PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : راز زندگی (حتما بخونش )



آبجی
10th April 2010, 07:45 PM
روزی دختر کوچکی از مرغزاری می گذشت . پروانه ای را دید بر سر تیغی گرفتار.
با احتیاط تمام پروانه را آزاد کرد. پروانه چرخی زد ، پر کشید و دور شد.
پس از مدت کوتاهی ، پروانه در جامه پری زیبایی در برابر دختر ظاهر شد و به وی گفت : به سبب پاکدلی و مهربانیت ، آرزویی را که در دل داری برآورده می سازم.

دخترک پی از کمی تامل پاسخ داد : می خواهم شاد باشم .

پری خم شد و در گوش دخترک چیزی زمزمه کرد و از دیده او نهان گشت .
دخترک بزرگ شد و همواره شاد می زیست ، آنگونه که در هیچ سرزمینی ، کسی به شادمانی او نبود . هر بار کسی راز شادیش را می پرسید ، با تبسم شیرین بر لب می گفت : من به حرف پری زیبایی گوش سپردم .
زمانی که به کهنسالی رسید ، همسایگان از بیم آنکه راز جادویی همراه او بمیرد . عاجزانه از او خواستند که آن رمز را به ایشان بگوید : به ما بگو پری به تو چه گفت؟

دخترک که اکنون زنی کهنسال و بسیار دوست داشتنی بود ، لبخندی ساده بر لب آورد و گفت : پری به من گفت ، آگاه باش که زندگی لحظه ای بیش نیست . کوتاه و از دست رفتنی ، بسان عمر پروانه ، پس به شادی زندگی کن و بگذار دیگران به شادی زندگیی کنند .

از ماهنامه دانش و کامپیوتر

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد