آبجی
20th February 2010, 11:50 PM
نسرین ارتجاعی
پای تابوت معشوقم ایستادم. تابوت از میان صف سربازان دو طرف خیابان که گذشت گفتم: « برای گناه همیشه از من فرار می کردی، اما حالا «... و جلوتر از همه راه افتادم و کنار قبرش چمباتمه زدم.
چند تکه استخوان معشوقم را که از تابوت، داخل قبر لاغر و دراز گذاشتند.
دخترش جیغ کشید، زنش تا دلش خواست زاری کرد، پدرش هم به دیوار تکیه زد، من خندیدم
پای تابوت معشوقم ایستادم. تابوت از میان صف سربازان دو طرف خیابان که گذشت گفتم: « برای گناه همیشه از من فرار می کردی، اما حالا «... و جلوتر از همه راه افتادم و کنار قبرش چمباتمه زدم.
چند تکه استخوان معشوقم را که از تابوت، داخل قبر لاغر و دراز گذاشتند.
دخترش جیغ کشید، زنش تا دلش خواست زاری کرد، پدرش هم به دیوار تکیه زد، من خندیدم