hoora
2nd March 2010, 01:47 PM
با من سخن بگو
کلام….
حکم نه ،
که خریداری نیست…
من تشنه ام…
از سرزمینی میآیم که در جمجمه ها
خشخاش میکارند،،
عاشق را تکفیر…
لب خندان را میدوزند …
من تشنه ام…
تشنه آب زم زمی که وعده ش را دادند…
اما از خون زخمهایم به من خوراندند…
هیچ آدمیزادی بی عشق مقدس نیست…
و آنان تکفیرم کردند…
شرمش با تاریخ که اینگونه از خون عاشقان فربه شد…
هنوز تشنه ام…
و میگریم
بر خاک عاشقان زنده به گور…
به کدام ستاره بگریزم
که در آن عشق را دشمن نباشد ؟
به کدامین سو ، که برایم حکم نکنند؟
کلام….
حکم نه ،
که خریداری نیست…
من تشنه ام…
از سرزمینی میآیم که در جمجمه ها
خشخاش میکارند،،
عاشق را تکفیر…
لب خندان را میدوزند …
من تشنه ام…
تشنه آب زم زمی که وعده ش را دادند…
اما از خون زخمهایم به من خوراندند…
هیچ آدمیزادی بی عشق مقدس نیست…
و آنان تکفیرم کردند…
شرمش با تاریخ که اینگونه از خون عاشقان فربه شد…
هنوز تشنه ام…
و میگریم
بر خاک عاشقان زنده به گور…
به کدام ستاره بگریزم
که در آن عشق را دشمن نباشد ؟
به کدامین سو ، که برایم حکم نکنند؟