touraj atef
20th March 2010, 12:24 PM
سر انجام به آخرين روز رسيديم از شنبه سوري سخن رانم شنبه سوري كه بنا به گردش روزگار شده است ما را هفت شنبه اي ز سالي كه در حال گذر است آري از هفت سخن رانم هفتي كه از دير باز شمارنده معجزه ها ناميده اند هفت روز وهفت شهر عشق و هفت دريا و هفت آسمان و هفت جان و هفت عجايب روزگار و هفت سين كه همه نشانه هائي براي آن است كه هفت را به گونه اي نشانه اي از تكامل بدانيم و حال به هفت "شنبه "سوري رسيديم اين ساعات آخري است كه سال پر ماجرا را مي گذرانيم سالي كه در آن عشق بود هجر نيز همراهيمان كرد مهر بود و نفرت هم هم دم ما شد و شجاعت و دلاوري بود و ترس هم گاه به گاهي به سراغ همه ما آمد اميد بود و نا اميدي هم گه به گاه همسايه ما شد آري لحظه هاي زندگي آمدند و بر فتند تا به روزي ديگر رسيديم كه آن را نوروز ناميده اند و حكيم خرد فردوسي چه زيبا قصه آن را گفته است
به فر كياني يكي تخت ساخت
چه مايه بدو گوهر اندر شناخت
كه چو خواستي ديو برداشتي
ز هامون به گردون بر افراشتي
چوخورشيد تابان ميان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوي
فرومانده از فره بخت او
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فروردين
بر آسوده از رنج تن دل ز كين
بزرگان به شادي بر خاستند
مي و جام و رامشگر خواستند
چنين روز فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار
آري از روزگار كهن تا به امروز ,ما را مانده ياد گار شادماني و رهائي و دل و تن ز كين و روزي نو را نوروزي ناميدند در هفت گانه ها از يك تا هفت خوانديم كه در يك " شنبه "يگانگي با خود را آموختيم و يكي شديم با خود و َآشتي با تمامي آن چه هستيم در دو"شنبه " مفهوم زوج شدن ها را يافتيم و دانستيم كه معشوق را دوست بداريم حتي اگر او ما را از ياد ببرد و برايش تنها عشق فرستيم و خوشبختي او را خواهيم در سه "شنبه " سوري به اين انديشه رفتيم كه در مثلث عاشق و معشوق ضلع سوم را بي بهانه عشق قرار دهيم و حسادت و بخل و نفرين و ... را در اين سه ضلع راه ندهيم در چهار " شنبه " سوري بياموختيم كه چون چهار عنصر طبيعت عشق ورزيم و چون آب روان باشيم و چون خاك استوار و چون باد نوازشگر و چون آتش نورو گرما دهيم حتي گر قراري باشد كه خود سوزيم در پنج " شنبه " سوري به تمامي عشق ورزيديم را آموختيم و دانستيم كه بايد چون پنج گانه هاي انگشت و يا پنج گانه احساسات هماهنگي را براي عشق آموزيم از تناقض هاي درون بگيريزيم و شعر عشق را هر گونه كه باشد چه چهار پاره و چه رباعي و چه دو بيتي زيبا و پر شور سر دهيم در آدينه سوري كه آن شش" شنبه " ناميديدم از تولدي ديگر سخن رانديم از شش روزي كه آفريننده روزگار بود سخن آورديم و تولد ديگري را براي خود خواستيم تولدي ديگر از بازگشت به خويشتني كه از آن دور شديم بازگشتي به كودكي به ديوانگي به صداقت و حال در هفت " شنبه " سوري از معجزه هفت سخن مي رانيم از هفت سيني كه مي توانيم در اين هفت "شنبه " سوري نام بريم و بيائيم
با
"ه" اين ه اولين حرف هفت سين را به دور شدن از " هوا " و " هوس " تلقي نمائيم نگذاريم كه بهر هوس خواهي و هواي نفس عشق را نابود سازيم و از هواي تازه دلدادگي بگريزيم
با
" ف" مي توانيم فريادي را سازيم و عهد بنديم كه همه حال فريادي از فر و شكوه عشق در اندرون و بيرون زنيم
با
" ت " تمامي وجود و دل و احساس خود را بهر پاكي ها و اهورائي چون عشق دهيم و خواهيم كه "تمنا" عشق جز ز عشق نكنيم
با
" س" با اين سين هفت سين وجود سبز دلي و سبز انديشي و سبز پنداري و سبز كرداري و سبز گفتاريها را بي كران پيرو باشيم
با
"ِِي" قصه حافظ را به ياد آوريم كه بگفت
"يك" قصه بيش نيست غم عشق
وين عجب كز هر زبان مي شنوم نا مكرر است
يگانگي قصه عشق را به ياد آوريم به دنبال " يا " نرويم و " با " هم بودن حتي در اندرون را فرياد زنيم و يگانه باشيم با خود و با معشوق و با ديار عشق
و با
"ن " نميريم كه دانيم با عشق مردن وجود ندارد عشق زندگي است عشق ماندني است عشق هرگز نمي ميرد عشق بي زمان و است قصه ناخدا را ياد داريد كه مي گفت
اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است
و يا حافظ كه برايمان زيباترين را از اين قصه گفت
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
آري نميريم و جاودانگي را با عشق پيمان زنيم در " ن " نوروز به ياد داشته باشيم كه ماندگاري و نمردن ها در عشق ورزي است
هفت سين هفت شنبه را به يار و دوست مهرباني چون تو تقديم دارم و آرزو كنم كه اين هفت گانه ها را دوست داشته باشي
نوروزت شادمانه
پاينده ايران زمين محبوبم........
