشون بده منو راه دادن تو#:-s و جالب بود که وقت اضافه هم آوردم {big green}
چه جالب
در سال بعدیش دیر رسیدم و راهم ندادن و من باز smilee_new1 (11) بخاطر آبغوره فکر کنم باورشون شد داره زحمتام هدر می ره و گذاشتن.
البته طبق شکلا نوعش فرق فوکوله. sh_omomi37 =/= smilee_new1 (11)
Outta_Breathe1020
13th April 2010, 12:38 AM
خاطرات همگی خیلی باحال و عالی بود. از تاپیک عالی آبجی جون هم واقعا ممنون.
من که تازه امروز 16 سالم شد. هنوز کنکور ندادم که خاطره داشته باشم. ایشاا... خاطره دارم میشم.
خدا کنه منم بعدا خوب بگم از کنکور.
الان که اوضاعم بد نیست. به خاطر بابا و مامانم و گذشته نسبتا درخشان یکم به نظرم انتظارا بالاه از من. البته من اصلا از انتظار بالا بدم نمیاد.
پاینده باشید همگی!!!
{wave}@};-@};-
آبجی
13th April 2010, 01:12 AM
سر جلسه قشنگ صندل ها رو در آوردم و چهار زانو روی صندلی نشستم یه نایلن هم پر از نقل داشتم یه سوال حل میکردم یکی میخوردم جماعتی بودن که منو نگاه میکردن
یادمه از 270 تا سوال به 250 تا جواب دادم
:)) اگه دختر بودی میگفتم حتما همونی که تو جلسه دیدمت {big green}
اره منم ته اعتماد به نفس بودم همه رو جواب دادم فقط فکر کنم نه یا ده تا رو جواب ندادم :">
الانم که اگه خدا بخواد ترم آخرم
به به بچه ها بوی شام و شیرینی و بستنی میاد متوجه میشید شما هم {dancing}
آبجی
13th April 2010, 01:28 AM
یه سالشو که ....!!! :-o و ...sh_omomi37 ... و توی جلسه هم فقط سرمو روی برگه گذاشتمو sh_omomi37 تا مزاحم اطرافیام نشم.
بگذریم
چه جالب
در سال بعدیش دیر رسیدم و راهم ندادن و من باز smilee_new1 (11) بخاطر آبغوره فکر کنم باورشون شد داره زحمتام هدر می ره و گذاشتن.
البته طبق شکلا نوعش فرق فوکوله. sh_omomi37 =/= smilee_new1 (11)
:-o یعنی چی مزاحم بقیه نشی ؟؟؟ تو هم خوابیدی یادمه نفر جلوی من خوابیده بود اخرش که اومدن پاسخ نامه ها رو جمع کنند صداش کردم گفتم پاشو حداقل دوتا شو من بهت بگم و تو تو برگه پاسخ نامه ات بزن :)) به این هم فکر نکردم که سوالاتمون فرق میکنه ;)) خب بهتر از هیچی بود که {big green} .
ااااااا انقدر طبیعی گریه میکنی {tongue}{big hug} دست شون درد نکنه
آبجی
13th April 2010, 01:32 AM
خاطرات همگی خیلی باحال و عالی بود. از تاپیک عالی آبجی جون هم واقعا ممنون.
من که تازه امروز 16 سالم شد. هنوز کنکور ندادم که خاطره داشته باشم. ایشاا... خاطره دارم میشم.
خدا کنه منم بعدا خوب بگم از کنکور.
الان که اوضاعم بد نیست. به خاطر بابا و مامانم و گذشته نسبتا درخشان یکم به نظرم انتظارا بالاه از من. البته من اصلا از انتظار بالا بدم نمیاد.
پاینده باشید همگی!!!
{wave}@};-@};-
سلام اول از همه تولدت رو تبریک میگم و برات بهترین ها رو ارزو میکنم @};-{dancing}@};-
انشاالله که جز بهترینها هستی .
و بعد کنکورت میای و به همه مون یه شیرینی میدی به خاطر رتبه خوبت و انتخاب خوبت {big green} انشاالله
Outta_Breathe1020
13th April 2010, 02:46 AM
سلام اول از همه تولدت رو تبریک میگم و برات بهترین ها رو ارزو میکنم @};-{dancing}@};-
انشاالله که جز بهترینها هستی .
و بعد کنکورت میای و به همه مون یه شیرینی میدی به خاطر رتبه خوبت و انتخاب خوبت {big green} انشاالله
مرسي
ايشاا...
اگه كنكور چيزي كه ميخوام قبول بشم و چيزي كه ميخوام بشه، شامم هستم در خدمتتون8->{big green}
آبجی
13th April 2010, 02:57 AM
مرسي
ايشاا...
اگه كنكور چيزي كه ميخوام قبول بشم و چيزي كه ميخوام بشه، شامم هستم در خدمتتون8->{big green}
انشاالله {thumbs up}
ریپورتر
13th April 2010, 10:35 AM
سلام
منم كه تا اونجايي كه يادمه انگار اصلا كنكور نداشتم {big green} اصلا توي فاز كنكور نبوديم
جوري كه من فقط 2 هفته به كنكور تست زدم و فقط روز 3 ساعت ميخوندم رفتيم سر كنكور من و دوستام يعني 20 نفرمون{big green} بغل هم افتاده بوديم خلاصه شده بود پيك نيك {big green}
مراقب از خنده مرده بود ميگفت اينا رو ببين چه خوش هستند و اصلا استرس ندارند
خلاصه مثل بچه ادم نشستيم و جواب داديم و اومديم بيرون البته من كه ميدونستم قبول ميشم{big green}
راستي شب كنكور تا ساعت 1 داشتم با دوستام فيفا بازي ميكرديم{big green}
روزي كه جواب اومد اخرين نفر رفتيم روزنامه گرفتيم و اومدم خونه نه مثل بعضي ها اون وسط خيابون پهن بشم و دنبال اسمم بگردم{big green} بعد اول يك چاي خوردم بعد رفتم سراغ ميوه و بعد از يك ساعت خوردن اومدم روزنامه رو ديدم و ديدم قبول شدم {big green}
كسي خونه نبود وقتي اومدن خونه پدر مادرم خودم زدم به تيپ خار شدن گفم قبول نشدم بنده خداها انگار كشتيشون غرق شده بود{tongue} ولي ساعت 10 شب راستش رو گفتم{big green}
ولي بگما دوستام هم قبول شدن 19 تامون توي يك دانشگاه و يك نفر هم جاي ديگه{happy}
MAHDIAR
13th April 2010, 10:42 AM
سلام به همه دوستای خوبمhttp://www.pic4ever.com/images/bighug.gif
دیروز داشتم با یکی از دوستان صحبت میکردیم که حرفمون کشیده شد سمت کنکور و خاطرات روز کنکور http://www.pic4ever.com/images/4lqqtqv.gif.
خاطرات خوبی هست . خاطره ای که فکر نمیکنم از ذهن هیچ کدوممون پاک بشه و جز معدود خاطراتی هست که تو صندوق خونه خاطراتمون باقی میمونه http://www.pic4ever.com/images/reading.gif. چون براش زحمت کشیدیم و وقت زیادی رو صرف کردیم http://www.pic4ever.com/images/laie_14.gif چون اولین هدفمون بود برای رسیدن به اهداف بعدی مون http://www.pic4ever.com/images/fly2.gif .
یه سکوی پرتاپ به یه مرحله دیگه از زندگی مخصوصا اگه تو کنکور قبول شده باشی و اونم دور از خانواده چون بچه هایی که تو خوابگاه زندگی میکنند تجربه شون از کسایی که پیش خانواده هست خیلی بیشتره ، خب بگذریم ....http://www.pic4ever.com/images/vahidrk1.gif
هدف از زدن این تاپیک اینه که همون بیایم و یه جوری تو خاطرات هم سهیم باشیم خاطره کنکور http://www.pic4ever.com/images/118.gif، این که روز کنکور چطوری بود http://www.pic4ever.com/images/154fs232528.gif، استرس داشتی http://www.pic4ever.com/images/just_cuz_19.gif، چیزی یادت نرفته بود http://www.pic4ever.com/images/144fs807820.gif، با کی رفتی ، اصلا یادت میاد حوزه امتحانیت کجا بود یا روزی که جواب گرفتی ؟ http://www.pic4ever.com/images/112.gifببینم تو هم روزنامه ای که اسمت توش به عنوان قبولی ها زده شده بود رو هنوز داری ؟؟؟http://www.pic4ever.com/images/bliss.gifوقتی جواب رو گرفتی چه حسی داشتی ؟؟؟http://www.pic4ever.com/images/tissue.gif
هر چی از اون روز و دوران یادت میاد برامون بنویس http://www.pic4ever.com/images/thankyou.gif
خوب من هم که اصلا کنکور ندادم. شرط معدل بود .یعنی مدل دیپلم من 17 بود.
تاری
13th April 2010, 06:10 PM
:-o یعنی چی مزاحم بقیه نشی ؟؟؟ تو هم خوابیدی یادمه نفر جلوی من خوابیده بود اخرش که اومدن پاسخ نامه ها رو جمع کنند صداش کردم گفتم پاشو حداقل دوتا شو من بهت بگم و تو تو برگه پاسخ نامه ات بزن :)) به این هم فکر نکردم که سوالاتمون فرق میکنه ;)) خب بهتر از هیچی بود که {big green} .
ااااااا انقدر طبیعی گریه میکنی {tongue}{big hug} دست شون درد نکنه
یارب
سلام آبجی خانوم!
ترجمه ی زبان تصویری؛ در زبان تصویری ( http://njavan.com/forum/images/smilies/other%20(37).gif؟) یه کم بیشتر باید تلاش کنید. آخه عزیز! شکلک گریه چه ربطی به خواب داره؟!
منظورم این بود که تا آخرین لحظه ه تلاشمو کرده بودم صبح روز جمعه اتفاق ناگواری دم مرگی برای یکی از عزیزان پیش اومد اونم جلو چشم بنده و تنها هم بودم تا دیگرانو خبر خودمم تا دم مرگ رفتم و ساعت 12 هم کنکورم بود و سر جلسه هم فقط زندانی محیط امتحان شدم و مجبور به اینکه سرمو بزارم روی برگه و .... بغضها رو یکی یکی بترکونم چون بادکنک. Ok
نتیجه هم معلوم بود که به سال بعدی کشید و ...
سکوت شب
13th April 2010, 06:55 PM
سلام بر بچه های گل عجب خاطراتی داشتیداز همه رنگ قشنگ بودن ولی حیف که گذشتن من که هنوز کنکور ندادم ولی زیاد می خونم امیدوارم خانم دکتر بشیم دیگه..................
آبجی
14th April 2010, 12:48 AM
سلام بر بچه های گل عجب خاطراتی داشتیداز همه رنگ قشنگ بودن ولی حیف که گذشتن من که هنوز کنکور ندادم ولی زیاد می خونم امیدوارم خانم دکتر بشیم دیگه..................
درسته که گذشته رویا جان ولی از خاطر هیچ کدوممون پاک نمیشه هیچ وقت .
انشاالله @};-
بانوثریا
14th April 2010, 11:19 AM
سلام من که خاطره خوبی ندارم
سال اول که قبول نشدم مهم نبود چون نخونده بودم بعدش اومدن بهم گفتن بیا برو کلاس کنکور ثبت نام کن قبول میشیو اینا ما هم رفتیم بدون پرس و جو تو یه موسسه که تازه 1 سال از تاسیسش گذشته بود ثبت نام کردیم(بچه بودیم دیگه کسی هم نبود راهنمایی کنه) خلاصه موسسه کلاهبردار از اب در اومد شانس ما
پولمون بر باد رفت زمان هم از دست رفت ولی دو ماهی فرصت مونده بود نشستم خوندم و از یه موسسه بود کتاب رو شبی 25 تومن کرایه میداد از اونجا کتاب هم می گرفتم و تست میخوندم خلاصه دولتی قبول شدم لی لی لی لی لی لی
ولی واسه کارشناسی گیر افتادم چون امکانش برام نبود که برم شهرستان گفتم شرکت کنم قبول شدم هر طور شده میرم قبول شدم ولی نشد که برم
رفتم پیام نور کنکور دادم اونم با چه وضعی نگم بهتره
اه اه اه اه{big green}
http://iran.new66.googlepages.com/marg.JPG
shabnamshirin
14th April 2010, 03:03 PM
همیشه شاگرد اول بودم وقتی مدرسه مو عوض میکردم از همون اول مورد توجه معلمها بودم به طوریکه تو دفتر همش صحبت از من بود {i dont want to see}به همین خاطر حسود زیاد داشتم به خاطر همینه که همیشه میگم خوش به حال کسی که تو چش نباشه .
از همون دبستان سر کلاس گوش میدادمو یاد میگرفتم تو خونه وقت نمیزاشتم. واسه کنکورم هم کلاس کنکور نرفتم . درس هم زیاد نمیخوندم از تابستون هم شروع نکردم. قبل عید روزی سه ساعت بعد عید هم روزی هفت تا ده ساعت.
و اما روز کنکور.....یادمه شبش داشتم دیفرانسیل تمرین حل میکردم. کلا تست دوس نداشتم به همین خاطر دوس داشتم کنکور تشریحی بود....خلاصه..ساعت ده خوابیدم به هیچی ام فکر نکردم.
صبح که داشتیم با بابام راهی میشدیم مامانمو یه ماچ گنده کردمو گفتم تورو خدا برام دعا کن.
تو حوزه ی امتحانی (شهیدبهشتی افتاده بودم) چند تا از هم کلاسیامو دیدم .
وقتی سر جلسه نشستیم برگه هارو هنوز نداده بودن سالن ساکت ساکت بود ففط صدای تیک تیک ساعت میومد.تو دلم گفتم کاشکی یه کم دیرتر میومدم. استرس داشت بهم مستولی میشد که یادم افتاد آیه الکرسی بخونم بعدشم یه دونه از اون خرماهایی که مامی برام گذاشته بود با گردوو ..وااااای خیلی پر ملات بود جات خالی انداختم بالا و ..گفتن شروع.....
یه دونه از اون مدادهایی که معلم دینی مون از سفر حج برای تمام بچه ها بخصوص برای کنکورشون آورده بود تو دستم بود.سوال اولو که دیدم خیلی آروم شدم .بعضی وقتا ذهن باید درگیر چیزی باشه تا اروم بشه نه اینکه پر باشه از خلا. (اگه گفتی جمله ی قبلیم چه آرایه ای داشت{big green})
خلاصه سوالای اختصاصی رو هم اینطور به خودم فبولونده بودم که یه سری سواله که بهم میدن و من باید به اونایی که بلدم جواب بدم.
رو بعضی سوالا خوب فک کردم شاید جواب درست بود ولی در آخرتعداد سوالایی که بی جواب موند تقریبا زیاد بود.
وقتی اومدم بیرون خیلی راضی نبودم .
از دو هفته قبل بابام بهم گفته بود قبول شدی بهتر نشدی مهم نیست سال بعد.
قبول شدم ولی اون نتیجه ی دلخواهمو نگرفتم . نه برای رشتماا ...نه .....حالا بماند;)
راستی اون مدادرو هنوز دارمش .الانم تو جامدادیمه هنوز بلنده چون زیاد ازش استفاده نکردم. ایشاالله ارشدمم میخوام با همون بدم;;)
*sabrina*
18th April 2010, 08:45 PM
سلام
خاطره دوستان رو خوندم به به چه خاطره هایی@};-
راستش من برای کنکور تلاش می کردم ولی خودکشی هم نمی کردم یه روز اصلا درس نمی خوندم یه روز قشنگ درس می خوندم به کلاسای کنکور هم نمی رفتم ( مثلا بعضی از دوستام به همه درسا چند تا کلاس می رفتن ) یادمه اون سال مادربزرگم اینا مکه رفته بودن منم سرم یه مدت مشغول سوغات و اینطور چیزا بود تازه اون سال عید مسافرتم رفتیم{i dont want to see}
زیاد استرس نداشتم اصلا به پایان فکر نمی کردم که ای وای اگه قبول نشم چی میشه؟؟؟ ولی خوب برنامه ریزی کرده بودم خلاصه
شب کنکور خیلی راحت خوابیدم انگار نه انگار صبحش کنکور دارم صبح صبحانمو خردم مامانم منو از زیر قرآن رد کردو با ماشین بابا به حوزه رفتیم مثل همیشه یه جای خیلی بد صندلی من بود یه طرفم دیوار جلوم تخته سیاه کنارم هم ناظر{worried} به هر حال خوب یا بد کنکورو دادیم
موقع خارج شدن از حوزه خیلی جالب بود همه مامان باباها جمع شده بودن باید از وسطشون رد می شدیم آدم احساس می کرد رئیس جمهوری چیزی هستش{big green}
بعد کنکور بابام سوالا رو با کلیداش گرفته بود که ببینم چطور دادم ولی کلیدای یه دفترچه دیگه ای بود فکر کنید همه درسا درصدش منفی دراومد{worried}:((:-o اما کمی که دقت کردم دیدم یه جای کار اشتباهه^#(^ وقتی رتبه ها اومد دیدم زیاد بدم نشدم راحت می تونم رشته ای رو که دوستش داشتم تو شهر خودم قبول بشم موقعی که نتایج نهایی اومد با بابام رفته بودیم کوه که برادرم رفته بود اینترنت دیده بود قبول شدم{rock on} بالای کوه بودیم که برادرم زنگ زد گفت که قبول شدم {rock on}{big green}
A.L.I
20th April 2010, 11:50 AM
سلام عجب تاپيكي !
من روز كنكور يكم دلهره داشتم هم چشمم خيلي ضعيف بود هم ميخواستم ديگه اين دفعه قبول بشم. هنوز شروع نشده بود كه يك نفر از ممتحنين اومد به من گفت منشي نمي خواهيد؟ ماتم برده بود !!! :-o
آخه من قسمت درخواست منشي زمان ثبت نام كنكور رو پر نكرده بودم خلاصه منم گفتم بله بله اونم يك صندلي آورد كنارم نشست و من فقط جواب درست رو با خودكار نشون ميدادم اون آقا توي پاسخنامه علامت ميزد.
روز به ياد ماندني بود خيلي اعتماد به نفس پيدا كرده بودم. وقتي نتايج اومد باورم نميشد ! البته 2 ماه شبانه روز واقعاً خونده بودم حتي يادمه تا 3 صبح هم بيدار مي موندم تمام كتب درسي رو خونده بودم و كلي تست كار كرده بودم.
فقط 2 ماه !!!
توي كارنامه هم كه بعداً اومد رتبه ام از 240 توي همون رشته شده بود 41 ! {big green}
كنكور 2 سال قبلش هم كه خيلي خاطره انگيز بود . مهندسي كشاورزِي دانشگاه آزاد شركت كرده بودم ولي توي دانشگاهش ثبت نام نكردم چون چشمم خيلي وضعش وخيم بود ( كاتاراكت گرفته بودم ) اون روز خيلي ناراحت بودم.
اين بود كه سال بعدش لااقل مهندسي كامپيوتر شركت كردم ولي قبول نشدم چون واقعاً از نظر رياضي كار نكرده بودم
تا اينكه توي رشته مديريت قبول شدم البته رشته بدي هم نبود ولي ميشد توي همون رشته مهندسي كامپيوتر هم با يكسال خوب كار كردن روي پايه هاي درسي مثل رياضي و فيزيك قبول بشم الان ديگه حداقل دكتراي كامپيوتر رو ميخوندم. چون خيلي اين رشته رو دوست دارم و كلاً به مهندساي كامپيوتر يك نگاه خاص دارم ;;)
آبجی
1st July 2010, 12:20 AM
سلام به همه دوستای خوبم [shaad]
فکر کنم همه مون روزی رو که کنکور دادیم رو یادمون باشه [porenerji] و هیچ وقت هم فکر نمیکنم فراموش بشه [cheshmak] چون یکی از یکی از به یادمانی ترین روزهای زندگیمون بوده [esteghbal] ( یه جورایی استرس و دلهره داشتیم ) که یه جورایی حالا نگیم صد در صد اما یکی از عواملی هست که اینده ما به اون وابسته هست [nishkhand] الان حدود هفت ساعت مونده به کنکور سال 1389 بیایم برای عزیزانی که امسال کنکور دارن دعا کنیم تا موفق بشن [B]انشاالله [porenerji] .
NeshaNi
1st July 2010, 12:28 AM
سلام.لطفا برای منم دعا کنید کنکور قبول بشم امسال البته تا 26 شهریور خیلی مونده بس زیاد دعاکنید [dooa][dooa][dooa][dooa]
آبجی
1st July 2010, 12:44 AM
سلام.لطفا برای منم دعا کنید کنکور قبول بشم امسال البته تا 26 شهریور خیلی مونده بس زیاد دعاکنید [dooa][dooa][dooa][dooa]
انشاالله توکلت به خدا باشه اما خودت هم باید تلاش کنی [porenerji]
Daemshad
4th May 2011, 11:54 PM
یادمه امتحانای سال سوم رو دادیم . من قبل امتحانا می گفتم رتبه یک کنکورم ... [entezar2]
بعد امتحانا که همشو شب امتحانی خونده بودم ... می گفتم زیر 100 میشم با تاثیر 25 درصدی معدل !!![khabalood]
تابستون شده بود با دوستان رفتیم ثبت نام گام اول گزینه دو ... یادمه تا خوده مهر من فقط داشتم واسه تابستون برنامه می ریختم !![nadanestan]
مهر شروع شده بود ما هم تو جو درس خوندن بودیم 2-3 روز دیگه که عادی شد دیگه ول کردیم گفتم زیر1000 هم بیارم کافیه و تهران قبول میشم ( رشته کامپیوتر نرم افزار ) !![nishkhand]
همون روزا بود که فشار خانواده هم واسه خاطر درس نخوندن بیشتر شد ... من هم که اعصاب ...زدم کامپیوترو موبایلو و... رو شکوندم و گفتم نمی خوام و...sh_omomi65
7 ماه گذشت و شد اول بهار ! گفتم 100 روز مونده اگه روزی 10 ساعت بخونم میارم 5000 و میتونم اصفهان یا مشهد قبول شم !!! [shaad]
شد 2 ماه مونده به کنکور و ما هیچی نخونده و راضی به دانشگاه آزاد (همون رتبه یک کنکور !) [nadidan]...
-دیگه از این روزها بود که شروع کردم به درس خوندن روزی 10-12 ساعت عین *** میخوندم و تونستم تا روز کنکور درسهارو کمی جم و جور کنم و یکی ار دانشگاه های تهران تو رشته مورد علاقم یعنی کامپیوتر قبول بشم ![golrooz][golrooz][golrooz]
یه روز همتون من رو میشناسین ...smilee_new1 (1)
به انتظار اون روز ...
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.