touraj atef
1st March 2010, 02:12 PM
در سفر بودم و لي ذهنم بر كلاس درس جهان هستي بود
مي گويند بايد درسهايت را از جهان هستي گيري
راست مي گويند اين حقيقتي است كه جهان هستي ترا راهنما است و بايد بنگري آنچيزي را كه ترا نمايان سازد اما به شرط آن كه آگاه به ديده ها باشي و شنوا به گفته ها و ساعي به اعمالي كه ترا كردار ناميده اند حكايت همان قصه ديرين است داستان
پندار نيك
گفتار نيك
كردار نيك
و نخستين پندار است اين پندار است كه بايد نخست آگاهي زمين را داشته باشد تا بذر تلاش و پاكي بتواني پندار از آن برداشت كني آري حضور در آگاهي و آگاهي در حضور هر كدام مي توانند ترا به مقامي رسانند كه نبيني بجز خداي
و حكايت دريا نيز براي من چنين بود در كنار ساحل آشنا قدم مي زنم اين همان ساحلي است كه مرا به قصه " عشق ناخدا " رساند سالها است كه بر روي اين ساحل قدم زنان مي انديشم نه به خود و يا آن ديگري و يا جعلهائي كه گفته اند قصه زندگاني ما است آري تنها به بي انديشي مي انديشم بي قضاوت و پند و اندرز و خشم و تمجيد هاي جعلي به ساحل مي نگرمو و باور دارم كه دريا همين نزديكي است همان دريائي كه سالها است ناخدا را مشغول عظمت خود كرده است بر روي امواج خود اين درياي خشمگين مي آورد
آنچه را كه گفته اند به گرو گرفته است گاهي قطعه چوبي و يا شيشه يا و يا كالبدي از پرندگان و ماهي ها و من همواره وقتي به اين دريا و مسافرين سر در گم سحر و بي كرانگيش مي نگرم هيچگاه جز توجه به دريا هيچ نديم هيچ كس نگفت دريا پيام آور زباله ها است و يا حامل جنازه ها و مي دانم در قلبش بي نهايت زباله هاي انسان طماع و اجساد موجودات وجود دارد اما دريا را نه گورستان خوانيم و نه زباله داني بلكه دريا همان دريا است زيرا ذات دريائي است بي كران است و چند مدتي زباله و كالبدي را ممكن است با خود حمل كند اما آن را يا به ساحل سپرد و يا به گونه اي آن را حل نمايد حكايت درسي از هستي به من مي دهد راستي اگر آدميان دريائي باشند چگونه عمل خواهند كرد ؟
مي گويم در روزگار حكايتهاي زيادي بر سر ما آيد خشم و نفرت و فقر و يا بر عكس شادماني و عشق و ثروت و يا شوق و شيدائي و يا به گونه اي ديگر نا اميدي و ترس آري اين ترس چه بلاهائي بر سر ما آورد حال مي پرسيم چه اشكالي دارد كه
من و تو دريائي باشيم ؟
لابد پرسي
دريائي ؟ من و تو ؟ چگونه ؟
و من مي گويم دريا باش هيچ كس نگفت دريا تنها جنازه ها را آورد جنازه ها در دريا خواهند بود اما بزودي يا ته شنين و يا تحويل ساحل مي شوند هيچكسي نگفت دريا آلوده نمي شود و يا طوفاني نگردد اما طوفان را بخشي از دريا دانسته اند و همه مي دانند دريا سر انجام مي مانند هيچ كس نگفت دريا براي زباله داني است دريا زباله ها را در خود غرق مي كند پس چرا من و تو دريائي خاطرات تلخ را با بخشش در خود حل نكنيم ؟ چرا من و تو دريائي عشق را بهر عشق نخواهيم و ترس از دست دادن معشوق را براي هميشه ترك نكنيم ؟ چرا من و تو بدي ها و خاطرات تلخ و نامردمي ها را به ساحل خاطرات نسپاريم ؟ باور كنيم كه اين كار ما را كوچك نكند كه دريا بزرگيش به اين است كه بد و خوب را در خود حل نمايد امروز بيائيم پند نيك اين درياي بزرگ را بخاطر سپاريم پندي نيك كه ما را گفت
ببخش به ساحل خاطرات
نترس ز عشق كه پايان نگيرد حتي اگر معشوق هجران كند
و باور كن دريائي شدن نشان از بزرگي است دريائي بودن را به ياد داشته باش اسير طوفانها نگرد شيدا و پر شور و پر غوغا و عاشقانه زندگي كن آري زندگي كن دريائي تو ز بهر دريائي از ياد مبر كه دريا همواره دريا است و هيچ كس به كالبد هاي غريقان دريا و زباله هاي ناداناني كه به دريا افكنده اند دريا را فراموش نمي كند هيچكس نمي گويد درياي طوفاني دريا نيست هيچ كس نمي خواند درياي آرام ضعيف دريائي است بيائي دريائي شو درس دريا را من از ساحل متروكي كه قصه " عشق ناخدا " را برايم تعريف كرد بارها گرفته ام
دريائي شو
دريائي مان
اين است قصه عشق ناخدا
تورج عاطف
. www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com)
مي گويند بايد درسهايت را از جهان هستي گيري
راست مي گويند اين حقيقتي است كه جهان هستي ترا راهنما است و بايد بنگري آنچيزي را كه ترا نمايان سازد اما به شرط آن كه آگاه به ديده ها باشي و شنوا به گفته ها و ساعي به اعمالي كه ترا كردار ناميده اند حكايت همان قصه ديرين است داستان
پندار نيك
گفتار نيك
كردار نيك
و نخستين پندار است اين پندار است كه بايد نخست آگاهي زمين را داشته باشد تا بذر تلاش و پاكي بتواني پندار از آن برداشت كني آري حضور در آگاهي و آگاهي در حضور هر كدام مي توانند ترا به مقامي رسانند كه نبيني بجز خداي
و حكايت دريا نيز براي من چنين بود در كنار ساحل آشنا قدم مي زنم اين همان ساحلي است كه مرا به قصه " عشق ناخدا " رساند سالها است كه بر روي اين ساحل قدم زنان مي انديشم نه به خود و يا آن ديگري و يا جعلهائي كه گفته اند قصه زندگاني ما است آري تنها به بي انديشي مي انديشم بي قضاوت و پند و اندرز و خشم و تمجيد هاي جعلي به ساحل مي نگرمو و باور دارم كه دريا همين نزديكي است همان دريائي كه سالها است ناخدا را مشغول عظمت خود كرده است بر روي امواج خود اين درياي خشمگين مي آورد
آنچه را كه گفته اند به گرو گرفته است گاهي قطعه چوبي و يا شيشه يا و يا كالبدي از پرندگان و ماهي ها و من همواره وقتي به اين دريا و مسافرين سر در گم سحر و بي كرانگيش مي نگرم هيچگاه جز توجه به دريا هيچ نديم هيچ كس نگفت دريا پيام آور زباله ها است و يا حامل جنازه ها و مي دانم در قلبش بي نهايت زباله هاي انسان طماع و اجساد موجودات وجود دارد اما دريا را نه گورستان خوانيم و نه زباله داني بلكه دريا همان دريا است زيرا ذات دريائي است بي كران است و چند مدتي زباله و كالبدي را ممكن است با خود حمل كند اما آن را يا به ساحل سپرد و يا به گونه اي آن را حل نمايد حكايت درسي از هستي به من مي دهد راستي اگر آدميان دريائي باشند چگونه عمل خواهند كرد ؟
مي گويم در روزگار حكايتهاي زيادي بر سر ما آيد خشم و نفرت و فقر و يا بر عكس شادماني و عشق و ثروت و يا شوق و شيدائي و يا به گونه اي ديگر نا اميدي و ترس آري اين ترس چه بلاهائي بر سر ما آورد حال مي پرسيم چه اشكالي دارد كه
من و تو دريائي باشيم ؟
لابد پرسي
دريائي ؟ من و تو ؟ چگونه ؟
و من مي گويم دريا باش هيچ كس نگفت دريا تنها جنازه ها را آورد جنازه ها در دريا خواهند بود اما بزودي يا ته شنين و يا تحويل ساحل مي شوند هيچكسي نگفت دريا آلوده نمي شود و يا طوفاني نگردد اما طوفان را بخشي از دريا دانسته اند و همه مي دانند دريا سر انجام مي مانند هيچ كس نگفت دريا براي زباله داني است دريا زباله ها را در خود غرق مي كند پس چرا من و تو دريائي خاطرات تلخ را با بخشش در خود حل نكنيم ؟ چرا من و تو دريائي عشق را بهر عشق نخواهيم و ترس از دست دادن معشوق را براي هميشه ترك نكنيم ؟ چرا من و تو بدي ها و خاطرات تلخ و نامردمي ها را به ساحل خاطرات نسپاريم ؟ باور كنيم كه اين كار ما را كوچك نكند كه دريا بزرگيش به اين است كه بد و خوب را در خود حل نمايد امروز بيائيم پند نيك اين درياي بزرگ را بخاطر سپاريم پندي نيك كه ما را گفت
ببخش به ساحل خاطرات
نترس ز عشق كه پايان نگيرد حتي اگر معشوق هجران كند
و باور كن دريائي شدن نشان از بزرگي است دريائي بودن را به ياد داشته باش اسير طوفانها نگرد شيدا و پر شور و پر غوغا و عاشقانه زندگي كن آري زندگي كن دريائي تو ز بهر دريائي از ياد مبر كه دريا همواره دريا است و هيچ كس به كالبد هاي غريقان دريا و زباله هاي ناداناني كه به دريا افكنده اند دريا را فراموش نمي كند هيچكس نمي گويد درياي طوفاني دريا نيست هيچ كس نمي خواند درياي آرام ضعيف دريائي است بيائي دريائي شو درس دريا را من از ساحل متروكي كه قصه " عشق ناخدا " را برايم تعريف كرد بارها گرفته ام
دريائي شو
دريائي مان
اين است قصه عشق ناخدا
تورج عاطف
. www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com)