PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نوازنده يا استاد؟



touraj atef
7th February 2010, 04:46 PM
دخترك از در مدرسه كه بيرون مي آيد سخت خشمگين است گوئي دلش مي خواهد همه آسمان و زمين را به هم دوزد و از اين رو پدر از او مي پرسد
- باز كشتي هايت غرق شده ؟
و دخترك مي گويد
- نه بابائي ! اما اي كاش خدا كاري مي كرد كه اين نازنين مريض مي شد و يا اين كه از درس خواندن خسته شود
پدر پرسيد
- چرا ؟
دخترك مي گويد
-آخه هر چقدر كه درس مي خوانم باز او بهتره اي كاش نازنين تو مدرسه ما نبود تا من شاگرد اول مي شدم
پدر مي خندد و مي گويد
- داستان استاد موسيقي را شنيده اي ؟
و دخترك شادمان از قصه گوئي هاي پدر فرياد مي زند
- به به قصه هاي باباجون زود برايم بگو
و پدر اين گونه آغاز مي كند
- يكي بود يكي نبود در پشت كوههاي بلند و سر به فلك كشيده سرزمين كوچكي بود كه مردمانش زندگي ساده اي داشتند روزي نوازنده دوره گردي به آن جا قدم گذاشت و كودكان شهر به دنبال او راه افتادندو با نواي موسيقيش شادماني كردند در ميان آن كودكان ,پسركي بود كه عاشق ساز نوازنده دوره گرد شد و هر كجا كه او مي رفت همراهيش مي كرد و با اين كه نوازنده تنها يك آهنگ مي نواخت اما پسرك از صداي آن نوا خسته نمي شد ماهها گذشت و پسرك عاشق و شيفته ساز سرانجام نوازنده را وادار نمود تا همراهي او را بپذيرد همراهي با نوازنده دورگرد براي پدر و مادر آن پسرك خوشايند نبود و نخست سعي كردند با تهديد و ارعاب و خشم او را از اين كار باز دارند اما عشق به موسيقي باعث شد كه پسرك همه رنجها را تحمل نمايد و سرانجام پدر و مادر مجبور شدند كه از نوازنده بخواهند كه سازش را به آنها بفروشد و آن نواي يگانه اي كه بلد بود به پسرك ياد دهد و نوازنده نيز اين كار را پذيرفت و پسرك صاحب ساز و آن آهنگ شد سالها گذشت ديگر هيچ نوازنده يا به آن شهر نيامد و پسرك كه تنها خنياگر آن شهر بود به قدري آن آهنگ را زيبا مي نواخت كه همه شهر او را لقب " استاد " داده بودند و پسرك شادمان از اين لقب از ياد برد كه آن ساز مي تواند نغمه هاي ديگري نيز نوازد و اين گونه بود كه سالهاي ديگري گذشت و سرزمين آنها بزرگتر شد و روزي به پسرك كه حالا پير مردي شده بودخبر دادند كه نوازنده ديگري به شهر آمده است و همين كه شنيده كه استاد موسيقي در اين شهر حضور دارد خواسته است كه او را ببيند اما مرد كه عاشق نام استاديش بود با غرور اعلام كرد در روز جشن بزرگ شهر او مي خواهد كه دو باره بنوازد و آن شاگرد نوازنده تازه پاي گذاشته به شهر هم مي تواند در آن جشن حضور يابد و او را ببيند پيغام به جوان نوازنده داده شد و او منتظر روز بزرگ جشن ماند تا استاد بنوازد روز جشن فرا رسيد و همه اهالي شهر بهر شنيدن نوائي كه سالها بود از سوي ساز استاد موسيقي شهرشان مي شنيدند آمدند و استاد با غروري شگرف همان قطعه سالهاي دور را بار ديگر نواخت و با تشويق يكنواخت مردمي رو به روشد كه خسته از شنيدن نغمه تكراري بود پس از اجراي آن قطعه ,جوانان شهر آن پسرك نوازنده را پيش استاد آوردند و استاد با نگاهي سراسر از غرور به او نگريست و از او پرسيد
- از اين قطعه اي كه نواختن لذت بردي ؟
و پسرك جوان لبخندي زد و از او اجازه خواست كه اگر امكان دارد به او اين فرصت را دهد كه در حضور او بنوازد كه اگر اشكالي در نواختنش وجود داشت بتواند از راهنمائي هاي استاد بهره گيرد و استادبا بي ميلي قبول كرد و پسرك مشغول به نواختن شد نواي ساز پسرك اعجاب انگيز بود و به قدري زيبائي موسيقي را به تصوير مي كشيد كه تمامي مردمان شهر مجذوب او شده و از او خواستند كه باز هم بنوازد و پسرك نوازنده قطعات گوناگوني را باهمان سازي نواخت كه استاد شهر هيچگاه تصور نمي كرد كه ساز نوازنده سالهاي دور قادر به ترنم آنها باشد زيبائي و چيره دستي پسرك باعث شد كه استاد در ميانه نواختن پسرك اشك بريزد و دستهايش را بر روي چشمهايش گيرد از گريستن استاد بودكه پسرك ناگهان به خود آمد ودست از نواختن كشيد و به سوي استاد رفت و پرسيد
- استاد! من شما را ناراحت كردم ؟
و نوازنده پير گفت
- استاد تويئ! چرا بايد من سالها اين گونه در غرور و خودخواهي و اسارت كلمات مي ماندم ؟ چرا آن شور و اشتياقي كه از شنيدن نخستين نواهاي اين ساز داشته ام رابه عنوان استادي باختم ؟ من عمرم را باختم زيرا ندانستم كه كيستم و بايد تا آخرين دم بهر يافتن اين بودن هايم تلاش كنم و بهتر شوم و حالا مي بينم كه كلام استاد چه نيرنگ بزرگي بود كه خود به خود زدم
............
داستان كه تمام شد پدر رو به دخترك كرد و گفت
-اگر نازنين قوي باشد تو نيز قوي خواهي بود به ياد داشته باش كه رقيب قوي بهتر از رفيق ضعيف است و اين تلاشها بهر بهتر شدن را " زندگي كردن " مي نامند
دخترك به فكر فرو رفت و با خود تكرار كرد
رقيب قوي بهتر از رفيق ضعيف است
و بعد نگاهي به پدر كرد و گفت
- مي خواهم يك نوازنده خوب ونه يك استاد بد باشم
و پدر شادمان از اين انديشه دخترك دستهاي او را گرفت و به سمت ماوا به راه افتادند
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد