Mobarake
10th February 2010, 07:30 PM
به روشنايي سيماي من نگاه مكن
به جان دوست ،دلم چون شباب تاريك است
به موج خنده تلخم،فرغ شادي نيست
كه اين نشاط به سر حد گريه نزديك است
ببين به ظاهر آرام و شادمانه من
كه با فريب به شب،"آفتاب" ساخته ام
به خنده ام منگر،با تو راست ميگويم
براي چهره ي گريان نقاب ساخته ام
ز آفتاب رخ روشنم فريب مخور
سپهر خاطر من ابرو ديده و بارانيست
ز روح من كه كوير است،در دو روزه عمر
اگر گلي برويد گل پشيماني ست
نگاه من به نگاهت بهار مي بارد
ولي وراي دو چشمم هزار پاييز است
به خنده هاي دروغين من اميد مبند
بدان كه جام وجودم ز گريه لبريز است
سكوت ميكشدم،خنده روي خاموشم
ولي به خلوت من هزار فرياد است
به چهره "صورتكي" شادمانه بر زده ام
بدين فريب گمان مبري دلم شادست
مرا فريب مده
تو نيز چون مني اي دوست،اي هميشه غريب!
كه با خزان زدگي،چهره ات گلستان است
اگر كه "صورتك"از روي خويش برداري
به روشني پيداست كه فصل عمر توام،روز شب زمستان است
(مهدي سهيلي)
به جان دوست ،دلم چون شباب تاريك است
به موج خنده تلخم،فرغ شادي نيست
كه اين نشاط به سر حد گريه نزديك است
ببين به ظاهر آرام و شادمانه من
كه با فريب به شب،"آفتاب" ساخته ام
به خنده ام منگر،با تو راست ميگويم
براي چهره ي گريان نقاب ساخته ام
ز آفتاب رخ روشنم فريب مخور
سپهر خاطر من ابرو ديده و بارانيست
ز روح من كه كوير است،در دو روزه عمر
اگر گلي برويد گل پشيماني ست
نگاه من به نگاهت بهار مي بارد
ولي وراي دو چشمم هزار پاييز است
به خنده هاي دروغين من اميد مبند
بدان كه جام وجودم ز گريه لبريز است
سكوت ميكشدم،خنده روي خاموشم
ولي به خلوت من هزار فرياد است
به چهره "صورتكي" شادمانه بر زده ام
بدين فريب گمان مبري دلم شادست
مرا فريب مده
تو نيز چون مني اي دوست،اي هميشه غريب!
كه با خزان زدگي،چهره ات گلستان است
اگر كه "صورتك"از روي خويش برداري
به روشني پيداست كه فصل عمر توام،روز شب زمستان است
(مهدي سهيلي)