// tourajatef@hotmacom/www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)//
به فر كياني يكي تخت ساخت
چه مايه بدو گوهر اندر شناخت
كه چو خواستي ديو برداشتي
ز هامون به گردون بر افراشتي
چوخورشيد تابان ميان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوي
فرومانده از فره بخت او
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فروردين
بر آسوده از رنج تن دل ز كين
بزرگان به شادي بر خاستند
مي و جام و رامشگر خواستند
چنين روز فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار
آري از روزگار كهن تا به امروز ,ما را مانده ياد گار شادماني و رهائي و دل و تن ز كين و روزي نو را نوروزي ناميدند در هفت گانه ها از يك تا هفت خوانديم كه در يك " شنبه "يگانگي با خود را آموختيم و يكي شديم با خود و َآشتي با تمامي آن چه هستيم در دو"شنبه " مفهوم زوج شدن ها را يافتيم و دانستيم كه معشوق را دوست بداريم حتي اگر او ما را از ياد ببرد و برايش تنها عشق فرستيم و خوشبختي او را خواهيم در سه "شنبه " سوري به اين انديشه رفتيم كه در مثلث عاشق و معشوق ضلع سوم را بي بهانه عشق قرار دهيم و حسادت و بخل و نفرين و ... را در اين سه ضلع راه ندهيم در چهار " شنبه " سوري بياموختيم كه چون چهار عنصر طبيعت عشق ورزيم و چون آب روان باشيم و چون خاك استوار و چون باد نوازشگر و چون آتش نورو گرما دهيم حتي گر قراري باشد كه خود سوزيم در پنج " شنبه " سوري به تمامي عشق ورزيديم را آموختيم و دانستيم كه بايد چون پنج گانه هاي انگشت و يا پنج گانه احساسات هماهنگي را براي عشق آموزيم از تناقض هاي درون بگيريزيم و شعر عشق را هر گونه كه باشد چه چهار پاره و چه رباعي و چه دو بيتي زيبا و پر شور سر دهيم در آدينه سوري كه آن شش" شنبه " ناميديدم از تولدي ديگر سخن رانديم از شش روزي كه آفريننده روزگار بود سخن آورديم و تولد ديگري را براي خود خواستيم تولدي ديگر از بازگشت به خويشتني كه از آن دور شديم بازگشتي به كودكي به ديوانگي به صداقت و حال در هفت " شنبه " سوري از معجزه هفت سخن مي رانيم از هفت سيني كه مي توانيم در اين هفت "شنبه " سوري نام بريم و بيائيم
با
"ه" اين ه اولين حرف هفت سين را به دور شدن از " هوا " و " هوس " تلقي نمائيم نگذاريم كه بهر هوس خواهي و هواي نفس عشق را نابود سازيم و از هواي تازه دلدادگي بگريزيم
با
" ف" مي توانيم فريادي را سازيم و عهد بنديم كه همه حال فريادي از فر و شكوه عشق در اندرون و بيرون زنيم
با
" ت " تمامي وجود و دل و احساس خود را بهر پاكي ها و اهورائي چون عشق دهيم و خواهيم كه "تمنا" عشق جز ز عشق نكنيم
با
" س" با اين سين هفت سين وجود سبز دلي و سبز انديشي و سبز پنداري و سبز كرداري و سبز گفتاريها را بي كران پيرو باشيم
با
"ِِي" قصه حافظ را به ياد آوريم كه بگفت
"يك" قصه بيش نيست غم عشق
وين عجب كز هر زبان مي شنوم نا مكرر است
يگانگي قصه عشق را به ياد آوريم به دنبال " يا " نرويم و " با " هم بودن حتي در اندرون را فرياد زنيم و يگانه باشيم با خود و با معشوق و با ديار عشق
و با
"ن " نميريم كه دانيم با عشق مردن وجود ندارد عشق زندگي است عشق ماندني است عشق هرگز نمي ميرد عشق بي زمان و است قصه ناخدا را ياد داريد كه مي گفت
اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است
و يا حافظ كه برايمان زيباترين را از اين قصه گفت
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
آري نميريم و جاودانگي را با عشق پيمان زنيم در " ن " نوروز به ياد داشته باشيم كه ماندگاري و نمردن ها در عشق ورزي است
هفت سين هفت شنبه را به يار و دوست مهرباني چون تو تقديم دارم و آرزو كنم كه اين هفت گانه ها را دوست داشته باشي
نوروزت شادمانه
پاينده ايران زمين محبوبم........
// tourajatef@hotmacom/www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)//