آبجی
21st February 2010, 12:51 AM
جیمز جویس
برگردان: محمدعلي صفريان - صالح حسيني
آقای هولوهن، معاون دبیر انجمن Eire Abu ) ایرلند به سوی پیروزی(، یک ماه بود که با دستها و جیبهای پر از تکههای کاغذ چرکین برای ترتیب یک سلسله کنسرت، سراسر دوبلین را زیر پا میگذاشت. پایش میلنگید و به همین سبب دوستانش او را هولوهن لنگ مینامیدند. دائم رفت و آمد میکرد، ساعتها سر پیچ خیابانها به بحث میایستاد، و یادداشت برمیداشت؛ اما سرانجام، خانم کرنی بود که همه چیز را ترتیب داد.
میس دولین، که یکشبه خانم کرنی شده بود، در صومعهای ممتاز درس خوانده بود و در همان جا زبان فرانسه و موسیقی آموخته بود. به سبب رنگ پریدگی طبیعیاش و روش و رفتار انعطافپذیرش در مدرسه دوستان اندکی یافته بود. به سن ازدواج که رسید به تالارهای زیادی فرستاده شد، که در آنها، نوازندگی او و رفتار متینش مورد تحسین قرار گرفت. در زمهریر دستاوردهایش مینشست و خواستگاری را انتظار میکشید که پا پیش بگذارد و زندگی درخشانی را در اختیارش بگذارد، اما مردان جوانی که سر راهش قرار میگرفتند، آدمهایی معمولی بودند و او هم به آنها راه نمیداد و آرزوهای رؤیاییاش را با خوردن مقدار زیادی تنقلات ترکی در خفا ارضا میکرد. به هر تقدیر وقتی هم که بالاخره پا به« محدوده» گذاشت و دوستانش به شایعه پراکنی دربارهاش پرداختند، با ازدواج با آقای کرنی – کفاشی در اسکلة آرموند- دهانشان را بست.
آقای کرنی خیلی مسنتر از او بود. گفتارش، که جدی بود، به تناوب در میان ریش انبوه قهوهای رنگش صورت میگرفت. پس از نخستین سال زندگی مشترکشان، خانم کرنی دریافت که مردی این چنین از آدمی رؤیایی بیشتر بهدرد میخورد؛ اما خود هیچگاه عقاید رؤیاییاش را از دست نداد. آقای کرنی مردی بود هشیار، مآلاندیش و پرهیزگار. هر جمعة اول ماه به کلیسا میرفت، گاهی با خانم کرنی و اغلب به تنهایی. اما خانم کرنی هیچ در عقاید مذهبیاش سست نشد و زن خوبی برای او بود. وقتی در جایی مهمان بودند، کمترین اشارة ابروی او کافی بود که آقای کرنی برخیزد و آمادة رفتن شود، و به سرفه که میافتاد، خانم کرنی لحاف روی پاهایش میانداخت و مشروبی قوی برایش آماده میکرد. به سهم خودش پدری نمونه بود. با اندک پولی که به انجمن میپرداخت جهیزیهای یکصد لیرهای برای هر یک از دخترانش در بیست سالگی تأمین کرد. دختر بزرگتر، کاتلین، را به صومعة آبرومندی فرستاد تا زبان فرانسه و موسیقی بیاموزد و بعد هم شهریة او را در آکادمی[ سلطنتی موسیقی] پرداخت. هر سال، در ماه ژوئیه، خانم کرنی فرصت مییافت تا به دوستی بگوید:
- مرد خوبم دارد چمدانها را میبندد که چند هفتهای ببردمان به اسکریز.
و اگر اسکریز نبود، هاوث بود یا گریاستون.
با آغاز بازارگرمی نهضت احیای ایرلند خانم کرنی، تصمیم گرفت از نام دخترش سود جوید و آموزگاری ایرلندی به خانه آورد. کاتلین و خواهرش، کارت پستالهای مصور ایرلندی برای دوستانشان فرستادند و دوستانشان هم با فرستادن کارت پستالهای مصور ایرلندی دیگری به آنها پاسخ دادند. در یکشنبههای بخصوص، وقتی آقای کرنی با خانوادهاش به مراسم کلیسایی میرفت، پس از مراسم عشاء ربانی، جمعیتی کوچک در گوشة خیابان کلیسا گرد میآمد که همه دوستان کرنیها بودند- دوستان اهل موسیقی و دوستان ناسیونالیست- و پس از اینکه از هر دری حرف میزدند، همه با هم دست میدادند و به گذر آن همه دست از روی هم میخندیدند، و به ایرلندی با هم خداحافظی میکردند. به زودی نام میس کاتلین کرنی سر زبانها افتاد. مردم میگفتند که در موسیقی مهارت دارد و دختر بسیار خوبی است و به علاوه، از معتقدان جنبش زنان هم هست. خانم کرنی از این بابت خشنود بود و به همین سبب روزی که آقای هولوهن به سراغش آمد و پیشنهاد کرد که دخترش در چهار کنسرت بزرگی که انجمنشان میخواست در تالار کنسرت آنتینیت برگزار کند، همنوازی کند، تعجبی نکرد. خانم کرنی او را به اتاق پذیرایی برد، دعوت به نشستن کرد، تنگ مشروب و بیسکویت خوری نقره را درآورد، با همة وجود به جزییات امر دل داد، حک و اصلاح کرد، و سرانجام قراردادی بسته شد که به موجب آن کاتلین به خاطر زحماتش به عنوان همنواز در چهار کنسرت بزرگ مبلغ هشت گینی دریافت میکرد.
چون آقای هولوهن در امور ظریفی مانند تنظیم قرارداد و ترتیب مواد برنامه تازهکار بود خانم کرنی به یاریاش شتافت. خانم کرنی خبره بود، میدانست که نام کدام هنرمند را باید با حروف بزرگ و نام کدامیک را با حروف کوچک نوشت. میدانست که خوانندة اول تنور خوش ندارد پس از برنامة کمدی آقای مید به صحنه بیاید. برای مشغول داشتن دائم تماشاگران برنامههای نامرغوب را لابهلای برنامههای قدیمی مورد علاقه گنجانید. آقای هولوهن هر روز برای مشاوره به او سر میزند و خانم کرنی هم همواره دوستانه و مشاورانه- و در حقیقت خودمانی- با او رفتار میکرد. تنگ مشروب را به طرفش میراند و میگفت:
- میل کنید، آقای هولوهن.
و در حالیکه آقای هولوهن برای خودش مشروب میریخت، خانم کرنی میگفت:
- نترسید! هیچ ترسی نداشته باشید!
همه چیز به خوبی پیش میرفت. خانم کرنی زیورآلات گلیرنگ قشنگی برای جلو لباس کاتلین از فروشگاه براون تامس خرید. این کمی خرج برداشت اما گاهی اندکی خرج توجیهپذیر است. یک دوجین بلیط دو شیلینگی آخرین کنسرت را هم خرید و برای آن عده از دوستانش فرستاد که در غیر این صورت امیدی به آمدنشان نبود. چیزی را فراموش نکرده بود، و به همت او آنچه باید انجام میگرفت انجام گرفت.
قرار شد کنسرتها روزهای چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه و شنبه برگزار شود. وقتی در شب چهارشنبه خانم کرنی با دخترش به تالار کنسرت آنتینیت رسید، از ظاهر قضایا خوشش نیامد. چند جوان با نشانهای آبی براقی که به کتهایشان زده بودند، عاطل و باطل در راهرو ایستاده بودند. هیچکدام لباس شب به تن نداشتند. با دخترش از کنار آنها گذشت و با نگاهی سریع از لای در گشودة تالار به دلیل بیکاری پیشخدمتها پی برد. نخست گمان کرد که در وقت شروع برنامه اشتباه کرده است، اما نه، بیست دقیقه به ساعت هشت مانده بود.
در رختکن پشت صحنه، به دبیر انجمن آقای فیتز پاتریک معرفی شد. لبخندی زد و با او دست داد. آقای فیتز پاتریک مرد ریز نقشی بود با چهرة سفید وارفته. خانم کرنی دریافت که کلاه نرم قهوهای رنگش را شلختهوار یک طرف سرش نهاده است و لهجة شل و ولی دارد. برنامهای در دستش بود که گوشهای از آن را، با جویدن مدام، حین صحبت با او، به صورت خمیری مرطوب درآورده بود. چنان مینمود که میتواند ناکامیها را به سهولت تحمل کند. آقای هولوهن هر چند دقیقه به خبرهایی از گیشة بلیتفروشی به اتاق دفتر میآمد. هنرمندان با عصبانیت با هم حرف میزدند، گهگاه به آینه نگاه میکردند و برگهای نت موسیقیشان را میپیچاندند و وا میپیچاندند. نیم ساعتی از هشت گذشته بود که چند نفری از تماشاگران درون تالار برای شروع برنامه بیتابی کردند. آقای فیتز پاتریک هم به اتاق دفتر آمد، لبخند بیرمقی به حاضران زد و گفت:
- خوب، خانمها و آقایان، به گمانم بهتره برنامه را شروع کنیم.
خانم کرنی آخرین هجای کشدار گفتة او را با نگاهی سریع از رضایت پاسخ داد و بعد به لحنی دلگرمکننده به دخترش گفت:
- آمادهای، عزیزم؟
در فرصتی که به دست آورد، آقای هولوهن را به کناری کشید و از او پرسید که چه شده است. آقای هولوهن نمیدانست چه شده است و گفت که کمیته با ترتیب چهار کنسرت اشتباه کرده است: چهار کنسرت خیلی زیاد بوده است.
خانم کرنی گفت:« هنرمندها را بگو! البته آنها نهایت سعی خودشان را میکنند، اما واقعاَ چندان خوب نیستند.»
آقای هولوهن اعتراف کرد که هنرمندان خوبی نیستند، اما گفت که کمیته تصمیم گرفته است بگذارد سه کنسرت اول همینطور پیش برود و همة استعدادها را برای شنبه شب ذخیره کند. خانم کرنی چیزی نگفت، اما همچنان که برنامههای متوسط یکی پس از دیگری بر صحنه میآمدند و تماشاگران اندک تالار کم و کمتر میشدند، از این که خودش را برای چنین کنسرتی به خرج انداخته بود تأسف خورد. چیزی در ظاهر همه چیز بود که دوست نداشت، و لبخند بیرمق آقای فیتز پاتریک هم به شدت رنجش میداد. با این همه چیزی نمیگفت و انتظار میکشید تا ببیند عاقبت کار به کجا خواهد انجامید. کنسرت کمی پیش از ساعت ده به پایان رسید، و تماشاگران همه به سرعت راهی خانههاشان شدند.
کنسرت پنجشنبه شب تماشاگر بیشتری داشت، اما خانم کرنی بیدرنگ دریافت که بسیاری از تماشاگران با بلیت مجانی آمدهاند. تماشاگران رفتار ناشایستی داشتند، انگار که نه در کنسرت بلکه در برنامهای غیررسمی از آخرین تمرین با لباس شرکت کردهاند. آقای فیتز پاتریک به ظاهر خوش مینمود؛ و از اینکه خانم کرنی از حرکات او به خشم میآمد به کلی بیخبر بود. کنار صحنه ایستاده بود، گهگاه گردن میکشید و به یکی دو تن از دوستانش که در گوشة بالکن نشسته بودند لبخند میزد. آن شب ، خانم کرنی، شنید که قرار است کنسرت جمعه شب برگزار نشود و کمیته درصدد است به هر کاری دست بزند تا شنبه شب پرتماشاگری راه بیندازد. با شنیدن این خبر به جستجوی آقای هولوهن پرداخت و سرانجام او را که داشت لنگان به سرعت میرفت تا لیوانی لیموناد برای خانمی جوان ببرد نگه داشت و از او پرسید که آیا موضوع حقیقت دارد یا نه؛ که البته حقیقت داشت.
خانم کرنی گفت:
- اما این البته تغییری در قرارداد نمیدهد. قرارداد برای چهار کنسرت است.
آقای هولوهن، که ظاهراَ شتاب داشت، به او توصیه کرد آقای فیتز پاتریک را ببیند. خانم کرنی کمکم داشت بیمناک میشد. آقای فیتز پاتریک را از صحنه کنار کشید و به او گفت که دخترش برای چهار کنسرت قرارداد بسته است ، و این که البته، طبق شرایط قرارداد، میبایست مبلغی را که بدواَ تعیین شده است دریافت کند، خواه انجمن چهار کنسرت را اجرا بکند یا نکند. آقای فیتز پاتریک، که بیدرنگ متوجه منظور او نشده بود، ظاهراَ نتوانست مشکلش را حل کند و گفت که موضوع را درجلسة کمیته مطرح خواهد کرد. خشم خانم کرنی در چهرهاش پرپر میزد و چیزی نمانده بود که بپرسد:« بفرمایید ببینم این کُمتی کی است» اما چون میدانست که چنین کاری خانمانه نخواهد بود خاموش ماند.
بامداد روز جمعه چند پسربچه با بستههایی اعلامیه روانة خیابانهای اصلی دوبلین شدند. گزارشهای ویژهای هم در همة روزنامههای عصر درج شد که موسیقی دوستان را از آنچه برای شب بعد تدارک دیده بودند آگاه میکرد. به خانم کرنی هم اطمینان خاطر مجددی داده شد، اما صلاح دید چیزکی از سوءظن خود را با شوهرش درمیان بگذارد. آقای کرنی به دقت گوش داد و گفت شاید بد نباشد که، شنبه شب، او هم با زنش همراه شود. خانم کرنی هم پذیرفت. خانم کرنی همانقدر به شوهرش احترام میگذاشت که به ادارة پست عمومی، مثل چیزی عظیم، مطمئن و پابرجا؛ و با وجود آگاهیاش از موارد اندک استعدادهای او، به ارزش مجردش به عنوان یک مرد ارج میگذاشت. از پیشنهاد همراهی او خشنود بود و نقشههایش را در ذهنش مرور کرد.
شب کنسرت بزرگ فرا رسید. خانم کرنی با شوهر و دخترش سه ربع ساعتی پیش از شروع کنسرت به تالار آنتینیت رسیدند. از بخت بد آن شب بارانی بود. خانم کرنی لباسهای دخترش و نتهای موسیقی را به شوهرش سپرد و خود همة ساختمان را برای یافتن آقای هولوهن یا آقای فیتز پاتریک زیر پا گذاشت، اما هیچکدام را نیافت. از پیشخدمت پرسید که آیا کسی از اعضای کمیته در تالار است یا نه، و پس از دردسر زیاد، یکی از پیشخدمتها، خانم ریز نقشی به نام میس برن را آورد و خانم کرنی به او گفت که میخواهد یکی از دبیران انجمن را ببیند. میس برن که هر لحظه آمدن آنها را انتظار میکشید پرسید که آیا کاری از دست او برمیآید و خانم کرنی نگاهی پرسنده به صورت سالخوردة زن، که با حالتی از صداقت و اشتیاق درهم کشیده شده بود، انداخت و جواب داد:
- نه، متشکرم!
زن ریزنقش امیدوار بود که آن شب تالار پر از تماشاگر باشد و آنقدر به باران نگریست که مالیخولیای خیابان خیس همة صداقت و اشتیاق را از چهرة چروکیدهاش زدود. بعد آهی کشید و گفت:
- آه، اما خدا میداند که ما همة سعی خودمان را کردهایم.
خانم کرنی ناچار به اتاق رختکن بازگشت.
هنرمندان داشتند از راه میرسیدند. خوانندگان باس و تنور دوم قبلاَ آمده بودند. خوانندة باس، آقای دوگان، جوان باریک اندامی بود با سبیل سیاه افشان. پسر باربری در یکی از ادارات شهر بود، و در کودکی میزانهای بم ممتدی را در تالار مخصوص خوانده بود و توانسته بود خودش را از موقعیتی چنین محقر به مقام هنرمندی درجة یک برساند. در گراند اوپرا آواز خوانده بود. یک شب وقتی یکی از خوانندگان اوپرا در تئاتر ملکه بیمار شده بود، نقش شاه را در اوپرای ماریتانا به عهده گرفته بود و آوازش را با احساس و قدرت تمام خوانده بود و با استقبال گرم تماشاگران روبرو شده بود. اما متأسفانه، یکی دو بار، از روی بیمبالاتی، بینیاش را با دستکشهایش پاک کرده بود و به اثر خوب کارش لطمه زده بود. آدم افتادة کمحرفی بود. کلمة « شما» را چنان به نرمی ادا میکرد که به درستی شنیده نمیشد و به خاطر صدایش هیچگاه مشروبی قویتر از شیر نمینوشید. آقای بل، خوانندة دوم تنور، مرد کوچک اندام موبوری بود که هر سال برای دریافت جوایز در Feis Ceoil مسابقه میداد. در چهارمین مسابقه به دریافت مدال برنز نایل شده بود. سخت عصبی بود و نسبت به سایر خوانندگان تنور به شدت حسادت میورزید اما حسادتش را با صمیمیتی جوشنده پنهان میکرد. عادت داشت به همه بفهماند که شرکت در کنسرتها برای او عذاب الیمی است و به همین سبب با دیدن آقای دوگان به سراغش رفت و پرسید:
- تو هم در کنسرت امشب هستی؟
آقای دوگان گفت:« بله.»
آقای بل چنانکه گویی به همدرد خود میخندید، دستش را به سوی او دراز کرد و گفت:
- دست بده!
خانم کرنی از برابر این دو گذشت و به کنار صحنه رفت تا نگاهی به تالار بیندازد. صندلیها به سرعت پر میشدند و سروصدایی خوشایند در تالار پیچیده بود. خانم کرنی برگشت و بهطور خصوصی با شوهرش صحبت کرد. صحبتشان ظاهراَ دربارة کاتلین بود چون اغلب رو میگرداندند و به او که ایستاده بود و با میس هیلی یکی از دوستان ناسیونالیست، و نوازندة کنترآلتو گپ میزد، نگاه میکردند. زنی ناشناس و تنها، با صورتی رنگپریده به درون اتاق آمد. زنها با نگاهی دقیق لباس آبی رنگباختهای را که بر اندام لاغر زن کشیده شده بود، برانداز کردند. کسی گفت که او مادام گلین، خوانندة سوپرانو است.
کاتلین به میس هیلی گفت:
- نمیدانم این را دیگر از کدام گوری پیدا کردهاند. من که هیچ اسمش را نشنیده بودم.
میس هیلی لبخندی زورکی زد. در همان لحظه، آقای هولوهن، لنگان به اتاق رختکن آمد و هر دو خانم از او پرسیدند که خانم جوان کیست. آقای هولوهن گفت که مادم گلین است و از لندن آمده است. مادام گلین جایی در گوشة اتاق ایستاد، دستهای نت موسیقی را سفت و سخت پیش رویش گرفته بود و گهگاه مسیر نگاه رمیدهاش را تغییر میداد. تاریکی، لباس رنگ باختهاش را در پناه گرفت اما کینهتوزانه در گودی کوچک پشت ترقوهاش افتاد. سروصدای تالار رساتر شد. خوانندگان اول تنور و بارتیون با هم وارد شدند. هر دو خوش لباس، تنومند و از خودراضی مینمودند، و با خود، نسیمی از وفور و تمول را به میان جمع دمیدند.
خانم کرنی دخترش را نزد آنها برد، و مهرآمیز با آنان به گفتگو پرداخت. میخواست مناسبات خوبی با آنها برقرار کند، اما در همان حال که سعی داشت مؤدب باشد، چشمانش رفت و آمدهای لنگان و کج و معوج آقای هولوهن را دنبال میکرد و همینکه فرصتی به دست آورد معذرت خواست و دنبال او راه افتاد و گفت:
- آقای هولوهن، میخواهم یک لحظه با شما صحبت کنم.
به گوشة خلوت راهرو رفتند. خانم کرنی پرسید چه وقت طلب دخترم پرداخت میشود. آقای هولوهن گفت مسئولیت این کار به عهدة آقای فیتز پاتریک است. خانم کرنی گفت در اینباره آقای فیتز پاتریک را نمیشناسم؛ دخترم قراردادی برای هشت گینی بسته است و باید این پول هم به او پرداخت شود. آقای هولوهن گفت این ارتباطی به من ندارد.
خانم کرنی پرسید:« چطور به تو ارتباطی ندارد؟ مگر تو خودت قرارداد را برای او نیاوردی؟ بههرحال، چه به تو ارتباط داشته باشد چه نداشته باشد من دنبالش را میگیرم.»
آقای هولوهن گفت:« بهتر است با آقای فیتز پاتریک صحبت کنید.»
خانم کرنی تکرار کرد:« من آقای فیتز پاتریک را نمیشناسم. من قراردادی دارم و سعی میکنم که اجرا هم بشود.»
وقتی خانم کرنی به اتاق رختکن بازگشت گونههایش اندکی گل انداخته بود. اتاق شلوغ بود. دو مرد، در لباس مهمانی، کنار بخاری را اشغال کرده بودند و به نحوی خودمانی با میس هیلی و خوانندة بارتیون حرف میزدند. یکی از آن دو خبرنگار روزنامة فریمن بود و دیگری آقای اُمادن برک. خبرنگار روزنامة فریمن آمده بود که بگوید نمیتواند منتظر شروع کنسرت بماند چون میبایست گزارش سخنرانی کشیشی امریکایی را که در عمارت شهرداری ایراد میکرد تهیه کند. میگفت که گزارش کنسرت را به دفتر روزنامه فریمن بفرستند تا او ترتیب چاپش را بدهد. مردی بود با موهای خاکستری، صدایی نرم و رفتاری با ملاحظه. سیگار برگ خاموشی در دست داشت که عطر دود آن در اطراف شناور بود. گفته بود خیال ندارد یک لحظه هم بماند چون کنسرتها و هنرمندان به شدت حوصلهاش را سر میبرند، اما همچنان به پیش بخاری تکیه داده بود و مانده بود. میس هیلی هم در برابرش ایستاده بود، حرف میزد و میخندید. این مرد به قدر کافی پیر بود و به همین سبب میس هیلی به او احترام میگذاشت، اما آنقدر هم از روحیه جوان بهره داشت که فرصت را از دست ندهد. گرمی و رایحه و رنگ تن زن احساسش را برمیانگیخت و شادمانه میدانست که سینة درون آن که به آرامی بالا و پایین میرفت، به خاطر او است که در آن لحظه بالا و پایین میرود، و آن خنده و بوی خوش و نگاههای تعمدی هدیهای است که نثار او میکند. وقتی که دیگر نتوانست بیشتر بماند با تأسف او را ترک کرد و به آقای هولوهن گفت:« امادن برک خبر را مینویسد و من هم ترتیب چاپش را میدهم.»
آقای هولوهن گفت:
- خیلی متشکرم، آقای هندریک. مطمئنم که ترتیب چاپش را میدهید. پیش از رفتنتان چیزی نمینوشید؟»
آقای هندریک گفت:« بدم نمیآید.»
هر دو از چند راهرو پیچ در پیچ گذشتند و پس از بالا رفتن از پلکانی تاریک به اتاقی پرت رسیدند که در آن یکی از پیشخدمتها داشت بطریهایی را برای چند آقا باز میکرد. یکی از این آقایان امادن برک بود که بهطور غریزی به اتاق راه یافته بود. آقای امادن برک مردی بود مؤدب و مسن که موازنة اندام با هیبتاش را با تکیه بر چتر ابریشمین بزرگی حفظ میکرد. نام با طنطنة انگلیسیاش هم چتری اخلاقی بود که برای حفظ توازن مسئله ظریف مالیاش از آن سود میجست. مورد احترام همه بود.
در مدتی که آقای هولوهن داشت از خبرنگار روزنامة فریمن پذیرایی میکرد ، خانم کرنی آنقدر با حرارت با شوهرش حرف میزد که از او خواست آهستهتر صحبت کند، چون صدایش مزاحم گفتگوی دیگران در اتاق رختکن بود. آقای بل مجری برنامة اول، با نتهای موسیقیاش آماده ایستاده بود اما هنوز از همنواز خبری نبود. ظاهراَ اشکالی پیش آمده بود. آقای کرنی راست به جلو رویش خیره شده بود، به ریشش دست میکشید، به نجوا حرف میزد و خانم کرنی، با تأکیدی آرام، در گوش کاتلین پچپچ میکرد. از تالار صدای تشویق، دست زدن و کوبیدن پا بر زمین شنیده میشد. خوانندگان تنور اول و بارتیون و میس هیلی با هم ایستاده بودند و با آسودگی خیال انتظار میکشیدند، اما آقای بل به شدت عصبی مینمود چون میترسید که تماشاگران خیال کنند او دیر کرده است.
آقای هولوهن و آقای امادن برک به اتاق آمدند. آقای هولوهن بیدرنگ متوجه سکوت شد و به سراغ خانم کرنی رفت و التماسآمیز با او به گفتگو پرداخت. در مدتی که آن دو حرف میزدند، سروصدای تالار بلندتر شد. آقای هولوهن، برافروخته از هیجان، شیرین زبانی میکرد، اما خانم کرنی دمادم و تند و کوتاه میگفت:
- نمیرود. باید هشت گینیاش را بگیرد.
آقای هولوهن نومیدانه به طرف تالار، که در آن تماشاگران دست میزدند و پا میکوبیدند، اشاره کرد. به تناوب دست به دامان آقای کرنی و کاتلین میشد، اما آقای کرنی همچنان دست به ریشش میکشید و کاتلین سرش را به زیر انداخته بود و نوک کفشهای تازهاش را تکان میداد: او بیتقصیر بود.
خانم کرنی تکرار کرد:« بدون پول نمیرود.»
آقای هولوهن پس از چانهزدنی سریع لنگان و به شتاب خارج شد. اتاق در سکوت فرو رفت و وقتی سنگینی سکوت ناراحتکننده شد، میس هیلی به خوانندة بارتیون گفت:
- در این هفته خانم پت کمبل را دیدهای؟
خوانندة بارتیون او را ندیده بود اما شنیده بود که حالش بسیار خوب است. گفتگو دیگر ادامه نیافت. خوانندة تنور اول، سر خم کرد و به شمردن دانههای زنجیر طلای بسته به دور کمرش پرداخت و لبخندزنان، نغمههای پراکندهای را زمزمه میکرد تا قدرت صدایش را بیازماید. گهگاه همه برمیگشتند و به خانم کرنی نگاه میکردند.
سروصدای درون تالار به همهمة بلندی بدل شده بود که آقای فیتز پاتریک و به دنبال او آقای هولوهن، که نفسنفس میزد، سراسیمه وارد اتاق شدند. صدای دست زدنها و پا کوبیدنهای درون تالار گاه با سوت زدن تماشاگران همراه میشد. آقای فیتز پاتریک چند اسکناس در دست داشت که چهار تای آن را شمرد و در دست خانم کرنی گذاشت و گفت نصف دیگرش را هم در وقت تنفس خواهد گرفت. خانم کرنی گفت:
- این چهار شیلینگ کم دارد.
اما کاتلین دامنش را جمع کرد و به هنرمند برنامة اول که داشت همچون برگ سپیداری میلرزید گفت:« خوب دیگر برویم آقای بل.» خواننده و همنواز او با هم راه افتادند. سر و صدای درون تالار بند آمد، مکث کوتاهی شد، و بعد صدای پیانو به گوش رسید.
نخستین بخش کنسرت، جز در مورد برنامة مادام گلین بسیار موفقیتآمیز بود. بانوی بینوا تصنیف کیلارنی را با صدایی گرفته و بیرمق، و با همة اصول قدیمی تحریر صدا که خیال میکرد به صدایش ظرافت خواهد بخشید، خوانده بود. چنان مینمود که انگار از گنجة لباس کهنهای به صحنه سربرآورده بود و تماشاگران قسمتهای ارزانتر تالار صدای نالهوار بلندش را دست میانداختند. اما خوانندگان اول تنور و کنترآلتو تالار را بر سر گرفتند. کاتلین هم منتخبی از آهنگهای ایرلندی نواخت که با کف زدنهای شورانگیزی مواجه شد. نخستین بخش از برنامههای کنسرت با اجرای قطعهای میهنی و تکاندهنده به وسیلة بانویی جوان ، که برنامههای نمایشی آماتور ترتیب میداد خاتمه یافت. از این برنامه هم به شایستگی استقبال شد، و در پایان آن، تماشاگران، راضی و خشنود، برای تنفس، از تالار بیرون رفتند.
در تمام این مدت، اتاق رختکن به کندوی هیجانزدهای میمانست . در گوشهای، آقای هولوهن، آقای فیتز پاتریک، میس برن، دو تن از پیشخدمتها، خوانندگان بارتیون و باس و آقای امادن برک گرد آمده بودند. آقای امادن برک میگفت این جنجالیترین نمایشی بوده که به عمرش دیده است و معتقد بود که زندگی هنری کاتلین کرنی در دوبلین دیگر تمام شده است. خوانندة بارتیون از او پرسید که دربارة رفتار خانم کرنی چه عقیدهای دارد، اما او حاضرنشد چیزی بگوید. حقالزحمهاش را گرفته بود و نمیخواست کسی را از خودش برنجاند. با این همه گفت که خانم کرنی میبایست رعایت حال هنرمندان را میکرد. پیشخدمتها و دبیران در این باره که پس از وقت تنفس چه باید بکنند به بحثی داغ مشغول بودند.
آقای امادن برک گفت:
- من هم با نظر میس برن موافقم. دیگر نباید چیزی به او پرداخت.
در گوشة دیگر اتاق، خانم کرنی بود. و شوهرش ، آقای بل، میس هیلی و بانوی جوانی که قطعة میهنی را اجرا کرده بود. خانم کرنی میگفت کمیته رفتار فضاحتباری با من کرده است. نه دردسری برایشان درست کردهام و نه هزینهای اما حالا به این طریق از من قدردانی میکنند. آنها خیال میکنند با دخترکی سر و کار دارند و میتوانند هر بلایی که دلشان خواست به سرش بیاورند. اما، من، به آنها نشان خواهم داد که اشتباه میکردهاند. اگر مرد بودم، جرأت نمیکردند چنین رفتاری بکنند. اما کاری میکنم که دخترم به حقوق خود برسد. نمیگذارم سرش را شیره بمالند. اگر تا آخرین دینارش را نپردازند دوبلین را روی سرم میگیرم. به خاطر هنرمندها شرمنده ام اما چه کار دیگری میتوانستم بکنم؟ آنوقت از خوانندة دوم تنور خواست و او هم تصدیق کرد که رفتار خوبی با او نکردهاند. بعد نظر میس هیلی را جویا شد. میس هیلی میخواست حق را به طرف دیگر بدهد اما این کار را نکرد چون از دوستان کاتلین بود و خانوادة کرنی بارها او را به خانهشان دعوت کرده بودند.
به محض پایان یافتن بخش نخست برنامة کنسرت، آقای فیتز پاتریک و آقای هولوهن به سراغ خانم کرنی آمدند و به او گفتند که چهار گینی باقیمانده پس از تشکیل جلسة کمیته در سهشنبة آینده به او پرداخت خواهد شد، اما اگر دخترش در دومین بخش برنامه شرکت نکند، کمیته قرارداد را ملغی خواهد دانست و دیگر پولی نخواهد پرداخت.
خانم کرنی با عصبانیت گفت:« من که تا حالا کمیتهای ندیدهام. دختر من هم قراردادی دارد. یا چهار پاوند و هشت شیلینگش را میگیرد یا پا به صحنه نمیگذارد. »
آقای هولوهن گفت:« از تو تعجب میکنم. هیچ خیال نمیکردم همچو رفتاری با ما بکنی.»
خانم کرنی جواب داد:« شما را بگو که چه رفتاری با من کردید.»
صورتش با رنگی از خشم پوشیده بود و چنان مینمود که میخواهد با دستهایش به کسی حملهور شود. گفت:
- من حقم را میخواهم.
آقای هولوهن گفت:
- کمی شرم حضور داشته باشید.
« راستی؟... آن هم وقتی میپرسم که دخترم چه وقت پولش را میگیرد اما جواب درستی نمیشنوم» سرش را بالا انداخت و تحکمآمیز افزود:« شما باید با دبیر صحبت کنید. من این حرفها سرم نمیشود. من از آن بیدها نیستم که از این بادها بلرزم.»
آقای هولوهن گفت:« خیال میکردم که تو خانمی هستی» و به سرعت از او دور شد.
پس از آن از همه سو رفتار خانم کرنی را محکوم کردند: همه معتقد بودند که عمل کمیته بجا بوده است. خانم کرنی، خشمگین و نزار، کنار در ایستاده بود ، با دختر و شوهرش بحث میکرد و سر و دست تکان میداد. با این امید که یکی از دبیران به سراغش بیاید، تا شروع بخش دوم کنسرت به انتظار ماند اما میس هیلی لطف کرده بود و پذیرفته بود همنوازی یکی دو برنامه را به عهده بگیرد. خانم کرنی ناچار شد کنار بکشد تا خوانندة بارتیون و همنواز او بگذرند و به صحنه بروند. لحظهای همچون پیکرة سنگی خشمگینی بیحرکت ماند و بعد، وقتی نخستین نغمههای آواز به گوشش رسید، بالاپوش دخترش را برداشت و به شوهرش گفت:
- یک تاکسی خبر کن!
مرد بیدرنگ بیرون رفت. خانم کرنی بالاپوش را بر دوش دخترش انداخت و دنبال شوهرش راه افتاد. از درگاه که میگذشت ایستاد، به صورت آقای هولوهن زل زد و گفت:
- هنوز کارم با تو تمام نشده.
آقای هولوهن گفت:« اما من هیچ کاری با تو ندارم.»
کاتلین مثل برهای مطیع از پی مادرش رفت. آقای هولوهن برای آرام کردن خودش به قدم زدن در اتاق پرداخت؛ احساس میکرد بدنش دارد در آتش میسوزد. گفت:
- چه خانم مهربانی! آه، واقعاَ که چه خانم مهربانی!
آقای امادن برک که به چترش تکیه داده بود با لحنی موافق گفت:
- کار درستی کردی، هولوهن.
- احیای ایرلند( The Irish Revival ) ، احیای افسانه و زبان ایرلندی.
- کاتلین نیهولیهان ( Kathleen – ni – Houlihan) ، انساننمایی سنتی ایرلند، مورد ستایش نویسندگان احیای ایرلند بود. وی را معمولاَ به صورت پیرزنی بینوا مجسم می کنند که در حقیقت ملکه است. دو اثر دبلیو. بی. ییتس – Cathleen ni Houlihan , Countess Cathleen – مایه شهرت این نام گردید.
- Feis Ceoil نام جشنواره سالانه موسیقی.
- امادن برک O'madden Burke در نقش روزنامه نگار در اولیس هم ظاهر میشود.
- کیلارنی تصنیفی احساساتی از ترانه ساز ایرلندی، مایکل ویلیام بالف ، ترجیع بند آن چنین است:
Beauty's home , Killarney
Ever fa'ir Killarney
از: دوبلینیها و نقد دوبلینیها
چاپ چهارم : بهار 1386
انتشارات نیلوفر، تهران
حروفچین: ش. گرمارودی
برگردان: محمدعلي صفريان - صالح حسيني
آقای هولوهن، معاون دبیر انجمن Eire Abu ) ایرلند به سوی پیروزی(، یک ماه بود که با دستها و جیبهای پر از تکههای کاغذ چرکین برای ترتیب یک سلسله کنسرت، سراسر دوبلین را زیر پا میگذاشت. پایش میلنگید و به همین سبب دوستانش او را هولوهن لنگ مینامیدند. دائم رفت و آمد میکرد، ساعتها سر پیچ خیابانها به بحث میایستاد، و یادداشت برمیداشت؛ اما سرانجام، خانم کرنی بود که همه چیز را ترتیب داد.
میس دولین، که یکشبه خانم کرنی شده بود، در صومعهای ممتاز درس خوانده بود و در همان جا زبان فرانسه و موسیقی آموخته بود. به سبب رنگ پریدگی طبیعیاش و روش و رفتار انعطافپذیرش در مدرسه دوستان اندکی یافته بود. به سن ازدواج که رسید به تالارهای زیادی فرستاده شد، که در آنها، نوازندگی او و رفتار متینش مورد تحسین قرار گرفت. در زمهریر دستاوردهایش مینشست و خواستگاری را انتظار میکشید که پا پیش بگذارد و زندگی درخشانی را در اختیارش بگذارد، اما مردان جوانی که سر راهش قرار میگرفتند، آدمهایی معمولی بودند و او هم به آنها راه نمیداد و آرزوهای رؤیاییاش را با خوردن مقدار زیادی تنقلات ترکی در خفا ارضا میکرد. به هر تقدیر وقتی هم که بالاخره پا به« محدوده» گذاشت و دوستانش به شایعه پراکنی دربارهاش پرداختند، با ازدواج با آقای کرنی – کفاشی در اسکلة آرموند- دهانشان را بست.
آقای کرنی خیلی مسنتر از او بود. گفتارش، که جدی بود، به تناوب در میان ریش انبوه قهوهای رنگش صورت میگرفت. پس از نخستین سال زندگی مشترکشان، خانم کرنی دریافت که مردی این چنین از آدمی رؤیایی بیشتر بهدرد میخورد؛ اما خود هیچگاه عقاید رؤیاییاش را از دست نداد. آقای کرنی مردی بود هشیار، مآلاندیش و پرهیزگار. هر جمعة اول ماه به کلیسا میرفت، گاهی با خانم کرنی و اغلب به تنهایی. اما خانم کرنی هیچ در عقاید مذهبیاش سست نشد و زن خوبی برای او بود. وقتی در جایی مهمان بودند، کمترین اشارة ابروی او کافی بود که آقای کرنی برخیزد و آمادة رفتن شود، و به سرفه که میافتاد، خانم کرنی لحاف روی پاهایش میانداخت و مشروبی قوی برایش آماده میکرد. به سهم خودش پدری نمونه بود. با اندک پولی که به انجمن میپرداخت جهیزیهای یکصد لیرهای برای هر یک از دخترانش در بیست سالگی تأمین کرد. دختر بزرگتر، کاتلین، را به صومعة آبرومندی فرستاد تا زبان فرانسه و موسیقی بیاموزد و بعد هم شهریة او را در آکادمی[ سلطنتی موسیقی] پرداخت. هر سال، در ماه ژوئیه، خانم کرنی فرصت مییافت تا به دوستی بگوید:
- مرد خوبم دارد چمدانها را میبندد که چند هفتهای ببردمان به اسکریز.
و اگر اسکریز نبود، هاوث بود یا گریاستون.
با آغاز بازارگرمی نهضت احیای ایرلند خانم کرنی، تصمیم گرفت از نام دخترش سود جوید و آموزگاری ایرلندی به خانه آورد. کاتلین و خواهرش، کارت پستالهای مصور ایرلندی برای دوستانشان فرستادند و دوستانشان هم با فرستادن کارت پستالهای مصور ایرلندی دیگری به آنها پاسخ دادند. در یکشنبههای بخصوص، وقتی آقای کرنی با خانوادهاش به مراسم کلیسایی میرفت، پس از مراسم عشاء ربانی، جمعیتی کوچک در گوشة خیابان کلیسا گرد میآمد که همه دوستان کرنیها بودند- دوستان اهل موسیقی و دوستان ناسیونالیست- و پس از اینکه از هر دری حرف میزدند، همه با هم دست میدادند و به گذر آن همه دست از روی هم میخندیدند، و به ایرلندی با هم خداحافظی میکردند. به زودی نام میس کاتلین کرنی سر زبانها افتاد. مردم میگفتند که در موسیقی مهارت دارد و دختر بسیار خوبی است و به علاوه، از معتقدان جنبش زنان هم هست. خانم کرنی از این بابت خشنود بود و به همین سبب روزی که آقای هولوهن به سراغش آمد و پیشنهاد کرد که دخترش در چهار کنسرت بزرگی که انجمنشان میخواست در تالار کنسرت آنتینیت برگزار کند، همنوازی کند، تعجبی نکرد. خانم کرنی او را به اتاق پذیرایی برد، دعوت به نشستن کرد، تنگ مشروب و بیسکویت خوری نقره را درآورد، با همة وجود به جزییات امر دل داد، حک و اصلاح کرد، و سرانجام قراردادی بسته شد که به موجب آن کاتلین به خاطر زحماتش به عنوان همنواز در چهار کنسرت بزرگ مبلغ هشت گینی دریافت میکرد.
چون آقای هولوهن در امور ظریفی مانند تنظیم قرارداد و ترتیب مواد برنامه تازهکار بود خانم کرنی به یاریاش شتافت. خانم کرنی خبره بود، میدانست که نام کدام هنرمند را باید با حروف بزرگ و نام کدامیک را با حروف کوچک نوشت. میدانست که خوانندة اول تنور خوش ندارد پس از برنامة کمدی آقای مید به صحنه بیاید. برای مشغول داشتن دائم تماشاگران برنامههای نامرغوب را لابهلای برنامههای قدیمی مورد علاقه گنجانید. آقای هولوهن هر روز برای مشاوره به او سر میزند و خانم کرنی هم همواره دوستانه و مشاورانه- و در حقیقت خودمانی- با او رفتار میکرد. تنگ مشروب را به طرفش میراند و میگفت:
- میل کنید، آقای هولوهن.
و در حالیکه آقای هولوهن برای خودش مشروب میریخت، خانم کرنی میگفت:
- نترسید! هیچ ترسی نداشته باشید!
همه چیز به خوبی پیش میرفت. خانم کرنی زیورآلات گلیرنگ قشنگی برای جلو لباس کاتلین از فروشگاه براون تامس خرید. این کمی خرج برداشت اما گاهی اندکی خرج توجیهپذیر است. یک دوجین بلیط دو شیلینگی آخرین کنسرت را هم خرید و برای آن عده از دوستانش فرستاد که در غیر این صورت امیدی به آمدنشان نبود. چیزی را فراموش نکرده بود، و به همت او آنچه باید انجام میگرفت انجام گرفت.
قرار شد کنسرتها روزهای چهارشنبه، پنجشنبه، جمعه و شنبه برگزار شود. وقتی در شب چهارشنبه خانم کرنی با دخترش به تالار کنسرت آنتینیت رسید، از ظاهر قضایا خوشش نیامد. چند جوان با نشانهای آبی براقی که به کتهایشان زده بودند، عاطل و باطل در راهرو ایستاده بودند. هیچکدام لباس شب به تن نداشتند. با دخترش از کنار آنها گذشت و با نگاهی سریع از لای در گشودة تالار به دلیل بیکاری پیشخدمتها پی برد. نخست گمان کرد که در وقت شروع برنامه اشتباه کرده است، اما نه، بیست دقیقه به ساعت هشت مانده بود.
در رختکن پشت صحنه، به دبیر انجمن آقای فیتز پاتریک معرفی شد. لبخندی زد و با او دست داد. آقای فیتز پاتریک مرد ریز نقشی بود با چهرة سفید وارفته. خانم کرنی دریافت که کلاه نرم قهوهای رنگش را شلختهوار یک طرف سرش نهاده است و لهجة شل و ولی دارد. برنامهای در دستش بود که گوشهای از آن را، با جویدن مدام، حین صحبت با او، به صورت خمیری مرطوب درآورده بود. چنان مینمود که میتواند ناکامیها را به سهولت تحمل کند. آقای هولوهن هر چند دقیقه به خبرهایی از گیشة بلیتفروشی به اتاق دفتر میآمد. هنرمندان با عصبانیت با هم حرف میزدند، گهگاه به آینه نگاه میکردند و برگهای نت موسیقیشان را میپیچاندند و وا میپیچاندند. نیم ساعتی از هشت گذشته بود که چند نفری از تماشاگران درون تالار برای شروع برنامه بیتابی کردند. آقای فیتز پاتریک هم به اتاق دفتر آمد، لبخند بیرمقی به حاضران زد و گفت:
- خوب، خانمها و آقایان، به گمانم بهتره برنامه را شروع کنیم.
خانم کرنی آخرین هجای کشدار گفتة او را با نگاهی سریع از رضایت پاسخ داد و بعد به لحنی دلگرمکننده به دخترش گفت:
- آمادهای، عزیزم؟
در فرصتی که به دست آورد، آقای هولوهن را به کناری کشید و از او پرسید که چه شده است. آقای هولوهن نمیدانست چه شده است و گفت که کمیته با ترتیب چهار کنسرت اشتباه کرده است: چهار کنسرت خیلی زیاد بوده است.
خانم کرنی گفت:« هنرمندها را بگو! البته آنها نهایت سعی خودشان را میکنند، اما واقعاَ چندان خوب نیستند.»
آقای هولوهن اعتراف کرد که هنرمندان خوبی نیستند، اما گفت که کمیته تصمیم گرفته است بگذارد سه کنسرت اول همینطور پیش برود و همة استعدادها را برای شنبه شب ذخیره کند. خانم کرنی چیزی نگفت، اما همچنان که برنامههای متوسط یکی پس از دیگری بر صحنه میآمدند و تماشاگران اندک تالار کم و کمتر میشدند، از این که خودش را برای چنین کنسرتی به خرج انداخته بود تأسف خورد. چیزی در ظاهر همه چیز بود که دوست نداشت، و لبخند بیرمق آقای فیتز پاتریک هم به شدت رنجش میداد. با این همه چیزی نمیگفت و انتظار میکشید تا ببیند عاقبت کار به کجا خواهد انجامید. کنسرت کمی پیش از ساعت ده به پایان رسید، و تماشاگران همه به سرعت راهی خانههاشان شدند.
کنسرت پنجشنبه شب تماشاگر بیشتری داشت، اما خانم کرنی بیدرنگ دریافت که بسیاری از تماشاگران با بلیت مجانی آمدهاند. تماشاگران رفتار ناشایستی داشتند، انگار که نه در کنسرت بلکه در برنامهای غیررسمی از آخرین تمرین با لباس شرکت کردهاند. آقای فیتز پاتریک به ظاهر خوش مینمود؛ و از اینکه خانم کرنی از حرکات او به خشم میآمد به کلی بیخبر بود. کنار صحنه ایستاده بود، گهگاه گردن میکشید و به یکی دو تن از دوستانش که در گوشة بالکن نشسته بودند لبخند میزد. آن شب ، خانم کرنی، شنید که قرار است کنسرت جمعه شب برگزار نشود و کمیته درصدد است به هر کاری دست بزند تا شنبه شب پرتماشاگری راه بیندازد. با شنیدن این خبر به جستجوی آقای هولوهن پرداخت و سرانجام او را که داشت لنگان به سرعت میرفت تا لیوانی لیموناد برای خانمی جوان ببرد نگه داشت و از او پرسید که آیا موضوع حقیقت دارد یا نه؛ که البته حقیقت داشت.
خانم کرنی گفت:
- اما این البته تغییری در قرارداد نمیدهد. قرارداد برای چهار کنسرت است.
آقای هولوهن، که ظاهراَ شتاب داشت، به او توصیه کرد آقای فیتز پاتریک را ببیند. خانم کرنی کمکم داشت بیمناک میشد. آقای فیتز پاتریک را از صحنه کنار کشید و به او گفت که دخترش برای چهار کنسرت قرارداد بسته است ، و این که البته، طبق شرایط قرارداد، میبایست مبلغی را که بدواَ تعیین شده است دریافت کند، خواه انجمن چهار کنسرت را اجرا بکند یا نکند. آقای فیتز پاتریک، که بیدرنگ متوجه منظور او نشده بود، ظاهراَ نتوانست مشکلش را حل کند و گفت که موضوع را درجلسة کمیته مطرح خواهد کرد. خشم خانم کرنی در چهرهاش پرپر میزد و چیزی نمانده بود که بپرسد:« بفرمایید ببینم این کُمتی کی است» اما چون میدانست که چنین کاری خانمانه نخواهد بود خاموش ماند.
بامداد روز جمعه چند پسربچه با بستههایی اعلامیه روانة خیابانهای اصلی دوبلین شدند. گزارشهای ویژهای هم در همة روزنامههای عصر درج شد که موسیقی دوستان را از آنچه برای شب بعد تدارک دیده بودند آگاه میکرد. به خانم کرنی هم اطمینان خاطر مجددی داده شد، اما صلاح دید چیزکی از سوءظن خود را با شوهرش درمیان بگذارد. آقای کرنی به دقت گوش داد و گفت شاید بد نباشد که، شنبه شب، او هم با زنش همراه شود. خانم کرنی هم پذیرفت. خانم کرنی همانقدر به شوهرش احترام میگذاشت که به ادارة پست عمومی، مثل چیزی عظیم، مطمئن و پابرجا؛ و با وجود آگاهیاش از موارد اندک استعدادهای او، به ارزش مجردش به عنوان یک مرد ارج میگذاشت. از پیشنهاد همراهی او خشنود بود و نقشههایش را در ذهنش مرور کرد.
شب کنسرت بزرگ فرا رسید. خانم کرنی با شوهر و دخترش سه ربع ساعتی پیش از شروع کنسرت به تالار آنتینیت رسیدند. از بخت بد آن شب بارانی بود. خانم کرنی لباسهای دخترش و نتهای موسیقی را به شوهرش سپرد و خود همة ساختمان را برای یافتن آقای هولوهن یا آقای فیتز پاتریک زیر پا گذاشت، اما هیچکدام را نیافت. از پیشخدمت پرسید که آیا کسی از اعضای کمیته در تالار است یا نه، و پس از دردسر زیاد، یکی از پیشخدمتها، خانم ریز نقشی به نام میس برن را آورد و خانم کرنی به او گفت که میخواهد یکی از دبیران انجمن را ببیند. میس برن که هر لحظه آمدن آنها را انتظار میکشید پرسید که آیا کاری از دست او برمیآید و خانم کرنی نگاهی پرسنده به صورت سالخوردة زن، که با حالتی از صداقت و اشتیاق درهم کشیده شده بود، انداخت و جواب داد:
- نه، متشکرم!
زن ریزنقش امیدوار بود که آن شب تالار پر از تماشاگر باشد و آنقدر به باران نگریست که مالیخولیای خیابان خیس همة صداقت و اشتیاق را از چهرة چروکیدهاش زدود. بعد آهی کشید و گفت:
- آه، اما خدا میداند که ما همة سعی خودمان را کردهایم.
خانم کرنی ناچار به اتاق رختکن بازگشت.
هنرمندان داشتند از راه میرسیدند. خوانندگان باس و تنور دوم قبلاَ آمده بودند. خوانندة باس، آقای دوگان، جوان باریک اندامی بود با سبیل سیاه افشان. پسر باربری در یکی از ادارات شهر بود، و در کودکی میزانهای بم ممتدی را در تالار مخصوص خوانده بود و توانسته بود خودش را از موقعیتی چنین محقر به مقام هنرمندی درجة یک برساند. در گراند اوپرا آواز خوانده بود. یک شب وقتی یکی از خوانندگان اوپرا در تئاتر ملکه بیمار شده بود، نقش شاه را در اوپرای ماریتانا به عهده گرفته بود و آوازش را با احساس و قدرت تمام خوانده بود و با استقبال گرم تماشاگران روبرو شده بود. اما متأسفانه، یکی دو بار، از روی بیمبالاتی، بینیاش را با دستکشهایش پاک کرده بود و به اثر خوب کارش لطمه زده بود. آدم افتادة کمحرفی بود. کلمة « شما» را چنان به نرمی ادا میکرد که به درستی شنیده نمیشد و به خاطر صدایش هیچگاه مشروبی قویتر از شیر نمینوشید. آقای بل، خوانندة دوم تنور، مرد کوچک اندام موبوری بود که هر سال برای دریافت جوایز در Feis Ceoil مسابقه میداد. در چهارمین مسابقه به دریافت مدال برنز نایل شده بود. سخت عصبی بود و نسبت به سایر خوانندگان تنور به شدت حسادت میورزید اما حسادتش را با صمیمیتی جوشنده پنهان میکرد. عادت داشت به همه بفهماند که شرکت در کنسرتها برای او عذاب الیمی است و به همین سبب با دیدن آقای دوگان به سراغش رفت و پرسید:
- تو هم در کنسرت امشب هستی؟
آقای دوگان گفت:« بله.»
آقای بل چنانکه گویی به همدرد خود میخندید، دستش را به سوی او دراز کرد و گفت:
- دست بده!
خانم کرنی از برابر این دو گذشت و به کنار صحنه رفت تا نگاهی به تالار بیندازد. صندلیها به سرعت پر میشدند و سروصدایی خوشایند در تالار پیچیده بود. خانم کرنی برگشت و بهطور خصوصی با شوهرش صحبت کرد. صحبتشان ظاهراَ دربارة کاتلین بود چون اغلب رو میگرداندند و به او که ایستاده بود و با میس هیلی یکی از دوستان ناسیونالیست، و نوازندة کنترآلتو گپ میزد، نگاه میکردند. زنی ناشناس و تنها، با صورتی رنگپریده به درون اتاق آمد. زنها با نگاهی دقیق لباس آبی رنگباختهای را که بر اندام لاغر زن کشیده شده بود، برانداز کردند. کسی گفت که او مادام گلین، خوانندة سوپرانو است.
کاتلین به میس هیلی گفت:
- نمیدانم این را دیگر از کدام گوری پیدا کردهاند. من که هیچ اسمش را نشنیده بودم.
میس هیلی لبخندی زورکی زد. در همان لحظه، آقای هولوهن، لنگان به اتاق رختکن آمد و هر دو خانم از او پرسیدند که خانم جوان کیست. آقای هولوهن گفت که مادم گلین است و از لندن آمده است. مادام گلین جایی در گوشة اتاق ایستاد، دستهای نت موسیقی را سفت و سخت پیش رویش گرفته بود و گهگاه مسیر نگاه رمیدهاش را تغییر میداد. تاریکی، لباس رنگ باختهاش را در پناه گرفت اما کینهتوزانه در گودی کوچک پشت ترقوهاش افتاد. سروصدای تالار رساتر شد. خوانندگان اول تنور و بارتیون با هم وارد شدند. هر دو خوش لباس، تنومند و از خودراضی مینمودند، و با خود، نسیمی از وفور و تمول را به میان جمع دمیدند.
خانم کرنی دخترش را نزد آنها برد، و مهرآمیز با آنان به گفتگو پرداخت. میخواست مناسبات خوبی با آنها برقرار کند، اما در همان حال که سعی داشت مؤدب باشد، چشمانش رفت و آمدهای لنگان و کج و معوج آقای هولوهن را دنبال میکرد و همینکه فرصتی به دست آورد معذرت خواست و دنبال او راه افتاد و گفت:
- آقای هولوهن، میخواهم یک لحظه با شما صحبت کنم.
به گوشة خلوت راهرو رفتند. خانم کرنی پرسید چه وقت طلب دخترم پرداخت میشود. آقای هولوهن گفت مسئولیت این کار به عهدة آقای فیتز پاتریک است. خانم کرنی گفت در اینباره آقای فیتز پاتریک را نمیشناسم؛ دخترم قراردادی برای هشت گینی بسته است و باید این پول هم به او پرداخت شود. آقای هولوهن گفت این ارتباطی به من ندارد.
خانم کرنی پرسید:« چطور به تو ارتباطی ندارد؟ مگر تو خودت قرارداد را برای او نیاوردی؟ بههرحال، چه به تو ارتباط داشته باشد چه نداشته باشد من دنبالش را میگیرم.»
آقای هولوهن گفت:« بهتر است با آقای فیتز پاتریک صحبت کنید.»
خانم کرنی تکرار کرد:« من آقای فیتز پاتریک را نمیشناسم. من قراردادی دارم و سعی میکنم که اجرا هم بشود.»
وقتی خانم کرنی به اتاق رختکن بازگشت گونههایش اندکی گل انداخته بود. اتاق شلوغ بود. دو مرد، در لباس مهمانی، کنار بخاری را اشغال کرده بودند و به نحوی خودمانی با میس هیلی و خوانندة بارتیون حرف میزدند. یکی از آن دو خبرنگار روزنامة فریمن بود و دیگری آقای اُمادن برک. خبرنگار روزنامة فریمن آمده بود که بگوید نمیتواند منتظر شروع کنسرت بماند چون میبایست گزارش سخنرانی کشیشی امریکایی را که در عمارت شهرداری ایراد میکرد تهیه کند. میگفت که گزارش کنسرت را به دفتر روزنامه فریمن بفرستند تا او ترتیب چاپش را بدهد. مردی بود با موهای خاکستری، صدایی نرم و رفتاری با ملاحظه. سیگار برگ خاموشی در دست داشت که عطر دود آن در اطراف شناور بود. گفته بود خیال ندارد یک لحظه هم بماند چون کنسرتها و هنرمندان به شدت حوصلهاش را سر میبرند، اما همچنان به پیش بخاری تکیه داده بود و مانده بود. میس هیلی هم در برابرش ایستاده بود، حرف میزد و میخندید. این مرد به قدر کافی پیر بود و به همین سبب میس هیلی به او احترام میگذاشت، اما آنقدر هم از روحیه جوان بهره داشت که فرصت را از دست ندهد. گرمی و رایحه و رنگ تن زن احساسش را برمیانگیخت و شادمانه میدانست که سینة درون آن که به آرامی بالا و پایین میرفت، به خاطر او است که در آن لحظه بالا و پایین میرود، و آن خنده و بوی خوش و نگاههای تعمدی هدیهای است که نثار او میکند. وقتی که دیگر نتوانست بیشتر بماند با تأسف او را ترک کرد و به آقای هولوهن گفت:« امادن برک خبر را مینویسد و من هم ترتیب چاپش را میدهم.»
آقای هولوهن گفت:
- خیلی متشکرم، آقای هندریک. مطمئنم که ترتیب چاپش را میدهید. پیش از رفتنتان چیزی نمینوشید؟»
آقای هندریک گفت:« بدم نمیآید.»
هر دو از چند راهرو پیچ در پیچ گذشتند و پس از بالا رفتن از پلکانی تاریک به اتاقی پرت رسیدند که در آن یکی از پیشخدمتها داشت بطریهایی را برای چند آقا باز میکرد. یکی از این آقایان امادن برک بود که بهطور غریزی به اتاق راه یافته بود. آقای امادن برک مردی بود مؤدب و مسن که موازنة اندام با هیبتاش را با تکیه بر چتر ابریشمین بزرگی حفظ میکرد. نام با طنطنة انگلیسیاش هم چتری اخلاقی بود که برای حفظ توازن مسئله ظریف مالیاش از آن سود میجست. مورد احترام همه بود.
در مدتی که آقای هولوهن داشت از خبرنگار روزنامة فریمن پذیرایی میکرد ، خانم کرنی آنقدر با حرارت با شوهرش حرف میزد که از او خواست آهستهتر صحبت کند، چون صدایش مزاحم گفتگوی دیگران در اتاق رختکن بود. آقای بل مجری برنامة اول، با نتهای موسیقیاش آماده ایستاده بود اما هنوز از همنواز خبری نبود. ظاهراَ اشکالی پیش آمده بود. آقای کرنی راست به جلو رویش خیره شده بود، به ریشش دست میکشید، به نجوا حرف میزد و خانم کرنی، با تأکیدی آرام، در گوش کاتلین پچپچ میکرد. از تالار صدای تشویق، دست زدن و کوبیدن پا بر زمین شنیده میشد. خوانندگان تنور اول و بارتیون و میس هیلی با هم ایستاده بودند و با آسودگی خیال انتظار میکشیدند، اما آقای بل به شدت عصبی مینمود چون میترسید که تماشاگران خیال کنند او دیر کرده است.
آقای هولوهن و آقای امادن برک به اتاق آمدند. آقای هولوهن بیدرنگ متوجه سکوت شد و به سراغ خانم کرنی رفت و التماسآمیز با او به گفتگو پرداخت. در مدتی که آن دو حرف میزدند، سروصدای تالار بلندتر شد. آقای هولوهن، برافروخته از هیجان، شیرین زبانی میکرد، اما خانم کرنی دمادم و تند و کوتاه میگفت:
- نمیرود. باید هشت گینیاش را بگیرد.
آقای هولوهن نومیدانه به طرف تالار، که در آن تماشاگران دست میزدند و پا میکوبیدند، اشاره کرد. به تناوب دست به دامان آقای کرنی و کاتلین میشد، اما آقای کرنی همچنان دست به ریشش میکشید و کاتلین سرش را به زیر انداخته بود و نوک کفشهای تازهاش را تکان میداد: او بیتقصیر بود.
خانم کرنی تکرار کرد:« بدون پول نمیرود.»
آقای هولوهن پس از چانهزدنی سریع لنگان و به شتاب خارج شد. اتاق در سکوت فرو رفت و وقتی سنگینی سکوت ناراحتکننده شد، میس هیلی به خوانندة بارتیون گفت:
- در این هفته خانم پت کمبل را دیدهای؟
خوانندة بارتیون او را ندیده بود اما شنیده بود که حالش بسیار خوب است. گفتگو دیگر ادامه نیافت. خوانندة تنور اول، سر خم کرد و به شمردن دانههای زنجیر طلای بسته به دور کمرش پرداخت و لبخندزنان، نغمههای پراکندهای را زمزمه میکرد تا قدرت صدایش را بیازماید. گهگاه همه برمیگشتند و به خانم کرنی نگاه میکردند.
سروصدای درون تالار به همهمة بلندی بدل شده بود که آقای فیتز پاتریک و به دنبال او آقای هولوهن، که نفسنفس میزد، سراسیمه وارد اتاق شدند. صدای دست زدنها و پا کوبیدنهای درون تالار گاه با سوت زدن تماشاگران همراه میشد. آقای فیتز پاتریک چند اسکناس در دست داشت که چهار تای آن را شمرد و در دست خانم کرنی گذاشت و گفت نصف دیگرش را هم در وقت تنفس خواهد گرفت. خانم کرنی گفت:
- این چهار شیلینگ کم دارد.
اما کاتلین دامنش را جمع کرد و به هنرمند برنامة اول که داشت همچون برگ سپیداری میلرزید گفت:« خوب دیگر برویم آقای بل.» خواننده و همنواز او با هم راه افتادند. سر و صدای درون تالار بند آمد، مکث کوتاهی شد، و بعد صدای پیانو به گوش رسید.
نخستین بخش کنسرت، جز در مورد برنامة مادام گلین بسیار موفقیتآمیز بود. بانوی بینوا تصنیف کیلارنی را با صدایی گرفته و بیرمق، و با همة اصول قدیمی تحریر صدا که خیال میکرد به صدایش ظرافت خواهد بخشید، خوانده بود. چنان مینمود که انگار از گنجة لباس کهنهای به صحنه سربرآورده بود و تماشاگران قسمتهای ارزانتر تالار صدای نالهوار بلندش را دست میانداختند. اما خوانندگان اول تنور و کنترآلتو تالار را بر سر گرفتند. کاتلین هم منتخبی از آهنگهای ایرلندی نواخت که با کف زدنهای شورانگیزی مواجه شد. نخستین بخش از برنامههای کنسرت با اجرای قطعهای میهنی و تکاندهنده به وسیلة بانویی جوان ، که برنامههای نمایشی آماتور ترتیب میداد خاتمه یافت. از این برنامه هم به شایستگی استقبال شد، و در پایان آن، تماشاگران، راضی و خشنود، برای تنفس، از تالار بیرون رفتند.
در تمام این مدت، اتاق رختکن به کندوی هیجانزدهای میمانست . در گوشهای، آقای هولوهن، آقای فیتز پاتریک، میس برن، دو تن از پیشخدمتها، خوانندگان بارتیون و باس و آقای امادن برک گرد آمده بودند. آقای امادن برک میگفت این جنجالیترین نمایشی بوده که به عمرش دیده است و معتقد بود که زندگی هنری کاتلین کرنی در دوبلین دیگر تمام شده است. خوانندة بارتیون از او پرسید که دربارة رفتار خانم کرنی چه عقیدهای دارد، اما او حاضرنشد چیزی بگوید. حقالزحمهاش را گرفته بود و نمیخواست کسی را از خودش برنجاند. با این همه گفت که خانم کرنی میبایست رعایت حال هنرمندان را میکرد. پیشخدمتها و دبیران در این باره که پس از وقت تنفس چه باید بکنند به بحثی داغ مشغول بودند.
آقای امادن برک گفت:
- من هم با نظر میس برن موافقم. دیگر نباید چیزی به او پرداخت.
در گوشة دیگر اتاق، خانم کرنی بود. و شوهرش ، آقای بل، میس هیلی و بانوی جوانی که قطعة میهنی را اجرا کرده بود. خانم کرنی میگفت کمیته رفتار فضاحتباری با من کرده است. نه دردسری برایشان درست کردهام و نه هزینهای اما حالا به این طریق از من قدردانی میکنند. آنها خیال میکنند با دخترکی سر و کار دارند و میتوانند هر بلایی که دلشان خواست به سرش بیاورند. اما، من، به آنها نشان خواهم داد که اشتباه میکردهاند. اگر مرد بودم، جرأت نمیکردند چنین رفتاری بکنند. اما کاری میکنم که دخترم به حقوق خود برسد. نمیگذارم سرش را شیره بمالند. اگر تا آخرین دینارش را نپردازند دوبلین را روی سرم میگیرم. به خاطر هنرمندها شرمنده ام اما چه کار دیگری میتوانستم بکنم؟ آنوقت از خوانندة دوم تنور خواست و او هم تصدیق کرد که رفتار خوبی با او نکردهاند. بعد نظر میس هیلی را جویا شد. میس هیلی میخواست حق را به طرف دیگر بدهد اما این کار را نکرد چون از دوستان کاتلین بود و خانوادة کرنی بارها او را به خانهشان دعوت کرده بودند.
به محض پایان یافتن بخش نخست برنامة کنسرت، آقای فیتز پاتریک و آقای هولوهن به سراغ خانم کرنی آمدند و به او گفتند که چهار گینی باقیمانده پس از تشکیل جلسة کمیته در سهشنبة آینده به او پرداخت خواهد شد، اما اگر دخترش در دومین بخش برنامه شرکت نکند، کمیته قرارداد را ملغی خواهد دانست و دیگر پولی نخواهد پرداخت.
خانم کرنی با عصبانیت گفت:« من که تا حالا کمیتهای ندیدهام. دختر من هم قراردادی دارد. یا چهار پاوند و هشت شیلینگش را میگیرد یا پا به صحنه نمیگذارد. »
آقای هولوهن گفت:« از تو تعجب میکنم. هیچ خیال نمیکردم همچو رفتاری با ما بکنی.»
خانم کرنی جواب داد:« شما را بگو که چه رفتاری با من کردید.»
صورتش با رنگی از خشم پوشیده بود و چنان مینمود که میخواهد با دستهایش به کسی حملهور شود. گفت:
- من حقم را میخواهم.
آقای هولوهن گفت:
- کمی شرم حضور داشته باشید.
« راستی؟... آن هم وقتی میپرسم که دخترم چه وقت پولش را میگیرد اما جواب درستی نمیشنوم» سرش را بالا انداخت و تحکمآمیز افزود:« شما باید با دبیر صحبت کنید. من این حرفها سرم نمیشود. من از آن بیدها نیستم که از این بادها بلرزم.»
آقای هولوهن گفت:« خیال میکردم که تو خانمی هستی» و به سرعت از او دور شد.
پس از آن از همه سو رفتار خانم کرنی را محکوم کردند: همه معتقد بودند که عمل کمیته بجا بوده است. خانم کرنی، خشمگین و نزار، کنار در ایستاده بود ، با دختر و شوهرش بحث میکرد و سر و دست تکان میداد. با این امید که یکی از دبیران به سراغش بیاید، تا شروع بخش دوم کنسرت به انتظار ماند اما میس هیلی لطف کرده بود و پذیرفته بود همنوازی یکی دو برنامه را به عهده بگیرد. خانم کرنی ناچار شد کنار بکشد تا خوانندة بارتیون و همنواز او بگذرند و به صحنه بروند. لحظهای همچون پیکرة سنگی خشمگینی بیحرکت ماند و بعد، وقتی نخستین نغمههای آواز به گوشش رسید، بالاپوش دخترش را برداشت و به شوهرش گفت:
- یک تاکسی خبر کن!
مرد بیدرنگ بیرون رفت. خانم کرنی بالاپوش را بر دوش دخترش انداخت و دنبال شوهرش راه افتاد. از درگاه که میگذشت ایستاد، به صورت آقای هولوهن زل زد و گفت:
- هنوز کارم با تو تمام نشده.
آقای هولوهن گفت:« اما من هیچ کاری با تو ندارم.»
کاتلین مثل برهای مطیع از پی مادرش رفت. آقای هولوهن برای آرام کردن خودش به قدم زدن در اتاق پرداخت؛ احساس میکرد بدنش دارد در آتش میسوزد. گفت:
- چه خانم مهربانی! آه، واقعاَ که چه خانم مهربانی!
آقای امادن برک که به چترش تکیه داده بود با لحنی موافق گفت:
- کار درستی کردی، هولوهن.
- احیای ایرلند( The Irish Revival ) ، احیای افسانه و زبان ایرلندی.
- کاتلین نیهولیهان ( Kathleen – ni – Houlihan) ، انساننمایی سنتی ایرلند، مورد ستایش نویسندگان احیای ایرلند بود. وی را معمولاَ به صورت پیرزنی بینوا مجسم می کنند که در حقیقت ملکه است. دو اثر دبلیو. بی. ییتس – Cathleen ni Houlihan , Countess Cathleen – مایه شهرت این نام گردید.
- Feis Ceoil نام جشنواره سالانه موسیقی.
- امادن برک O'madden Burke در نقش روزنامه نگار در اولیس هم ظاهر میشود.
- کیلارنی تصنیفی احساساتی از ترانه ساز ایرلندی، مایکل ویلیام بالف ، ترجیع بند آن چنین است:
Beauty's home , Killarney
Ever fa'ir Killarney
از: دوبلینیها و نقد دوبلینیها
چاپ چهارم : بهار 1386
انتشارات نیلوفر، تهران
حروفچین: ش. گرمارودی