PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قلب من قالی خداست



LaDy Ds DeMoNa
22nd March 2010, 04:49 PM
قلب من قالی خداست

تار و پودش از پر فرشته هاست


پهن کرده او دل مرا

در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب

برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من

از تلاش آفتاب



شب که می شود خدا روی قالی دلم

راه می رود؛ ذوق می کنم گریه می کنم

اشک من ستاره می شود

هر ستاره ای به سمت ماه می رود..




یک شبی حواس من نبود

ریخت روی قالی دلم شیشه ای مرکب سیاه

سالهاست مانده جای آن

جای لکه های اشتباه

ای خدا به من بگو

لکه های چرکمرده را کجا خاک می کنند؟


آه؛ آه از اینهمه گناه و اشتباه

آه نام دیگر تو است

آه بال می زند به سوی تو؛ کبوتر تو است

قلب من دوباره تند تند می زند

مثل اینکه بازهم خداست

روی قالی دلم قدم گذاشت


در میان رشته های نازک دلم

نقش یک درخت و یک پرنده کاشته

قلب من چقدر قیمتی است

چون که قالی ظریف و دستباف اوست

این پرنده ای که لای تار و پودش است هدهد است

می پرد به سوی قله های قاف دوست!



عرفان نظرآهاری

LaDy Ds DeMoNa
22nd March 2010, 06:00 PM
الهی!



از من اشکی و آهی...و از تو نگاهی...



الهی!



بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم...خواست خواست تو است...من چه خواهم...



الهی!



اقرار کردم به مُفلسی و هیچکسی...



ای یگانه که از هر چیز مقدسی...چه شود اگر مُفلسی را در نفس آخر به فریاد رسی...



الهی!



من کیستم که ترا خواهم ، چون از قیمت خود آگاهم...



از هرچه می پندارم کمترم...و از هر دمی که می شمارم بدترم...

LaDy Ds DeMoNa
23rd March 2010, 09:44 PM
ســـگ اصحاب كهـــف از غار بيرون آمد تا تجربه شگفـتـش را با مردمان در ميان بگذارد . مي خواست بگويد كه چگونه سگي مي تواند آدم شود! اما نمي دانست كه مردمان به سگان گوش نمي دهند، حتي اگر به زبان آدميان صحبت كند. سگ اصحاب كهف، زبان به سخن باز كرد اما پيش از آن كه چيزي بگويد، سنگش زدند و چوبش زدند، رنجور و زخمي اش كردند
سگ اصحاب كهف گريست و گفت : من هشتمين آن هفت نفرم . با من اين گونه نكنيد ...آيا كتاب خدا را نخوانده ايد؟...آيا نمي دانيد پروردگار از من چگونه به نيكي ياد مي كند؟
هزار سال پيش از اين خوي سگي ام را كشتم و پليدي ام را شستم، امـــــروز از غار بيرون آمدم كه بگويم چگونه ســـــگي مي تواند به آدمي بدل شود، اما ديدم كه چگونه آدمي بدل به دام و دد شده است
دست هايي از خشــــــم و خشونــــت داريد، مي دريد و مي كشيد. دندان تيز كرده ايد و جهان را پاره پاره مي كنيد. اين سگ كه آن همه از او نفرت داريد، نام من است اما خوي شماست!
سگ اصحـــــــاب كهف گفت: آمده بودم بودم از تغيير برايتان بگويم. از تبديل، از ماجراي رشد و از فراتر رفتن. اما مي بينم كه شما از از تبديل، تنها فروتر رفتن را بلديد. سقوط و مســخ را
با چشم هاي اعتياد به جهان نگاه مي كنيد و با پيش داوري زندگي. چرا اجازه نمي دهيد تا كسي پليدي اش را پاك كند و نجاستش را تطهير
چرا نياموخته ايد، نياموخته ايد كه به ديگري گوش دهيد. شايد ديگري سگي باشد. اما حقيقت را گاهي از زبان سگي نيز مي توان شنيد!
سگ اصحاب كهف به غارش بازگشت و پيش خدا گريست و از خدا خواست تا او را دوباره به خواب ببرد
خدا نوازشش كرد و ســــگ اصحــــاب كهــــف براي ابد به خواب رفت...

بر گرفته از كتاب " من هشتمين آن نفرم " نوشته خانم عرفان نظر آهاري
_________________

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد