MR_Jentelman
13th February 2010, 12:28 AM
خیام از دانشمندان و حکما و ریاضیدانان اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است. در دوران حیاتش به شاعری شهرت نداشته و بیشتر او را به عنوان ریاضیدان، منجم و طبیب میشناختهاند. در کتاب چهار مقاله از او به عنوان منجم یاد شده است و نویسنده تاریخ بیهقی از خیام به عنوان دانشمند و فیلسوف یاد میکند.
قدیمیترین کسانی که از خیام به عنوان شاعر سخن گفتهاند: «شهرزوری» و دیگر «شیخ نجمالدین رازی» میباشند. شهرت خیام در ادبیات به جهت سرودن رباعی است. قالبی که در چهار مصراع کوتاه، بلندترین مفاهیم را بیان میکند. او افکار و اندیشههای فلسفی را با زبانی شیوا و روان و دلکش بیان میکند. شک نیست که شاعران فارسی زبان پیش از خیام به سرودن رباعی پرداختهاند اما پس از خیام قالب رباعی در اختیار محتوای خیاموار قرار میگیرد. کلامش سراسر شورانگیز، لطیف، ساده و روان است؛ نه تکلفات قصیده سرایان در آنها دیده میشود و نه استعارات و مبالغات شاعران عصر. از سراسر آنها بوی صدق و صفا شنیده میشود. صدق و صفای کسی که ریا ورزی و پردهپوشی نمیکند و هر چه را به حس و عقل خود در مییابد بدون بیم و هراس و بیهیچ روی و ریا بیان میدارد.
سرودههای این شاعر در حکم کارنامه مردی است شیفتهی راز هستی، رباعیاتی که جلوهگاه طبیعت و انسان است. طبیعتی که همه چیز آن حس دارد و روح و در آن ابر، باد، گل و گیاه، نسیم، شکوفه و خاک همه و همه روح دارند، همه فکر میکنند. هر جانور یا پرندهای پیامآور فکری است و آنچه در رباعیاتش به صورت ظاهر، خیالات شاعری مینماید، در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است. سبزه را میبیند و فورا متنبه میشود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است دیروز تن و اندام مردمان بوده است. به کاخ مینگرد و به یاد میآورد که در این کاخ شاهان میزیستهاند و امروز قرارگاه وحش و طیر است. آسمان و ستارگان را میبیند و به فکر فرو میرود که سرگردانی این اجرام برای چیست و مدبر آنها کیست؟
از دیگر خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست، با اینکه قصد شاعری ندارد از دیدن مناظر زیبای طبیعی و گل و سبزه و شام و بامداد، مهتاب و ابر و باران بیاختیار طبعش به اهتزاز در میآید و در ضمن تفکراتی که دارد با دو کلمه به آنها اشاره میکند. چنانکه عالمی از صفا و طراوت در نظر جلوهگر می سازد.
خیام در وصف طبیعت به همان اندازه که احتیاج دارد با چند کلمه کوتاه محیط و وضع را مجسم و محسوس میکند، آن هم در زمانی که شعر در زیر تاثیر تسلط عرب، یک نوع اظهار فضل و تملق گویی خشک و بیمعنی شده بود و شاعران کمیابی که ذوق طبیعی داشتند برای یک گلبرگ و یا یک قطرهی ژاله به قدری اغراق میگفتهاند که انسان را از طبیعت بیزار میکردند. در حقیقت میتوان گفت که طبیعت و ذکر عناصر آن در رباعیات خیام وسیلهای است برای دستیابی به هدفی والاتر، ابزاری که از آن برای بیان افکار و عقاید فلسفی خود به خوبی بهره میجوید. سخن نمیگوید مگر برای اینکه نکتهای را که به خاطرش رسیده ابراز کند. دنبال سخنوری و لفاظی نیست. همه مستغرق فکر خویش است و به ایجاز وکم سخنی که شیوه اوست اکتفا میکند.
آنجا که با دیدن ویرانههای کاخ بهرام و لانه گزیدن آهوان و روبهان در آن به یاد عظمت گذشته شاهان بزرگ میافتد که امروز از آن هیچ برجای نمانده است، به بزرگان و تمام آدمیان هشدار میدهد که زندگی ظاهری بشر با همه شکوه و جلالش تمام خواهد شد و حتی چه بسیار تمدنهای بزرگی که امروزه تنها نامی از آنها بر جای مانده است:
آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و رویه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
و یا با شنیدن نغمه فاخته که در شبی مهتابی در ویرانههای تیسفون «کوکو» سرداده است و از گذشتگان یاد میکند؛ در جست و جوی شاهان و شکوه خفته در خاک آنان است:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر در گه او شهان نهاندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟
خیام با لطافت و ظرافت مخصوصی که در نزد شعرای دیگر کمیاب است طبیعت را حس کرده و با یک دنیا استادی آن را وصف میکند. او روزی بهاری با هوایی معتدل را توصیف میکند که باران، گرد از رخسار گلهای باغ شسته و بلبل در چنین هوای لطیفی و در کنار گل زرد به نغمه سرایی پرداخته و از او میخواهد که با خوردن می او نیز رنگ رخساره را سرخ نماید.
روزی است خوش وهوا نه گرم است و نه سرد
ابراز رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی کند که میباید خورد
در ادب فارسی از ایام جوانی به بهار زندگی بسیار یاد شده است اما خیام به طرز زیبایی از سپری شدن جوانی و رسیدن ایام پیری سخن میگوید و آن را به پرنده طربناک و تیزپردازی مانند میکند که آمدن و رفتن آن را کس متوجه نمیشود:
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم که کی آمد کی شد؟
گاه از دیدن ابر بهاری و گریستن آن بر سر سبزه و گلها به یاد زندگی و مرگ آدمی میافتد و با خود چنین زمزمه میکند که پس از مرگ چه کسی بر سبزه و خاک وجود ما خواهد گریست:
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بیباده گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟
و یا با تماشای لاله سرخ رو و بنفشه سیه جامه به یاد سرخی خون شهریاران و خال رخ مهروبان میافتد و میگوید:
در هر دشتی که لالهزاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بررخ نگاری بوده است
شاعر آنگاه که میخواهد از سپری شدن سریع عمر و گذشت ایام سخن گوید از آب و باد مدد میجوید؛ آبی که از جویبار میگذرد و دیگر نمیتوان آن را باز آورد و یا بادی که به سرعت از دشت میگذرد. این مضمون در شعر شاعران عرب و ایرانی و... فراوان آمده است اما آنچه خیام میگوید با دیگران متفاوت است:
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
و این مصداق کلام حضرت علی (ع) میباشد که میفرماید: مومن حسرت دو لحظه را نمیخورد، یکی گذشته که از دست داده است و دیگری آینده که نیامده است و تنها به فکر حال است.
سبزه کنار جویبار او را به یاد فرشته خوبی خفته در خاک میاندازد که او از این سبزه روییده است و از این رو میخواهد که سبزهها را به احترام خفتگان در خاک پایمال نکنیم:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی زلب فرشته خویی رسته است
با بر سبز سبزه تا به خواری تهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
یکی دیگر از عناصر طبیعت که خیام در اشعار خود از آمدن مدد جسته است «خاک» میباشد. خاکی که آدمی از آن آفریده شده است و به آن باز میگردد.
«و خلقنا الانسان من الطین».
او خاکی را که در زیر پای رهگذران لگدکوب میشود رخسار و اندام زیبارویی میداند که در آن خاک مدفون گشته است و یا خشتی که در بنای کنگره ایوان به کار رفته است انگشت و سرصاحبان قدرتی میبیند که زمانی مالک آن بنای پر جلال و شکوه بودهاند. آری! خیام این چنین برای شاه و گدا را در مقابل مرگ بیان میدارد:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
گویندگان دیگر نیز در اشعار فراوان به این معنی توجه کردهاند. قصیده معروف خاقانی «هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان» تماما بدین مضمون سروده شده است.
خیام در جایی دیگر از همین خاک سخن میگوید که با دستان توانگر کوزهگر، تغییر شکل داده و در جامهای دیگر خود را نشان میدهد:
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل به زبان حال با او می گفت من همچو تو بودهام مرا نیکو دار
در کار گه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوره خر و کوزه فروش
در مجموع از آنچه گفته شد در مییابیم که خیام بسیار خوب توانسته است از جلوههای گوناگون و رنگارنگ طبیعت و مخلوقات در بیان افکار و اندیشههای فلسفی خود بهره گیرد. رباعیات او به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده است که هر کسی را شیفته آهنگ و تشبیهات زیبای آن مینماید، خیام قدرت ادای مطلب را به اندازهای رسانیده که گیرندگی و تاثیر آن حتمی است و انسان را به حیرت میاندازد. زبان ساده او به همه اسرار صنعت خودش کاملا آگاه است و با کمال ایجاز به بهترین طرزی شرح می دهد.
نفوذ کلام، آهنگ دلفریب، نظر موشکاف، وسعت قریحه و فکر، زیبایی بیان، سرشاری تشبیهات ساده و از همه مهمتر استفاده بسیار لطیف و ظریف او از عناصر طبیعت از ویژگیهای شاخص اشعار اوست به طوری که امروزه هر ایرانی رباعی را با خیام میشناسد
منابع:
1-چشمه هاي روشن.چاپ چهارم.دكتر غلامحسين يوسفي
قدیمیترین کسانی که از خیام به عنوان شاعر سخن گفتهاند: «شهرزوری» و دیگر «شیخ نجمالدین رازی» میباشند. شهرت خیام در ادبیات به جهت سرودن رباعی است. قالبی که در چهار مصراع کوتاه، بلندترین مفاهیم را بیان میکند. او افکار و اندیشههای فلسفی را با زبانی شیوا و روان و دلکش بیان میکند. شک نیست که شاعران فارسی زبان پیش از خیام به سرودن رباعی پرداختهاند اما پس از خیام قالب رباعی در اختیار محتوای خیاموار قرار میگیرد. کلامش سراسر شورانگیز، لطیف، ساده و روان است؛ نه تکلفات قصیده سرایان در آنها دیده میشود و نه استعارات و مبالغات شاعران عصر. از سراسر آنها بوی صدق و صفا شنیده میشود. صدق و صفای کسی که ریا ورزی و پردهپوشی نمیکند و هر چه را به حس و عقل خود در مییابد بدون بیم و هراس و بیهیچ روی و ریا بیان میدارد.
سرودههای این شاعر در حکم کارنامه مردی است شیفتهی راز هستی، رباعیاتی که جلوهگاه طبیعت و انسان است. طبیعتی که همه چیز آن حس دارد و روح و در آن ابر، باد، گل و گیاه، نسیم، شکوفه و خاک همه و همه روح دارند، همه فکر میکنند. هر جانور یا پرندهای پیامآور فکری است و آنچه در رباعیاتش به صورت ظاهر، خیالات شاعری مینماید، در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است. سبزه را میبیند و فورا متنبه میشود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است دیروز تن و اندام مردمان بوده است. به کاخ مینگرد و به یاد میآورد که در این کاخ شاهان میزیستهاند و امروز قرارگاه وحش و طیر است. آسمان و ستارگان را میبیند و به فکر فرو میرود که سرگردانی این اجرام برای چیست و مدبر آنها کیست؟
از دیگر خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست، با اینکه قصد شاعری ندارد از دیدن مناظر زیبای طبیعی و گل و سبزه و شام و بامداد، مهتاب و ابر و باران بیاختیار طبعش به اهتزاز در میآید و در ضمن تفکراتی که دارد با دو کلمه به آنها اشاره میکند. چنانکه عالمی از صفا و طراوت در نظر جلوهگر می سازد.
خیام در وصف طبیعت به همان اندازه که احتیاج دارد با چند کلمه کوتاه محیط و وضع را مجسم و محسوس میکند، آن هم در زمانی که شعر در زیر تاثیر تسلط عرب، یک نوع اظهار فضل و تملق گویی خشک و بیمعنی شده بود و شاعران کمیابی که ذوق طبیعی داشتند برای یک گلبرگ و یا یک قطرهی ژاله به قدری اغراق میگفتهاند که انسان را از طبیعت بیزار میکردند. در حقیقت میتوان گفت که طبیعت و ذکر عناصر آن در رباعیات خیام وسیلهای است برای دستیابی به هدفی والاتر، ابزاری که از آن برای بیان افکار و عقاید فلسفی خود به خوبی بهره میجوید. سخن نمیگوید مگر برای اینکه نکتهای را که به خاطرش رسیده ابراز کند. دنبال سخنوری و لفاظی نیست. همه مستغرق فکر خویش است و به ایجاز وکم سخنی که شیوه اوست اکتفا میکند.
آنجا که با دیدن ویرانههای کاخ بهرام و لانه گزیدن آهوان و روبهان در آن به یاد عظمت گذشته شاهان بزرگ میافتد که امروز از آن هیچ برجای نمانده است، به بزرگان و تمام آدمیان هشدار میدهد که زندگی ظاهری بشر با همه شکوه و جلالش تمام خواهد شد و حتی چه بسیار تمدنهای بزرگی که امروزه تنها نامی از آنها بر جای مانده است:
آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و رویه آرام گرفت
بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت
و یا با شنیدن نغمه فاخته که در شبی مهتابی در ویرانههای تیسفون «کوکو» سرداده است و از گذشتگان یاد میکند؛ در جست و جوی شاهان و شکوه خفته در خاک آنان است:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر در گه او شهان نهاندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟
خیام با لطافت و ظرافت مخصوصی که در نزد شعرای دیگر کمیاب است طبیعت را حس کرده و با یک دنیا استادی آن را وصف میکند. او روزی بهاری با هوایی معتدل را توصیف میکند که باران، گرد از رخسار گلهای باغ شسته و بلبل در چنین هوای لطیفی و در کنار گل زرد به نغمه سرایی پرداخته و از او میخواهد که با خوردن می او نیز رنگ رخساره را سرخ نماید.
روزی است خوش وهوا نه گرم است و نه سرد
ابراز رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی کند که میباید خورد
در ادب فارسی از ایام جوانی به بهار زندگی بسیار یاد شده است اما خیام به طرز زیبایی از سپری شدن جوانی و رسیدن ایام پیری سخن میگوید و آن را به پرنده طربناک و تیزپردازی مانند میکند که آمدن و رفتن آن را کس متوجه نمیشود:
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم که کی آمد کی شد؟
گاه از دیدن ابر بهاری و گریستن آن بر سر سبزه و گلها به یاد زندگی و مرگ آدمی میافتد و با خود چنین زمزمه میکند که پس از مرگ چه کسی بر سبزه و خاک وجود ما خواهد گریست:
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بیباده گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟
و یا با تماشای لاله سرخ رو و بنفشه سیه جامه به یاد سرخی خون شهریاران و خال رخ مهروبان میافتد و میگوید:
در هر دشتی که لالهزاری بوده است
از سرخی خون شهریاری بوده است
هر شاخ بنفشه کز زمین میروید
خالی است که بررخ نگاری بوده است
شاعر آنگاه که میخواهد از سپری شدن سریع عمر و گذشت ایام سخن گوید از آب و باد مدد میجوید؛ آبی که از جویبار میگذرد و دیگر نمیتوان آن را باز آورد و یا بادی که به سرعت از دشت میگذرد. این مضمون در شعر شاعران عرب و ایرانی و... فراوان آمده است اما آنچه خیام میگوید با دیگران متفاوت است:
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده است و روزی که گذشت
و این مصداق کلام حضرت علی (ع) میباشد که میفرماید: مومن حسرت دو لحظه را نمیخورد، یکی گذشته که از دست داده است و دیگری آینده که نیامده است و تنها به فکر حال است.
سبزه کنار جویبار او را به یاد فرشته خوبی خفته در خاک میاندازد که او از این سبزه روییده است و از این رو میخواهد که سبزهها را به احترام خفتگان در خاک پایمال نکنیم:
هر سبزه که بر کنار جویی رسته است
گویی زلب فرشته خویی رسته است
با بر سبز سبزه تا به خواری تهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
یکی دیگر از عناصر طبیعت که خیام در اشعار خود از آمدن مدد جسته است «خاک» میباشد. خاکی که آدمی از آن آفریده شده است و به آن باز میگردد.
«و خلقنا الانسان من الطین».
او خاکی را که در زیر پای رهگذران لگدکوب میشود رخسار و اندام زیبارویی میداند که در آن خاک مدفون گشته است و یا خشتی که در بنای کنگره ایوان به کار رفته است انگشت و سرصاحبان قدرتی میبیند که زمانی مالک آن بنای پر جلال و شکوه بودهاند. آری! خیام این چنین برای شاه و گدا را در مقابل مرگ بیان میدارد:
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
گویندگان دیگر نیز در اشعار فراوان به این معنی توجه کردهاند. قصیده معروف خاقانی «هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان» تماما بدین مضمون سروده شده است.
خیام در جایی دیگر از همین خاک سخن میگوید که با دستان توانگر کوزهگر، تغییر شکل داده و در جامهای دیگر خود را نشان میدهد:
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل به زبان حال با او می گفت من همچو تو بودهام مرا نیکو دار
در کار گه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوره خر و کوزه فروش
در مجموع از آنچه گفته شد در مییابیم که خیام بسیار خوب توانسته است از جلوههای گوناگون و رنگارنگ طبیعت و مخلوقات در بیان افکار و اندیشههای فلسفی خود بهره گیرد. رباعیات او به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده است که هر کسی را شیفته آهنگ و تشبیهات زیبای آن مینماید، خیام قدرت ادای مطلب را به اندازهای رسانیده که گیرندگی و تاثیر آن حتمی است و انسان را به حیرت میاندازد. زبان ساده او به همه اسرار صنعت خودش کاملا آگاه است و با کمال ایجاز به بهترین طرزی شرح می دهد.
نفوذ کلام، آهنگ دلفریب، نظر موشکاف، وسعت قریحه و فکر، زیبایی بیان، سرشاری تشبیهات ساده و از همه مهمتر استفاده بسیار لطیف و ظریف او از عناصر طبیعت از ویژگیهای شاخص اشعار اوست به طوری که امروزه هر ایرانی رباعی را با خیام میشناسد
منابع:
1-چشمه هاي روشن.چاپ چهارم.دكتر غلامحسين يوسفي