آبجی
10th April 2010, 06:47 PM
دو خط موازی زاییده شده اند. پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی کرد و گفت: "ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ....". خط دومی از هیجان لرزید خط اولی ادامه داد: ".... و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ، من روزها کار می کنم. می توانم خط کنار جاده ای متروک شوم ... یا خط کنار یک نردبان." خط دومی گفت: "من هم می توانم خط کنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم. یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت! چه شغل" شاعرانه ای .... !"
در همین لحظه معلم فریاد زد: "دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند."
و بچه ها تکرار کردند.
در همین لحظه معلم فریاد زد: "دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند."
و بچه ها تکرار کردند.