PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ارمغان جنگ براي ‌بچه‌هاي روستا



SysT3M
7th September 2008, 09:14 AM
فاصله مدرسه ده تا پاسگاه كمتر از 100 متر است، دورتادور پاسگاه مين‌ كاشته شده، روستا در دامنه كوه است و برف و باران همه ساله مين‌ها را به سوي روستا روان مي‌كند.
بچه‌هاي روستا زماني كه بازي مي‌كنند و مي‌دوند يادشان مي‌رود كه در چند قدمي‌شان ممكن است مين كاشته ‌شده ‌باشد. دنبال هم كه مي‌كنند، فراموش مي‌‌كنند قصه انفجار را، مي‌دوند تا در بازي «گرگم به هوا» گير «گرگ» نيفتند، اما گاهي تله انفجار گيرشان مي‌اندازد.

ناگهان مين زير پاي‌شان منفجر مي‌شود و... . «هيمن» مي‌گويد: «نزديك پاسگاه نبودم، داشتم بازي مي‌‌كردم يه دفعه يه صدايي اومد ديگه نفهميدم...» مين زير پايش منفجر شد و او چند سالي است كه با پاي مصنوعي زندگي مي‌كند.

خجالتي است، كم حرف مي‌زند و آهسته راه مي‌رود؛ لنگ لنگان پاي مصنوعي‌اش را به‌دنبال مي‌كشد. جاي انفجار را نشان‌ مي‌دهد راست گفته از پاسگاه فاصله دارد اما شيب تندي پاسگاه را به جايي كه هيمن پايش را جا گذاشته مي‌رساند. اهالي روستا از برف‌هاي سنگيني مي‌گويند كه هرسال ده را سپيدپوش مي‌كند و با آب شدنش آرام آرام بستر مين‌ها را به سوي روستا مي‌كشاند.

هيمن فراموش كرده بود كه هنگام بازي بايد حساب شيب را هم داشته باشد، هر چند از يك پسربچه 9 ساله نمي‌توان انتظار داشت كه هنگام دويدن اين‌همه حساب و كتاب را در ذهن داشته باشد. هيمن فقط 9 سالش بود كه يك پايش را از دست داد. كابوس هميشگي‌اش صداي انفجار و درد است. كابوس، رهايش نمي‌كند حتي وقتي مي‌‌خواهد يك‌بار ديگر داستانش را واگويه كند، ‌انگار كه زير لب مويه مي‌كند‌. نگاهش به دور دست روستا خيره مي‌شود، سرش را آرام مي‌چرخاند به سوي جايي كه پايش را جا گذاشت، انگار دلش نمي‌خواهد آن تكه از خاك روستا را ببيند. با بي‌ميلي انگشت اشاره‌اش را به سوي جاي پايش مي‌گيرد اما سرش را بر مي‌گرداند.

در بيداري هم دلش نمي‌‌خواهد لحظه انفجار را به ياد بياورد. سرش را پايين مي‌اندازد و به پاي مصنوعي‌اش كه در كفش است نگاه مي‌كند. وقتي دوباره سرش را بالا مي‌آورد چيزي در نگاهش پنهان است‌ كه نگاه كردن به چشمانش را دشوارتر مي‌كند. سكوتش طولاني است، دير به حرف مي‌آيد، كوتاه و بريده حرف مي‌زند، سكوتش انگار اعتراضي خاموش است به سرنوشتش. صاف ايستادن برايش مشكل است، به يك سوي تنش همان سويي كه پاي مصنوعي دارد قد خم كرده و با دست به پايش كمك مي‌كند تا راه‌رفتن برايش كمي آسان شود.

محمد، يكي از اهالي روستا، 2شيار را در دامنه تپه نزديك همانجايي كه هيمن پايش را از دست داده نشان مي‌دهد و مي‌گويد: «از اين 2 شيار خيلي مين مياد پايين، ‌برف كه آب مي‌شه مين‌ها بيشتر از اين شيارها به مركز روستا سرازير مي‌شن.»

او ماجراي انفجار مين زير پاي هيمن را تعريف مي‌كند: «روي پشت‌بام بودم، ديدم‌ كه هيمن داره از تپه بالا مي‌ره و با يك «شعله پوش» بازي مي‌كنه، صداش كردم، تا خواستم بگم برگرده پايين، مين منفجر شد. اولين كسي كه بهش رسيد من بودم، هر كاري كردم كه «شعله‌پوش» را از دستش دربيارم نمي‌شد‌، درد بهش فشار مي‌آورد و انگشت‌هاي دستش رو محكم فشار مي‌داد.»

خانه روستايي هيمن و خانواده‌اش يك اتاق است و يك آشپزخانه كه با مادر و پدر و خواهر كوچكش در آن زندگي مي‌كند. اسم روستاي‌شان انجيران است؛ از توابع مريوان استان كردستان؛ جايي نزديك مرز ايران و عراق. به خانه كه مي‌رسد پاي مصنوعي‌اش را در مي‌آورد و مي‌نشيند. مي‌گويد كه در خانه معمولا پايش را در مي‌آورد، اما اگر بخواهد راه برود بايد دوباره پايش را ببندد. بدون پاي مصنوعي جابه‌جايي برايش ممكن نيست. پاي راستش دقيقا از مچ قطع شده اما ساق پايش آن‌قدر ضعيف و لاغر است كه بيشتر به ساعد دست شبيه است تا ساق پاي يك پسر 15‌ساله‌. ماهيچه‌هاي ساق پا انگار كاملا از بين رفته و پوست روي استخوان تحليل رفته‌اي نشسته كه هرچه به مچ پا نزديك مي‌شود لاغر‌تر است.

مادرش مثل بيشتر كردها خوشرو است و خجالتي. پدرش كارگر روزمزد وكشاورز است. اگر كسي توي روستا كاري داشته باشد و كارگر لازم داشته باشد پدر هيمن كارگري مي‌كند، اما به گفته مادرش روزهاي بيكاري مرد خانه بسيار زياد است، چون‌ نه زمين دارد و نه گله گوسفندي، بايد منتظر بماند تا كسي كاري داشته باشد و روزمزد سر كار برود.

همين است كه دخل خانواده هيمن به سختي پر مي‌شود. مي‌رود پشت پرده‌اي كه بر جاي دري ميان اتاق و آشپزخانه نصب شده و مدارك پسرش را مي‌آورد، به گواه كاغذها هيمن يك جانباز 35‌درصد است كه هر ماه 100‌هزار تومان مستمري از سوي بنياد شهيد و امور جانبازان به حسابش واريز مي‌شود و كارت شناسايي جانبازي‌اش 2/11/85 صادر شده‌است. مدارك درماني‌اش نشان مي‌دهد كه او متولد هفتم دي‌ماه 1372 است و 1/8/1383 دچار حادثه شده‌است.

امروز آخرين روز كار تيم پاكسازي است، روبه‌روي پاسگاه گروهي با يك لودر و يك بولدوزر به استراحت پس از كار مشغولند، اينها چند نفر از تيم مين‌يابي و مين‌روبي هستند كه از
2 ماه و نيم پيش كارشان را در روستاي انجيران شروع كرده‌اند.

كار اين چند نفر زير و رو كردن و شخم زدن خاك با لودر و بولدوزر است، خاك كنار پاسگاه را تا شعاع چند متري زير و زبر كرده‌ و در هم ريخته‌اند. صاحب لودر مي‌گويد كه پيش از اين در ديواندره هم 20 پاسگاه را پاكسازي كرده. او با اطمينان مي‌گويد اينجا خيلي بيشتر از ديواندره مين بود، اما معتقد است كه پاكسازي اين ناحيه تمام شده‌است و ديگر ميني در خاك روستا وجود ندارد، هر چند روستاييان باور ندارند و مي‌‌گويند اينها بدتر خاك را زير و رو كرده‌اند و حالا مين‌ها به سطح خاك نزديك‌تر شده‌اند و با برف امسال دوباره سر از خاك برمي‌آورند. اين در حالي است كه آموزش، مهم‌ترين راه پيشگيري از معلوليت است. سازمان بهزيستي چندي است كه با همكاري وزارت آموزش و پرورش به كودكان مناطق مرزي آلوده به مين آموزش‌هاي پيشگيري از معلوليت مي‌دهد.

اين طرح در شهرهاي بانه، مريوان، سقز، ديواندره و بخش‌هايي از سنندج در استان كردستان نيز بين دانش‌آموزان اجرا شده‌است.آمارهاي تقريبي حكايت از انفجار يك مين به‌طور متوسط در هفته دارد كه بيشتر اين انفجارها معلوليت‌ در پي دارند. گفته مي‌شود كه اين مين‌ها «ضدنفر» هستند و هدف از كارگذاري‌شان ايجاد جراحت در افراد نظامي است كه منجر به تاخير عمليات افراد دشمن خواهد شد، از همين رو ارمغان مين براي كودكان مناطق مرزي مرگ نيست كه معلوليت غيرقابل درمان است.

40 درصد كساني كه معلوليت ناشي از مين دارند كمتر از 14 سال سن دارند و پس از آن شيوع معلوليت مين در ميان كشاورزان است كه در اثر شخم زدن خاك دچار حادثه مي‌شوند.

منبع:hamshahrionline.ir

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد