PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات ادم وحوا



آبجی
22nd March 2010, 11:43 PM
حوا
كي ام؟چي ام؟ كجام؟
شنبه:
ديگه يه روزم شده انگار ديروز بود كه اومدم چون اگه پريروزي ام وجود داشته من اين جا نبودم يا اگه بودم يادم نميادشايد هم من متوجه ش نشدم.....
ديروز طرفاي بعداز ظهر اون يكي تجربه رو دنبال كردم تا ببينم به چه دردي ميخوره! اما نفهميدم.فكر ميكنم يه مرد باشه من تا حالا هيچ مردي رو نديدم اما اون شبيه يه مرده و مطمئنم همين طوره .
درمورد اون بيشتر از حيوونهاي ديگه كنجكاوي ميكنم اولش ازش مي ترسيدم و هر وقت پيداش ميشد شروع به دويدن ميكردم چون فكر ميكردم مي خواد دنبالم كنه .اما يواش يواش فهميدم اونه كه ميخواد از دستم فرار كنه .....راه افتادم هرجا مي رفت نزديكش حركت ميكردم.
اين كار اون عصبي و ناراحت كرده بودآخرش اون قدر ترسيده بود كه از يه درخت رفت بالا....
ادامه دارد

برگرفته از كتاب خاطرات ادم وحوا
به روايت مارك تواين
برگردان:حسن عليشيري

آبجی
22nd March 2010, 11:44 PM
آدم
دوشنبه:
اين موجود جديدو مو بلند خيلي داره مزاحم ميشه! هميشه داره ول ميگرده
و هرجا مي رم دنبالم مياد!از اين كارش خوشم نمياد!
به اين كه كسي همرام باشه عادت ندارم اي كاش بره پيش بقيه حيوونا....
حوا
پنج شنبه:
اولين اندوه من!ديروز باهام قهر كرد انگار ديگه دوست نداره باهاش
حرف بزنم.نمي تونستم باور كنم حتما اشتباهي شده چون من دوست دارم
پيشش باشم حرفاش بشنوم.پس چطوري ميتونه باهام نامهربون باشه
وقتي هيچ كاري نكردم؟....
وقتي شب شد نتونستم تنهايي رو تحمل كنم رفتم
سر پناه جديدي كه ساخته بود تا ازش بپرسم چه اشتباهي كردم
چطوري ميتونم اشتباهم جبران كنم تا باهام مهربون بشه
اما اون توي بارون منو از اونجا بيرون كرد اولين اندوه من بود

آدم
پنج شنبه:
واسه اين كه زير بارون نمونم يه سرپناه ساختم
اما اونجا هم نتونستم ارامش داشته باشم اون موجود جديد مزاحم شد
وقتي سعي كردم بيرونش كنم از سوراخهايي كه باهاش ميبينه
آب بيرون مي اومد بعد اون با پشت پنجه هاش پاكشون كرد...

آبجی
22nd March 2010, 11:44 PM
آدم
دوشنبه:
موجود جديد گفت كه اسمش حواست.مشكلي نيست اعتراضي ندارم ....
مي گه نبايد بهش بگم آن و بايد از ضمير او براش استفاده كنم هنوز به اين موضوع شك دارم.....
حوا
دوشنبه:
اگه اون اسمش رو به من مي گفت حتما برام خيلي اهميت داشت
به گمونم از هر اسم ديگه اي واسم قشنك تر بود....
ارزش واقعي تو قلب انسانه اميدوارم اينوبهش بفهمونم
كه يه قلب مهربون عاشق واسه انسان بزر گترين ثروته و بدونه اون حتا باداشتن هوش زياد انسان فقيره!
سه شنبه:
تمام صبح مشغول كاركدن بودم تا سرو سا موني به خونه زندگي بدم
به عمد ازش دوري مي كردم به اين اميد كه شايد تنها بشه
وبياد پيشم .اما نيومد
ظهر كه شد كار تعطيل كردم واسه تفريح رفتم دنبال با دويدن زنبورها وپروانه وگشتن بين گلا
موجودات قشنگي كه لبخند خدا رو از آسمون گرفتن وهمراه خودشون نگه ميدارن
جمعه:
دوشنبه ي پيش دم غروب يه لحظه دوباره اون ديدم اما فقط يه لحظه
اميدوار بودم به خاطر اين كه سعي كردم اوضاع خونه رو سرو سامون بدم
ازم تشكر كنه اما اون اينكارو نكرد رو برگردوند واز پيشم رفت
به خاطر يه چيز ديگه هم ناراحت شد دوباره سعي كردم مجبورش كنم
ديكه بالاي آبشار نره ....
آدم
جمعه:
به اتماس افتاده كه بالاي آبشار نرم!مگه اين كار چه ضرري واسه اون داره ؟
ميگه باعث ميشه از ترس به خودش بلرزه نمي دونم چرا؟... ادامه دارد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد