PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سلام رفيق سبز قبا



touraj atef
10th March 2010, 02:31 PM
بايد كتاب را بست
بايد بلند شد
در امتداد وقت قدم زد
گل را نگاه كرد
ابهام را شنيد
بايد دويد تا ته بودن
.....سهراب سپهري
و من كتاب را بندم و بلند شوم و در امتداد وقت قدم مي زنم پنجره را باز مي كنم و گلها را بينم و ابهام را شنوم و مي دوم تا بودن خويش را جشن گيرم و او را بينم و در سحر وجودش تولدي را مي يابم آري بودن من پس از هر تولد ي است و حالا باز همان همسايه قديمي متولد مي شود از پنجره اتاقي كه حتي بزرگتر از يك تنهائي است نگاهي به خياباني كه او حضور دارد مي افكنم ,سبز شده است و باز نشاني از بهار را به من دهد و شادمان دختركم را از خواب بيدار كرده و هردو بي محابا مي دويم نه تا ته بودن كه لحظه هستن را جشن خواهيم گيريم آري رفيق قديمي آنجا است سر را خم كرده و مي انديشم كه لبخندي مي زند مجنون است آري مجنون است به پاسخگوئي لبخندش روم وبعد پرسم
- پس ليليت كو مجنون ؟
و او سر را خم كرده و برگهاي چتر گونه اش را نشانم دهم و شايد اين گونه گويد
- معشوق بهانه اي براي عشق بود و عشق همين چتر سبزي است كه بهر اعلام بهار برپا كردم كه هر جا بهار است معشوق و ليلي خواهد بود
بيد مجنون همسايه اولين صور بهار را مي زند و بعد صداي دختركم را مي شنوم شوقي دارد محبوب و مي گويد
- آن يكي را بين بابا ! شكوفه باران است
و من دستهاي كوچكش را مي گيرم و به او نيز سلامي ديگر مي دهم و نفسي مي كشم از سر شوق و عجب نفحه اي دارد يار و من زكلام سهراب نفيري كشم و گويم
-رخت را بر كنيم ,آب در يك قدمي است
صبحها نان و پنيرك بخوريم
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت
...
تخم سكوت ؟ مگر امكان دارد ؟ من و دختركم غرق بيد مجنونكي كه شده شاداماد و چتري گسترده و سبزي دل را نشاني مي دهد ما را و آن سوي نهالي ديگر عروسي است همان گونه پاك و در بر كرده جامه عروسان ز شكوفه هاي سپيد و من و يار كوچكم مي خنديم و فرياد زنيم
آري آمد بهار
آري آمد بهار
اين اميد است كه سفره عشق گسترده
و من و دختركم فارغ از دغدغه روز و روزي و درس و مشق فردا به جشن بهار مي انديشيم به ياري كه همواره دمد نواي اميد
ديروز و امروز و فردا
آري درخت را مي گويم همان كه به جانش افتاديم بي آن كه گناهي او را باشد قصه اسكناس سبز و آبي مي كند سبز در ختان را نصيب قصابي كه آورد اره و تيشه اي كه كه درخت را كند و برد و بسازد تحفه آسمان خاكستري براي ما كه در زير پايش نيست جز جنگل سوخته اي كه روزگاري بوده است سبز بوستان و گلستان ما .. افسوس
درخت را ارج نهيم كه بايد باشد تا ما را بود توان ديدن فرداها
نگاهي به دخترك كنم و در آرزوئي كه او نيز روزگاري با دلداده هاي وجودش آهنگ شوق رسيدن بهار را زير چترهاي بيد مجنون و يا عروس قباي درختان ديگر جشن گيرد و نجواي سهراب را خواند
كار ما نيست شناسائي " راز " گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در" افسون "گل سرخ شناور باشيم
پشت دانائي اردو بزنيم
دست در جذبه يك برگ بشوئيم و سر خوان برويم
صبحها وقتي خورشيد در مي آيد متولد بشويم
....
كاش همه متولد بشويم ز آگاهي ها اندكي نوشيم و باد را در آغوش گيريم ما بي وسوسه كلمه و حرف و ريا و... تنها سبز انديشي را آموزيم آموزگار اينجا است
آري همسايه را گويم
هماورد سبز قبا
عروس پر نفحه بهار
درخت اينجا است
درخت اينجا است
درخت اينجا است
....

تورج عاطف/www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد