PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زيستني چون دن كيشوت



touraj atef
17th February 2010, 12:38 PM
نمي دانم چند نفر از شما قصه " دن كيشوت " را خوانده ايد دن كيشوت قهرمان اصلي رمان سروانتس است اين قهرمان قصه در اصل يك ضد قهرمان است زيرا دچار نوع شيزوفرني و يا به عبارتي چند شخصيتي بوده و توهم دارد و از مطالعه زياد كتب اسطوره اي كه مربوط به شواليه ها و مبارزين است ناگهان حس مي كند كه خود او نيز تبديل به شواليه شده و بايد به جنگ اژدها كه در اصل آسيابهاي بادي است مشتاقانه مي رود و خدمتكاري را پرنسس روياها مي پندارد و هزاران ماجراي عجيب براي او پيش مي آيد كه ازسوي نگاه دن كيشوت به گونه اي و از بعد خوانندگان و ناظران او نوع ديگري به نظر مي رسد حكايت دن كيشوت يك نمونه ايراني هم در ادبيات معاصر ما دارد و استاد ايرج پزشكزاد در رماني بسيار زيبا كه از روي آن سريال تلويزيوني نيز تهيه شد و " دائي جان ناپلئون " نام دارد از مردي سخن مي راند كه بعلت علاقه وافر به ناپلئو ن و خواندن كتابهاي زندگي مي انديشد كه ناپلئو ن ديگري است و با انگليسها دشمني دارد و كلي ماجرا تاثر انگيز براي اين ضد قهرمان اما در عين حال بامزه براي خوانندگانش را بيان مي كند نمي دانم تا به حال چند بار اين قضه دن كيشوتها و يا دائي جان ناپلئونهاي وطني را ديده ايد كساني كه بعلت توهم اصرار دارند كه جهان را به گونه اي سخت غير واقعي نظاره كنند مردان و زناني كه معتقدند كه جهان آن گونه هست كه آنها مي بينند و يا از آن تحليل مي كنند نمونه چند از آنها را در بسياري از مراتب زندگي ديده ايم اما مي خواهم چند نمونه واقعي از دن كيشوت را معرفي كنم و بگويم كه براستي هيچ داستاني به واقع غير واقعي نيست همان طوري كه همه واقعيتها يك روز مي توانند داستاني براي ديگران شوند اما پيش خودم انديشيدم براستي تا به كي دن كيشوتها وجود خواهد داشت به اين نمونه ها نگاه كنيد
نمونه 1
خود را عاشق مي داند و به گونه اي از معشوق و عشق نسبت به او سخن ميراند كه گوئي فرهاد و مجنون و رومئو بايد به صف بنشيند تا ايشان بتوانند درس دلدادگي به آنان دهد او از يار و معشوق سخن ها دارد و صد البته در ميان اين سخنها رگه هائي از گله نيز ديده مي شود او مي گويد چه روزگار خوشي كه يار را در روزگاران دور و اولين ديدارها بود كه مي ديد و با آه و حسرت از آن ايام ياد مي كرد گوئي يار خداي ناكرده رحلت كرده اما قضيه اينجا است كه او معتقد است بي وفائي يار باعث شد كه آن روزهاي خوش از ميان روند در حاليكه من يار او را مي شناختم بانوئي بسيار لطيف و مهربان و دوست داشتني ولي خسته از تكراري هجوهاي عاشق ديرين است و اين عاشق ديرين دن كيشوت وار از عشق و آرمانهايش صحبت مي كند ناگهان در ميان اظهار عشق كردنها و حسرت خوردن نسبت به بي مهري معشوق دور ؤ جوان بانوئي از كنارش مي گذرد چشمهاي او آنقدر غرق دختر است كه يادش مي رود مشغول نوازش دادن گوش هاي بنده اي خدائي چون من بوده است وقتي نگاه و لبخند و گفته او پس از چشم چراني مي شنوم كه مي گويد
- داشتم چي مي گفتم..
به ياد سروانتس مرحوم و دائي جان ناپلئو ن ناكام مي افتم و پيش خود مي گويم چه كسي گفت دن كيشوت واقعي نبود؟
نمونه دوم
در زندگي همه چيز را به باد داده است ثروت پدري و مهر مادري و تقسيم ارث به برادري و خواهري و حتي نوازش همسري و لبخندي ز فرزند دختري اما هم چنان در نخوت و غروري سخت عجيب رجز مي خواند همه را به مبارزه خوانده و كاريكاتور گونه انتقاد از چيزها و كساني دارد كه در موقعيت بسيار بالاتر و بهتري از او هستند چشمهايش به آن سوي دور نظر اندازد از ديدگاه من نمي تواند چندان فرقي داشته باشد با چشمهاي دن كيشوت وقتي كه به آسيابهاي بادي مي نگريست و يا دائي جان ناپلئون كه در ميان چند درگيري با دزدان كازرون جنگي را متصور بود كه خونين تر از واترلو بود اما همچنان رجز مي خواند از بي مهر فرزند و همسر و خواهر و برادر و مادر و پدر.. گويد براستي چه كسي گفت دن كيشوت قلابي است ؟
نمونه سوم
صحبت از دنياي معنوي مي كرد مدعي است به كلاس خود شناسي ها و خداشناسي ها و روان شناسي رنگها و اختر نگاري و...رفته است اما وقتي به رفتارهايش مي نگري متعجب مي شوي كه دوگانگي ها را چه آسان نمايان دارد از مولانا و حافظ و اشو و... ايراد مي گيرد اما خودش گرفتار دو كلمه حرف حساب است از عشق الهي مي گويد اما حتي دوستي زميني را با چه مشقتي تحمل مي كندو بعد هم راحت تر از پرتاب گلي به جوي روان رها يش مي كند گوئي معنوي زيستن را فقط در ميان كلاسها و كتابهائي مي بيند كه با اين محصولي كه من نظاره گرش هستند به طور حتم قلابي است
نمونه چهارم
چه زيبا است صحبت از دلدادگي ها كردن و شعائري زيبا دادن و به نوعي حكايت يافتن يار و ديدن شدن بهر او بهانه اي كه يار براي زيستنش ساخته در ميان صفحات كاغذي و الكترونيكي نگاشتن و از آن سوي حديث عشق و عاشقي را به غريبه اي دور ترنم كردن براستي اين نوع سخن از يار و همسر و بعد وعده دادن عشق به ياري در خفا نوعي ديگر از حادثه " دن كيشوتي " نيست؟
نمونه پنج
او را مي نگرم چنان صحبت مي كند كه گوئي دنيا را در مشت خود دارد مشتي كه حالا همگان دانند در ميانش چه توخالي است اما رجز مي خواند و دعوت به نبرد مي كند براستي جاي فردوسي خالي است كه او را گويد " كوچك مغز ! ترا با نبرد دليران چه كار " اما همچنان باد مي كند و مخمور چشمان نه چندان فتانش را به دنيا مي دوزد و گوئي همان حكايت قديمي را تكرار مي كند "اينجا كه من نزول اجلاس كرده ام وسط دنيا است اگر شك داريد اين متر و اين هم شما "و..
و اين قصه دن كيشوتها همچنان ادامه دارد

www.lonelyseaman.wordpress.com// tourajatef@hotmacom

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد