توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فراز و فرودِ تاریخ روشنفکری
MR_Jentelman
28th February 2010, 08:50 PM
مسآلهی مورد نظر من در مقولهی روشنفکری. این مسأله، مسآلهیی است که اگر من بخواهم روی آن اسم بگذارم، مثلاً خواهم گفت: ارتجاع روشنفکران، یا ارتجاع به روشنفکری (http://www.tebyan.net/social/experts/scientificexperts/2003/8/21/3188.html) . میدانید که مقولهی روشنفکری، اساساً ضد ارتجاع است. روشنفکری مقولهیی است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند؛ یعنی همان مفهومی که در فارسی آن را از «انتلکتوئل» فرانسه ترجمه کردهاند. البته کسانی که اهل فن این کار و اهل زبانند، میگویند این ترجمه، ترجمهی درست و دقیقی نیست. حالا هر چه هست، معلوم است که مقصود چیست. من بعداً مقداری هم در این خصوص توضیح میدهم. این هویت پیشرو و آیندهنگر، رو بهمستقبل دارد و نمیتواند با رجعت و عقبگرد خو بکند؛ اما من پدیدهیی را مشاهده کردم و مشاهده میکنم، که جز اسم گفته شده برای آن، عنوانی پیدا نمیکنم: ارتجاع روشفکری، رجعت روشنفکری. روشنفکری مقولهیی است که رو به جلو دارد و به آینده نگاه میکند؛ این هویت پیشرو و آیندهنگر، رو به مستقبل دارد و نمیتواند با رجعت و عقبگرد خو بکند.
من بارها گفتهام که روشنفکری در ایران، بیمار متولد شد. مقولهی ر وشنفکری (http://www.tebyan.net/godlypeople/martyrs/martyrs/2004/4/8/6066.html) ، با خصوصیاتی که در عالم تحقق و واقعیت دارد-که در آن، فکر علمی، نگاه به آینده، فرزانگی، هوشمندی، احساس درد در مسائل اجتماعی؛ بخصوص آنچه که مربوط به فرهنگ است- در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد. چرا؟ چون کسانی که روشنفکران اول تاریخ ما هستند، آدمهای ناسالمیند. حال من چند نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکری در ایران را اسم میآورم: "میرزا ملکم خان ارمنی"، "میرزا فتحعلی آخوندزاده"، "حاج سیاح محلاتی".
http://img.tebyan.net/big/1385/04/387775113100289517512639714211166116224.jpg
این کسانی که اولین نشانهها و پیامهای روشنفکری قرن نوزدهمی اروپا را وارد ایران کردند، به شدت نامطمئن بودند. مثلاً میرزاملکمخان که داعیهی روشنفکری داشت و میخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدین شاهی روشنگری بکند، خود او دلال معاملهی بسیار استعماری و زیانبار رویتر بود!
میدانید که در بیست سال آخر زندگی ناصرالدین شاه، انحصارات خارجی پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها میآمدند انحصاری میگرفتند- انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راه آهن و ... باز روسها از آن طرف میآمدند و میگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معاملهی انحصاری و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به او هم چیزی میدادند! بعدها اسم این را «موازنهی مثبت» گذاشتند؛ موازنهی بین روس و انگلیس در سیاست خارجی و ارتباطات اقتصادی؛ منتها بر مبنای مسابقه! یک چیزی به این قدرت بدهند، دیگری فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را داشتند به نفع خاندان سلطنت- یعنی همان ناصرالدین شاه و درباریها و هر کسی که بتواند از این سفرهی یغما لقمهیی ببرد- غارت میکردند.
این آقای روشنفکری که به عنوان معروفترین پیام آور روشنفکری و روشنگری در ایران مطرح بود- یعنی همین میرزاملکمخان- خودش دلال قضیهی رویتر بود! در همین انحصار معروف تنباکو (http://www.tebyan.net/GodlyPeople/Occasions/2004/5/13/6573.html) - که میرزای شیرازی، (http://www.tebyan.net/GodlyPeople/Occasions/2004/2/21/5562.html) مرجع تقلید وقت آن را تحریم کرد و جلوی این معاملهی زیانبار را گرفت- میرزاملکم خان خودش دلال آن بود! واقعاً یکی از دلالیهای عمدهی میرزاملکم ارمنی، همین قضیهی "رژی" بود، که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم میخواهد در ایران پیامآور روشنفکری باشد؛ یعنی مردم را به آینده، به تجدد و نوگرایی دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب در میآیند!
من نمیدانم شما چه قدر از تاریخ معاصر اطلاع دارید و چهقدر آن را خواندهاید. چهقدر خوب است که واقعاً برنامهریزی کنید و قدری از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیهی تنباکو (http://www.tebyan.net/Politics_Social/History/Iran/Political_History/2006/6/1/24016.html) را مطالعه کنید. کتابهایی هم دربارهی این موضوع نوشته شده، که مناسب است آنها را بخوانید. البته مطالعهی کتابهایامین را میگویم. بعضیها هستند که چون پای روحانیت (http://www.tebyan.net/archive/specialoccasions/national/2006/2/1/15349.html) و دین درمیان است، از عنادی که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگی اعتراف کنند و آن را مطرح نمایند.
از یک بُعد دیگر، "میرزافتحعلی آخوندزاده" شبیه "میرزاملکمخان" است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنهییهای قدیمی و بعضی از خویشاوندان خودمان چیزهای زیادی نسبت به او شنیدهام و میدانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سرسفرهی تزارها نشست و با کمک ترارها و زیر سایهی آنها، به خیال خودش شروع کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزهی نامطمئنی بود؛ این قابل قبول نبود. اولین چیزی را هم که اینها هدف قرار میدادند، به جای این که بیشتر به استبداد و جهات سیاسی بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنتهای اصیل بومی میپرداختند، که آن را بعداً خواهم گفت.
"حاج سیاح" هم یک نمونهی سوم است. او شرح حال زندگی خودش را در سفر اروپایی نوشته است. کسی که این کتاب را بخواند، شک نمیکند که در این کتاب، به صورت سفارش شدهیی سعی شده، با هر جایی که پای یک روحانی آزادهی بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملاً نام او کتمان شود و ماجرای او مطرح نگردد. روشنفکری در ایران، این گونه متولد شد.
طبقات بعدی روشنفکری هم در ایران، طبقات مطمئنی نبودند؛ بیشتر شاهزادهها و اشراف و اعیانزادهها بودند. شما شرح حال سه جلدی عبدالله مستوفی را نگاه کنید، که خودش آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفکران است؛ ضمناً از اعیانزادهها و خانزادههای دستگاه قاجار است. البته او شخصیت متعادلی است؛ شخصیت منفی به نظر نمیرسد. اگر شما به آن کتاب نگاه کنید، خواهید دید که آن افرادی که اولین پرچمها و پیامهای روشنفکری، با آنها دیده و شنیده و شناخته میشد، چه کسانی بودند.دورهی قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنی یک روشنفکر وطنی- میهنی بیغرض دلسوز علاقهمند، در بین مجموعهی روشنفکران ایران کمتر دیده شد.
منبع: سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران
MR_Jentelman
28th February 2010, 08:52 PM
خدمت و خیانت روشنفکران
http://img.tebyan.net/big/1385/04/154742261831857145125254874195171228186101.jpg
</SPAN>
بعد دورهی رضاخان آمد. در این دوره، روشنفکران (http://www.tebyan.net/Social/Experts/ScientificExperts/2003/5/20/2249.html) درجهی یک کشور، از اساتید، از نویسندگان، از متفکرانی که جزو زبدگان روشنفکری بودند، در خدمت رضاخان قرار گرفتند؛ رضاخانی که از فرهنگ و معرفت بویی نبرده بود و دفاع اینها از رضاخان، هیچ وجهی نداشت؛ نه باسواد بود، نه فرهنگی بود، نه ملی بود؛ همه میدانستند که سیاستهای انگلیسیهاست که اجرا میشود. خود روشنفکران میدیدند که انگلیسیها رضاخان را آوردند، برکشیدند، به قدرت رساندند، سلطنت او را تقویت کردند، مقدماتش را فراهم کردند، موانعش را نابود کردند و جاده را برای او صاف نمودند. در آن موقع، روشنفکران، ایدئولوگهای حکومت کودتایی رضاخانی شدند! هرکاری که او خواست بکند، اینها ایدئولوژی و زیربنای فکریش را فراهم میکردند و برایش مجوز درست مینمودند. دلم میخواهد شما جوانان این دوره، قدری فضای فرهنگی کشورتان را بشناسید؛ چون شماها جزو قشرهای روشنفکری هستید. ببینید کجا قرار دارید، چه بوده و چه شده، و میخواهند چه بشود.
من دوست دارم این بحث را، نه به عنوان یک مسئوول، بلکه به عنوان یک روحانی و یک طلبه، و به عنوان کسی که تقریباً همهی جوانیم را در فضای روشنفکری زمان خودم گذراندهام و با خیلی از این چهرههای معروف روشنفکری ایران، یا از نزدیک آشنا بودهام، یا با آثارشان آشنا بودهام و درست آنها را میشناسم- از شاعرشان، نویسندهشان، هنرمندشان- مطرح کنم و با شما حرف بزنم. دلم میخواهد شما جوانان این دوره، قدری فضای فرهنگی کشورتان را بشناسید؛ چون شماها جزو قشرهای روشنفکری هستید. ببینید کجا قرار دارید، چه بوده و چه شده، و میخواهند چه بشود؛ مایلم شما این نکته را توجه کنید.
در دورهی بعد از رفتن رضاخان و بعد از شهریور 20- که حکومت عجیب و غریبی در آن وقت تشکیل شده بود- بخشی از روشنفکران در آن موقع به حزب توده پیوستند؛ که اتفاقاً بعضی از صادقترین اینها بودند که به حزب توده پیوستند؛ اگر چه به شوروی وابسته بودند. آن وقت، خودشان هم اعتراف داشتند؛ همهشان هم قبول داشتند که به شوروی وابسته بودند؛ و شورویها در ایجاد و پشتیبانی اینها نقش داشتند، و اینها مثل ستون پنجم شورویها در ایران عمل میکردند.
شما به خاطرات همین "کیانوری" و دیگر رؤسای تودییها که در جمهوری اسلامی گیر افتادند، نگاه کنید. خاطرات اینها چاپ شده است؛ از پنجاه سال قبل، شصت سال قبل صحبت میکنند. با آنکه اینها شاید همهی حقایق را هم نمیخواستند بگویند، اما کاملاً از گوشه و کنار حرفهایشان مشخص میشود که آن روز حقیقت حزب توده چه بود. درعین حال، باز صادقترین و مخلصترین روشنفکران در همین مجموعه جمع شده بودند؛ یکی از آنها خود " جلال آل احمد (http://www.tebyan.net/Celebrated_Authors/2004/9/8/8246.html) " بود، که من در این بحث، از حرفهای او برای شما نقل خواهم کرد. مرحوم "جلال آل احمد"، جزو حزب توده بود. "خلیل ملکی" و دیگران، هم اول در حزب توده بودند.
http://img.tebyan.net/big/1385/04/1072251256125317061681357021725117117320148.jpg
من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستی برای من نقل میکرد. سال 47 ایشان به مشهد آمده بود. در جلسهیی که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلی گذشت. احتمال میدهم خودم شنیده باشم، احتمال هم میدهم کسی از او شنیده بود و برای من نقل میکرد. میگفت: ما در اتاقهای حزب توده، مرتب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم- منظورش این بود که مراحل حزبی را طی کردیم- به جایی رسیدیم، دیدیم که از پشت دیوار صدا میآید؛ گفتیم آن جا کجاست، گفتند این جا مسکو است؛ گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنی به مجرد این که در سلسله مراتب حزبی احساس کردند که این وابستهی به خارج است، گفتند که ما دیگر نیستیم؛ بیرون آمدند، و با "خلیل ملکی" و جماعتی دیگر، نیروی سوم را درست کردند؛ مخلصها آن جا بودند. این دوره، تا حدود دوران "دکتر مصدق" و بعد 28 مرداد 1332 (http://www.tebyan.net/GodlyPeople/Occasions/2003/8/19/3170.html) ادامه یافت.
بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزههای یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبی در فضای روشنفکری هست. خیلی از کسانی که در دههی 20 مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دههی 30 به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! "آل احمد" در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران، از همین روشنفکری دههی 30 حرف میزند. "آل احمد" این کتاب را در سال 43 شروع کرده، که تا سال 47 ادامه داشت. سال 47 که "آل احمد" به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتی صحبت از این کتاب شد، گفت مدتی است به کاری مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال 43 مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینههای خاصی مطالبی میخواست، که فکر میکرد ما از آنها اطلاع داریم. آنجا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را دارد مینویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. آن کتاب، کتابی نبود که در رژیم گذشته اجازهی پخش داشته باشد؛ کتاب صد درصد ممنوعی محسوب میشد و امکان نداشت پخش بشود.
