آبجی
12th February 2010, 04:11 PM
خداوند به شیطان گفت: مسیحا را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد. گفت: من از آتشم و مسیحا از گل؛ چگونه او را سجده کنم.
خداوند گفت: سجده کن، زیرا من چنین می خواهم. من چیزی می دانم که تو نمی دانی.
شیطان سجده نکرد و کینه مسیحا را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که مسیحا را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست.
خداوند مهلتش داد، اما گفت: هرگز نمی توانی. مسیحا دُردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من است، گمراهی اش را نمی توانی، حتی تا واپسین روز حیات.
شیطان می داند مسیحا مظهر انسان است، همان که از فرشتگان بالاتر می رود پس می کوشد بال مسیحا را زخمی کند.
عمری است که شیطان گرداگرد مسیحا می گردد، دستهایش پر از حقارت و وسوسه است. او بدنامی مسیحا را می خواهد. بهانه ی بودنش همین است.
می خواهد قصه مسیحا را به بی راهه کشد. نام مسیحا رنج شیطان است. شیطان از شیوع مسیحا می ترسد... مسیحا عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.
خداوند گفت: سجده کن، زیرا من چنین می خواهم. من چیزی می دانم که تو نمی دانی.
شیطان سجده نکرد و کینه مسیحا را به دل گرفت.
شیطان قسم خورد که مسیحا را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات، فرصت خواست.
خداوند مهلتش داد، اما گفت: هرگز نمی توانی. مسیحا دُردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در دست من است، گمراهی اش را نمی توانی، حتی تا واپسین روز حیات.
شیطان می داند مسیحا مظهر انسان است، همان که از فرشتگان بالاتر می رود پس می کوشد بال مسیحا را زخمی کند.
عمری است که شیطان گرداگرد مسیحا می گردد، دستهایش پر از حقارت و وسوسه است. او بدنامی مسیحا را می خواهد. بهانه ی بودنش همین است.
می خواهد قصه مسیحا را به بی راهه کشد. نام مسیحا رنج شیطان است. شیطان از شیوع مسیحا می ترسد... مسیحا عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد.