آبجی
14th February 2010, 03:20 AM
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده...
خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم...
به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم....
دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم...
تو را کجا مي توان ديد؟
در آواز شب آويزهاي عاشق؟
در چشمان يک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟
دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم...
و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي...
اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم...
کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم...
می ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند...
مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود...
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد و تازه ترين شعرم به تو هديه نشود...
دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم...
دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد...
دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم...
دوباره شب،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود...
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته...
دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت...
دوباره من و یک دفتر خاطره...
خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم...
به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم....
دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم...
تو را کجا مي توان ديد؟
در آواز شب آويزهاي عاشق؟
در چشمان يک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟
دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم...
و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي...
اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم...
کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم...
می ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند...
مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود...
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد و تازه ترين شعرم به تو هديه نشود...
دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم...
دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد...
دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم...
دوباره شب،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود...
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته...
دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت...
دوباره من و یک دفتر خاطره...