touraj atef
8th March 2010, 01:06 PM
دخترم چون تمامي هم سن و سالانش هست در سالهاي نزديك به نوجواني و در آستانه اي ايستاده است كه به قول فروغ نازنين "آستانه عشق " است و از اين رو حكايتهاي جالبي دارد او عاشق رويا ها و پريان فيلمهاي سينمائي شده است درست به همان گونه كه روزگاري پدرش عاشق سوپر من و سوپر بوي و بت من و مرد عنكبوتي و مرد شش ميليون دلاري بود او و دوستانش در پي يافتن برچسبها و عكسها و فيلمها و بازيهاي كامپيوتري جديد از ستارگان محبوبش هست و دامنه اين كار گاهي بيش از پيش افزون مي شود و كار را به جائي مي رساند كه تا حد زيادي نگرانم مي كند دو شب پيش آيلي در سخني نه چندان عجيب اعتراف كرد كه دوست دارد به جاي يكي ازستارگان محبوبش باشد و بعد از من پرسيد كه دوست دارم كه چه كسي باشم من كه كمي نا اميد از اين خود باختگي آيلي شده بودم پاسخ دادم
- دوست داشتم و دارم جاي خودم باشم
آيلي كمي انديشيد و گفت
- اما من نمي خواهم كه جاي خودم باشم
پرسيدم
- براي چي ؟
پاسخ مي دهد
- براي اين كه من فيلم بازي نمي كنم
و من لبخند مي زنم و مي گويم
- فيلم خودت را بساز! اسمش زندگي است
آيلي كمي به فكر مي رود و مي گويد
- اما به قشنگي فيلم ... نمي شه
پاسخ مي دهم
- اين ديگه خواست خودته كه بخواهي اين فيلم قشنگ بشه يا نه چون زندگي مال توئه
آيلي بار ديگر مي پرسد
- اما مگر من مي توانم ؟
دستي به محل قلبش مي زنم و مي گويم
- همه چيز از اينجا شروع ميشه اگر اينجا بگويد كه مي تواني خواهي توانست
آيلي نگاهي به من مي كند و گوئي با خود حرف مي زند و نجوا كنان مي گويد
- يعني مي توانم ؟
و من به او نگاهي مي كنم دلم مي خواهد باز هم شعار هايم را ادامه دهم و گويم " خواستن توانستن است " اما كمي دلم مي لرزد به اين انديشه روم كه آيا اين دختر كوچولوي امروز و زن فردا مي تواند به خواسته هايش رسد ؟آيا قصه جنس دوم براي او معضلي نخواهد شد ؟آيا در كار گرداني فيلمش هنر پيشگاني كه در زندگي خواهد يافت او را ياري خواهند داد ؟ و به انديشه فرو مي روم به ياد فيلم هاي ديگر مي افتم قصه هاي زيادي را در ذهن مرور مي كند به ياد شيرين و فرها د مي افتم حكايت مثلث عشقي شيرين و فرهاد و خسرو را در ذهن مي گذرانم آيا در آن داستان جز رنج فرهاد و قدرت خسرو كسي از دل شيرين سراغي گرفت ؟ در داستان فرانك چه كسي از فريدون شاه حكايت مادرش را از او پرسيد ؟ چرا رستم با تمامي دلاوريهايش پشت به تهمينه نمود ؟ همه ديدند كه گرد آفريد چه دلاور جلوي سهراب بود اما گرد آفريد مي دانست كه با معشوق مي جنگد و در نبردي دو گانه با دل و سهراب بود اما سهراب را دلشكسته خواندند راستي چرا ؟ همه گفتند سودابه فريب كار و مكار و بود كه سياووش را راهي توران نمود اما كسي ز بي مهري پدري چون كي كاووس گفت ؟ قصه اسفنديار تنها يك عاقل دارد كتايون دختر پادشاه روم و همسر گشتاسب ومادر اسفنديار به روئين تن مي گويد كه پدر چه نقشه اي كشيده است اما در كل داستان باز كتايون محو است در حكايت زال و رو دابه چه كسي بجز رو دابه از بي پروائي و عشق بي كران او گفت ؟ اين حكايتهاي بي شمارند در حكايت مشروطيت چه كسي از دل خونين زنان و خواهران و مادراني گفت كه اجساد عزيزانشان را پس از به توپ كشيدن مجلس توسط لياخوف روسي سخني گفت ؟ چه كسي از زنان و دختران آذري سخن گفت كه در لباس مردانه دوش به دوش مردان جنگيدند اما در كل تاريخ مشروطيت نه از زن نشاني است و نه از زني
و اين حكايتهاي بي شمارند امروز را روز جهاني زن ناميده اند و در تمامي دنيا يادبودها و حرفها و سخن راني ها و... انجام مي گيرد دلم مي خواهد به تمامي زنان تبريك گويم و آرزوئي كنم اما تنها آرزوئي كه قادر به بيان آن هستم هما ني است كه براي دختر محبوب زندگيم دارم و آن اين است كه او فارغ از تفاو تها و تبعيض ها و ضعيف دانستن ها و موانع بتواند فيلم زيبائي از زندگي خود سازد آرزو دارم از سرگشتگي بسياري از زنان جهان رهائي يابد دوست دارم او خود باشد و از اين خود لذت ببرد و در آخر قطعه اي از شعر دوست بزرگوارم امير ساقر چي ( رها ) را به او و تمامي دختران ايران تقديم دارم
دلارا دختري دردانه دارم
دل از عشقش عجب ديوانه دارم
گلي خوشبو تر از گلهاي مينو
كه جان از بهر او پروانه دارم
نگاهش دلنشين و دلستان است
اميدي بسته در كاشانه دارم
وجودش عمر و نعمت جواني است
همين يكدانه را در خانه دارم
چه احساس خوشايندي ست آن دم
كه بر زلف حريرش شانه دارم
خداوندا نگه دارش برايم
چو شمع روشن ويرانه دارم
چنان بلبل اسير دام اويم
كه او هر جا بود من دانه دارم
...
تورج عاطف/www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com
- دوست داشتم و دارم جاي خودم باشم
آيلي كمي انديشيد و گفت
- اما من نمي خواهم كه جاي خودم باشم
پرسيدم
- براي چي ؟
پاسخ مي دهد
- براي اين كه من فيلم بازي نمي كنم
و من لبخند مي زنم و مي گويم
- فيلم خودت را بساز! اسمش زندگي است
آيلي كمي به فكر مي رود و مي گويد
- اما به قشنگي فيلم ... نمي شه
پاسخ مي دهم
- اين ديگه خواست خودته كه بخواهي اين فيلم قشنگ بشه يا نه چون زندگي مال توئه
آيلي بار ديگر مي پرسد
- اما مگر من مي توانم ؟
دستي به محل قلبش مي زنم و مي گويم
- همه چيز از اينجا شروع ميشه اگر اينجا بگويد كه مي تواني خواهي توانست
آيلي نگاهي به من مي كند و گوئي با خود حرف مي زند و نجوا كنان مي گويد
- يعني مي توانم ؟
و من به او نگاهي مي كنم دلم مي خواهد باز هم شعار هايم را ادامه دهم و گويم " خواستن توانستن است " اما كمي دلم مي لرزد به اين انديشه روم كه آيا اين دختر كوچولوي امروز و زن فردا مي تواند به خواسته هايش رسد ؟آيا قصه جنس دوم براي او معضلي نخواهد شد ؟آيا در كار گرداني فيلمش هنر پيشگاني كه در زندگي خواهد يافت او را ياري خواهند داد ؟ و به انديشه فرو مي روم به ياد فيلم هاي ديگر مي افتم قصه هاي زيادي را در ذهن مرور مي كند به ياد شيرين و فرها د مي افتم حكايت مثلث عشقي شيرين و فرهاد و خسرو را در ذهن مي گذرانم آيا در آن داستان جز رنج فرهاد و قدرت خسرو كسي از دل شيرين سراغي گرفت ؟ در داستان فرانك چه كسي از فريدون شاه حكايت مادرش را از او پرسيد ؟ چرا رستم با تمامي دلاوريهايش پشت به تهمينه نمود ؟ همه ديدند كه گرد آفريد چه دلاور جلوي سهراب بود اما گرد آفريد مي دانست كه با معشوق مي جنگد و در نبردي دو گانه با دل و سهراب بود اما سهراب را دلشكسته خواندند راستي چرا ؟ همه گفتند سودابه فريب كار و مكار و بود كه سياووش را راهي توران نمود اما كسي ز بي مهري پدري چون كي كاووس گفت ؟ قصه اسفنديار تنها يك عاقل دارد كتايون دختر پادشاه روم و همسر گشتاسب ومادر اسفنديار به روئين تن مي گويد كه پدر چه نقشه اي كشيده است اما در كل داستان باز كتايون محو است در حكايت زال و رو دابه چه كسي بجز رو دابه از بي پروائي و عشق بي كران او گفت ؟ اين حكايتهاي بي شمارند در حكايت مشروطيت چه كسي از دل خونين زنان و خواهران و مادراني گفت كه اجساد عزيزانشان را پس از به توپ كشيدن مجلس توسط لياخوف روسي سخني گفت ؟ چه كسي از زنان و دختران آذري سخن گفت كه در لباس مردانه دوش به دوش مردان جنگيدند اما در كل تاريخ مشروطيت نه از زن نشاني است و نه از زني
و اين حكايتهاي بي شمارند امروز را روز جهاني زن ناميده اند و در تمامي دنيا يادبودها و حرفها و سخن راني ها و... انجام مي گيرد دلم مي خواهد به تمامي زنان تبريك گويم و آرزوئي كنم اما تنها آرزوئي كه قادر به بيان آن هستم هما ني است كه براي دختر محبوب زندگيم دارم و آن اين است كه او فارغ از تفاو تها و تبعيض ها و ضعيف دانستن ها و موانع بتواند فيلم زيبائي از زندگي خود سازد آرزو دارم از سرگشتگي بسياري از زنان جهان رهائي يابد دوست دارم او خود باشد و از اين خود لذت ببرد و در آخر قطعه اي از شعر دوست بزرگوارم امير ساقر چي ( رها ) را به او و تمامي دختران ايران تقديم دارم
دلارا دختري دردانه دارم
دل از عشقش عجب ديوانه دارم
گلي خوشبو تر از گلهاي مينو
كه جان از بهر او پروانه دارم
نگاهش دلنشين و دلستان است
اميدي بسته در كاشانه دارم
وجودش عمر و نعمت جواني است
همين يكدانه را در خانه دارم
چه احساس خوشايندي ست آن دم
كه بر زلف حريرش شانه دارم
خداوندا نگه دارش برايم
چو شمع روشن ويرانه دارم
چنان بلبل اسير دام اويم
كه او هر جا بود من دانه دارم
...
تورج عاطف/www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com