PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه نوكيسه



touraj atef
1st April 2010, 07:10 PM
پسرك نو پا, راكب پدر نو كيسه اش را گرفته و بر روي شنهاي ساحل رقص كوتوله بودن افكارش را نمايان است او با آن راكب پر زرق برق مي چر خد بر روي شنها و گوئي در اين انديشه است كه گويد
اي دنيا بر من چرخ كه بهر مال دنيا شده ام ,مركزي چنين هويدا..
و اين گونه است كه سكوت زيباي ساحل را مي شكند و مرغان ماهي خوار كه دمي از غوغاي آدميان آسوده بر روي دريا نشسته و آبي عاشق را ميزباني مهرباني ديده بودند را بار ديگر به فرار و براي ماندن قرار وا مي دارند
پسرك مي چرخد قصه نو كيسه ها است قصه همان هائي است كه پنداشتند زندگي يعني " من " و "پول من " و "قدرت من "و "نام من " و از ياد بردند
زندگي همان قصه سهراب است
غوطه وري در حوضچه اكنون است
عشق ورزي با ترانه هاي شاد و محزون
زندگي بهر آدميت زيستن انساني است
ورنه هر دم كه آدمي شود خالي از آدمي وقت رفتن است...
نو كيسه پدر را تنها با نگاهي مي توان ديد آن دور تر ايستاده است و پسرك مي چرخد و پدرك با شكمي فربه و ته ريشه اي بر چهره, مضحك لبخندي بر لب دارد و به ديگران مي نگرد و لابد در ميان آن كوه گوشتي كه شايد قلبي وجود دارد مي گويد
هاي بنگر خلق الله !اين تخم تركه از آن من است
گوئي ساده لوح مي انديشد كه كسي چنين سبك مغز جوجه اي كه از تخم تركه صاحب شكم قبرستان جوجه هاي مفت در آمده را ,خواهد دزديد
آسمان را مه گرفته است و من مي انديشم به اين همه مه گرفتگي روزگار با مردان مه انديش و دوست داشتم او را گويم
فلاني نگاه مي كني بر اين شني كه بر روي آن تخم و تركه ات عرابه مي راند ؟
مي داني كه بزرگتر از تو پول دارتر از تو و فربه تر از تو و به اصطلاح قدرتر از تو آمدند با حاج خانمهاي غرق در النگوهاي در آميختند و تخم تركه هائي چون آن وليعهد درباريت ساخته اند و بر اين شن تفاخر كردند پنداشتند كه دريائيند اما..
رفتند و پوسيدند و پولهايشان نصيب گوركن بي نوا و ميراث خواران لعنت گوي بر گورشان شد و سر انجام از ياد رفتند, حتي مرداب هم نشدند تا نيلوفري را به يادگار گذارند
و باز گويم..
داني فلاني كه تو ناداني كه اگر دانائي را ترا اندكي نوبرانه بود شايد خرامان و پر غرور مردماني را كه ترا در دريچه چشمهايشان با نگاهي تحقير آميز مي نگريستند را ستايشگرانت نمي پنداشتي
داني كه جا پاي اين عرابه هاي تو نيز پاك خواهد شد جاي پا خودت و تخم و تركه ات و ليعهدت و وليعهدانشان .. نيز پاك خواهند شد گيس گلاب بتونها باز نصيب شغال هائي خواهند شد كه در جنگل ناداني و جهل و فساد و تباهيت بهر تنها درختت كه سياه پولي است گردت جمع شدند
فلاني ساده لوح بچرخ تا پنداري كه دنيا به كام تو است اما از ياد مبر كه بهاري دگر آمده است بهاري كه در وجودش تازگي و دفن كهنه شكمباره هائي چون تو خواهد شد اي كاش بتواني اندكي سودي به خلق دهي و يا در دراز مدت كودي براي درختان آدمياني كه پر غرور آنها را مي نگري باشي
پسرك مي چرخد خالي تر از خالي در دوراني ز ناداني است
ومن دريا نگرم و انديشم آدميان چه آسان از آدميت تنها راه رفتن روي دو پاي بدني خالي از آدمي را ياد مي گيرند
فلاني هاي قلابي با اسكناس هاي آبي چه زود شوند در زندگي عاري وخالي
و باز گويم
آهاي فلاني
بيائيم آبي اسكناس را ازيادبريم
آبي اكنون را ياب
آبي آسمان
آبي دريا
كاش شنها را دوست داشته باشيم
و كاش اگر دريا نيستيم حداقل مرداب باشيمو موطن نيلوفري
و از ياد بريم
قبرستانها
فربگي ها
النگوهاي حاج خانمهاي پر ادعا
تخم و تركه خالي از انديشه
و..
بگذريم كه همين گذشتن زيبا است
و من گذشتم از حاجي
از شازده گل پسرش
و باز دريا را شدم, مهمان

/ /tourajatef@hotmail.com/ www.lonelyseaman.wordpress.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد