آبجی
20th February 2010, 12:17 AM
مرد جوانی، از دانشكده فارغ التحصيل شد . ماهها بود كه ماشين اسپرت زيبايی، پشت شيشههای يك نمايشگاه به سختی توجهش را جلب كرده بود و از ته دل آرزو میكرد كه روزی صاحب آن ماشين شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود كه برای هديه فارغ التحصيلی، آن ماشين را برايش بخرد . او میدانست كه پدر توانايی خريد آن را دارد .
بلأخره روز فارغ التحصيلی فرارسيد و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصیاش فراخواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهايت مغرور و شاد هستم و تو را بيش از هر كس ديگری در دنيا دوست دارم. سپس يك جعبه به دست او داد . پسر، كنجكاو ولی نااميد ، جعبه را گشود و در آن يك انجيل زيبا ، كه روی آن نام او طلاكوبشده بود، يافت .
با عصبانيت فريادی بر سر پدر كشيد و گفت : با تمام مال و دارايی كه داری ، يك انجيل به من ميدهی؟
كتاب مقدس را روی ميز گذاشت و پدر را ترك كرد .
سالها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد . خانه زيبايی داشت و خانواده ای فوق العاده . يك روز به اين فكر افتاد كه پدرش، حتماً خيلی پير شده و بايد سری به او بزند . از روز فارغ التحصيلی ديگر او را نديده بود . اما قبل ازاينكه اقدامی بكند ، تلگرامی به دستش رسيد كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از اين بود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشيده است . بنابراين لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسيدگی نمايد .
هنگامی كه به خانه پدر رسيد ، در قلبش احساس غم و پشيمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجيل قديمی را باز يافت . در حاليكه اشك می ريخت انجيل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كليد يك ماشين را پشت جلد آن پيدا كرد . در كنار آن ، يك برچسب با نام همان نمايشگاه كه ماشين مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاريخ روز فارغ التحصيلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است .
چند بار در زندگی دعای خير فرشتگان و جواب مناجاتهايمان را از دست داده ايم فقط برای اينكه به آن صورتی كه انتظار داريم رخ نداده اند ... ؟؟؟!!
بلأخره روز فارغ التحصيلی فرارسيد و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصیاش فراخواند و به او گفت :
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهايت مغرور و شاد هستم و تو را بيش از هر كس ديگری در دنيا دوست دارم. سپس يك جعبه به دست او داد . پسر، كنجكاو ولی نااميد ، جعبه را گشود و در آن يك انجيل زيبا ، كه روی آن نام او طلاكوبشده بود، يافت .
با عصبانيت فريادی بر سر پدر كشيد و گفت : با تمام مال و دارايی كه داری ، يك انجيل به من ميدهی؟
كتاب مقدس را روی ميز گذاشت و پدر را ترك كرد .
سالها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد . خانه زيبايی داشت و خانواده ای فوق العاده . يك روز به اين فكر افتاد كه پدرش، حتماً خيلی پير شده و بايد سری به او بزند . از روز فارغ التحصيلی ديگر او را نديده بود . اما قبل ازاينكه اقدامی بكند ، تلگرامی به دستش رسيد كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از اين بود كه پدر ، تمام اموال خود را به او بخشيده است . بنابراين لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسيدگی نمايد .
هنگامی كه به خانه پدر رسيد ، در قلبش احساس غم و پشيمانی كرد . اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجيل قديمی را باز يافت . در حاليكه اشك می ريخت انجيل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كليد يك ماشين را پشت جلد آن پيدا كرد . در كنار آن ، يك برچسب با نام همان نمايشگاه كه ماشين مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاريخ روز فارغ التحصيلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است .
چند بار در زندگی دعای خير فرشتگان و جواب مناجاتهايمان را از دست داده ايم فقط برای اينكه به آن صورتی كه انتظار داريم رخ نداده اند ... ؟؟؟!!