Isengard
7th April 2010, 11:39 PM
برگرفته از سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، معاونت سیاسی
http://tbn0.google.com/images?q=tbn:-wBv2gEyrPw4FM:http://hajiabady.googlepages.com/rahbar.JPG
بخشی از خاطرات سال 63 رهبری
مرحوم چمران اصرار داشت با خود بنيصدر صحبت شود. راستش من ابا داشتم از اينکه با بنيصدر به مناقشه لفظي بيافتم. چون سرش نميشد و بيخودي پشت سر هم چيزي ميگفت. گفتم شما خودت صحبت کن! فايدهاش اين بود که مرحوم چمران وارد مشکلات ميشد.
حضرت آيت الله خامنهاي، رهبر فرزانه انقلاب در برنامه ”خاطرات جبهه” که در تاريخ سوم مهرماه 1363 از سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش شد، با اشاره به جريان آزادسازي سوسنگرد در سال 1359 به بيان خاطراتي در مورد جنگهاي نامنظم و همچنين شهيد دکتر مصطفي چمران پرداختند.
به گزارش برنا، بخشهاي برگزيدهاي از اين بيانات را بدين شرح است:
يک نيمدايره از شمال و يکنيمدايره از جنوب
سوسنگرد شهر آسيب ديدهاي است که دوبار محاصره شد. دفعه اول که سوسنگر محاصره شد، عراقيها توانستند وارد شهر شوند و نيروهاي ما را از داخل شهر عقب بزنند، حتي براي سوسنگرد فرماندار هم معين کردند. بعد نيروهاي ما رفتند عراقيها را عقب زدند...
مدتي بود عراقيها سوسنگرد را به تدريج محاصره ميکردند. ما سوسنگرد را گرفته بوديم اما کمي آنطرفتر، محور سوسنگرد- بستان، دست عراقي ها بود. البته اول عراقيها عقب نشيني کردند اما بعد دوباره آمدند سمت سوسنگرد و يک نيمدايره در قسمت شمال و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان، شهر را محاصره کردند. تدريجا از طرف جنوب هم، از قسمت دب هردان که در غرب اهواز است، تدريجا به سمت شمال کشيدند و خودشان را به کرخه کور رسانده و از آن عبور کردند و محور حميديه-سوسنگرد را قطع کردند. اين حميديه غير از حميد است. اين حميديه بين اهواز و سوسنگرد است که مورد تهاجم سخت عراقي ها هم قرار گرفت.
با يک نيم دايره از شمال و يک نيم دايره از جنوب، سوسنگرد کاملا محاصره شد. فقط از راه کرخه به داخل سوسنگرد راه داشتيم. تدريجا همين راه هم زير آتش قرار گرفت و چند قايق ما که به سمت سوسنگرد ميآمد در کرخه غرق شد.
داخل سونگرد تقريبا کسي را نداشتيم. به مردم که گفته بوديم تخليه کنيد، نيروهاي ارتش و سپاه هم کم بودند. اخيرا سرگرد نيروي هوايي را فرمانده نيروهاي مستقر در سوسنگرد کرده بوديم. يعني هم ارتش و هم سپاه و نيروهاي نامنظم ـ که تحت فرماندهي شهيد چمران بود ـ زير نظر فرماندهي او بودند. و البته تعدادي از بچه هاي افسر نيروي هوايي که با ميل و رغبت داوطلب جنگ در آنجا شده بودند. 13- 12 افسر که يکيشان هم شهيد شد.
مدافعين شهر سوسنگرد همين عده قليل بودند. تعداي سپاهي، ارتشي و از نيروي زميني هم به گمانم کسي نبود. شايد از ژاندارمري و شهرباني هم تعداد خيلي محدود و کمي بودند. گمان نميکنم تعداد نيروها به 200 نفر هم ميرسيد. يقين داشتيم اگر عراقي ها سوسنگرد را بگيرند همه بچهها قتل عام خواهند شد.
عصر بيست و سوم بود، خوب يادم است چون اين خاطره را دو سه روز بعد از حادثه کامل نوشتم. 23آبان 1359 مصادف با دهه محرم بود. 23 آبان روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شوراي عالي دفاع داشتيم. قبل از آنکه بروم جلسه از ستاد ما سرهنگ سليمي با من تماس گرفت. سرهنگ سليمي، رئيس ستاد جنگهاي نامنظم بود و چمران فرمانده اين ستاد. ايشان با اضطراب تماس گرفت که سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچهها استمداد ميکنند، کاري هم که قرار بود انجام بگيرد، نگرفته.
با لشکر 92 و سرهنگي که فرمانده لشکر بود توافق کرده بوديم حرکتي انجام بگيرد و به کمک بچهها بروند اما هيچ مقدماتي براي آن فراهم نشده بود. اندکي بعد جلسه شورا تشکيل شد، بني صدر سه ربع، نيم ساعتي دير آمد.
ماجراي سوپر مارکتها
وقتي وارد جلسه شد متوجه شديم بنيصدر از جريان مطلع است و در اتاق ديگري با فرماندهان نظامي مسئله سوسنگرد را بررسي ميکردند. تاکيد کرديم بايد زودتر به داد بچه ها برسيم و من ميدانستم چه بچه هاي خوبي هم هستند.
بچه هاي ما در سوسنگرد راه رفت و آمد نداشتند و آذوقه هم بهشان نرسيده بود. تلفن خوشبختانه بين سوسنگرد و اهواز وصل بود. تماس گرفتند آذوقه، چيزي نداريم اما سوپر مارکتهاي خود شهر چيزهايي دارند. عدهاي ميگويند که ما از اينها نميخوريم ممکن است صاحبانشان راضي نباشند. فهميدم چقدر اينها فرشتهاند...فرد سوپر مارکتش را گذاشته و فرار کرده و اگر بداند کسي دارد از شهرش دفاع ميکند حتي کمال ميل حاضر است، خودش غذا را در سيني بگذارد و تعارفشان کند اما اين جوانهاي پاک و فرشته صفت حاضر نبودند از غذاها استفاده کنند و از ما اجازه ميگرفتند. ما هم گفتيم برويد در مغازهها را باز کنيد و هرچه گيرتان آمد بخوريد و هيچ اشکالي ندارد.
در جلسه شوراي دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگيرند اين بچهها شهيد خواهند شد. خسارت شهادت بچهها از خسارت گرفتن شهر بيشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهيم گرفت اما بچهها را بدست نميآوريم. بنيصدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطيل کرديم که بني صدر برود دنبال اين کار و من ديگر خاطرم جمع شد.
روز شنبه ماندم و صبح يکشنبه رفتم اهواز. از آشفتگي و کلافگي سرهنگ سليمي و بچههايي که آنجا بودند، فهميديم که هيچ کاري انجام نشده، خيلي اوقاتم تلخ شد. گفتم بريم و کاري بکنيم. در اين بين بني صدر از دزفول با من تماس گرفت، شايد هم من تماس گرفتم، گفتم چنين وضعي است و بچهها هيچ کاري نکردند و تو دستوري بده! او به من گفت خوب است شما به ستاد لشکر برويد آنها را نوازشي بکنيد و مسئولين لشکر را تشويقشان کنيد، من هم از اين طرف دستور ميدهم، مشغول شوند و کار کنند.
...مرحوم چمران و آقاي غرضي رفته بودند منطقه را از نزديک بازديد کنند. ما رفتيم ستاد لشکر 92. حدود چهار بعد از ظهر بود که آنها برگشتند. البته چمران رفته بود ستاد خودمان. اما آقاي غرضي و بعضي از فرماندهاي نظامي بودند ما بعد از مباحثات و تبادل نظرات زياد، به طرحي رسيديم. مشکل عمده ما نيرو بود. لشکر هايمان محدود بود به قول لشکريها منها بودند... هم تجهيزات کم داشت هم نيرو. تجهيزات را مي شد فراهم کرد اما نيرو را نه.
http://tbn0.google.com/images?q=tbn:-wBv2gEyrPw4FM:http://hajiabady.googlepages.com/rahbar.JPG
بخشی از خاطرات سال 63 رهبری
مرحوم چمران اصرار داشت با خود بنيصدر صحبت شود. راستش من ابا داشتم از اينکه با بنيصدر به مناقشه لفظي بيافتم. چون سرش نميشد و بيخودي پشت سر هم چيزي ميگفت. گفتم شما خودت صحبت کن! فايدهاش اين بود که مرحوم چمران وارد مشکلات ميشد.
حضرت آيت الله خامنهاي، رهبر فرزانه انقلاب در برنامه ”خاطرات جبهه” که در تاريخ سوم مهرماه 1363 از سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش شد، با اشاره به جريان آزادسازي سوسنگرد در سال 1359 به بيان خاطراتي در مورد جنگهاي نامنظم و همچنين شهيد دکتر مصطفي چمران پرداختند.
به گزارش برنا، بخشهاي برگزيدهاي از اين بيانات را بدين شرح است:
يک نيمدايره از شمال و يکنيمدايره از جنوب
سوسنگرد شهر آسيب ديدهاي است که دوبار محاصره شد. دفعه اول که سوسنگر محاصره شد، عراقيها توانستند وارد شهر شوند و نيروهاي ما را از داخل شهر عقب بزنند، حتي براي سوسنگرد فرماندار هم معين کردند. بعد نيروهاي ما رفتند عراقيها را عقب زدند...
مدتي بود عراقيها سوسنگرد را به تدريج محاصره ميکردند. ما سوسنگرد را گرفته بوديم اما کمي آنطرفتر، محور سوسنگرد- بستان، دست عراقي ها بود. البته اول عراقيها عقب نشيني کردند اما بعد دوباره آمدند سمت سوسنگرد و يک نيمدايره در قسمت شمال و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان، شهر را محاصره کردند. تدريجا از طرف جنوب هم، از قسمت دب هردان که در غرب اهواز است، تدريجا به سمت شمال کشيدند و خودشان را به کرخه کور رسانده و از آن عبور کردند و محور حميديه-سوسنگرد را قطع کردند. اين حميديه غير از حميد است. اين حميديه بين اهواز و سوسنگرد است که مورد تهاجم سخت عراقي ها هم قرار گرفت.
با يک نيم دايره از شمال و يک نيم دايره از جنوب، سوسنگرد کاملا محاصره شد. فقط از راه کرخه به داخل سوسنگرد راه داشتيم. تدريجا همين راه هم زير آتش قرار گرفت و چند قايق ما که به سمت سوسنگرد ميآمد در کرخه غرق شد.
داخل سونگرد تقريبا کسي را نداشتيم. به مردم که گفته بوديم تخليه کنيد، نيروهاي ارتش و سپاه هم کم بودند. اخيرا سرگرد نيروي هوايي را فرمانده نيروهاي مستقر در سوسنگرد کرده بوديم. يعني هم ارتش و هم سپاه و نيروهاي نامنظم ـ که تحت فرماندهي شهيد چمران بود ـ زير نظر فرماندهي او بودند. و البته تعدادي از بچه هاي افسر نيروي هوايي که با ميل و رغبت داوطلب جنگ در آنجا شده بودند. 13- 12 افسر که يکيشان هم شهيد شد.
مدافعين شهر سوسنگرد همين عده قليل بودند. تعداي سپاهي، ارتشي و از نيروي زميني هم به گمانم کسي نبود. شايد از ژاندارمري و شهرباني هم تعداد خيلي محدود و کمي بودند. گمان نميکنم تعداد نيروها به 200 نفر هم ميرسيد. يقين داشتيم اگر عراقي ها سوسنگرد را بگيرند همه بچهها قتل عام خواهند شد.
عصر بيست و سوم بود، خوب يادم است چون اين خاطره را دو سه روز بعد از حادثه کامل نوشتم. 23آبان 1359 مصادف با دهه محرم بود. 23 آبان روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شوراي عالي دفاع داشتيم. قبل از آنکه بروم جلسه از ستاد ما سرهنگ سليمي با من تماس گرفت. سرهنگ سليمي، رئيس ستاد جنگهاي نامنظم بود و چمران فرمانده اين ستاد. ايشان با اضطراب تماس گرفت که سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچهها استمداد ميکنند، کاري هم که قرار بود انجام بگيرد، نگرفته.
با لشکر 92 و سرهنگي که فرمانده لشکر بود توافق کرده بوديم حرکتي انجام بگيرد و به کمک بچهها بروند اما هيچ مقدماتي براي آن فراهم نشده بود. اندکي بعد جلسه شورا تشکيل شد، بني صدر سه ربع، نيم ساعتي دير آمد.
ماجراي سوپر مارکتها
وقتي وارد جلسه شد متوجه شديم بنيصدر از جريان مطلع است و در اتاق ديگري با فرماندهان نظامي مسئله سوسنگرد را بررسي ميکردند. تاکيد کرديم بايد زودتر به داد بچه ها برسيم و من ميدانستم چه بچه هاي خوبي هم هستند.
بچه هاي ما در سوسنگرد راه رفت و آمد نداشتند و آذوقه هم بهشان نرسيده بود. تلفن خوشبختانه بين سوسنگرد و اهواز وصل بود. تماس گرفتند آذوقه، چيزي نداريم اما سوپر مارکتهاي خود شهر چيزهايي دارند. عدهاي ميگويند که ما از اينها نميخوريم ممکن است صاحبانشان راضي نباشند. فهميدم چقدر اينها فرشتهاند...فرد سوپر مارکتش را گذاشته و فرار کرده و اگر بداند کسي دارد از شهرش دفاع ميکند حتي کمال ميل حاضر است، خودش غذا را در سيني بگذارد و تعارفشان کند اما اين جوانهاي پاک و فرشته صفت حاضر نبودند از غذاها استفاده کنند و از ما اجازه ميگرفتند. ما هم گفتيم برويد در مغازهها را باز کنيد و هرچه گيرتان آمد بخوريد و هيچ اشکالي ندارد.
در جلسه شوراي دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگيرند اين بچهها شهيد خواهند شد. خسارت شهادت بچهها از خسارت گرفتن شهر بيشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهيم گرفت اما بچهها را بدست نميآوريم. بنيصدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطيل کرديم که بني صدر برود دنبال اين کار و من ديگر خاطرم جمع شد.
روز شنبه ماندم و صبح يکشنبه رفتم اهواز. از آشفتگي و کلافگي سرهنگ سليمي و بچههايي که آنجا بودند، فهميديم که هيچ کاري انجام نشده، خيلي اوقاتم تلخ شد. گفتم بريم و کاري بکنيم. در اين بين بني صدر از دزفول با من تماس گرفت، شايد هم من تماس گرفتم، گفتم چنين وضعي است و بچهها هيچ کاري نکردند و تو دستوري بده! او به من گفت خوب است شما به ستاد لشکر برويد آنها را نوازشي بکنيد و مسئولين لشکر را تشويقشان کنيد، من هم از اين طرف دستور ميدهم، مشغول شوند و کار کنند.
...مرحوم چمران و آقاي غرضي رفته بودند منطقه را از نزديک بازديد کنند. ما رفتيم ستاد لشکر 92. حدود چهار بعد از ظهر بود که آنها برگشتند. البته چمران رفته بود ستاد خودمان. اما آقاي غرضي و بعضي از فرماندهاي نظامي بودند ما بعد از مباحثات و تبادل نظرات زياد، به طرحي رسيديم. مشکل عمده ما نيرو بود. لشکر هايمان محدود بود به قول لشکريها منها بودند... هم تجهيزات کم داشت هم نيرو. تجهيزات را مي شد فراهم کرد اما نيرو را نه.