PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دنیای سوفی (Sofies verden)



آبجی
22nd March 2010, 11:38 PM
اگر مباحث فلسفی برای شما خسته کننده هستند، شاید مطالعه این کتاب نظر شما رو عوض کنه و دید جدیدی به شما بده.
به گفته کتاب، فلسفه چیزی است که به همه ما مربوط میشه، اما آنقدر به حوادث پیرامون خودمون عادت می کنیم که ما رو به حیرت و شگفتی وا نمی دارند. اما یک فیلسوف به اطراف خودش با دیده حیرت نگاه می کنه و فرقش با ما همینه.
کتاب در قالب داستانی بیان میشه که در اون، فیلسوفی مباحث مختلف رو در قالب نامه برای دختر نوجوانی به نام سوفی اندرسون میفرسته و هر بار او رو با سوالات جدید، به فکر فرو می بره.
دنیای سوفی توسط Jostein Gaarder نروژی در سال 1991 چاپ شده و حسن کامشاد کتاب رو به فارسی ترجمه کردند.

آبجی
22nd March 2010, 11:39 PM
به چند جمله از اوایل کتاب توجه شما را جلب میکنم.

تو کیستی؟

سوفی انگشت اشاره اش را به آینه چسباند و گفت:

“تو منی.”

و وقتی جوابی نشنید، جمله را وارونه کرد و این بار گفت:”من توام.”

شرکان (گربه سوفی) با وقار کامل از روی سنگفرش به وسط باغ جهید و در میان بوته های تمشک ناپدید شد. گربه ای زنده و سرحال با تمامی ویژگی های یک موجود زنده، از نوک سبیل های سفیدش تا انتهای دم سیاهش. شرکان هم در باغچه بود ولی مطمئنا به اندازه سوفی شعور نداشت.



جهان چگونه بوجود آمده است؟

او برای نخستین بار در زندگی اش به این فکر افتاد که نمی تواند در جهانی زندگی کند که نمی داند چگونه بوجود آمده است.


… آن هم زمانی که نخستین فرزندش را چند هفته پس از تولد از دست داد. آن دختر بیچاره را ماری نامیده بودند. بر روی سنگ قبر ماری چنین حک شده بود: “ماری کوچولو، پیشمان آمد، سلامی کرد و سپس رفت.”


در مدرسه برای سوفی بسیار مشکل بود که به درس توجه کند. به نظرش میرسید که آقای معلم فقط درباره موضوعات بی اهمیت و پیش پا افتاده صحبت می کند. آخر چرا او درباره چگونگی پیدایش انسان یا این جهان عجیب حرفی نمی زد؟


… ولی همه مردم فیلسوف نمی شوند. اکثر مردم به دلایل مختلفی به این نتیجه میرسند که تحیر از حیات فقط تلف کردن وقت است.



“خانمها، آقایان، ما در وسط فضایی لایتناهی قرار گرفته ایم!”


اما هیچ کدام از آنهایی که آن پایین روی پوست تن خرگوش زندگی میکردند، اهمیتی به این موضوع ندادند. اصلا برای کسی که آن پایین است این مطالب جالب نیست.


آنها یکصدا میگفتند: وای، چرا اینها اینقدر سر و صدا را ه می اندازند؟ سپس صحبتهای همیشگی ادامه می یابد: میشه کمی کره به من بدی؟ قیمت اوراق بهادار امروز چقدر بود؟ گوجه فرنگی کیلویی چنده؟ شنیده ای که لیدی دی دوباره حامله شده است؟

جملاتی از کتاب:

*** مهمترين وظيفه فلسفه اين است كه انسان ها را از نتيجه گيري سريع برحذر كند، زيرا اين نتيجه گيري هاي سريع ميتواند به خرافات منجر شود.

*** زندگي پر از اندوه و شادي است. ما به اين دنيا مي آييم؛ يكديگر را مي بينيم؛ با هم آشنا مي شويم؛ لحظه اي را با هم مي گذرانيم. سپس از هم دور مي شويم و با همان شتابي كه آمده ايم، دوباره مي رويم. بدون آنكه بدانيم چرا آمده ايم و رفتن مان براي چيست؟


مثلاً گربه سياهي را در خيابان مي بيني؛ چند دقيقه بعد زمين مي خوري و دستت مي شكند. ميان آن گربه ي سياه و زمين خوردن تو هيچ رابطه علّي وجود ندارد. در علم هم مسئله همين طور است. نتيجه گيري سريع در علم نيز خطاست. اگر بسياري از مردم دارويي را مصرف كنند و سلامتي خود را به دست آورند، باز هم نمي توان ادعا كرد كه آن دارو درمان قطعي بيماري آنها بوده است.
در اين مورد آزمايش هايي روي گروهي از مردم انجام شده است كه فكر مي كردند با فلان دارو درمان مي شوند. به جاي آن دارو به آنها آرد و آب داده اند. آيا بعد از اين كه آنها هم سلامتي خود را به دست آوردند، مي شد ادعا كرد كه آن دارو اين كار را كرده است؟ در اين مورد احتمال سومي به درمان آنها كمك كرده است؛ مثلاً اعتقاد به موثر بودن آن دارو.

آبجی
22nd March 2010, 11:39 PM
بسیاری از مردم، هر کدام، یک سرگرمی دارند.
بعضی سکه قدیمی یا تمبر خارجی جمع می کنند، برخی به کاردستی مشغول می شوند، دیگران در اوقات فراقت به ورزش می پردارند.
گروهی از کتاب خواندن لذت می برند. ولی ذوق مطالعه ی آنها بسیار با هم متفاوت است. عده ای فقط روزنامه یا چیز های فکاهی می خوانند، جمعی رمان دوست دارند، مابقی هم چه بسا خواندن کتابهای ستاره شناسی، طبیعت وحشی یا کشفیات علمی را ترجیح می دهند.
اگر من به اسب یا به سنگ های قیمتی علاقه مند باشم نباید انتظار داشته باشم که بقیه هم در سلیقه ی من سهیم باشند. اگر من کلیه برنامه های ورزشی تلویزیون را با لذت تمام تماشا می کنم، باید این واقعیت را بپذیرم که افرادی هم حوصله شان از ورزش سر می رود.
آیا چیزی هست که همه به آن علاقه مند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه ـ صرف نظر که کی هستند و کجای جهان زندگی می کنند ـ باشد؟ آری، مطالبی هست که قطعا مورد علاقه همگان است. و موضوع بحث ما دقیقا همینهاست.

مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، ابد خواهد گفت مصاحبت آدمها.
ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد ـ آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آنها آدم نمی تواند فقط در بند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی ـ از اینها که بگذریم ـ یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند، و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم.
علاقه به این که بدانیم ما کی هستیم امری "تصادفی" چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده این مطلب در بحثی شرکت می کند که با پیدایش بشر بر کره زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد. این که جهان، زمین، حیات چگونه وجود یافت، موضوعی است بس مهمتر و بزرگتر از این که چه کسی در بازیهای المپیک پیشین بیش از همه مدال برد.

بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه پرسیدن یکی چند پرسش فلسفی است:
جهان چگونه به وجود آمد؟ آیا در پس آنچه روی می دهد اراده و مقصودی نهان است؟ آیا پس از مرگ حیات هست؟ این مسائل را چگونه می توان پاسخ داد؟ و مهمتر از همه، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول سالها و سده ها این پرسشها را کرده اند. فرهنگی وجود ندارد که نخواسته باشد بداند بشر چیست و از کجا آمد.
سوالات فلسفی در اصل چندان زیاد نیست. شماری از مهمترین آنها را ما در همین گفتگو مطرح کرده ایم. ولی تاریخ برای هر کدام از این سوال ها جوابهای متعدد پیش نهاده است. از این رو پرسیدن مسائل فلسفی آسانتر از پاسخ دادن آنهاست.
امروزه نیز هر فرد باید برای اینگونه پرسشها پاسخ خود را بیابد. برای درک این که آیا خدایی وجود دارد یا پس از مرگ حیات هست، نمی توان به دایره المعارف مراجعه کرد. هیچ دایره المعارفی به ما نمی گوید که چگونه باید زندگی کرد. اما بررسی اعتقادات دیگران می تواند یاری رساند که دید خود را از زندگی سر و سامان بخشیم.
جستجوی فیلسوفان برای حقیقت بی شباهت به داستانهای جنایی نیست. بعضی فکر می کنند فلان کس قاتل است، دیگران این یا آن را مسئول می دانند. پلیس گاه موفق به کشف حقیقت می شود. ولی گاهی نیز با وجود آنکه جواب مسئله جایی نهان است، به اصل قضیه پی نمی برد. پس اگر هم پاسخ مطلب دشوار باشد، پاسخی احتمالا هست، و پاسخ درست فقط یکی است. یا نوعی هستی پس از مرگ هست یا نیست.
بسیاری از معماهای کهن را علم تا کنون پاسخ گفته است. روزگاری هیچ کس نمی دانست پشت تاریک ماه په شکلی است. این را با بحث و جدل نمی شد حل کرد، و هر کسی تصوری از آن داشت. ولی امروزه دقیقا می دانیم سمت تاریک ماه چه شکلی است، و احدی دیگر به آدمهای کره ماه، یا اینکه ماه از پنیر است باور ندارد.
یک فیلسوف یونانی که پیش از دو هزار سال پیش می زیست معتقد بود فلسفه در نتیجه شگفتی و کنجکاوی انسان پدید آمد. حیات برای بشر چنان حیرت انگیز بود که پرسشهای فلسفی به خودی خود مطرح شد.
درست مانند هنگامی که تردستی شعبده باز را می نگریم. نمی دانیم این کارها را چگونه می کند. پس می پرسیم : چطور توانست از دو دستمال ابریشمی سفید خرگوشی زنده در آورد؟ شعبده باز کلاه را کاملا نشان تماشاگران می دهد، کاملا تهی است، ولی ناگهان خرگوشی از آن بیرون می جهد. بسیاری از آدمها به جهان با دیده تعجب و ناباوری همسان می نگرند.
در مورد خرگوش خوب می دانیم که شعبده باز به ما حقه زده است. و دلمان می خواهد بفهمیم این کار را چگونه می کند. ولی در مورد جهان موضوع کمی متفاوت است. می دانیم که جهان چشم بندی و نیرنگ نیست، چون خودمان در آنیم، بخشی از آنیم. در واقع ما خود خرگوش سفیدی هستیم که از کلاه در می آید. تفاوت ما و خرگوش سفید تنها این است که خرگوش نمی داند در ترفند شعبده باز شرکت دارد. ولی ما می دانیم در چه چیزی مرموز شرکت داریم و می خواهیم از ساز و کار آن سر در آوریم.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد