touraj atef
24th February 2010, 02:00 PM
نگاهي به دستانش مي كند و ناگهان يخ مي زند حلقه بر دستان او نيست و او شرمگين است كه چرا حلقه اتحادي ندارد در آتش نوازش دستهاي يار مي سوزد اما غيبت حلقه اتحاد او را سخت سر در گم كرده است آيا او حق دارد اين زيبا هديه هاي خدا كه دستهاي يار نام دارد بي انگشت اتحادي در دست گيرد دلش مي خواهد بي پروا باشد و اين بي پروائي را به اوج عشق ورزي رساند زمان كوتاه است و زندگي اندك و جائي براي تحمل نيست زيرا هيچ كس نمي داند كه اين دم بعدي خواهد بود و يا اين كه بايد هم نفسي با هم نفسان روزگاررا به جائي دور وعده داد اما حلقه اتحادي نيست كه او را متحد كند آن حلقه اي كه رنگش چه زر و چه سپيد باشد فرقي ندارد حكايت اتحاد همواره زرين و سپيد است دلش سخت گرفته است و مي خواهد در جائي و مكاني ديگر بود كه ديگر حلقه اتحاد را غايب نمي ديد دلش مي خواست كه در حلقه اتحاد نقش يار و خود را مي ديد دلش مي خواست صداي زنجير تمنا را كه از آن دور دست نزديك شنيده مي شد را بي دغدغه حلقه اتحاد مي شنيد دلش حلقه اتحاد را مي خواست و ناگهان به ياد فروغ افتادو به ياد او آرزوها كرد
دلش مي خواست كه حلقه اتحاد او قصه حلقه بندگي و بردگي فروغ را نداشت
دلش مي خواست كه حلقه اتحادش حكايت دروغ و رسوائي و خنده مضحك مردانه اي نداشت
دلش مي خواست با حلقه اتحاد گويد كه او مردي است نه بخاطر " نر " بودن كه مردانگي را خواهد مردانگي كه مي تواند آيه هاي ياس فروغ را كم رنگ تر كند و شايد او را اندكي آرامش بخشد و بانو را گويد
مي توان مرد بود
مي توان خودخواهي را مدفون در ميان تمامي " نر بودن ها " كرد
مي توان يار و همراه شد
مي توان حلقه عشق بست و زنده شد به آن چون حكايت ديرين پير عاشق شيراز كه گفته بود
هر كس در اين حلقه نيست " زنده به عشق "
بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد
آري چه نيازي به حلقه بود
وقتي كه دلدادگي ها جاوداني است
چه نيازي به نگاه و دغدغه به حلقه هاي جعلي است
چه زيبا است اين زجر هجر اين صبر بهر يار
حلقه را بايد دريد حكايت حلقه نيست كه وقتي تو و من با هم " ما " شديم هر دو حلقه ايم و از هر سوي كه خواهيم كه چرخيم به خود رسيم
حكايت حلقه آن نيست كه باشد بر انگشت
قصه آن است كه دل بهر يار باشد در مشت
و من در مشت گرفته ام " دل" را و " عشق " را و " صبر " را و حتي " اميد " و " ايمان " را نه بهر آن حلقه كه بهر حلقه وجود كه گرد زده است ز تو بر من و از من بر تو
دوستت دارم بي بهانه
دوستت دارم با حلقه وجود
دوستت دارم در ميان حلقه هائي كه كمانهايش ايمان و اميد و عشق است
ترا مي بوم در ميان حلقه هاي انديشه
ترا مي بوسم در ميان حلقه هاي رويا
ترا در برگيرم در ميان حلقه هائي ترنم صداي زنجيرهاي تمنا
ترا دوست دارم
حلقه را از ياد بر ,دلدار
www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)/tourajatef@hotmail.com
دلش مي خواست كه حلقه اتحاد او قصه حلقه بندگي و بردگي فروغ را نداشت
دلش مي خواست كه حلقه اتحادش حكايت دروغ و رسوائي و خنده مضحك مردانه اي نداشت
دلش مي خواست با حلقه اتحاد گويد كه او مردي است نه بخاطر " نر " بودن كه مردانگي را خواهد مردانگي كه مي تواند آيه هاي ياس فروغ را كم رنگ تر كند و شايد او را اندكي آرامش بخشد و بانو را گويد
مي توان مرد بود
مي توان خودخواهي را مدفون در ميان تمامي " نر بودن ها " كرد
مي توان يار و همراه شد
مي توان حلقه عشق بست و زنده شد به آن چون حكايت ديرين پير عاشق شيراز كه گفته بود
هر كس در اين حلقه نيست " زنده به عشق "
بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد
آري چه نيازي به حلقه بود
وقتي كه دلدادگي ها جاوداني است
چه نيازي به نگاه و دغدغه به حلقه هاي جعلي است
چه زيبا است اين زجر هجر اين صبر بهر يار
حلقه را بايد دريد حكايت حلقه نيست كه وقتي تو و من با هم " ما " شديم هر دو حلقه ايم و از هر سوي كه خواهيم كه چرخيم به خود رسيم
حكايت حلقه آن نيست كه باشد بر انگشت
قصه آن است كه دل بهر يار باشد در مشت
و من در مشت گرفته ام " دل" را و " عشق " را و " صبر " را و حتي " اميد " و " ايمان " را نه بهر آن حلقه كه بهر حلقه وجود كه گرد زده است ز تو بر من و از من بر تو
دوستت دارم بي بهانه
دوستت دارم با حلقه وجود
دوستت دارم در ميان حلقه هائي كه كمانهايش ايمان و اميد و عشق است
ترا مي بوم در ميان حلقه هاي انديشه
ترا مي بوسم در ميان حلقه هاي رويا
ترا در برگيرم در ميان حلقه هائي ترنم صداي زنجيرهاي تمنا
ترا دوست دارم
حلقه را از ياد بر ,دلدار
www.lonelyseaman.wordpress.com (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/)/tourajatef@hotmail.com