البته در اینجا آل احمد مواضع خیلی خوبی را اتخاذ میکند؛ امّا در عین حال شما میبینید که همین "آل احمد " معتقد به مذهب و معتقد به سنتهای ایرانی و بومی و شدیداً پابند به این سنتها، و معتقد به زبان و ادب فارسی، و بیگانهی از غرب و دشمن غربزدگی، باز دربارهی مسایل روشنفکری، در همان فضای روشنفکری غربی فکر کرده، تأمل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است . این که میگویم روشنفکری در ایران بیمار متولد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیماری ادامه پیدا کرده است.
حالا این بیماری چه بود؛ یعنی کجا بروز میکرد؟ این را از زبان "آل احمد" برای شما ذکر میکنم. آل احمد در مشخصات روشنفکر میگوید: یکی از مشخصات، مشخصات عوامانهی روشنفکر است. او میگوید معنای «عوامانه» این نیست که عوام، روشنفکر را اینگونه تصور میکنند؛ بلکه خود روشنفکر هم گاهی همینطور فکر میکند. این خصوصیات سه تاست: اول، مخالفت با مذهب و دین- یعنی روشنفکر لزوماً بایستی با دین مخالف باشد!- دوم، علاقهمندی به سنن غربی و اروپا رفتگی و اینطور چیزها؛ سوم هم درس خواندگی. این دیگر برداشتهای عامیانه از روشنفکری است؛ ممیزات روشنفکر این است. یعنی اگر کسی متدین شد، چنانچه علامهی دهر باشد، اول هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد میگوید این سه خصوصیتی که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانهی روشنفکری است، در حقیقت سادهشدهی دو خصوصیت دیگری است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکری میشود آنها را بیان کرد. یکی از آن دو خصوصیت، عبارت است از بیاعتنایی به سنتهای بومی و فرهنگ خودی- که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمی است- دیگری، اعتقادی به جهانبینی علمی، رابطهی علمی، دانش و قضا و قدری نبودن اینها؛ مثالهایی هم میزند. این در حالی است که در معنای روشنفکری ساخته و پرداختهی فرنگ- که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند- به هیچ وجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست؟ یعنی چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنتهای بومیش بیاعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشنفکری، عبارت است از آن حرکتی، شغلی، کار و وضعی که با فعالیت فکر سر و کار دارد، روشنفکر، کسی است که بیشتر با مغز خودش کار میکند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار میکند، تا با عضلاتش؛ این روشنفکراست. لذا در طبقات روشنفکری که سپس در فصلهای بعدی کتابش ذکر میکند، از شاعر و نویسنده و متفکر و امثال اینها شروع میکند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامهنگار- که آخرین آنها روزنامهنگار و خبرنگار است- میرسد
MR_Jentelman
28th February 2010, 08:55 PM
چرا باید کسی که با تفکر خودش کار میکند، لزوماً به سنتهای زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّی با آنها دشمن باشد، یا بایستی با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سوال در خلال حرفهای خود این مرحوم، یا بعضی حرفهای دیگری که در این زمینهها زده شده، به دست میآید. علت این است که آن روزی که مقولهی روشنفکری (http://www.tebyan.net/social/experts/scientificexperts/2003/8/21/3188.html) - مقولهی «انتلکتوئل»- اول بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتی بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطی خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایی سیاهِ خشنِ خرافی مسیحیت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند. [مذهبی که ] دانشمند را میکشد، مکتشف و مخترع را محاکمه میکند، تبعید میکند، نابود میکند، کتاب علمی را از بین میبرد. این بدیهی است که یک عده انسانهای فرزانه پیدا شوند و آن مذهبی که این خصوصیات را داشت و از خرافات و حرفهایی که هیچ انسان خردپسندی آن را قبول نمیکند، پر بود، به کناری بیندازند و به کارهای جدید رو بیاورند و دائرةالمعارف جدید فرانسه را بنویسند و کارهای بزرگ علمی را شروع کنند. بدیهی است که اینها طبیعت کارشان پشت کردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفکر مقلد ایرانی در دورهی قاجار، که اول بار مقولهی «انتلکتوئل» را وارد کشور کرد و اسم منورالفکر به آن داد و بعد به «روشنفکر»- با همان خصوصیت ضد مذهبش- تبدیل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامی که منطقیترین تفکرات، روشنترین معارف، محکمترین استدلالها و شفافترین اخلاقیات را داشت؛ اسلامی که همان وقت در ایران همان کاری را میکرد، که روشنفکران غربی میخواستند در غرب انجام بدهند؛ یعنی در برههیی از دوران استعمار، روشنفکران غربی، با مردم مناطق استعمارزاده غرب همصدا شدند. مثلاً اگر کشور اسپانیا، کوبا را استعمار کرده بود و ثروت آن جا- شکرکوبا- را در اختیار گرفته بود، «ژان پل سارتر» فرانسوی از مردم کوبا و از «فیدل کاسترو» و از «چه گوارا»، علیه دولت استعماری فرانسه دفاع میکرد و کتاب مینوشت: «جنگ شکر در کوبا».
http://img.tebyan.net/big/1385/04/982544050363513252220199908915019218546.jpg
به عبارت دیگر، روشنفکر غربی در برههیی از زمان، با دولت و با نظام حاکم بر خودش، به نفع ملتهای ضعیف مبارزه میکرد. این کار در ایران به وسیلهی چه کسی انجام میگرفت؟ به وسیلهی " میرزای شیرازی (http://www.tebyan.net/godlypeople/occasions/2004/2/21/5562.html) "، به وسیلهی "میرزای آشتیانی" در تهران؛ به وسیلهی "سیدعبدالحسین لاری" در فارس. اینها با نفوذ استعمار مبارزه میکردند؛ اما چه کسی به انعقاد قراردادهای استعماری و دخالت استعمار کمک میکرد؟ میرزاملکمخان و امثال او، و بسیاری از رجال قاجار که جزو روشنفکران بودند. یعنی درست مواضع جا به جا شده بود؛ اما در عین حال مبارزهی با دین خرافی مسیحیت در روشنفکری ایران، جای خودش را به مبارزهی با اسلام داد! بنابراین، یکی از خصوصیات روشنفکر این شد که با اسلام، دشمن و مخالف باشد.
البته هنوز هم که هنوز است، دنبالههای همان خیل روشنفکران دورهی پهلوی (http://www.tebyan.net/politics_social/history/iran/political_history/2004/9/8/8252.html) ، از کتاب نویسشان گرفته، تا شاعرشان، تا محققشان، تا مصححشان، تا بیوگراف نویسشان، گاهی با صراحت همان خط را دنبال میکنند و از مثل «میرزا فتحعلی آخوندزاده» یی، آنچنان تجلیل میکنند، مثل این که از پیامبری دارند تجلیل میکنند! برای اینکه "میرزا فتحعلی" به برکت ضدیتش با دین و مبارزهاش با اسلام، هم رفت سر سفرهی تزارها نشست و نان آنها را خورد و کمک آنها را قبول کرد، و هم بعداً وقتی که بلشویکها و کمونیستها به خامنهی ما آمدند، به نام "میرزا فتحعلی آخوندزاده" کنسرت راه انداختند!
من خودم چون در آن دوران، کودکی را نگذراندم، آنهایی که کودکیشان را در آنجا گذرانده بودند و یادشان بود، سالها پیش این ماجرا را برای من نقل میکردند. میگفتند وقتی در زمان «پیشهوری»- سال 1324- 1325- تبریز و بخشی از آذربایجان در اختیار نیروهای پیشکردهی شوروی قرار گرفت و اشغال شد و حکومت به اصطلاح محلی تشکیل شد و بعد هم تار و مار گردیدند، در آن وقت بلشویکها به تبریز آمدند و به خامنه رفتند و کنسرتی به نام میرزا فتحعلی آخوندزاده راه انداختند! یعنی یک نفر، هم در حکومت تزاری طرفدار دارد، هم در حکومت بلشویکها که حکومت تزاری را برانداخته است! شخصیت مضطرب را میبینید؟! نقطهی مشترک حکومت تزاری و حکومت کمونیستی چیست؟ ضدیت با مذهب، ضدیت با اسلام؛ و ایشان منادی ضدیت با اسلام بوده است. در روشنفکری به معنای حقیقی کلمه، نه ضدیت با مذهب هست، و نه ضدیت با تعبد؛ یک انسان میتواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایی که همه روشنفکر را تعریف کردهاند- کسی که به آینده نگاه میکند، کار فکری میکند، رو به پیشرفت دارد- و هم میتواند مذهبی باشد، میتواند متعبد باشد، میتواند مرحوم دکتربهشتی باشد، میتواند شهید مطهری باشد.
البته به نظر ما، در روشنفکری به معنای حقیقی کلمه، نه ضدیت با مذهب هست، و نه ضدیت با تعبد؛ یک انسان میتواند هم روشنفکر باشد؛ به همان معنایی که همه روشنفکر را تعریف کردهاند- کسی که به آینده نگاه میکند، کار فکری میکند، رو به پیشرفت دارد- و هم میتواند مذهبی باشد، میتواند متعبد باشد، میتواند مرحوم دکتربهشتی (http://www.tebyan.net/archive/occasions/2005/6/28/11960.html) باشد، میتواند شهید مطهری باشد، میتواند بسیاری از شخصیتهای روشنفکر مذهبی کاملاً مومن ما باشد، که ما دیدهایم؛ هیچ لزومی ندارد که مخالف مذهب باشد.جالب این جاست که وقتی قید عدم تعبد را جزو قیود حتمی و اصلی روشنفکری (http://www.tebyan.net/godlypeople/martyrs/martyrs/2004/4/8/6066.html) ذکر میکنند، نتیجه این میشود که علامهی طباطبایی (http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/MuslimEthics/EthicalAdvices/2006/12/3/29980.html) ، بزرگترین فیلسوف زمان ما، که از فرانسه فلاسفه و شخصیتهای برجستهیی مثل «هانری کربن» به اینجا میآیند و چند سال میمانند تا از او استفاده کنند، روشنفکر نیست؛ اما مثلاً فلان جوجه شاعری که به مبانی مذهب و مبانی سنت و مبانی ایرانیگری اعتقادی ندارد، و چند صباحی هم در اروپا یا امریکا گذرانده، روشنفکر است؛ و هر چه در اروپا بیشتر مانده باشد، روشنفکرتر است! ببینید چه تعریف غلط و چه جریان زشت و نامناسبی به نام روشنفکر در ایران ایجاد شده بود.در جریان مسایل عظیم کشور، روشنفکران با همین خصوصیات حضور داشتند؛ اما در حاشیه. در قضیهی 28 مرداد (http://www.tebyan.net/godlypeople/occasions/2003/8/19/3170.html) ، هیچ مبارزهی حقیقی از جانب روشنفکران صورت نگرفت. البته 28 مرداد (http://www.tebyan.net/godlypeople/occasions/2003/8/19/3170.html) نسبت به زمان ما، خیلی قدیمی و دور از دسترس است؛ لیکن شدت عمل رژیم پهلوی در قضیهی 28 مرداد، با روشنفکرانی که احیاناً به " دکتر مصدق (http://www.tebyan.net/politics_social/history/iran/political_history/2005/3/17/10893.html) " یا نهضت ملی علاقهیی هم داشتند، کاری کرد که به کل کنار رفتند و هیچ مبارزهی حقیقی از طرف مجموعهی روشنفکر صورت نگرفت؛ در حالی که وظیفهی روشنفکری ایجاب میکرد که به نفع مردم به نفع آیندهی آنها وارد میدان بشوند، شعر بگویند، بنویسند، حرف بزنند و مردم را روشن کنند؛ اما این کارها انجام نگرفت.
بعد به قضیهی پانزده خرداد (http://www.tebyan.net/godlypeople/occasions/2004/6/3/6887.html) میرسیم، که بزرگترین حادثهیی بود که در قرن حاضر در کشور ما، میان مردم و رژیم حاکم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد (http://www.tebyan.net/godlypeople/occasions/2004/1/10/5031.html) ، سخنرانی امام (رضوانالله علیه) در قم و در روز عاشورا، آنچنان ولولهیی ایجاد کرد که یک شورش عظیم مردمی، بدون هیچگونه رهبری مشخصی در تهران، فردا و پس فردای آن روز به راه افتاد. اسنادی هم چاپ شده، که نشاندهندهی مذاکرات هیات دولت برای مقابلهی با این حادثه در همان روزهاست. شما ببینید، آن سخنرانی و آن حضور مردم، چه زلزلهیی به وجود آورده بود. حرکت امام، با قویترین شکلی که ممکن بود انجام بگیرد، انجام گرفت و مردم را به حرکت درآورد. بعد هم سربازان رژیم به خیابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر- که البته آمار دقیقش را هرگز ما نتوانستیم بفهمیم- در این ماجرا کشته شدند و خونها ریخته شد.
" آل احمد (http://www.tebyan.net/celebrated_authors/2004/9/8/8246.html) " در همین کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» میگوید: روشنفکران ایرانی ما- به نظرم چنین تعبیری دارد- دست خودشان را با خون پانزده خرداد (http://www.tebyan.net/politics_social/history/iran/cultural_social_history/2005/6/2/11690.html) شستند! یعنی لب تر نکردند! همین روشنفکران معروف؛ همینهایی که شعر میگفتند، قصه مینوشتند، مقاله مینوشتند، تحیل سیاسی میکردند؛ همینهایی که داعیهی رهبری مردم را داشتند؛ همینهایی که عقیده داشتند در هر قضیه از قضایای اجتماعی، وقتی آنها در یک روزنامه یا یک مقاله اظهارنظری میکنند، همه باید قبول کنند، اینها سکوت کردند! این قدر اینها از متن مردم دور بودند؛ و این دوری همچنان ادامه پیدا کرد. گاهی نشانههای خیلی کوچکی از آنها پیدا میشد؛ اما وقتی که دستگاه یک تشر میزد، برمیگشتند میرفتند! یکی از نمونههای جالبش، آدم معروفی بود، که چند سالی هست که فوت شده است؛ حالا نمیخواهم اسمش را بیاورم؛ کتابش را میگویم؛ هر کس فهمید، که فهمید. این شخص، قبل از انقلاب نمایشنامهیی نوشته بود به نام: «آ باکلاه، آ بی کلاه». آن وقتها ما این نمایشنامه را خواندیم. او نقش روشنفکر را در این نمایشنامه مشخص کرده بود. در آن بیان سمبلیک، منظور از «آبیکلاه» انگلیسیها بودند، و منظور از «آبا کلاه» امریکاییها بودند. در پردهی اول، نمایشنامه نشاندهندهی دورهی نفوذ انگلیسها بود؛ و در پردهی دوم، نشاندهندهی دورهی نفوذ امریکاییها؛ و در هر دو دوره، قشرهای مردم به حسب موقعیت خودشان، حرکت و تلاش دارند؛ اما روشنفکر- که در آن نمایشنامه، «آقای بالای ایوان» نام دارد- بکل بر کنار میماند! میبیند، احیاناً کلمهیی هم میگوید، اما مطلقاً خطر نمیکند و وارد نمیشود. این نمایشنامه را آن آقا نوشت، و من همان وقت در مشهد بعد از نماز برای دانشجویان و برای جوانان صحبت میکردم. این کتاب به دست ما رسيد
منبع:سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران
MR_Jentelman
28th February 2010, 08:59 PM
بنابراین، بدترین کاری که ممکن بود یک مجموعهی روشنفکری (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fs ocial%2Fexperts%2Fscientificexperts%2F2003%2F8%2F2 1%2F3188.html) در ایران بکند، کارهایی بود که روشنفکران ما در دورهی پانزده سالهی نهضت اسلامی انجام دادند؛ بکل کنار رفتند! نتیجه هم معلوم شد: مردم مطلقاً از آنها بریدند. البته تا حدودی، تعداد خیلی معدودی وسط میدان بودند؛ از جمله خود مرحوم "آل احمد" (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fc elebrated_authors%2F2005%2F4%2F7%2F11017.html) بود؛ حتّی شاگردان و دوستان و علاقهمندانش وارد این میدان نشدند؛ خیلی دورادور حرکتی کردند.
میدانید یکی از چیزهایی که هنر و ادبیات را در هر کشوری به شکوفایی میرساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زیباترین رمانها، بهترین فیلمها، شاید بلندترین شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها سروده شده و گفته شده و تولید شده و به وجود آمده است؛ در جنگ ما هم همینطور بود.
زندانها از مردم، از روحانیون (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fa rchive%2Fspecialoccasions%2Fnational%2F2006%2F2%2F 1%2F15349.html) ، از دانشجویان، از طلبهها، از آحاد مردم، از کارگر، از کاسب پر بود. تمام طول این سالهای متمادی، بیشترین تعداد زندانیها را، زندانیهای (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fa rchive%2Foccasions%2F2006%2F2%2F1%2F15326.html) مربوط به نهضت امام (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2FP olitics_Social%2FHistory%2FIran%2FPolitical_Histor y%2F2006%2F6%2F1%2F24017.html) تشکیل میدادند؛ چون تلاششان، تلاشی بود که دستگاه را به ستوه میآورد. این چهرههای معروفی که همه میشناسید، زندان رفتند و ساعتهای متمادی زیر شکنجه فریاد کشیدند؛ اما آن آقایان نه!
البته بعضی از اینها که به خاطر چیز مختصری به زندان میافتادند، تقریباً به فوریت به توبهنامه میرسیدند! الان در میان همین چهرههای معروفی که میخواهند عامل ارتجاع روشنفکری در زمان ما بشوند- که بعد عرض میکنم – کسانی بودند که در زندان نامه مینوشتند و التماس و گریه میکردند! اما اینها را کاملاً از نزدیک میشناسیم؛ خودشان هم میدانند که ما آنها را میشناسیم؛ اما جوانان اینها را نمیشناسند. آن مجموعهی آن روز، تا زمان انقلاب نشان دادند که یک قشر غیر قابل اعتماد برای رهبری فکری مردمند.
http://img.tebyan.net/big/1385/04/18230644138364214111761207249226103177245.jpg
البته یکی، دو سال به انقلاب (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2FA rchive%2FSpecialOccasions%2FNational%2F2006%2F2%2F 1%2F15355.html) ، حرکتی به وجود آمد. این حرکت هم به این شکل بود که موج نهضت، با بار معرفتی و اعتقادی خودش، وارد محافل گوناگون شد. خیلیها بودند که به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به برکت نهضت، به اسلام اعتقاد پیدا کردند. خیلی از دختران بودند که به حجاب هیچ اعتقادی نداشتند؛ اما در دوران نهضت، بدون این که کسی به آنها حتّی یک کلمه بگوید، خودشان با حجاب شده بودند؛ یعنی نهضت امام، نهضت اسلامی، با گسترش خودش، با اوج خودش، با کربلایی شدن خودش، هرچه بیشتر تلفات میداد، هرچه بیشتر شهید میداد، هرچه بیشتر فدایی میداد، طرفداران بیشتر و پیام گستردهتری پیدا میکرد. هرچه پیام انقلاب پیش میرفت، پیام نهضت هم- که همان پیام دین و پایبندی به اصول اسلامی و معارف اسلامی بود- گسترش پیدا میکرد، و البته مجموعهیی را هم شامل شد. اینها- اشخاص مشخصی که البته من نمیخواهم اسم بیاورم- وارد میدان شدند، تا انقلاب شد.
بعد از پیروزی انقلاب، روشنفکری (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fg odlypeople%2Fmartyrs%2Fmartyrs%2F2004%2F4%2F8%2F60 66.html) در ایران بر نیفتاد- روشنفکری وجود داشت- اما در واقع یک روشنفکری نوین به وجود آمد. در دورهی انقلاب، شاعر، نویسنده (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fi ndex.aspx%3Fpid%3D383) ، منتقد، محقق، کارگردان، سینماگر، نمایشنامهنویس، نقاش، (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fi ndex.aspx%3Fpid%3D384) از دو قشر پدید آمد: یکی از عناصری که انقلاب اینها را به وجود آورده بود، و دوم عناصری که از دوره قبل بودند و انقلاب اینها را بکلی قلب ماهیت کرده بود. برای اولین بار بعد از گذشت تقریباً صدسال از آغاز تحرک روشنفکری در ایران، روشنفکری بومی شد. آن کسانی که در مقولههای روشنفکری فعالترند و در مرکز دایرهی روشنفکری قرار دارند- یعنی نویسندگان و شعرا- تا برسد به قشرهای گوناگون، مثل هنرمندان و نقاشان و ...، اینها برای اولین بار در این کشور مثل یک ایرانی فکر کردند، مثل یک مسلمان حرف زدند، محصول روشنفکری و هنری و ادبی تولید کردند؛ این شد یک دوران جدید.
البته مقاومتهایی بود، لیکن حرکت عظیم انقلابی، که همه چیز مقدمهی چنین حرکتی است- این را شما بدانید که هر فکری، هر قلمزدنی، هر کار کردنی، مقدمهی چنین حرکتی است؛ مثل حرکتی که در انقلاب برای کشور پدید آمد- بزرگترین برکات را برای کشور دارد؛ لذا موج حرکت خودی و اسلامی و بومی روشنفکری، با شعبههای گوناگونش در کشور، همه چیز را تحتالشعاع قرار داد؛ از آهنگساز گرفته، تا موسیقیدان، تا هنرمند، تا ادیب، تا شاعر، اسلامی فکر کردند، اسلامی کار کردند؛ لااقل تلاش کردند که این گونه باشند. این، چیز بسیار نو و مبارکی بود؛ و این ادامه پیدا کرد.
جنگ، میدانی برای بروز استعدادها در این زمینه شد. میدانید یکی از چیزهایی که هنر و ادبیات را در هر کشوری به شکوفایی میرساند، حوادث سخت، از جمله جنگ است. زیباترین رمانها، بهترین فیلمها، شاید بلندترین شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها سروده شده و گفته شده و تولید شده و به وجود آمده است؛ در جنگ (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fg odlypeople%2Fmartyrs%2Fmartyrs%2F2004%2F5%2F18%2F6 640.html) ما هم همینطور بود.
http://img.tebyan.net/big/1385/04/2358014110317557159434516114213944197238216.jpg
ما در جنگ مظلوم بودیم. ما در جنگ (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2FA rchive%2FSpecialOccasions%2FNational%2F2004%2F5%2F 23%2F6715.html) ملتی بودیم یکجا مظلوم و مورد ستم. ما که تجاوزی به کسی نکرده بودم؛ ما هیچ بهانهیی دست کسی نداده بودیم؛ ما حتّی یک تیر هم به داخل مرزهای عراق پرتاپ نکرده بودیم؛ اما طبیعت انقلاب این بود که به ما حملهی نظامی بشود.
یکی از رهبران ملی آفریقا، «احمد سکوتره» رئیس جمهوری گینهی کوناکری بود. او در دوران ریاست جمهوری من، چند بار به ایران آمد. یکی از دفعاتی که آمد، زمان جنگ بود. گفت از این جنگی که بر شما تحمیل شده، تعجب نکنید. هر انقلابی که علیه دستگاههای استعماری و استکباری و قدرتهای متنافذ جهانی باشد، وقتی به وجود بیاید، یکی از اولین کارهایی که علیه آن میشود، این است که یکی از همسایگانشان را به جانش میاندازند؛ شما هم مشمول این قانون کلی شدهاید؛ تعجب نکنید. او به من گفت: به شما از یک مرز حمله کردهاند؛ اما به من، از پنج جای مرزم، پنج کشور حمله کردهاند! چون کشور کوچکی است و اطرافش کشورهای متعددی هست. او هم چون یک فرد انقلابی بود و با یک انقلاب سرکار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.
همهی مردم در جنگ شرکت داشتند. در حادثهی جنگ، نقش رهبری، نقش طراز اول بود. رهبری با خودش، حضور یکپارچهی مردم را آورد. این بسیج، تشکیل سپاه، تحرک عظیم ارتش، کارهای فراوانی که انجام گرفت، کمک مردم، همراهی مردم و ... هم، آن قضایی را که روشنفکری برای رشد و شکوفایی خودش لازم داشت، در همان جهت درست تشدید کرد.
البته اینهایی که میگویم، مسألهی اغلب است- نه عمومی- استثناهایی دارد. در همان دوران جنگ، نویسنده و داستاننویسی، داستانی دربارهی جنگ نوشت؛ لیکن داستانی که ایران را در این جنگ محکوم میکند! ببینید، وقتی کسی حاضر نیست به هیچ قیمتی از مواضع غلط خودش منصرف بشود، این طوری در میآید. ایرانی که اهواز و آبادان و خرمشهرش، بدون اراده و بدون اختیار او، مورد هجوم نظامی دشمن قرار گرفته، و جمهوری اسلامی- از رهبری، از دولت، از نیروهای مسلح و از مردم- با همهی وجود وارد میدان شده است، چه ایرادی باید به این گرفت؟ این رمان، اول تا آخر، ایراد به مردم و مسوولان آن منطقه، و تمسخر و اهانت به آنهاست. از این چیزها، از بعضی از آن قدیمیها صادر شد؛ لیکن روال عمومی این طوری نبود؛ تا بعد از جنگ و تا بعدها، روال عمومی در جهت صحیح بود. در عالم حرکت روشنفکری، این یک پیشرفت و یک ترقی و یک کار منطبق با طبیعت روشنفکری بود؛ چون روشنفکری طبیعتش پیشروی است؛ و درستش همین بود که از آن اشتباه و از آن بیماری نجات پیدا کند؛ اما در شرایط قبل از انقلاب امکان نداشت؛ شرایط انقلاب این تحول را ممکن و عملی کرد
MR_Jentelman
28th February 2010, 09:03 PM
یک کلمه از بحث من باقی مانده؛ و آن یک کلمه، همهی آن مطلبی است که اسم این بحث به مناسبت آن است. آن یک کلمه این است: از بعد از جنگ تلاشهایی جدی شروع شده، برای این که روشنفکری (http://www.tebyan.net/social/experts/scientificexperts/2003/8/21/3188.html) ایران را به همان حالت بیماری قبل از انقلاب برگردانند- برگشت به عقب، ارتجاع- یعنی باز قهر کردن با مذهب، قهر کردن با بنیانهای بومی، رو کردن به غرب، دلبستگی و وابستگی بیقید و شرط به غرب، (http://www.tebyan.net/politics_social/thought/2006/7/10/24110.html) پذیرفتن هرچه که از غرب (http://www.tebyan.net/politics_social/thought/2006/7/11/24112.html) - از اروپا، از امریکا (http://www.tebyan.net/Politics_Social/Politics/Foreign_Policy/Report/2006/6/24/24081.html) - میآید، بزرگ شمردن هر آنچه که متعلق به بیگانه (http://www.tebyan.net/politics_social/media/radio_tv/2006/5/24/23992.html) است، و حقیر شمردن هر آنچه که مربوط به خودی است؛ که در باطن خودش، تحقیر ملت ایران و تحقیر بنیانهایش را همراه دارد؛ من این را دارم مشاهده میکنم.
جوانان! خودتان را بسازید. یک ملت اگر بخواهد راه رشد و کمال و پیشرفت را طی بکند، باید از لحاظ ایمان فکری، به جای محکمی متکی باشد.
اینها چه کسانی هستند؟ البته میشود حدس زد؛ من اینجا دیگر خبر یقینی نمیتوانم بگویم. یک عده کسانی هستند که «لم یومنوا بالله طرفة عین». اینها هرگز نه به اسلام و نه به ایران، ایمانی نیاوردهاند. آن چند سالی هم که این جریانات روشنفکری الهی، اسلامی، مذهبی، حقیقی، ایرانی- هرچه میخواهید اسمش را بگذارید- در ایران وجود داشت، اینها حاضر نشدند حتّی سربلند کنند! به گوشهیی رفتند، یا به خارج از کشور سفر کردند و معبود خودشان، قبلهی خودشان، معشوق خودشان را آن جا یافتند. این ملت، این سنتها، این تاریخ، این فرهنگ، برایشان اهمیتی نداشت؛ طبعاً آیندهی این ملت هم برایشان اهمیتی ندارد. ممکن است حرف بزنند، ممکن است ادعا بکنند؛ اما گذشته نشان نمیدهد که اینها صادقند. اینها به فکر مردم نیستند؛ به فکر خودشانند.
بعضیها هم کسانی هستند که ممکن است تحت تأثیر اینها قرار بگیرند؛ عنوانهای پرطمطراق روی ذهنها اثر بگذارد. بعضی هم احتمالاً- نمیتوانم یقیناً بگویم- کسانی که اجیر باشند. بالاخره یکی از چیزهایی که راحت در خدمت پول قرار میگیرد، ادبیات، قلم، هنر و شعر است؛ تعجبی ندارد! ما شعرای بزرگی را داشتیم که برای فلان پادشاه شعر گفتند و او را ستودند؛ در حالی که در خور لعن و نفرین بودند. ما کسان زیادی را داشتیم که به خاطر پول، به خاطر دنیا، به خاطر شهوات، از بنیانهای پلید و زشت حمایت کردند؛ در حالی که باید از آنها تبرّی میجستند؛ هیچ بُعدی ندارد. البته عرض کردم که این اطلاع نیست؛ این حدس است. میخواهند روال را به عقب برگردانند؛ نباید روشنفکران مسلمان ما این را اجازه بدهند.
آن ملتی، آن نسلی، آن جوانی که بخواهد به یک مجموعهی هرهری مذهب، بیایمان، بیاعتقاد به بنیانهای اخلاقی و دینی و معنوی دل بسپارد و با حرف آنها پیش برود، زیر پایش سست خواهد شد.
این که میگویم نباید اجازه بدهند، مقصودم این نیست که حالا بلند شوند دعواکننده؛ نخیر، میدان روشنفکری، میدان مشت و امثال اینها نیست. میدان فرهنگ و روشنفکری، میدان همان فرهنگ است؛ ابزارهایش، ابزارهای فرهنگی است. جوانانی که اهل مقولات روشنفکریند، باید در میدان فعال بشوند. جوانان! خودتان را بسازید. یک ملت اگر بخواهد راه رشد و کمال و پیشرفت را طی بکند، باید از لحاظ ایمان فکری، به جای محکمی متکی باشد. آن ملتی، آن نسلی، آن جوانی که بخواهد به یک مجموعهی هرهری مذهب، بیایمان، بیاعتقاد به بنیانهای اخلاقی و دینی و معنوی دل بسپارد و با حرف آنها پیش برود، زیر پایش سست خواهد شد؛ نسل جوان، همانی خواهد شد که در دوران رژیم پهلوی بود؛ یأسآور، بیفایده، مایل به فساد، آمادهی برای کجروی. آن وقت برای آنکه کسی آنها را باز از آن راه، به راه راست حرکت بدهد، معونهی زیادی لازم است؛ حرکتی مثل انقلاب اسلامی لازم است، که به آسانی در قرنی- بلکه قرنهایی- در این کشور پیش نمیآید.
ارتجاع روشنفکری این است؛ یعنی برگشتن به دوران بیماری روشنفکری؛ برگشتن به دوران بیغمی روشنفکران؛ برگشتن به دوران بیاعتنایی دستگاه روشنفکری و جریان روشنفکری به همهی سنتهای اصیل و بومی و تاریخ و فرهنگ این ملت..
با همهی قوا باید موجودی فعلی را حفظ کرد. نباید اجازه بدهند که یک عده افرادی که سالهای متمادی در این کشور با ابزارهای روشنفکری و با ابزارهای فرهنگی، هیچ خدمتی به این مردم نتوانستند انجام بدهند- حداقلش این است- در هیچ مشکل و مسألهی مهمی نتوانستند با این مردم همراه باشند و به پای مردم برسند؛ حتّی نتوانستند پا به پای مردم برسند، چه برسد بخواهند جلودار و پیشرو و رهبر مردم باشند؛ همیشه عقب ماندند، همیشه در انزوا ماندند؛ اینها مجدداً به این کشور بیایند و سایهی فکر و فرهنگ خودشان را حاکم بکنند. این که میبینیم در بعضی از مطبوعات و مجلات و منشورات فرهنگی، چیزهایی نشان داده میشود، دنبال رجعت به گذشتهاند؛ دنبال برگشتن به حالت بیماری روشنفکریند. این مقلهی روز است. این مقولهی بسیار اساسی و مهمی است.
البته روشنفکر جماعت وقتی بخواهند در این زمینهها حرف بزنند، میتوانند بنشینند ببافند، حرف بزنند، که آقا نمیشود، روشنفکری با دین نمیسازد؛ دین اگر به کشوری آمد، همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد؛ کما این که متأسفانه در یک پاورقی، مرحوم "آل احمد" هم یک جملهی این طوری دارد، که خطای تاریخی است. به نظر من، ایشان در این جا دچار خطای تاریخی شده است.
http://img.tebyan.net/big/1385/04/46159991751392099160225145452083094140234.jpg
میگوید در زمان صفویه،چون دین، منشیگری، ادیبی و دبیری، در کنار دستگاههای حکومتی قرار گرفت- یعنی مثلاً میرداماد رفت کنار شاه عباس نشست- لذ ا در دوران صفویه، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزل کرد! این اشتباه است. مثل دورهی صفویه، دورهیی در طول ادبیات نیست. مرحوم آل احمد (http://www.tebyan.net/celebrated_authors/2005/9/4/12976.html) اهل شعر نبوده؛ به نظر من، از روی بیاطلاعی اظهار نظر کرده است. شعرای مخالف سبک هندی، حرف معروف غلطی را در دهنها انداختند. سبک هندی، در دورهی صفویه رایج شد و تا دورهی زندیه و اوایل قاجاریه هم ادامه داشت؛ بعد گروه دیگری پدید آمدند، که به آنها به اصطلاح متجددان و انجمن ادبی اصفهان میگفتند. اینها با سبک هندی خیلی مخالف بودند. البته شعرهایشان هرگز به پایهی شعرای سبک هندی هم نمیرسد- فاصله خیلی زیاد است- لیکن مخالف بودند. از آن زمان ترویج شد که دوره صفویه، دوررهی انحطاط شعر است! نه، شاعر بزرگی مثل صائب، متعلق به دوران صفویه است. شعرایی مثل کلیم، مثل عرفی، مثل طالب آملی، متعلق به دوران صفویهاند. شعرایی که در همهی طول تاریخ شعر، ما نظیرشان را کم داریم، در دورهی صفویه بودهاند. نصرآبادی در «تذکرهی نصرآبادی»، در زمان خودش در اصفهان، نزدیک به هزار شاعر را اسم میآورد و شرح حالشان را مینویسد. شهری مثل شهر اصفهان، هزار شاعر! البته شعرای خوب، نه شاعر جفنگگو! شعرهایشان هست، تذکرهی نصرآبادی هم موجود است. ما کی و کجا چنین چیزی داشتیم؟
http://img.tebyan.net/big/1385/04/311692061195319221623122217524522324921188.jpg
در فلسفه، ملاصدرا، بزرگترین فیلسوف همهی تاریخ فلسفهی اسلامی، متعلق به زمان صفویه است. میرداماد، مربوط به زمان صفویه است. فیض کاشانی- عارف معروف- مربوط به زمان صفویه است. لاهیجی- متکلم و فیلسوف معروف- متعلق به زمان صفویه است. این چه حرفی است که زمان صفویه، دورهی انحطاط شعر (http://www.tebyan.net/celebrated_authors/2005/9/8/13084.html) است؟ نخیر، اتفاقاً دوران صفویه، دوران شکوه و اوج ادب و هنر است. البته ادب به معنای شعر، نه نثر. نثر هم خوب است، اما آنچنان اوجی ندارد. بهترین کاشیکاریها و بهترین معماریها، متعلق به دوران صفویه است. شما در طول تاریخ، مثل مسجد شیخلطفالله- دریک مقوله- مثل میدان نقش جهان اصفهان- در یک مقوله- مثل آن ساختمانها- در مقولات دیگر- نمیتوانید پیدا کنید؛ مگر خیلی کم. اینها متعلق به دوران صفویه است.
http://img.tebyan.net/big/1385/04/743184971153911344171232128151242193219167.jpg
البته صفویه شعرا را به دربار نمیبردند، تا به آنها پول بدهند؛ ولی واقعاً نمیخواهم از صفویه دفاع هم بکنم. ما با همهی شاهها بدیم. شاه بد است. اصلاً شاه نمیتواند خوب باشد. ملوکیت بد است. ملوکیت، به معنای مالکیت است. آن کسی که خودش را ملک مینامد- یعنی پادشاه- مالکیتی نسبت به مردم و به اصطلاح رعیت خودش برای خود قایل است. در اسلام اصلاً ملوکیت مردود است . یک بار در نماز جمعه هم گفتم که خلافت و ولایت، نقطهی مقابل ملوکیت است. پادشاهان صفویه هم پادشاه بودند و ما اصلاً نمی توانیم از آنها دفاع بکنیم؛ اما از لحاظ تاریخی، این حرف، حرف غلطی است که ما بگوییم در دورهی صفویه، شعر و ادبیات، تنزل و انحطاط پیدا کرده است. من میبینم که هنوز هم به تبع همان دوران، در تلویزیون (http://www.tebyan.net/politics_social/media/radio_tv/2006/5/17/23986.html) و رادیو و اینجا و آنجا، گاهی همین مطالب را میگویند. تخیر، دوران صفویه، دوران انحطاط نیست. بعد از حافظ، هیچ غزلسرایی به عظمت «صائب» نیامده است. بعد از رودکی، هیچ شاعری به تعداد صائب شعر نگفته است؛ دویست هزار شعر دارد. البته شاعر حسابی که بشود روی شعرش ایستاد و از شعرش دفاع کرد، مورد نظر است؛ والّا شاعران جفتگگو هرچه بخواهید، میگویند. هیچ شهری به قدر اصفهان، در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فیلسوف و فقیه نداشته است؛ این چه حرفی است؟!
علی ایّ حال، ارتجاع روشنفکری این است؛ یعنی برگشتن به دوران بیماری روشنفکری؛ برگشتن به دوران بیغمی روشنفکران؛ برگشتن به دوران بیاعتنایی دستگاه روشنفکری و جریان روشنفکری به همهی سنتهای اصیل و بومی و تاریخ و فرهنگ این ملت. امروز هر کس این پرچم را بلند کند، مرتجع است؛ ولو اسمش روشنفکر و شاعر و نویسنده و محقق و منتقد باشد. اگر این پرچم را بلند کرد- پرچم بازگشت به روشنفکری دوران قبل از انقلاب، با همان خصوصیات، و با جهتگیری ضد مذهبی و ضد سنتی- این مرتجع است؛ این اسمش ارتجاع روشنفکری است. شما دانشجویان، خودتان جزو قشرهای روشنفکر هستید؛ روی این موضوع باید فکر و کار کنید. البته من اگر بخواهم در این زمینه صحبت بکنم، با این یک ساعتی که صحبت شد، مطلب تمام نمیشود؛ چون نمونهها و مثالهای فراوانی وجود دارد؛ حرفهای فراوانی در این زمینه هست؛ انتقادهای گوناگونی از حرفهای کسانی که در این زمینهها حرف زدهاند، وجود دارد، که من اگر بخواهم اینها را بگویم، خیلی طول میکشد
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.