توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خلفای اهل سنت و دانش دینی
s@ba
15th March 2010, 09:41 AM
در دین اسلام نماز جایگاهی ویژه دارد و روایات متعدد از استواری دین برپایه آن (1) و پذیرش سایر اعمال درگرو پذیرش آن (2) و … سخن به میان آورده اند. واضح است که موضوع مهمی مانند نماز احکام و شرایط خاص خود را دارد، احکامی که در سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و دو ثقل به یادگار گذاشته شده توسط ایشان یعنی قرآن مجید و اهل بیت علیهم السلام، به آن تصریح شده و مسلمان برای آن که این امر واجب را صحیح ادا کرده باشد، باید آن احکام را رعایت نماید.
حتما شنیده اید که یکی از احکام نماز، قصر یا شکسته شدن نماز در سفر است. (3) ما شیعیان نمازمان را در سفر شکسته می خوانیم، اما اهل سنت نماز خود را در سفر کامل به جا می آورند. به دلیل اهمیت زیاد نماز، لازم است روشن شود در سفر کدام یک از این دو نماز درست و براساس سنت رسول خدا صلوات الله علیه وآله است، نماز شکسته یا کامل؟
منابع فراوانی از اهل سنت نقل می کنند که هرگاه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از مدینه خارج می شدند، نماز خود را شکسته می خواندند. (4) پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز خلیفه اول و دوم همین گونه عمل می کردند.(5)
عثمان به عنوان سومین خلیفه، برخلاف سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم عمل کرد و در سفر، نماز را کامل به جاآورد. (6)
جالب این جاست که “عبدالله بن عمر” فرزند خلیفه دوم، می گوید: نماز مسافر دو رکعتی ست، و هرکه سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ترک کند، کافر است. (7) ماجرا زمانی جالب تر می شود که بدانیم همین “عبدالله بن عمر” برخلاف گفته خود و برای جلب رضایت خلیفۀ وقت، در سفر و هنگام جماعت، نماز را تمام می خواند و زمانی که به خانه برمی گشت، دوباره نمازش را می خواند، ولی این بار به صورت شکسته! (8)
عمل به سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را باید از چه کسانی انتظار داشت؟ اگر سنت در اجتماع مسلمانان در معرض خطر تغییر و تحریف قرار گیرد، چه کسی مسئول حفاظت و صیانت از آن است؟ دست از صحیح دانستن مهم ترین منابع خود برمی دارید، یا خلیفه را بدعت گذار و کافر اعلام می کنید؟ آیا این درست است که پیامبر خدا صلوات الله علیه وآله حکمی را از ناحیه خداوند ابلاغ کنند و دیگران تحت هر عنوانی و به میل خود آن حکم را به حکمی دیگر تبدیل نمایند؟ حکومتی کردن یک نظریه یافتوا، چه عواقبی را درپی دارد؟ اهل سنت که عمل همه اصحاب را تحت عنوان “عدالت صحابه” درست می دانند، در چنین مواقعی چه رفتاری پیش می گیرند و به کدام روش عمل می کنند، عمل خلیفه یا عمل دیگر اصحاب؟ با توجه به این مطلب که رفتار شیعیان مطابق سنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است، کدام یک به نام اهل سنت سزاوارترند، شیعه یا اهل سنت؟
———————————————— ————–
پی نوشت ها:
1- حدیثی که این مطلب را بیان کرده از احادیث مورد اتفاق میان شیعه و سنی می باشد.
2- شرح اصول کافی، ملاصالح مازندرانی،جلد12،صفحه439،ناش : داراحیاءالتراث العربی للطباعةوالنشروالتوزیع، بیروت، لبنان
3-نماز قصر یا شکسته یعنی نماز چهار رکعتی را دو رکعت خواندن.
4- برخی منابع اهل سنت در این زمینه:
الف- صحیح بخاری جلد1، صفحه281، باب الصلاة بمنی
ب- صحیح مسلم، جلد1، صفحه145 و 146
ج- مسند احمد بن حنبل، جلد2، صفحه44
د- سنن ابن ماجه، جلد1، صفحه330
ه- احکام القرآن، جصاص، جلد2، صفحه330
برای اطلاع بیشتر در مورد این منابع و سایر مدارک به جلد هشتم کتاب شریف “الغدیر” مراجعه فرمائید.
5- بعضی از منابع اهل سنت در این مورد:
الف- صحیح بخاری، جلد2، صفحه154
ب- صحیح مسلم، جلد1، صفحه261
ج- سنن نسائی، جلد3، صفحه120
د- الموطا، مالک، جلد1، صفحه282
6- گوشه ای از مدارک از اهل سنت در مورد این نقل:
الف- صحیح بخاری جلد1، صفحه281، باب الصلاة بمنی
ب- صحیح مسلم، جلد1، صفحه145 و 146
ج- مسند احمد بن حنبل، جلد2، صفحه148
د- سنن بیهقی، جلد3، صفحه126
ه- احکام القرآن، جصاص، جلد2، صفحه310
7- منابع این مطلب از کتب اهل سنت:
الف- احکام القرآن، جلد2، صفحه310
ب- المحلّی، ابن حزم، جلد4، صفحه266 و 270
8- منابع از اهل سنت در این مورد:
الف- الموطأ، مالک، جلد1، صفحه149
ب- المحلّی، ابن حزم، جلد4، صفحه270
s@ba
15th March 2010, 09:44 AM
خلیفه ای که احادیث پیامبرش را آتش زد!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/01/fire2.jpg?w=87&h=96
بی گمان یکی از مسایل مهم دین شناخت دستورات و فرامین اصیل دینی است. این شناخت – هر چند امروز راه های مختلف و نظام مندی دارد- در روزگاران نخست شکل گیری و گسترش اسلام به دلیل همزمانی یا نزدیکی به زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بسیار ساده بوده است. مردمان مطالب را از ایشان می شنیده اند و فرامی گرفته اند. از نظر تمام صاحبان خرد بهترین راه حفظ دانش نوشتن و انتشار آن است. در این مورد اطلاعات زیادی در کتاب های مختلف گردآوری شده است، اما آنچه جالب توجه است رویکردی است که پس از درگذشت حضرت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم توسط برخی از صحابه که به قدرت دست یافته بودند، در پیش گرفته شد. آنان نشان دادند که نه تنها تقیدی به حفظ و نشر این تعالیم ندارند، بلکه آنچه در توان دارند برای حذف این تعالیم به کار می گیرند. به این داستان توجه فرمایید:
عایشه می گوید: پدرم ( ابوبکر) پانصد حدیث از پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) جمع آوری کرده بود. شبی دیدم ناآرام است و به راحتی نمی خوابد. صبح که فرارسید مرا صدا کرد و گفت: احادیثی که نزد توست بیاور! آنها را نزد وی آوردم، آنگاه آتشی طلبید و تمام آن احادیث را در آتش سوزاند (1)!!
در این جا لازم است چند پرسش را مطرح کنم،
1- آیا ابوبکر کار درستی را انجام داده است و نباید احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شود؟
2- آیا بر فرض درستی کار ابوبکر چگونه می توان کاری را که بعدا توسط نویسندگان اهل سنت در پیش گرفته شد و احادیث تدوین و جمع آوری گردید، توجیه کرد؟
3- اگر این کار ابوبکر غلط و نادرست است، چرا اهل سنت با آزادگی و حریت این عمل را محکوم نمی کنند و همچنان این شخص را عزیز می دارند؟
4- اهل سنت به پیروی از کدام سنت افتخار می کنند، سنتی که توسط خلیفه ی مورد قبول آنان به آتش کشیده شد؟!
انشاءالله در آینده اقدامات خلفای بعدی ( عمر و عثمان ) در مورد از بین بردن آثار نبوی صلی الله علیه و آله و سلم را خواهم نگاشت و رفتار آنان با صحابه ای که به نقل این آثار و احایث می پرداختند را گزارش خواهم نمود.
پی نوشت ها:
1- منابع این داستان از کتب اهل سنت:
الف- کنزالعمال، متقی هندی، جلد10، صفحه285، حدیث 29460، ناشر: موسسةالرسالة، بیروت، لبنان
ب- تذکرةالحفاظ، ذهبی، جلد1، صفحه5، ناشر: داراحیاءالتراث العربی، بیروت، لبنان
ج- الاعتصام بحبل الله المتین، جلد1، صفحه30
د- حجیة السنة، صفحه 394
ه- تدوین السنة الشریفة، صفحه264
و- تدوین القرآن، صفحه370
s@ba
15th March 2010, 09:55 AM
خلیفه ای که اعتراف کرد بدعت گذار است!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/01/d8b3d986db8c-d8afd8b1-d986d985d8a7d8b2-d8b4db8cd8b9db8cd8a7d986.jpg?w=128&h=131
یکی از ماجراهای جالبی که میزان پایبندی به سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در مکتب خلافت سقیفه آشکار می سازد، داستان نماز تراویح است. این نماز اکنون در میان اهل سنت در ماه رمضان برپا داشته می شود. ریشه یابی این نماز ما را به زمان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نمی رساند، حتی پس از ایشان در زمان خلیفه ی اول نیز خبری از این نماز نبوده است. برای اطلاع از این که چنین نمازی از چه زمانی آغاز شده است، به نقل معتبرترین کتب اهل سنت توجه فرمایید:
شبی از شب های ماه رمضان، عمر بن خطاب خلیفه دوم اهل سنت، وارد مسجد شد و مردم را دید که هر یک به تنهایی مشغول نمازهستند، در این هنگام گفت: اگر این مردم را جمع کنم تا با یک نفر نماز بخوانند ( نماز جماعت ) بهتر است، پس تصمیم گرفت این کار را انجام دهد و ابی بن کعب را بر امامت گمارد و مردم را بر اقتدا به وی فرمان داد. شبی دیگر به مسجد آمد و مردم را دید که با جماعت نماز می گزارند، آنگاه گفت: بدعت خوبی ایجاد کردم. (1)
بنابر معمول پس از نقل هریک از ماجراهای مربوط به خلفای اهل سنت سوال یا سوالاتی را مطرح کرده ام و از اهل سنت خواسته ام که پاسخ دهند، اما تا کنون جوابی غیر از توهین، دریافت نکرده ام. اینک نیز سوالاتی را طرح می کنم و به انتظار پاسخ می نشینم.
خلیفه دوم براساس چه مدرک و استنادی به خود حق داد تا فرمانی صادر کند که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجود نداشته است؟ آیا پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بدعت را ضلالت نام ننهادند؟ آیا هر مسلمانی می تواند بنابر خواست و میل شخصی خویش دین خداوند را تغییر دهد و آنچه را در آن نبوده است، وارد کند؟ آیا این کار بازیچه قرار دادن دین نیست؟ آیا اهل سنت خود را ملزم به پیروی از سنت پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می دانند یا دستور هر کس که پس از ایشان قدرت را در دست گرفت؟ در کجای سنت قطعی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که اشخاصی مانند عمر، حق قانون گذاری در امور دینی را دارند؟ آیا عبادت خداوند نباید با دستور او باشد و هر کسی می تواند با میل خود، کاری را عبادت خدا بنامد؟
جالب اینجاست که یکی از شارحان مطرح صحیح بخاری به نام قسطلانی، پس از نقل این داستان تصریح می کند:
آری ! خلیفه ی مسلمین در دین بدعت نهاد. (2)
حال شما دوستان اهل سنت! آیا از امثال این کارها مطلع هستید؟ چگونه خود را راضی کرده اید که از شخصی پیروی کنید که علاوه بر اعتراف خود او، دانشمندان بزرگ مذهب تان او را بدعت گذار می دانند؟
پی نوشت ها:
1- منابع مهمی از کتب اهل سنت:
الف- صحیح بخاری، جلد 2، صفحه 251
ب- صحیح مسلم، جلد 1، صفحه 523
ج- کنزالعمال، جلد 8، صفحه 407، حدیث 23466
د- نیل الاوطار، شوکانی، جلد 3، صفحه 63، ناشر: دارالجیل، بیروت، لبنان
ه- موطا، امام مالک، جلد1، صفحه 114، ناشر: داراحیاءالتراث العربی، بیروت، لبنان
و- مغنی، ابن قدامه، جلد1، صفحه 798، ناشر: دارالکتب العربی للنشر و التوزیع، بیروت، لبنان
2- ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری، قسطلانی، جلد 5، صفحه
s@ba
15th March 2010, 09:56 AM
“عمر” و بالا رفتن از دیوار خانۀ مردم!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/10/sharur.jpg?w=105&h=128 (http://nazer110.files.wordpress.com/2009/10/sharur.jpg)
یکی از مسایل مورد اهمیت در دین اسلام، احترام به حقوق و آزادی مردم است. هرچند از نظر اسلام برخی اعمال گناه محسوب می شود اما تا زمانی که این گناه به شکل علنی اتفاق نیفتاده باشد، جرم محسوب نشده سزاوار کیفر نخواهد بود. به عبارت دیگر اگر کسی در نهان مرتکب عمل نامشروعی شود، هیچ کس حق ندارد با “تجسس” به عمل وی پی ببرد و درصدد مجازات وی برآید. اهتمام فوق العاده خداوند متعال به این مساله زمانی معلوم می شود که بدانیم در قرآن مجید آیه ای درباره نهی از “تجسس” وجود دارد تا جایی که سرک کشیدن در زندگی دیگران در کنار گناه بزرگی مانند غیبت قرار گرفته است. بدون افزودن توضیح بیشتر، ماجرای یک شب از دوران خلافت “عمر بن خطاب” را نقل می کنیم:
شبی عمر مشغول گشت زنی در کوچه های مدینه بود که صدایی از خانه ای شنید. از دیوار آن خانه بالا رفت و دید مردی در کنار زنی نشسته و مشغول آشامیدن شراب است. عمر به وی گفت: ای دشمن خدا! فکر کردی اگر معصیت کنی، خدا معصیت تو را می پوشاند؟ مرد پاسخ داد: ای پیشوای مومنان! ( در مجازات من ) عجله نکن، که اگر من یک خطا مرتکب شدم، تو سه خطا انجام دادی؛ خداوند در قرآن می فرماید: تجسس نکنید (1) و تو ( با بالا رفتن از دیوار خانه ) در کار من تجسس نمودی . خداوند فرمان می دهد: از در منازل وارد خانه ها شوید (2) و تو از دیوار وارد منزل من شدی. خداوند دستور داده است: هنگامی که وارد خانه ای می شوید، سلام کنید (3) و تو سلام نکردی. عمر وقتی پاسخ آن مرد را شنید، از مجازات کردن وی منصرف شد. (4)
پاسخ اهل سنت به این رفتار که خود عمر برای آن پاسخی نداشت، چیست؟ آیا باز هم اصرار دارند از شخصی پیروی کنند که از افراد عادی نسبت به دانش کتاب خدا در سطح پائین تری بوده است؟ آیا خود اهل سنت از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل نکرده اند که اگر کسی بداند از او داناتر به کتاب خدا و سنت پیامبرش وجود دارد با این حال خود را مقدم بر مسلمانان کند، به خدا و رسول و همه مومنان خیانت کرده است؟ (5) آیا پس از پاسخ آن مرد به عمر، برای خلیفه معلوم نشد که آن مرد از او داناتر است؟ آیا زمان آن نرسیده است که در جستجوی امام و پیشوایی باشید که نسبت به کتاب خدا و شریعت خاتم الانبیاء صلوات الله علیه عالم ترین فرد باشد؟
———————————————–
پی نوشت ها:
1- سوره حجرات، آیه12
2- سوره بقره، آیه 189
3- سوره نور، آیه61
4- برخی از منابع اهل سنت که این ماجرا یا شبیه آن را نقل کرده اند:
الف- درالمنثور، سیوطی، جلد6، صفحه93
ب- الفتوحات الاسلامیة، جلد2، صفحه311
ج- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد1، صفحه182، ناشر: دار احیاء الکتب العربیة
د- سنن بیهقی، جلد8، صفحه 333-334
ه- الکامل، ابن اثیر، جلد4، صفحه28
و- کنزالعمال، متقی هندی، جلد2، صفحه167
ز- الاصابة، جلد1، صفحه531
ح- السیرة الحلبیة، جلد3، صفحه293
ط- الریاض النضرة، جلد2، صفحه46
5- مجمع الزواید، هیثمی، جلد5، صفحه211 و سنن بیهقی، جلد10، صفحه118 و …
s@ba
15th March 2010, 09:57 AM
عثمان: فقط احادیثی که من شنیده ام نقل شود!
http://nazer110.files.wordpress.com/2010/03/jostojuodartarikh.jpg?w=158&h=131 (http://nazer110.files.wordpress.com/2010/03/jostojuodartarikh.jpg)
پیش از این بارها از ضرورت نگارش سخنان رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم برای شناخت و درک درست دین سخن گفتیم. همچنین رفتاری را که خلیفه اول و دوم درمورد احادیث به یادگار مانده از پیامبر اکرم صلوات الله علیه داشتند، به تصویر کشیدیم. روشن شد که “ابوبکر“ به عنوان اولین حکمران جامعه پس از نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه وآله، هم احادیثی را که خود نوشته بود در آتش سوزاند، و هم مردم را از نقل احادیث برحذر داشت. “عمر“ نیز در امتداد این رفتار، ممنوعیت شدیدی برای نقل حدیث به وجود آورد و به زندانی کردن و تازیانه زدن ناقلین احادیث روی آورد. ( برای اطلاع بیشتر در این مورد به پست های خلفای اهل سنت و دانش دینی، شماره های 5 (http://nazer110.wordpress.com/2009/01/15/post23/)، 13 (http://nazer110.wordpress.com/2009/06/24/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c-13%d8%9b-%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%a8%da%a9%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d8%b3/)و 15 (http://nazer110.wordpress.com/2009/11/16/post54/)مراجعه فرمائید. )
در این قسمت به رفتار “عثمان” که نتیجۀ شورای خلافت تعیین شده از سوی “عمر” بود و سومین خلیفه نام گرفت، می پردازیم. آیا می دانید “عثمان” درمورد سخنان و احادیث رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم چه موضعی داشت؟ به نقل کتب اهل سنت در مورد رفتار فرهنگی “عثمان” توجه فرمائید.
محمود بن لبید (1) می گوید: روزی “عثمان“ برفراز منبر چنین گفت: کسی مجاز نیست از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حدیثی نقل کند، مگر احادیثی که خود من در زمان ابوبکر و عمر شنیده ام. (2)
مرور مطالب پیشین روشن می سازد که در زمان ابوبکر و عمر عملا نقل هرگونه حدیثی دچار ممنوعیت دولتی بوده و تنها احادیثی نقل می شده که مورد رضایت سیستم حکومت و از کانال خود آنان بوده است. بنابراین به سهولت می توان این رفتار “عثمان” را هم داستانی با شیوه فرهنگی دولت های قبل ارزیابی کرد.
چگونه می توان ساکت کردن اجباری بزرگترین اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را توجیه کرد؟ چرا باید اصحاب سرشناسی مانند امیرمومنان علی علیه السلام با سالیان طولانی همراهی و تربیت در دامان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، ابوذر با وجود همه راستگویی و صداقتش، سلمان با وجود محمّدی بودنش، عباس و… حق سخن گفتن از احادیث رسول خدا صلوات الله علیه را نداشته باشند؟
چگونه می توان حکومتی را که بازگو کردن تعالیم وحی را ممنوع اعلام می کند و مردم را سرسپردگانی بی تفکر می خواهد، اسلامی دانست؟ اگر همه مردم حتی عالمان و دانشمندان ثناگو و مطیع دستگاه حکومت باشند، چه کسی باید با بیان واقعیات، اسلام حقیقی را از اسلام ادعایی و ابزاری بازشناساند و چهره بی نقاب دین را برای طالبان ترسیم نماید؟ آیا این رفتار چیزی جز نقشۀ ایجاد جامعۀ تک صدایی را به ذهن می رساند؟ جامعه ای که در آن قدرت و حاکمیت سازنده فرهنگ است نه منطق و حقانیت؛ جامعه ای که تنها یک طریق برای فرهنگ سازی وجود دارد و آن کانالی ست که حکومت می پسندد و دیگران با وجود همه دانایی و صلاحیتشان، تحت سانسور قرار می گیرند.
وقتی فرمان حکومتی که خود را جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم معرفی می کند این گونه باشد، جای تعجب نیست که صحابه ای چون ابوذر، عبدالله بن مسعود و … در آن حکومت به جرم نقل احادیث گرفتار تبعید و ضرب و شتم گردند.
آیا اهل سنت دربرابر این رفتار خلفای خود توضیحی دارند؟ اگر امروزه یک دولت مدعی اسلام، دستور منع نقل احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را صادر کند، دانشمندان اهل سنت چه موضعی درقبال آن حکومت خواهند داشت؟
———————————————— ———–
پی نوشت ها:
1- محمود بن لبید انصاری، از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بوده است. علمای اهل سنت از وی احادیث فراوانی نقل کرده اند. او از رجال “بخاری” در کتاب “ادب المفرد” به شمار می رود و در این کتاب دوبار از وی نقل حدیث شده است.
2- منابع این نقل از کتب اهل سنت:
الف- مسند الامام احمد بن حنبل ( یکی از صحاح ششگانه اهل سنت )، جلد1، صفحه363
ب- الطبقات، محمد بن سعد، جلد2، صفحه336، ناشر: دارصادر، بیروت، لبنان
ج- منتخب کنزالعمال، جلد8، صفحه107
s@ba
15th March 2010, 09:58 AM
“عمر” و حکم زنای اجباری
http://nazer110.files.wordpress.com/2010/02/099333.jpg?w=123&h=163 (http://nazer110.files.wordpress.com/2010/02/099333.jpg)
یکی از مسایلی که اکنون نیز پرجنجال و مورد سوال است، حکم سنگسار در مورد افراد زناکار می باشد. باید توجه داشت که اجرای حکم سنگسار شرایط پرشماری دارد که اگر حتی یکی از این شرایط مخدوش باشد، حکم قابل اجرا نیست. این شرایط به گونه ای تنظیم شده که به نظر می رسد خداوند بازدارندگی حکم و جلب توجه به بزرگی گناه ارتباط نامشروع را بیشتر مدنظر داشته، تا اجرا شدن این کیفر.
عدم توجه به این شرایط مهم، موجب گردیده که دین نسبت به وقایع گذشته و حال، مورد شدیدترین حملات قرار گیرد. اشکالی که امروزه نسبت به این روش مجازات بیان می شود، از این جهت وارد است که در اکثر قریب به اتفاق احکام جاری شدۀ سنگسار، شرایط مدنظر دین رعایت نشده و همین موجب ارائه چهره ای خشن از اسلام گردیده است. اگر حاکمان دینی به شرایط مورد تاکید دین دربارۀ سنگسار دقت کنند، آمار اجرای این حکم نزدیک به صفر خواهد بود. گرچه اکنون در صدد بیان تمام این شرایط نیستیم، اما در مورد یکی از آنها در قالب واقعه ای تاریخی سخن خواهیم گفت.
خداوند متعال در قرآن تصریح می فرماید که اگر کارحرامی از روی ناچاری و اضطرار انجام گیرد، گناهی در پی ندارد:
« آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر ومتجاوز نباشد، گناهی براونیست ». (1)
اولین نتیجۀ حکم کلی این آیه شریف، نفی هرگونه عقوبت در مورد کار فرد مجبور است. همین مطلب در سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز به صورتی روشن و انکارناپذیر ذکر شده است. به استدلالی که در ماجرای زیر نقل شده، دقت فرمایید.
زنی را نزد عمر آوردند که چنین ماجرایی داشت: در بیابان به شدت تشنه شده بود، ولی آبی برای نوشیدن نیافته بود. گذارش به کنار مرد چوپانی افتاده و از او درخواست آب کرده بود، ولی چوپان تنها در صورتی حاضر به سیراب کردن او شده بود که زن بدن خود را در اختیار وی قرار دهد. زن به این کار تن داده و به این وسیله از مردن بر اثر تشنگی نجات یافته بود. عمر درباره سنگسار این زن به جرم زنا، با مردم مشورت کرد. علی (علیه السلام)گفت: به نظر من چون این زن برای نجات از مرگ این کار را کرده و مجبور بوده، باید آزاد باشد و سنگسار نشود. عمر نیز این کار را کرد. (2)
آیا موردی را سراغ دارید که حضرت امیرمومنان علی علیه السلام درباره حکم خداوند با مردم مشورت کرده باشند؟ « آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟ » (3) « آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟ » (4)
———————————————— ——-
پی نوشت ها:
1- سوره بقره، آیه 173 و سوره انعام، آیه 145
2- از منابع اهل سنت:
الف- سنن بیهقی، جلد8، صفحه 236
ب- کنزالعمال، متقی هندی، جلد 3، صفحه 96
ج- مناقب العشرة، علامه نقشبندی، صفحه 25، مخطوط
د- وسیلة المآل، حضرمی، صفحه 126، مخطوط
توجه: در نهمین قسمت (http://nazer110.wordpress.com/2009/02/23/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c-9%d8%9b-%d8%b9%d8%ab%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7/) از سلسله مطالب خلفای اهل سنت و دانش دینی، ماجرای سنگسار خانمی پاکدامن توسط عثمان سومین خلیفه اهل سنت را ملاحظه فرمایید. در آن واقعه تاریخی متاسفانه سنگسار انجام و به کشته شدن آن خانم منجر شد.
3- سوره زمر، آیه9
4- سوره یونس، آیه35
s@ba
15th March 2010, 09:59 AM
تازیانۀ “عمر” جوابی برای ناقل حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/11/payambar.jpg?w=150&h=113 (http://nazer110.files.wordpress.com/2009/11/payambar.jpg)
پیش از این مسئله اهمیت نقل احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم را به عنوان یکی از دو منبع اصلی برای بازشناسی تعالیم اصیل اسلام، یادآوری کردیم. طی دو پست به موضعی که خلیفه اول (ابوبکر) در مورد احادیث رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه اتخاذ کرد، پرداختیم و بر اساس منابع اهل سنت، روشن کردیم که ابوبکر هم پانصد حدیثی که خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نوشته بود را در آتش سوزاند، و هم با صدور فرمان حکومتی، نقل احادیث از نبی مکرم خدا را ممنوع ساخت. ( برای اطلاع بیشتر به شماره های 5 (http://nazer110.wordpress.com/2009/01/15/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c-5%d8%9b-%d8%ae%d9%84%db%8c%d9%81%d9%87-%d8%a7%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a7/) و 13 (http://nazer110.wordpress.com/2009/06/24/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c-13%d8%9b-%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%a8%da%a9%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d8%b3/) از مجموعۀ خلفای اهل سنت و دانش دینی در همین وبلاگ مراجعه فرمائید. )
در پیگیری این سیاست، لازم است ماجرای ممنوعیت نقل احادیث را در دوران حکومت خلیفه دوم (عمر) جستجو کنیم. آیا در زمان “عمر” نیز ممنوعیت دولتی نقل احادیث رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ادامه یافت، یا این خلیفه در ترویج آثار نبوت تلاش می کرده است؟
برای دریافتن پاسخ این سوال، فرازهای تاریخی زیر را که بنابرمعمول از معتبرترین کتب اهل سنت نقل می شود، به دقت مرور فرمائید.
الف- هنگامی که “عمر” کارگزارانش را که برای اداره بلاد می رفتند، بدرقه می کرد، به آن ها دستور می داد که تنها قرآن را مورد توجه قرار دهند و از نقل احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم پرهیز کنند. یکی از این کارگزاران به نام قرظه وقتی وارد کوفه شد، مردم از او خواستند که احادیث پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را برای آنان روایت کند، قرظه در جواب آنان گفت: “عمر” ما را از نقل حدیث منع کرده است. (1)
ب- “عمر” سه نفر از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به نام های: ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری را به جرم این که احادیث ایشان را بسیار نقل می کردند، در مدینه زندانی کرد. این حبس تا پایان زندگی “عمر” ادامه یافت. (2)
ج- ابوسلمه به ابوهریره ( یکی از اصحاب پیامبر صلوات الله علیه وآله که اهل سنت به روایات او اعتماد دارند ) گفت: آیا در زمان “عمر” نیز مانند امروز در حدیث گفتن آزاد بودی؟ ابوهریره جواب داد: اگر در زمان “عمر” حدیث نقل می کردم، جواب مرا با تازیانه اش می داد. (3)
هرچند نقل های تاریخی در این باب بسیار زیاد و متنوع است، اما به همین مقدار بسنده کرده و سوالاتی را دربرابر دوستان اهل سنت قرار می دهیم.
آیا کسی که خود را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم معرفی می کند، باید در فکر نوشتن داستانهای یهودیان باشد (4) یا نشر تعالیم آخرین فرستاده الهی؟ آیا یکی از وظایف حکومت مذهبی توسعه دانش دینی نیست؟ آیا در آن زمان که نزدیک ترین دوره به عصر خاتم الانبیاء صلوات الله علیه وآله بوده، جلوگیری از ترویج احادیث صحیح پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم باعث وارد شدن لطمات جبران ناپذیری به فرهنگ و دیانت مردم و موجب انتشار مطالب غیرواقعی و مضر نمی شود؟ سپردن زمام فرهنگ سازی به دست راویان رویه درست است یا مقدم کردن کعب الأحبارها و تمیم داری ها (5)؟
———————————————— —————————————
پی نوشت ها:
1- بخشی از منابع این ماجرا از کتب اهل سنت:
الف- مستدرک حاکم، جلد1،«امر عمر بتجرید القرآن و تقلیل الروایة»، صفحه102
ب- سنن ابن ماجه، جلد1، باب3، «التوقی فی الحدیث عن رسول الله»
ج- طبقات ابن سعد، جلد6، « تسمیة من نزل الکوفة من اصحاب رسول الله» صفحه2
د- جامع بیان العلم، جلد2، « ذکر من ذمّ الاکثار من الحدیث دون التفهیم »، صفحه147
ه- سنن دارمی، جلد1، « من هاب الافتاء مخافة السقط »، صفحه85
و- تذکرة الحفاظ، ذهبی، جلد1، « ذکر عمر بن خطاب »، صفحه3
ز- تاریخ طبری، جلد4، صفحه204
2- منابع مهم اهل سنت در این مورد:
الف- مجمع الزوائد، هیثمی، جلد1، صفحه149
ب- طبقات ابن سعد، جلد1، صفحه188
ج- تذکرة الحفاظ، ذهبی، جلد1، صفحه7
حاکم نیشابوری در مستدرک، جلد1، صفحه110؛ نام این سه نفر را این گونه ثبت کرده است: ابن مسعود، ابودرداء و ابوذر
3- تذکرة الحفاظ، ذهبی، جلد1، «ذکر عمر بن خطاب »، صفحه4
4- در این زمینه به هشتمین قسمت (http://nazer110.wordpress.com/2009/02/16/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c-8%d8%9b-%d8%ae%d9%84%db%8c%d9%81%d9%87-%d8%a7%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%85/) از سلسله مطالب مربوط به خلفای اهل سنت و دانش دینی در همین وبلاگ مراجعه فرمائید.
5- کعب الأحبار و تمیم داری از کسانی بوده اند که پس از شهادت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم اسلام آورده اند. این دو نفر در زمان خلافت “عمر” مناصب فرهنگی به دست آوردند. به زودی در مورد این دو نفر مطالبی را منتشر خواهیم کرد، انشاءالله.
s@ba
15th March 2010, 09:59 AM
“عمر” و بالا رفتن از دیوار خانۀ مردم!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/10/sharur.jpg?w=105&h=128 (http://nazer110.files.wordpress.com/2009/10/sharur.jpg)
یکی از مسایل مورد اهمیت در دین اسلام، احترام به حقوق و آزادی مردم است. هرچند از نظر اسلام برخی اعمال گناه محسوب می شود اما تا زمانی که این گناه به شکل علنی اتفاق نیفتاده باشد، جرم محسوب نشده سزاوار کیفر نخواهد بود. به عبارت دیگر اگر کسی در نهان مرتکب عمل نامشروعی شود، هیچ کس حق ندارد با “تجسس” به عمل وی پی ببرد و درصدد مجازات وی برآید. اهتمام فوق العاده خداوند متعال به این مساله زمانی معلوم می شود که بدانیم در قرآن مجید آیه ای درباره نهی از “تجسس” وجود دارد تا جایی که سرک کشیدن در زندگی دیگران در کنار گناه بزرگی مانند غیبت قرار گرفته است. بدون افزودن توضیح بیشتر، ماجرای یک شب از دوران خلافت “عمر بن خطاب” را نقل می کنیم:
شبی عمر مشغول گشت زنی در کوچه های مدینه بود که صدایی از خانه ای شنید. از دیوار آن خانه بالا رفت و دید مردی در کنار زنی نشسته و مشغول آشامیدن شراب است. عمر به وی گفت: ای دشمن خدا! فکر کردی اگر معصیت کنی، خدا معصیت تو را می پوشاند؟ مرد پاسخ داد: ای پیشوای مومنان! ( در مجازات من ) عجله نکن، که اگر من یک خطا مرتکب شدم، تو سه خطا انجام دادی؛ خداوند در قرآن می فرماید: تجسس نکنید (1) و تو ( با بالا رفتن از دیوار خانه ) در کار من تجسس نمودی . خداوند فرمان می دهد: از در منازل وارد خانه ها شوید (2) و تو از دیوار وارد منزل من شدی. خداوند دستور داده است: هنگامی که وارد خانه ای می شوید، سلام کنید (3) و تو سلام نکردی. عمر وقتی پاسخ آن مرد را شنید، از مجازات کردن وی منصرف شد. (4)
پاسخ اهل سنت به این رفتار که خود عمر برای آن پاسخی نداشت، چیست؟ آیا باز هم اصرار دارند از شخصی پیروی کنند که از افراد عادی نسبت به دانش کتاب خدا در سطح پائین تری بوده است؟ آیا خود اهل سنت از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل نکرده اند که اگر کسی بداند از او داناتر به کتاب خدا و سنت پیامبرش وجود دارد با این حال خود را مقدم بر مسلمانان کند، به خدا و رسول و همه مومنان خیانت کرده است؟ (5) آیا پس از پاسخ آن مرد به عمر، برای خلیفه معلوم نشد که آن مرد از او داناتر است؟ آیا زمان آن نرسیده است که در جستجوی امام و پیشوایی باشید که نسبت به کتاب خدا و شریعت خاتم الانبیاء صلوات الله علیه عالم ترین فرد باشد؟
———————————————–
پی نوشت ها:
1- سوره حجرات، آیه12
2- سوره بقره، آیه 189
3- سوره نور، آیه61
4- برخی از منابع اهل سنت که این ماجرا یا شبیه آن را نقل کرده اند:
الف- درالمنثور، سیوطی، جلد6، صفحه93
ب- الفتوحات الاسلامیة، جلد2، صفحه311
ج- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد1، صفحه182، ناشر: دار احیاء الکتب العربیة
د- سنن بیهقی، جلد8، صفحه 333-334
ه- الکامل، ابن اثیر، جلد4، صفحه28
و- کنزالعمال، متقی هندی، جلد2، صفحه167
ز- الاصابة، جلد1، صفحه531
ح- السیرة الحلبیة، جلد3، صفحه293
ط- الریاض النضرة، جلد2، صفحه46
5- مجمع الزواید، هیثمی، جلد5، صفحه211 و سنن بیهقی، جلد10، صفحه118 و …
s@ba
15th March 2010, 10:23 AM
خلیفه عادل و امیران منافق و فاجر!
شخصی که زمام رهبری جامعه اسلامی را به نام دین دردست می گیرد و چنین وانمود می کند که قرار است اجتماع را براساس قوانین دینی اداره کند، ملزم به رعایت اصول و شرایط دین اسلام می گردد. گرچه گسترۀ این قوانین بسیار وسیع است، ولی در این پست به طور خاص نگاه خود را به شرایط کارگزاران و افرادی که از سوی راس هرم حکومت منصوب می شوند، متمرکز می سازیم.
در نظر دین کسی که به عنوان مدیر یا مسئول امری انتخاب می شود، باید دارای دو شاخصه باشد، دو شرطی که امروزه نیز مورد پذیرش همه عاقلان دنیاست. از این دو شاخصه با تعبیرات مختلفی یاد شده که مفهوم واحدی را می رساند، هرچند مراتب این دو شرط در افراد متفاوت بوده و همه در یک درجه نیستند. این دو مطلب عبارتند از: توانایی برای انجام وظیفه و مورد اعتماد و امین بودن. به این آیات شریف که نمونه ای از آیات قرآن مجید در این مورد است، دقت فرمائید.
(یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم. (1)
یکی از آن دو (دختر حضرت شعیب پیامبر) گفت: پدرم! او (حضرت موسی پیامبر) را استخدام کن، زیرا بهترین کسی که می توانی استخدام کنی آن کس است که قوی و امین باشد. (2)
با این مقدمه، سراغ روش رهبری عمر بن خطاب خلیفه دوم اهل سنت، می رویم. آیا عمر به عنوان رهبر دینی، این دو شرط مورد تاکید دین را درباره کارگزارن حکومتش رعایت می کرده است؟ (3)
روزی حذیفة بن یمان (4) به “عمر” گفت: تو افراد فاجر و گناهکار را به امارت می گماری. “عمر“ پاسخ داد: من این کار را انجام می دهم تا از توان آنان بهره مند شوم، ولی مراقب رفتارشان هستم. (5)
در جایی دیگر”عمر” چنین می گوید: ما از توانمندی افراد منافق بهره می بریم، گناه عمل آنان به عهده خودشان است. (6) این در حالی ست که خود “عمر” به کارگیری فاجران و گناهکاران را مذموم شمرده و می گوید: هر کس شخص گناهکاری را به کار گمارد در حالی که از وضعش خبر دارد، خود نیز مثل آن شخص گناهکار است. (7)
با کنار هم قرار دادن این گفته و اقرار بر به کارگیری افراد منافق و فاجر چه نتیجه ای به دست می آید؟ برای آن که مطلب این پست طولانی نشود، برخی مصادیق این رفتار “عمر” و افراد فاسق و فاجری را که وی به عنوان کارگزار به بلاد و شهرها گسیل می داشت، در پست دیگری معرفی می کنیم.
در اینجا ضروری ست اهل سنت پاسخ دهند، چرا فردی را به عنوان خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم پذیرفته اند که هیچ ابایی از ریاست دادن به اشخاص نااهل ندارد؟ شما که “عمر” را به عنوان خلیفۀ عادل می شناسید، چه پاسخی درمورد این رفتارش دارید؟ آیا با توجه به پهناوری قلمرو حکومت و نبودن وسایل ارتباطی، “عمر” می توانسته مرتبا از رفتار کسانی که خود گناهکار بودن آنان را قبول داشته، اطلاع یابد؟ کدام کار درست است، از ابتدا مدیر صالح انتخاب کردن، یا افراد نالایق را به کار گماردن و سپس بر عملکرد آنان نظارت داشتن، آن هم نظارتی که تحت شرایط آن روزگار بسیار دشوار بوده است. “عمر” به عنوان مسئول اصلی حکومت، از کجا می دانست که تا زمان رسیدن خبر ظلم یک والی به مدینه، زنده می ماند و می تواند وظیفۀ نظارتی خود را انجام دهد؟ اگر امروز حکومتی چنین رفتاری داشته باشد، شما چه دیدگاهی نسبت به آن خواهید داشت؟ اگر این اشخاص به خاطر نااهل بودن به اغوا و گمراه کردن مردم مشغول شوند، چه کسی پاسخگوست؟ آیا استفاده از افراد گمراه و ناشایست مطابق با تعالیم قرآن مجید و رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم است؟ و من هیچ گاه گمراه کنندگان را دستیار خود قرار نمی دهم. (8)
پی نوشت ها:
1- سوره یوسف، آیه55
2- سوره قصص، آیه26
3- هرچند مطلب این پست مربوط به کارگزاران دستگاه خلافت است، اما درسلسله مطالب شرط توانایی که همان علم و آگاهی باشد را در مورد خود خلفا بررسی نموده ایم. تاکنون «16» قسمت از این سلسله منتشر شده و به فضل الهی ادامه خواهد یافت.
4- حذیفة بن یمان از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است. وی به عنوان رازدار ایشان در شناخت منافقان مشهور است.
5- برخی منابع اهل سنت در این مورد:
الف- کنزالعمال، متقی هندی، جلد5، صفحه771، شماره14388، ناشر: موسسة الرسالة، بیروت، لبنان
ب- النهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، جلد4، صفحه92، ناشر: موسسة اسماعیلیان للطباعة و النشر و التوزیع، قم، ایران
ج- لسان العرب، ابن منظور، جلد9، صفحه289، ناشر: نشر ادب الحوزة، قم، ایران
د- تاج العروس، الزبیدی، جلد12، صفحه440، ناشر: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، لبنان
6- منابع اهل سنت در مورد این مطلب:
الف- المصنف، ابن ابی شیبة الکوفی، جلد7، صفحه269، ناشر: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، بیروت، لبنان
ب- کنزالعمال، متقی هندی، جلد6، صفحه614، ناشر: موسسة الرسالة، بیروت، لبنان
7- منابع از اهل سنت:
الف- کنزالعمال، متقی هندی، جلد5، صفحه761، شماره14306، ناشر: موسسة الرسالة، بیروت، لبنان
ب- تاریخ عمر، سبط بن الجوزی، صفحه56
توجه: برخی منابع این جمله را به عنوان نقل عمر از رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بیان کرده اند.
8- سوره کهف، آیه51
s@ba
15th March 2010, 10:23 AM
ابوبکر: از رسول خدا حدیثی نقل نکنید!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/06/mabas_2_by_emad01_6_20081023_12761687461.jpg?w=150&h=112
امروزه راه منحصر مسلمانان برای دانستن دستورات و روش زندگی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، که به نام سنت ایشان شناخته می شود، بررسی احادیث و مطالبی ست که از ایشان صلوات الله علیه وآله رسیده است. طبیعی ست که این راه منحصر، تنها در صورتی پیموده می شود که مطلبی از ایشان به دست ما رسیده باشد. در این مسیر لازم است کسانی که در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می زیسته اند، مطالب مربوط به ایشان را نگاشته باشند یا برای دیگران نقل کرده باشند و نوشتن از ناحیه ی آنان صورت گرفته باشد. روشن است که اگر کتابت و نوشتن این مطالب انجام نشده بود، امروز ما هیچ راهی برای دانستن سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم، نداشتیم.
پیش از این طی یک پست (http://nazer110.wordpress.com/2009/01/15/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c-5%d8%9b-%d8%ae%d9%84%db%8c%d9%81%d9%87-%d8%a7%db%8c-%da%a9%d9%87-%d8%a7/) که مستند به منابع معتبری از کتب اهل سنت بود، نقل کردیم که این تنها راه و روش دستیابی به سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، از سوی ابوبکر مورد نفی قرار گرفت و خود وی پانصد حدیثی را که از پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نوشته بود، در آتش سوزاند. باعث تاسف فراوان است که این شخص با وجود آن که خود را اولین خلیفه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می دانست، به جای آن که در نشر افکار و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، نهایت سعی را بنماید، نهایت سعی را در از بین بردن سنت ایشان صلوات الله علیه وآله نمود و نام خود را به عنوان اولین مخالف و از بین برنده ی سنت رسول خدا صلوات الله علیه، ثبت کرد. اکنون نیز پرده ی دیگری از کوشش فراوان ابوبکر و به شکل کلی، تفکر سقیفه را در از بین بردن و محو آثار نبوی علیه وآله السلام را به نمایش درمی آوریم؛ به امید آن که برای شیعیان تامل بیشتر، و برای اهل سنت تجدید نظر در مذهب و اعتقادشان را به همراه آورد.
ابوبکر پس از ارتحال رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، مردم را جمع کرد و گفت: شما از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم ) حدیث هایی نقل می کنید و گاهی در میان شما اختلاف پدید می آید. اگر وضع بدین منوال بگذرد، مسلمانان آینده به اختلاف شدیدتری دچار خواهند شد. بنابراین از رسول خدا ( صلی الله علیه وآله وسلم ) حدیثی نقل نکنید و اگر کسی از شما مطلبی پرسید، بگوئید که میان ما و شما همین قرآن بس و کافی ست، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید. (1)
چقدر این جمله ی ابوبکر شبیه به شعاری ست که خوارج سرمی دادند و حسبنا کتاب الله می گفتند. از این منظر می توان ریشه تفکر خوارج را به انحراف از مسیر اصلی خلافت که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مقرر کرده بودند، منتسب دانست.
ناگفته پیداست که این عمل و روشی که خلیفه در پیش گرفت، که از طرفی دستور حکومتی بر ممنوعیت نقل احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم صادر کرد و از سوی دیگر عملا حدیث ها را آتش زد و از بین برد، چه نتایج سوء و عواقب ناپسندی به بار آورد. نقل و نشر گفتارهایی که حاوی بیان جزئیات و تفسیر کتاب خدا قرآن مجید، بود و روش درست زندگی یک مسلمان از لحاظ فردی و اجتماعی را تعلیم می داد، ممنوع شد و مسلمانان سرگردان هزاران وادی حیرت و سردرگمی گردیدند. امیدواریم خداوند ما را از کسانی قرار دهد که مطالب حکمت آمیز و سخنان هدایت بخش اولیای خدا را در میان مردم منتشر می سازند، آمین رب العالمین.
———————————————— ——
پی نوشت؛
1- تذکرة الحفاظ، ذهبی، جلد1، صفحه2-3، ناشر: داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان
s@ba
15th March 2010, 10:24 AM
عمر و تازیانه زدن به کسی که شراب نخورده بود!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/03/shallagh.jpg?w=98&h=96
دین اسلام علاوه بر احکام مربوط به عبادت و … قوانین جزایی نیز دارد. بدین معنی که برخی از اعمال در درجه ای از زشتی قرار دارد که مرتکبان آن مورد مجازات قرار می گیرند. یکی از کارهایی که خداوند قبح آن را به صورت اعلام تحریم بیان فرموده است، شراب خواری است. در آئین اسلام شراب خواری حرام بوده و کسی که به این کار دست یازد پس از اثبات آن با شرایط مقرر، حد می خورد. مجازات چنین کسی 80 ضربه تازیانه است.
در اسلام نوشیدن شراب به اندازه ای زشت شمرده شده که حتی همنشینی با کسانی که مشغول شراب خواری هستند، نهی شده و نشستن برسرسفره ای که شراب در آن وجود دارد، بسیار ناپسند دانسته شده است. تمام این مطالب حکایت از این دارد که تا چه اندازه این ماده و نوشیدن آن نزد خداوند منفور است. با این وجود فقط کسی که اقدام به نوشیدن شراب می کند، سزاوار مجازات است نه کسی که تنها در کنار شراب خواران بوده است. در این میان خلیفه دوم اهل سنت عمر بن خطاب، نظر دیگری دارد. به این واقعه تاریخی توجه فرمائید:
چند نفر را با مقداری شراب دستگیر کرده نزد عمر آوردند. فردی روزه دار نیز در میان آنان بود که شراب نخورده بود. عمر دستور داد شراب خوارن وآن شخص را تازیانه زدند. به عمر گفتند: این فرد روزه بوده و اصلا شراب نخورده است. عمر گفت: چرا با این شراب خواران نشسته بود؟ (1).
آیا قانون گذاری در مورد امور شرعی در اسلام به عهده اشخاص نهاده شده یا مسلمانان موظفند دستورات ابلاغ شده از ناحیه خداوند را گردن نهند؟ آیا در میان قوانین شرعی چنین قانونی وجود دارد که همنشین شراب خوار نیز مانند او باید مجازات شود؟ در این صورت چه تفاوتی میان کسی که مرتکب این عمل زشت گردیده و کسی که این کار را نکرده، وجود دارد؟ آیا این احتمال وجود نداشت که شخصی که با شراب خواران همنشینی کرده از سراجبار یا به خاطر نصیحت کردن آنان، تن به این همنشینی داده باشد؟ در صورت وارد بودن این احتمال مگر قانون شرع نمی گوید حدود و مجازات فقط در صورت یقین به ارتکاب عمل است و اگر شکی در این زمینه وجود داشت، دیگر نباید مجازات اعمال شود؟ اگر همنشینی به خاطر انجام عملی پسندیده ( نهی و نصیحت گناه کار ) باشد، چرا باید تازیانه را وارد صحنه کرد، در این صورت چه تفاوتی میان کسی که با چنین نیتی همنشینی کرده و کسی که با رضا و رغبت همنشینی کرده است وجود دارد؟ آیا به جای تقدیر از کسی که به نهی از منکر پرداخته باید او را به باد تازیانه گرفت؟ به راستی این قوانین در کجای شریعت اسلام نوشته شده است؟ آیا خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نباید بر اساس دستورات ایشان عمل کند؟ آیا عمر می دانسته که این شخص مجازات ندارد یا نمی دانسته ؟ اگر می دانسته، چرا این کار را انجام داده و اگر نمی دانسته، اهل سنت به چه دلیل وی را خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم می دانند؟
پی نوشت ها:
1- کنزالعمال، متقی هندی، جلد5، صفحه 477، ناشر: موسسة الرسالة، بیروت، لبنان
مسند احمد، جلد2، صفحه 427
s@ba
15th March 2010, 10:25 AM
عمر و گرفتن زیادی مهریه زنان!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/04/mahrieh.jpg?w=86&h=96
یکی از دستورات اسلام در مورد ازدواج پرداخت مهریه از سوی مرد به زن می باشد. مهریه که از آن به صداق نیز تعبیر می شود، میزان تعیین شده ای که تخلف از آن مجاز نباشد، ندارد و بر اساس خواست زن و پذیرش مرد، مقرر می گردد. درباره مقدار مهریه مبلغی مورد عمل پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده است که به عنوان مهرالسنة از آن یاد می شود. قرار دادن این مقدار برای مهریه زنان مستحب است، و توصیه دین به رعایت این مقدار می باشد، اما الزامی در پایبندی به آن وجود ندارد و در ازدواج می توان کمتر یا بیشتر از آن را تعیین نمود.
واقعه تاریخی که در زیر می آید، در همین مورد است و برخورد خلیفه دوم اهل سنت، عمربن خطاب را در مورد مهریه بیشتر از مهرالسنة نشان می دهد. این داستان خود حاوی تحلیل این رفتار عمر بوده و اندازه دانش عمر نسبت به این حکم دینی را روشن می نماید.
عمربن خطاب گفت: مهریه زنان را بیشتر از چهل اوقیه قرار ندهید. پس هر که بیشتر از این مقدار را به عنوان مهریه قرار دهد، زیاده را به بیت المال خواهم داد. در این هنگام زنی از میان زنان برخاست و گفت: آیا کتاب خدا باید پیروی شود یا فرمان تو؟ عمر گفت: کتاب خدا، منظورت چیست؟ زن گفت: تو اکنون از این که در مهریه زنان زیادی باشد، نهی کردی، در صورتی که خداوند در قرآن می فرماید: و مال فراوانی ( به عنوان مهر ) به او پرداخته اید، چیزی از آن را پس نگیرید. (1) عمر با شنیدن این استدلال دو یا سه مرتبه گفت: همه از عمر داناتر هستند. (2)
به وضوح طبق اعتراف خود عمر پیداست که وی حکمی کرده که مخالف حکم خداوند در قرآن مجید است و یک زن به راحتی پرده از این مخالفت با حکم خدا برمی دارد. در پایان ماجرا این خلیفه که بسیار مورد تجلیل و بزرگداشت اهل سنت است، همه مردم را از خود افقه و داناتر برمی شمرد.
اکنون باید از اهل سنت پرسید: شخصی که شما به عنوان خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم پذیرفته اید، در چه حدی از دانش دینی ست؟ آیا کسی که ساده ترین مسایل دینی را نمی داند و نیازمند راهنمایی دیگران است، قابل تبعیت و پیروی ست؟ آیا کسی اجازه دارد مالی را که ملک زن است به صلاح دید خود غصب کند؟ آیا کسی که برای دستیابی به حق محتاج هدایت اشخاص دیگر است، سزاوار خلافت پیامیر اکرم صلوات الله علیه و ولایت بر مسلمانان است؟ آیا این آیه شریف را در قرآن دیده اید که می فرماید:
آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تراست، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟ (3)
به راستی شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟
پی نوشت ها
1- سوره نساء، آیه 20
2- این ماجرای تاریخی به تعابیر گوناگون و با یک مضمون در بسیاری از کتب اهل سنت نقل شده است، به گوشه ای از این نقل ها عنایت فرمائید.
الف- حاشیه سنن ابن ماجه، سندی، جلد1، صفحه 583
ب- کشف الخفاء، عجلونی، جلد1، صفحه 269
ج- السنن الکبری، بیهقی، جلد7، صفحه 233
د- جامع العلم، ابن عبدالبر، صفحه 66
ه- سیرة عمر، ابن جوزی، صفحه 129
و- تفسیر قرطبی، جلد5، صفحه 99
ز- تفسیر ابن کثیر، جلد1، صفحه 467 ( ابن کثیر پس از نقل ماجرا می گوید: اسناد این نقل جدا قوی ست. )
ح- الدر المنثور، سیوطی، جلد2، صفحه 133 ( سیوطی این ماجرا را از هفت نفر از حفاظ مانند احمد، ابن حبان و طبرانی نقل می کند. )
ط- فتح القدیر، شوکانی، جلد1، صفحه 407
ی- تفسیرالکشاف، زمخشری، جلد 1، صفحه 357
ک- ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری، قسطلانی، جلد8، صفحه 57
ل- کنزالعمال، متقی هندی، صفحه 298
م- تفسیر الخازن، جلد 1، صفحه 353
ن- المستدرک، حاکم نیشابوری، جلد2، صفحه 177 ( حاکم نیشابوری پس از نقل این ماجرا با قطعیت حکم به تواتر اسناد صحیح آن می نماید. )
3- سوره یونس، آیه 35
s@ba
15th March 2010, 10:26 AM
“عثمان” و ایجاد بدعت در نماز عید!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/03/namaze-eid.jpg?w=128&h=85
همان طور که بارها یادآوری کرده ام، بنابر اعتقاد مسلمانان انجام دستورات خداوند منوط به رعایت کردن شرایطی است که خود خداوند متعال به وسیله پیامبرش صلی الله علیه وآله وسلم به مسلمانان ابلاغ کرده است. یکی از عباداتی که به دستور خداوند بر مسلمین واجب شده، نماز عید است. گذشته از تمام شرایطی که برای نماز عید مقرر گریده، شکل کلی آن عبارت است از: ابتدا دو رکعت نماز و سپس دو خطبه. اهل سنت نیز در کتب معتبرشان این شکل کلی را برای نماز عید، نقل کرده اند.
صحیح مسلم و دیگر کتب اهل سنت، از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلمنقل کرده اند که خطبه های نماز عید پس از دو رکعت نماز خوانده می شود (1).
این در حالی است که عثمان سومین خلیفه اهل سنت، دو خطبه را پیش از دورکعت نماز خوانده است (2).
آیا یکی از شرایطی که عثمان هنگام منصوب شدن به خلافت از سوی شورایی که توسط عمر تعیین شده بود، پذیرفت و بدان متعهد شد، رعایت سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نبوده است؟ آیا بنابر نقل صحیح مسلم، پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم خطبه های نماز را پس از دو رکعت نماز عید نمی خوانده اند؟ پس چرا عثمان بر خلاف سنت رسول گرامی اسلام صلوات الله علیه عمل کرده است؟ آیا اهل سنت بین درستی عمل عثمان و صحیح بودن کتاب مسلم، کدام را انتخاب می کنند؟ یا باید بپذیرند که عثمان بر خلاف سنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم عمل کرده و یا باید قبول کنند که مطالب موجود در صحیح مسلم نمی تواند تماما صحیح باشد. اگر خلیفه ای به رعایت سنت پایبند نباشد، از دیگر مسلمین چه انتظاری می رود؟!
پی نوشت ها:
1- برخی منابع اهل سنت:
الف- صحیح مسلم، جلد2، صفحه5، ناشر: دارالفکر، بیروت، لبنان
ب- سنن ترمذی، جلد2، صفحه411، حدیث 531
2- برخی منابع اهل سنت:
الف- نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، شوکانی، جلد3، صفحه294، ناشر: دارالحدیث، قاهره، مصر
ب- فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، جلد2، صفحه524، ناشر: دارالریان للتراث، قاهره، مصر
ج- تاریخ الخلفاء، سیوطی، صفحه165، ناشر: الشریف الرضی، قم، ایران
s@ba
15th March 2010, 10:27 AM
عثمان و اجرای سنگسار بر زنی پاک دامن!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/02/image9.jpg?w=76&h=96
دین ما نیز چون سایر ادیان دارای قوانینی است که باید از سوی حاکم دینی مورد عمل قرار گیرد. این قانون ها مشروط به شرایطی می باشد که تنها دانایان از آن مطلع هستند. هرگاه قدرت در اختیار افرادی که به نام دین حاکم شده اند، قرار گیرد در صورت ناآگاهی از مقررات و دستورات دین، بلایی ناگوار گریبان گیر جامعه می شود. اگر فردی ناآگاه در مسند حکومت اسلامی بنشیند و بخواهد با تکیه بر نادانی و جهالت خود حکمرانی کند، تنها نتیجه ای که عاید می شود زیان مردم و بدنام شدن اساس دیانت است. به این داستان تاریخی که در زمان خلافت عثمان بن عفان سومین خلیفه مورد قبول اهل سنت، اتفاق افتاده توجه فرمایید.
روزی زنی را نزد “عثمان بن عفان” آوردند که در ششمین ماه بارداری وضع حمل کرده و فرزندش را به دنیا آورده بود. عثمان دستور داد که آن زن را سنگسار کنند. در این هنگام علی بن ابیطالب ( سلام الله علیه ) گفت: حکم این زن سنگسار نیست، خداوند متعال در قرآن می فرماید: « و دوران حمل و از شیربازگرفتن اش سی ماه است » (1) و نیز می فرماید: « مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند، این برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل نماید » (2). با توجه به این دو آیه وضع حمل می تواند در شش ماهگی صورت گیرد، پس سنگسار بر این زن نیست (3). عثمان با شنیدن این استدلال شخصی را به دنبال آن زن فرستاد. فرستاده عثمان زمانی رسید که آن زن سنگســــــــار شده بود (4).
به روشنی ملاحظه می فرمایید که دوری این خلیفه اهل سنت از دانش دینی، باعث شد یک زن پاک دامن سنگسار شده و کشته شود. به راستی اهل سنت در برابر این گونه اعمال خلفای خود چه پاسخی دارند؟ صرف این که بگویند اجتهاد کرده و خطا از آب درآمده، آیا مساله حل می شود؟ بر فرض این که بپذیریم این خلیفه اهل اجتهاد بوده است، از چه روشی برای اسنباط حکم شرعی استفاده کرده است؟ در کدام مورد از آیات قرآن و سنت شریف نبوی صلی الله علیه وآله وسلم آمده که زنی که در شش ماهگی وضع حمل می کند، زنا کار است و باید سنگسار شود؟ مبنای اجتهاد عثمان چه بوده است؟ چرا با وجود صحابی بزرگی مانند امیرمومنان علی علیه السلام، خلافت را درخور کسانی می دانید که این گونه با احکام خدا و دین رفتار می کنند؟ آیا از دیدگاه عقل، با وجود کسی که عالم است و تمام احکام دین را به درستی می داند، نوبت به اشخاصی مانند عثمان می رسد؟
پی نوشت ها
1- سوره احقاف، آیه 15.
2- سوره بقره، آیه 233 .
3- در واقع استدلال امیرمومنان علیه السلام به این دو آیه با استفاده از زمانی که بیان شده است، می باشد. به این معنی که یک آیه زمان شیردهی را دوسال می داند که برابر با بیست و چهار ماه می شود. آیه دیگر مجموع زمان شیردهی و حمل را سی ماه دانسته است. با کسر کردن بیست و چهار ماه شیردهی از سی ماه، شش ماه باقی می ماند که بیان کننده کوتاه ترین زمان بارداری خواهد بود. در نتیجه عثمان نباید آن زن را به اتهام زنا و به دلیل این که زودتر از موقع فرزند خود را به دنیا آورده است، محکوم به سنگسار می کرد.
4- منابع اهل سنت:
الف- کتاب الموطا، امام مالک، جلد2، صفحه 825 (کتاب الحدود، حدیث11)، ناشر: داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان
ب- الاستذکار، ابن عبدالبر، جلد7، صفحه 491، شماره 1531، ناشر: دارالکتب العلمیة.
ج- الفصول فی الاصول، جصاص، جلد1، صفحه106 (پاورقی).
د- سنن بیهقی، جلد7، صفحه 442.
ه- الدر المنثور، سیوطی، ذیل آیه « و وصینا الانسان بوالدیه حسنا ».
و- مسند احمد، جلد1، صفحه 104.
ز- کنزالعمال، متقی هندی، جلد3، صفحه227.
قابل توجه این که برخی از منابع شیعه ( وسایل الشیعة، الحرالعاملی، جلد21، صفحه 382 ) این ماجرا را در مورد عمربن خطاب خلیفه دوم اهل سنت، نقل کرده اند.
s@ba
15th March 2010, 10:27 AM
خلیفه ای که می خواست داستان های یهودیان را بنویسد!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/02/yahood.jpg?w=95&h=117
کسانی که در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می زیسته اند، به دلیل هم جواری با ایشان تعالیم دین اسلام را به سهولت دریافت می کرده اند. بسیاری از این افراد قدر و ارزش این هم جواری را می دانسته اند و کمال استفاده را از این موقعیت استثنایی و تاریخی، می برده اند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آیه های نورانی قرآن را برایشان بیان می فرموده اند و داستان های عبرت آموز گذشتگان را با تکیه بر وحی نقل می کرده اند.
جای بسی تاسف است که فرد یا افرادی با ارج ننهادن به این موقعیت پربها، دل به داستان ها و کلمات دیگر ادیان می سپرده اند و به جای بهره بری بیشتر از معاصر بودن با آخرین فرستاده الهی صلی الله علیه وآله وسلم، دل به بافته های امثال قوم یهود می سپرده اند. قومی که حتی در کتاب آسمانی خود نیز تحریف کرد و اصلی ترین منبع دین خود را دستخوش تغییرات عمدی نمود. چگونه می توان تاسف فراوان را در مورد مفتون کلمات دین یهود شدن، ابراز کرد و با چه بیانی می توان زشتی بی اعتنایی برخی نسبت به طلایی ترین موقعیت و زندگی در کنار نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله وسلم را برزبان آورد؟ به این داستان توجه فرمایید:
روزی عمربن خطاب خدمت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت: سخنانی از یهودیان می شنویم که ما را به شگفت می آورد، آیا اجازه می دهید بعضی از آن را بنویسیم؟ پیامبــــر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: آیا می خواهید همانند یهودیان و مسیحیان در گمراهی بمانید؟ من دین روشن و پاکیزه برای شما آورده ام که اگر موسی نیز زنده بود، چاره ای جز پیروی از من نداشت. (1)
در کنار پیامبر صلوات الله علیه وآله بودن و از گنجینه های اصیل علوم الهی بهره مند بودن و در عین حال قدر این نعمت عظیم را نشناختن، نشانه وجود چه روحیه ای است؟ آیا اگر کسی درک درستی نسبت به مقام رسالت ختمیه داشته باشد، هرگز به خود اجازه می دهد که به کلمات دگرگون شده دیگر ادیان دست یازد و اندیشه ثبت آن را درسربپروراند؟ آیا کسی که بعدها مدعی خلافت آخرین رسول خدا شد و با پول دادن به “کعب الاحبار” و “تمیم داری” تا جایی که توانست افسانه های یهود را در میان مسلمانان پراکند (2)، در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ارزش سخنان ایشان را دریافته بود؟ آیا معنی آخرین فرستاده بودن آن نیست که به تدریج و با توجه به تکامل اندیشه بشری و شایستگی او، دستورات و فرامین الهی به شکل تام و کامل در اختیار مردم قرار داده شده است، طوری که اگر حتی پیامبران گذشته علیهم السلام نیز در آن زمان زنده می شدند، نیازمند پیروی از این دین برای دست یابی به کمال انسانی بودند؟ در این صورت چگونه می توان درجا زدن و علاقمندی به آنچه دیگر منسوخ شده است را بیان کرد؟
پی نوشت ها
1- منابع اهل سنت:
الف- سیراعلام النبلاء، ذهبی، جلد2، صفحه 419، ناشر: موسسة الرسالة
ب- امتاع الاسماع، مقریزی، جلد3، صفحه 117، ناشر: منشورات محمد علی بیضون، دارالکتب العلمیة، بیروت، لبنان
ج- شعب الایمان، بیهقی، جلد1، صفحه 199-200
2- سیراعلام النبلاء، ذهبی، جلد2، صفحه 446، ناشر: موسسة الرسالة
s@ba
15th March 2010, 10:29 AM
“عمر” و نماز بدون خواندن سوره حمد!!
http://nazer110.files.wordpress.com/2009/02/3.jpg?w=139&h=96
عبادت در دین اسلام دارای شرایط خاص و منضبطی است که از ناحیه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به مسلمانان ابلاغ شده است. در این میان نماز به عنوان اساسی ترین عمل عبادی دارای دستورات اکیدی است که تخطی از برخی از این دستورات موجب باطل شدن نماز می شود. یکی از اموری که در نماز به عنوان عمل واجب شمرده شده و ترک آن باعث باطل شدن نماز است، قرائت سوره “حمد” یا “فاتحةالکتاب” است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم طی فرمایشی که بسیاری از کتب معتبر اهل سنت نقل کرده اند، نماز بدون قرائت “حمد” را باطل و مردود اعلام کرده اند (1). در همین راستا توجه به یکی از نمازهای خلیفه دوم اهل سنت، عمر بن خطاب مهم و ضروری به نظر می رسد. فخر رازی یکی از بزرگ ترین دانشمندان اهل سنت، از یکی از راویان نقل کرده است:
به امامت عمر بن خطاب نماز مغرب را می خواندیم. عمر قرائت سوره حمد را ترک کرد. پس از نماز به او گفتند: قرائت را ترک کردی، عمر گفت: رکوع و سجود نمازم چگونه بود؟ گفتند: خوب بود، گفت: اشکالی در ترک حمد نیست (2).
ممکن است برخی دوستان این گونه دفاع کنند که عمر خواندن سوره حمد را فراموش کرده است و حکم بطلان نماز برای ترک قرائت سوره حمد مربوط به ترک عمدی آن است، در این صورت باید خدمت این دسته از دوستان عرض کنم:
اگر ماجرا از قبیل ترک سهوی یا نسیان و فراموشی بود، عمر می توانست پاسخ دهد که فراموش کردم نه اینکه درستی و صحت نماز را موکول به درستی رکوع و سجود نماید و از حمد چشم پوشی نماید.
به طور خلاصه می توان این مورد را از مواردی شمرد که این خلیفه از نزد خود حکمی را برای عبادات وضع نموده است و برخلاف دستور رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم عمل نموده است. به راستی اگر قرار باشد هرکدام از اصحاب یا خلفا آن طور که خود می پسندد عبادت را تعریف کرده و حدود و شرایط آن را تبیین نماید، آیا برای عملی مانند نماز که به عنوان اساس و ستون دین شمرده شده است، تعریف استوار و ثابتی می ماند، یا این عمل نیز از امور متغیر خواهد شد؟
پی نوشت ها
1- منابع اهل سنت:
الف- صحیح بخاری، جلد9، صفحه 155، طبع بولاق، سال 1314
ب- طبقات الشافعیة، السبکی، جلد3، صفحه355
2- التفسیر الکبیر، فخر رازی، جلد1، صفحه 222
s@ba
15th March 2010, 10:29 AM
“عمر” و دستور به رجم زن دیوانه ای که زنا داده بود!
http://nazer110.files.wordpress.com/2008/12/amirolmomenin.jpg?w=118&h=133
امروزه همه می دانند انسانی که از عقل تهی است و کنترلی بر رفتار خود ندارد اگر کاری انجام داد که ارتکاب آن توسط دیگران جرم محسوب می شود، معذور است و به واسطه این عمل مورد پیگرد قرار نمی گیرد. اما این مطلب ساده و بدیهی بر خلیفه دوم اهل سنت کاملا پوشیده مانده بود و جالب این جاست که اسلام نیز در این مورد حکم روشن و شفافی دارد و کسی که مدعی خلافت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است از این حکم بی خبر بوده و برخلاف آن دستور داده است. به این داستان تاریخی که کتب بسیاری از تالیفات مهم اهل سنت نقل کرده اند توجه فرمایید:
زن دیوانه بارداری را نزد عمر آوردند که زنا داده بود. عمر دستور داد که حد زنا را بروی جاری کنند. در این هنگام امیرالمومنین علی علیه السلام به خلیفه فرمودند: آیا نمی دانی که سه دسته تکلیف ندارند، مجنون تا زمانی که عاقل شود، کودک تا هنگامی که بالغ گردد و شخص خواب تا زمانی که بیدار شود؟
این گونه بود که عمر دست از فرمانی که داده بود برداشت (1).
یک سوال اینجا در ذهن می آید، اگر آن روز آن زن مجازات شده بود، آیا امروز طرفداران مکتب خلافت می توانستند از شرم سرخود را در برابر دنیا بلند کنند؟ آیا این حفظ آبرو را مدیون تذکر به موقع امیرمومنان علی علیه السلام نیستند؟ فرض کنیم که این زن دیوانه هم نبود، آیا فرزندی که در شکم داشت گناهی کرده بود که باید کشته می شد؟ چه جوابی برای این ناآگاهی خلیفه خود دارند؟
شخصی که دائم باید کسانی مراقبش باشند تا خطایی مرتکب نشود، سزاوار خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، یا کسی که هم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خلافت ایشان تصریح کرده اند و هم خود او برتری علمی اش را بارها به اثبات رسانده است؟ جامعه مسلمین باید توسط افراد دور از علم اداره شود، یا کسانی که دانا و بینا هستند؟؟
1-منبع این داستان از کتب اهل سنت:
الف- سنن ابی داود، ج2 ص 227
ب- سنن ابن ماجه، ج2 ص 227
ج- مستدرک حاکم، ج2 ص 59 و ج4 ص389
د- سنن کبری، ج8 ص 264
ه- تیسیرالوصول، ج2 ص5
و- ارشاد الساری، ج10 ص9
ز- فیض القدیر، ج4 ص357
ح- تذکرة الخواص، ص 147
ط- فتح الباری، ج12 ص101
ی- عمدة القاری، ج11 ص 151
*این داستان به شکل های دیگر نیز در کتب متعدد دیگری از اهل سنت نقل شده است که مراجعین می توانند ملاحظه بفرمایند.
s@ba
15th March 2010, 10:30 AM
عمر و تازیانه زدن به کسی که سوال کرده بود!
http://nazer110.files.wordpress.com/2008/10/ashura_40_20070725_1250664375.jpg?w=128&h=96
این سومین پست از مجموعه مطالبی است که در مورد دانش دینی خلفای اهل سنت می نویسم. دو پست قبلی مورد بغض شدید اما بی منطق برخی از کاربران اینترنت قرار گرفت و به جای پاسخ دادن به توهین کردن روی آوردند که البته کامنت هایی را که قابل نمایش بود، ثبت کردم و می توانید ملاحظه بفرمایید.
گمان نمی کنم دیگر نیازی به یادآوری ضرورت دانش دینی برای کسی که به جای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نشسته است و خود را خلیفه ی ایشان می داند، باشد چون روشن است که چنین کسی باید در یک وضعیت متعارفی از دانش و آگاهی نسبت به سرچشمه دین و مذهب ( قرآن ) باشد.
روزی جوانی از عمر بن خطاب در مورد تفسیر این آیه ی شریفه سوال کرد:
والذاریات ذروا (1) چه معنایی دارد؟
پاسخ عمر شنیدنی است البته جای دشمنتان خالی، چون واقعا پاسخ این خلیفه ی بزرگ اهل سنت دردآور است.
منابع فراوانی از معتبرترین مصادر اهل سنت نوشته اند:
عمر در پاسخ به این سوال آستین های خود را بالا زد و با تازیانه شروع به زدن آن جوان کرد تا جایی که دستاری که بر سر بسته بود از سرش افتاد (2).
پاسخ عمر بسیار دندان شکن و کوبنده بوده است، اینطور نیست؟
جالب اینجاست که بسیاری از همین منابع در ادامه ی نقل این داستان پاسخ متین و علمی امیرمومنان علی علیه السلام را نوشته اند، پاسخی که به نقل از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. برای مطالعه پاسخ ایشان به منابعی که در پی نوشت ذکر می کنم مراجعه بفرمائید.
اگر عمر در زمان ما زنده بود، شما جرات سوال کردن از او را داشتید؟ این است معنای اهمیت دادن به دانش و محترم دانستن شخصی که به دنبال یادگیری است؟ اهل سنت این رفتار عمر را تقبیح می کنند یا کتب معتبر خود را بی اعتبار اعلام می کنند؟
پی نوشت ها
1- سوره ی ذاریات، آیه ی اول
2- منابع از کتب اهل سنت:
الف- فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج1، ص 446
ب- الاحکام، ابن حزم، ج4، ص 491، ناشر: مطبعة العاصمة، قاهره، مصر
ج- تفسیر قرطبی، ج17، ص 29، ناشر: دارإحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان
د- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 247، ناشر: دارالمعرفة، بیروت، لبنان
ه- سنن دارمی، ج 1، ص 54 و 55
و- تاریخ ابن عساکر، ج 6، ص 384
ز- سیرة عمر، ابن جوزی، ص 109
ح- اتقان، سیوطی، ج 2، ص 5
ط- کنزالعمال، ج 1، ص 228 و 229
ی- درالمنثور، ج 6، ص 111
ک- فتح الباری، ج 8، ص 17
s@ba
15th March 2010, 10:31 AM
عمر: اگر آب نیافتی نماز نخوان !!
http://nazer110.files.wordpress.com/2008/06/20jilp1.jpg?w=150&h=112
بی تردید یکی از مهم ترین شاخصه های حاکم اسلامی دانش او نسبت به احکام خداوند است. آگاهی و دانش امری است که ضرورت آن هم نزد عقلا پذیرفته شده و هم در کتاب خدا مورد تاکید قرار گرفته است. قرآن مجید به عنوان اصلی ترین منبع اســلام دارای احـکام فراوانی می باشد. این احکام که به دسته های مختلف تقسیم می شوند، گاهی به صورت صریح و گاهی به صورت اشاره در کتاب خدا آمده است. اگر انتظار داشته باشیم که حاکم اسلامی نسبت به این احکام وقوف و آگاهی داشته باشد، انتظاری بجا خواهد بود. یکی از این احکام، حکم تیمّم در صورت نیافتن آب است. ( 1 ) به این داستان توجه کنید تا میزان دانش خلفای اهل سنت از کتاب خدا و احکام آن را به دست آورید.
مردى نزد عمر آمد و سؤال نمود: من گاهى جنب مىشوم و آب براى غسل پيدا نمىكنم، تكليف من چه مىباشد، چگونه نماز بخوانم؟
خليفه گفت: نماز نخوان.
عمّار گفت: اى خليفه! يادت هست كه من و تو در يك جنگ بوديم، جنب شديم آب براى غسل پيدا نكرديم تو نماز نخواندى !!! اما من در خاك غلطيدم و نماز خواندم، بعد وقتى خدمت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمديم، ایشان نحوه تيمّم را آموزش دادند كه دستان خود را به خاك زده سپس صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد؟
عمر به عمّار گفت: از خدا بترس. عمّار در پاسخ گفت: اى خليفه! اگر تو بخواهى حرفی نمىزنم!!! ( 2 )
این ماجرا در معتبرترین کتب اهل سنت نقل شده است. با توجه به این مطلب، سوال از اهل سنت این است که چگونه از شخصی پیروی می کنید که نسبت به احکام خداوند آگاهی ندارد، و حتی احکامی را که به طور صریح در کتاب خدا ذکر شده است، نمی داند ؟ آیا منکر صحّت کتب صحاح مذهب خود می شوید؟ آیا خلیفه این حکم را نمی دانست، یا می دانست و مانند حکم ازدواج موقت، در صدد تحریف احکام خداوند بود؟
———————————————— ——-
پی نوشت ها:
(1) - در مورد حکم خداوند به این دو آیه ی شریفه عنایت بفرمایید ؛
الف - و ان کنتم جنبا فاطهروا و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احدکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا …. سوره ی مائده ، آیه ی 6
ب - و ان کنتم مرضی او علی سفر او جاء احدکم من الغائط او لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا … سوره ی نساء ، آیه ی 43
(2) _ برای اطلاع از مدرک این داستان و واقعه تاریخی به این کتب معتبر اهل سنت مراجعه بفرمایید ؛
الف - صحیح مسلم ، ج 1 ص 193 ، ناشر : دارالفکر بیروت
ب - مسند احمد ، ج 4 ص 265 ، ناشر : دارصادر بیروت
ج - سنن ابن ماجه ، ج 1 ص 188 ، ناشر : دارالفکر بیروت
د - سنن النسایی ، ج 1 ص 166 و ص 170 ، چاپ اول ، ناشر : دارالفکر بیروت
ه - السنن الکبری ، ج 1 ص 209 ، ناشر : دارالفکر بیروت
و - مسند ابی داود الطیالسی ، ص 89 ، ناشر : دارالمعرفة
ز - مسند ابی یعلی ، ج 3 ص 183 ، ناشر : دارالمامون للتراث
ح - المنتقی من السنن المسندة ، ص 41 ، ناشر : دارالجنان للطباعة و النشر و التوزیع
ط - صحیح ابن حبّان ، ج 4 ص 79 ، ناشر : موسّسة الرسالة
ی - سیر اعلام النبلاء ، ج 13 ص 499 ، ناشر : موسّسة الرسالة
این ده منبع صرفا برای اطلاع ذکر گردید . مراجعه به این منابع خود راهگشایی برای دسترسی به منابع فراوان دیگری نیز هست. اما وجود صحیح مسلم در میان این منابع کافی است چون به باور اهل سنت این کتاب تماما درست و صحیح می باشد.
s@ba
12th April 2010, 06:23 AM
مسافران مدینه و آبروی اسلام
http://nazer110.files.wordpress.com/2010/04/lovebegan_fixd.jpg?w=148&h=150 (http://nazer110.files.wordpress.com/2010/04/lovebegan_fixd.jpg)
پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به مرور افرادی که به انگیزه تحقیق درباره دین پیامبر جدید بار سفر بسته بودند، وارد مدینه می شدند. طبیعی بود که مسافران مدینه، افرادی خاص بوده، بهره ای از دانش برده و دستی در علم داشته باشند. همچنین روشن بود که اینان بدانند هر پیامبری شخصی را به عنوان وصی و جانشین خود مقرر می نماید و این وصی کسی ست که باید علم و دانش آن پیامبر را در سینه داشته باشد.
واضح است که مراجعه به جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نه برای دیدار جمال، بلکه برای طرح سوال بوده؛ سوالی که حیثیت دین پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله وسلم، به پاسخ دادن به آن بستگی داشته است. با توجه به مطالب متنوعی که در مورد “خلفای اهل سنت و دانش دینی (http://nazer110.wordpress.com/category/%d8%ae%d9%84%d9%81%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%87%d9%84-%d8%b3%d9%86%d8%aa-%d9%88-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%af%db%8c%d9%86%db%8c/)” منتشر کردیم، ناگفته پیداست که جانشینان ادعایی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هنگام مواجه شدن با سوالات علمای ادیان دیگر، چه وضعی پیدا می کرده اند.
برای ملموس تر شدن اوضاع آن روزگار، یکی از این صحنه ها را برای مشتاقان دانستن حقایق، به تصویر می کشیم، تا روشن شود چگونه آبروی اسلام و آخرین دین الهی به وسیله جاهلانی که بر مسند رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم تکیه زده بودند، به بازی گرفته شد و وجود چه کسی حقانیت اساس دین را اثبات نمود.
گروهی از علمای یهود نزد “عمر بن خطاب“ رفتند و گفتند: ای عمر! چون تو ولی امر مردم پس از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستی، از تو سوال هایی می کنیم. اگر پاسخ مان را دادی، می فهمیم که اسلام و محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) بر حق است؛ و اگر پاسخ ندادی، می فهمیم که اسلام باطل است و محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر نیست.
عمر گفت: هرچه می خواهید بپرسید.
گفتند: به ما بگو قفل های آسمان و کلیدهای آسمان چیست؟ به ما بگو آن چه قبری ست که با صاحب اش به راه افتاد؟ به ما بگو آن چه کسی ست که قومش را انذار کرد، نه از جنّ بود و نه از انس؟ به ما بگو از پنج چیز که بر زمین راه رفتند و در هیچ رحمی آفریده نشدند؟
عمر سربه زیرافکندوگفت: برای عمرعیب نیست که اگرازمطلبی که چیزی از آن نمی داند، از او سوال شود، بگوید نمی دانم.
یهودیان برخاستند و گفتند: پس شهادت می دهیم که اسلام برحق نیست و محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر نمی باشد.
در این هنگام سلمان فارسی از جا برخاست و به آنان گفت: صبر کنید و این قدر زود حکم نکنید. سپس به سوی علی بن ابیطالب علیه السلام رفت و به ایشان گفت: یاعلی! به داد اسلام برس. حضرت امیرالمومنین علیه السلام مطلب را سوال کردند و سلمان ماجرا را بازگوکرد سپس ایشان علیه السلام درحالیکه عبای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را بردوش داشتند، به مجلس عمر رفتند. عمر فورا بلند شد و ایشان را دربرگرفت و گفت: یاابالحسن! در هر مشکلی تو باید به داد ما برسی.
امیرمومنان علیه السلام رو به یهودیان کرده و فرمودند: هرچه می خواهید بپرسید، چرا که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هزار باب از علم بر من گشوده است که از هر بابی، هزار باب دیگر باز می شود. یهودیان سوال های خود را تکرار کردند. حضرت علیه السلام به آنان گفتند: من پاسخ شما را به یک شرط می دهم، و آن این که پس از پاسخ براساس آن چه در تورات آمده، به دین ما وارد شوید و ایمان آورید. یهودیان پذیرفتند که شرط را عملی کنند.
حضرت امیرمومنان علیه السلام شروع به پاسخ دادن کرده، فرمودند:
قفل آسمان ها شرک به خداست، زیرا وقتی بنده ای مشرک می شود، هیچ عملی از اعمالش بالا نمی رود؛ اما کلید آسمان ها شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد مصطفی (صلی الله علیه وآله وسلم) است.
یهودیان به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: این جوان راست می گوید.
حضرت علیه السلام ادامه دادند: اما گوری که با صاحب اش راه افتاد، شکم ماهی ست که یونس بن متی در آن قرار گرفت و آن ماهی در حالی که یونس در شکم اش بود، هفت دریا را دور زد. اما آن که قوم اش را انذار کرد ترساند که نه از جن بود و نه از انس، همان مورچه ای بود که به سایر مورچگان گفت: ای گروه مورچگان! به لانه های خود داخل شوید تا سلیمان و سپاهیانش شما را له نکنند در حالی که نمی دانند. (1) اما آن پنج چیز که بر زمین راه رفتند و در هیچ رحمی نبودند، عبارت اند از: آدم، حوا، شتر صالح، گوسفند ابراهیم و عصای موسی.
یهودیان با شنیدن پاسخ های صحیح امیرمومنان علی علیه السلام، شهادتین را به زبان جاری ساختند و اعتراف کردند که علی علیه السلام داناترین تمام امت است. (2)
جالب این جاست که هم عمر و هم امیرمومنان علیه السلام به یهودیان گفتند هر چه می خواهید بپرسید، اما چقدر تفاوت است میان این دو نفر، چه این که عمر با شنیدن سوالات خجلت زده سربه زیر می افکند و حضرت مولا سلام الله علیه به سهولت پاسخ را بیان می کنند. پاسخ ندادن خلیفه باعث ریخته شدن آبروی اسلام، و جواب فرمودن امیرمومنان علیه السلام موجب عزت و آبروی دین و اسلام آوردن دانشمندان یهودی می شود. چنان که آشکارست، پاسخ تمام سوالات در کتاب خدا وجود داشت، اما کسی که خود را جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می دانست، دانش قرآن را نداشت و این جاست که تفاوت جانشین حقیقی با جانشین ادعایی برای همه آشکارمی گردد، اما کجاست گوش شنوا و دل آگاه که پند گیرد؟! دانشمندان یهودی به سهولت دریافتند که امیرمومنان علیه السلام داناترین فرد امت است، اما آیا علمای مذاهب اسلامی قصد خضوع دربرابر اقیانوس مواج علوم علوی را ندارند؟ آیا کسی که عالم ترین فرد است باید در مرتبه پائین قرار گیرد و کسی که بارها به نادانی خود اقرار کرد، جایگاه برتر را دارا باشد؟ سبحانک هذا بهتان عظیم
———————————————— ————–
پی نوشت ها:
1- سوره نمل، آیه18
2- این ماجرا که به اختصار نقل شد، در جلد ششم “الغدیر” نقل شده است، منبع اهل سنت:
العرائس، ابواسحاق ثعلبی، متوفی 427 ه.ق، صفحه232-239
s@ba
21st May 2010, 06:27 PM
این پسر چند وجَب است؟!
http://nazer110.files.wordpress.com/2010/05/shiacalendar-m03d17-20090222121125-big.jpg?w=152&h=105 (http://nazer110.files.wordpress.com/2010/05/shiacalendar-m03d17-20090222121125-big.jpg)
وقتی کسی به این سن می رسد، مردم می گویند: به تکلیف رسید. براساس قانون دین اسلام، هر یک از دختر و پسر با شرایط خاصی بالغ شده و به سن تکلیف می رسند. سن تکلیف زمانی ست که واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح برای شخص معنی پیدا می کند و در صورت انجام دادن عملی که جرم محسوب می شود و اثبات آن در محکمه قضاوت، تعزیر یا حدّ بر او جاری می شود.
شرایط بلوغ پسردر فقه اهل سنت، از این قرار است: احتلام، روئیدن مو بر عانه و سن مشخص. (1) در این بین اما خلیفه دوم اهل تسنن عمر بن خطاب، نظر دیگری دارد. به این داستان جالب توجه فرمائید.
پسری از اهالی عراق دزدی کرده بود. درباره این که باید دست او را به جرم دزدی قطع کنند یا نه، به عمر نامه نوشتند. عمر در پاسخ نوشت: او را وجَب کنید، اگر قدش شش وجَب است، دستش را ببرید. در اجرای فتوای عمر، قد آن پسر را وجَب کردند، دیدند از شش وجب چند بند انگشت کمتر است، پس رهایش کردند. (2)
می توان گفت که سن تکلیف یکی از ابتدایی ترین مسایلی ست که هر انسان مسلمان باید از آن اطلاع داشته باشد، چون در این سن است که بایدها و نبایدهای الهی متوجه انسان می شود. از سوی دیگر، آخرین دین باید ظرفیت جهانی داشته و بتواند متناسب با تمام نژادها و اقوام، مطالب خود را بیان کند. حال اگر اندازه قد اشخاص در دین به عنوان معیار تکلیف باشد، برخی از نژادها هرگز مکلف نخواهند شد، یا بعضی از اقوام در سنین بسیار پائین به سن تکلیف خواهند رسید.
http://nazer110.files.wordpress.com/2010/05/daa9d988da86daa9d8aad8b1db8cd986-d8a7d986d8b3d8a7d986-d8acd987d8a7d986-d8afd8b1-d987d986d8af-d8a7d8b3d8aa3.jpg?w=157&h=108 (http://nazer110.files.wordpress.com/2010/05/daa9d988da86daa9d8aad8b1db8cd986-d8a7d986d8b3d8a7d986-d8acd987d8a7d986-d8afd8b1-d987d986d8af-d8a7d8b3d8aa3.jpg)
آیا خلیفه این شرط را از پیش خود به عنوان معیار بالغ شدن معین کرده است، یا در این زمینه حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وجود دارد؟ اگر شرط قد، معیاری ساختگی از سوی عمر است و ریشه ای در کتاب خداوند و سنت نبوی صلوات الله علیه وآله ندارد، در مورد خلیفه ای که چنین بدعتی در دین نهاده است، چه قضاوتی می کنید؟ اگر این شرط از جانب رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بیان شده است، پس چرا خبری از آن حدیث در کتب اهل سنت نیست؟ آیا عمر بن خطاب از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فقیه تر بوده است؟ اما اکنون، آیا هنوز هم شرط وجب در مورد بلوغ برقرار است؟ آیا در مورد دختران نیز وجب معیاری برای بلوغ محسوب می شود؟ اگر کسی تا پایان عمر به میزان وجب معین شده نرسید، هرگز به تکلیف نخواهد رسید؟…
[/URL][URL="http://nazer110.files.wordpress.com/2010/05/daa9d988da86daa9d8aad8b1db8cd986-d8a7d986d8b3d8a7d986-d8acd987d8a7d986-d8afd8b1-d987d986d8af-d8a7d8b3d8aa.jpg"] (http://nazer110.files.wordpress.com/2010/05/daa9d988da86daa9d8aad8b1db8cd986-d8a7d986d8b3d8a7d986-d8acd987d8a7d986-d8afd8b1-d987d986d8af-d8a7d8b3d8aa1.jpg)
———————————————— ———-
پی نوشت ها:
1- السنن الکبری، بیهقی، جلد5، صفحه54-59
2- کنز العمال، متقی هندی، جلد5، صفحه544، شماره13887، ناشر: موسسة الرسالة، بیروت، لبنان
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.