s@ba
8th April 2010, 11:48 AM
http://www.niksalehi.com/din-andishe/khabar/13921581147232772209970141127216103255177.jpgرو انی پیر در آن گرمای تابستان قم و در آن کوچهی تنگ و باریک خم شده بود تا تکه کاغذی که روی زمین افتاده بود را بردارد. کاملا عادی بود که این قدر طول بکشد چون او چنان سالخورده بود که به زحمت راه می رفت تا چه رسد
موتور سوار و نشانه جهنم
موتور سوار جهنمی
روحانی پیر در آن گرمای تابستان قم و در آن کوچهی تنگ و باریک خم شده بود تا تکه کاغذی که روی زمین افتاده بود را بردارد. کاملا عادی بود که این قدر طول بکشد چون او چنان سالخورده بود که به زحمت راه می رفت تا چه رسد به دولا راست شدن.
روحانی هنوز کمرش را راست نکرده بود که موتور سواری محکم کنارش زد روی ترمز.
نمی دانم از چه، اما حسابی اخمهایش در هم بود و بی آنکه ملاحظهای کند، داد زد: دِ بکش کنار دیگه پیری!
پیر مرد که تازه بالا آمده بود گفت: چشم، آخه روش کلمه جلاله بود. گناه داشت... .
اما مثل اینکه موتور سوار حسابی توپش پر بود که صورتش را چروک کرد و گفت: کدوم گناه، کدوم کشک؟
روحانی همین که داشت کنار میکشید گفت: تو به خداوند تبارک و تعالی اعتقادی نداری؟ باور نداری که بهشتی هست، جهنمی هست؟
جوان گفت: اگه هست یه نشونه از بهشت و جهنمی که میگی رو به من نشون بده!
این بار روحانی سرش را بلند کرد و بی معطلی ابروهایش را بالا انداخت و گفت: همین اخم و تَخم و عصبانیت تو نشانه جهنم است.
آخوند پیر که این جمله را تحویل موتور سوار داد، انگار بدجوری توی کاسهاش گذاشته بود که پسرک بی اختیار لبخند بر لبانش نشست و صورتش باز شد، اما همچنان از این جواب بهت زده بود و نطقش باز نشده بود.
روحانی تا لبخند پسرک را دید او هم لبخندی زد و گفت: این هم نشانهی بهشت و دوباره ابروهایش را بالا انداخت و به چهره گشاده و لبخند جوان اشاره کرد.
موتور سوار کاملا آرام شده بود و پیر مرد هم کنار کشیده بود و من که نظاره گر ماجرا بودم نشانه بهشت و جهنم را دیده بودم.
و مدام آیات قرآن در ذهنم می گذشت و آنچه در تفسیرشان خوانده بودم که:
بهشت همین جاست، جهنم هم همین جا!
نوشتهی: حسین عسگری – گروه دین و اندیشه سایت تبیان
موتور سوار و نشانه جهنم
موتور سوار جهنمی
روحانی پیر در آن گرمای تابستان قم و در آن کوچهی تنگ و باریک خم شده بود تا تکه کاغذی که روی زمین افتاده بود را بردارد. کاملا عادی بود که این قدر طول بکشد چون او چنان سالخورده بود که به زحمت راه می رفت تا چه رسد به دولا راست شدن.
روحانی هنوز کمرش را راست نکرده بود که موتور سواری محکم کنارش زد روی ترمز.
نمی دانم از چه، اما حسابی اخمهایش در هم بود و بی آنکه ملاحظهای کند، داد زد: دِ بکش کنار دیگه پیری!
پیر مرد که تازه بالا آمده بود گفت: چشم، آخه روش کلمه جلاله بود. گناه داشت... .
اما مثل اینکه موتور سوار حسابی توپش پر بود که صورتش را چروک کرد و گفت: کدوم گناه، کدوم کشک؟
روحانی همین که داشت کنار میکشید گفت: تو به خداوند تبارک و تعالی اعتقادی نداری؟ باور نداری که بهشتی هست، جهنمی هست؟
جوان گفت: اگه هست یه نشونه از بهشت و جهنمی که میگی رو به من نشون بده!
این بار روحانی سرش را بلند کرد و بی معطلی ابروهایش را بالا انداخت و گفت: همین اخم و تَخم و عصبانیت تو نشانه جهنم است.
آخوند پیر که این جمله را تحویل موتور سوار داد، انگار بدجوری توی کاسهاش گذاشته بود که پسرک بی اختیار لبخند بر لبانش نشست و صورتش باز شد، اما همچنان از این جواب بهت زده بود و نطقش باز نشده بود.
روحانی تا لبخند پسرک را دید او هم لبخندی زد و گفت: این هم نشانهی بهشت و دوباره ابروهایش را بالا انداخت و به چهره گشاده و لبخند جوان اشاره کرد.
موتور سوار کاملا آرام شده بود و پیر مرد هم کنار کشیده بود و من که نظاره گر ماجرا بودم نشانه بهشت و جهنم را دیده بودم.
و مدام آیات قرآن در ذهنم می گذشت و آنچه در تفسیرشان خوانده بودم که:
بهشت همین جاست، جهنم هم همین جا!
نوشتهی: حسین عسگری – گروه دین و اندیشه سایت تبیان