PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تک روی روی نیمکت ممنوع!



Victor007
7th February 2010, 11:51 AM
http://www.inn.ir/iran_media/image/2010/02/753470210_orig.jpg

شبکه ایران -اشکان نعمت‌پور-حرف زدن درباره مشرب خیلی از ایرانی‌ها که تن به کار گروهی نمی‌دهند، کلیشه شده اما گاهی اوقات «جبر» فوتبال و نگاه بی‌رحم و نتیجه گرای هواداران و رسانه‌ها، هر کسی را در هر قواره‌ای که باشد، به زانو در می‌آورد و وادار می‌کند که یا دست از «تک روی» بردارد یا «انتخاب» اشتباهش را اصلاح کند.


کار گروهی
فوتبال یک «کار گروهی» است و «فردگرا» بودن در آن – چه درون زمین و چه روی نیمکت- به خصوص در فوتبال مدرن امروز می‌تواند سم مهلکی باشد که تیم را به انحطاط می‌کشاند. حتی دیگو مارادونا هم که روزی روزگاری می‌توانست در زمین 5، 6 انگلیسی درشت هیکل را که هر کدام دو برابر او جثه داشتند، پشت‌سر بگذارد، نمی‌تواند روی نیمکت مربیگری آرژانتین «تک‌روی» کند و با چند نتیجه ضعیف، همان روزنامه‌هایی که در دهه 80 برایش هورا می‌کشیدند و نبوغش را می‌ستودند، گلویش را زیر گیوتین گذاشتند. و این رسم فوتبال است...


همکاری
اما اگر در میان مربیان موفق دنیا چشم بچرخانی، می‌بینی چقدر به انتخاب دستیاران مناسب و موثر اهمیت می‌دهند، چطور «کمک گرفتن» از دیگران را «کوچک شمردن» خودشان نمی‌دانند و واقفند که 1. انتخاب دستیار درست 2. گوش سپردن به او و مشورت می‌تواند در کسب نتیجه درخشان موثر باشد. روشن است که بردهای درخشان هم بیش از همه به پای مربی نوشته می‌شود نه دستیاران، همانطور که تیر شکست اول از همه او را نشانه می‌رود و نه دستیاران.
در این بین می‌توان ژوزه مورینیو را الگویی برای این کار دانست. در تاریخ فوتبال هرگز پیش نیامده بود یک مربی خودش را «آقای خاص» بخواند، که مورینیو خواند و اتفاقا در دوره حضورش در چلسی خیلی‌ها بر این نکته پا می‌فشردند که مورینیو یک مربی «مغرور» است. منطق می‌گوید آدم‌های مغرور بیش از هر کس دیگری «تک‌رو» و «خودمحور» هستند اما جالب این جا است که همین «آقای خاص» چنان به وجود «دستیار مناسب» اعتقاد دارد که از پورتو به بعد همیشه چند نفر از کمک‌هایش را همراه برده، از پورتو به چلسی و از آنجا به اینتر.
جالب‌تر اینکه –ظاهرا در این جمع- نزدیک‌ترین فرد به او «فاریا» است، یعنی نه تئوریسین و طراح تاکتیک، که یک مربی بدنساز. نقش پر رنگ «بدنساز» در تیم ملی آلمان هم حک شده. در کامیابی ژرمن‌ها در جام جهانی 2006 عوامل متعددی نقش داشتند که شاید مهمترین‌شان میزبانی و حضور پرشور تماشاگرانی بود که تیم را به جلو «هل» می‌دادند ولی نکته جالبی که درباره این تیم روایت می‌شود، چنین است: یورگن کلینزمن حدود یک ماه قبل از شروع جام دریافت که بازیکنانش برای رقابت با بزرگان دنیا «ضعیف» هستند، بنابر این در دوره‌ای که معمولا به ریکاوری و هماهنگ کردن بازیکنان اختصاص دارد، یک بدنساز کارکشته آمریکایی – که در فوتبال آمریکایی کار می‌کرد- را به کار گرفت و نتیجه اینکه بازیکنانش تا مدال برنز یک نفس دویدند. این بها دادن به مربیان بدنساز زبده در روزگاری که مربیان بومی و غیربومی از این دم می‌زنند که به زیر و بم بدنسازی واردند، از تفاوت شخصیتی مردان بزرگ با دیگران نیز حکایت دارد.
شروع کردن بحث تاثیرگذاری دستیارها با مربیان بدنساز از این جهت اهمیت دارد که نشان می‌دهد هر یک از اعضای کادر فنی – اگر درست انتخاب شوند – می‌توانند سببی برای پیروزی تیم باشند و غیبت‌شان خلا بزرگی ایجاد می‌کند.


همراهی
شاید در وهله اول وجود یک مربی خوش فکر در کادر فنی که برای تیم روش‌های مختلف بازی طرح کند، تاکتیک‌های حریف را بررسی کند و به موقع به سرمربی خوراک فکری بدهد، مهم‌ترین نکته جلوه کند. اینکه یک دستیار تئوریسین داشته باشی که در بزنگاه به تو بگوید چه چیزی، کجا باید دگرگون شود و تو بر اساس داشته‌هایت، آشنایی‌ات با مهره‌ها دست به تغییر بزنی، عالی است اما عالی تر وجود فردی است که «همراه»‌ات باشد. فاریا برای مورینیو همین نقش را دارد یا برانکا برای کاپلو. ظاهرا زیاد پیش آمده که برای گفت‌وگو با بازیکنان تیم ملی و گپ زدن – مثلا درباره مصدومیت‌شان- کاپلو که برانکا رفته و نقش رابط را بازی کرده است. در این شرایط مربی و دستیار، رییس و مرئوس نیستند، همراه هستند. با هم درباره مسائل مشورت می‌کنند و درباره مسائل غیر فنی گاه این دستیار است که وارد عمل می‌شود و نه مربی.
این مسأله به خصوص در چلسی نمود دارد، تیمی که سال‌ها است به مربیان خارجی نظر داشته. در دوره رومن آبراموویچ، چلسی رانیری، مورینیو، گرانت، اسکولاری، هیدینک و آنچلوتی را روی نیمکت خود دیده که همه خارجی بوده‌اند و اغلب‌شان با فرهنگ و فوتبال انگلیس، ناآشنا. اینجا نقش «ری ویلکنز» اهمیت پیدا می‌کند که در تمام این سال‌ها در استمفوردبریج بوده و به عنوان مربی آشنا به فرهنگ چلسی – همان مربی بومی – فعالیت کرده. اگر او از نظر فنی هم کمک حال مربیان خارجی نبوده – که بوده – دست کم توانسته رابط فرهنگی آنها با باشگاه و بازیکنان باشد. بنابر این حتی اگر همه دستیاران مثل یواخیم لو برای یورگن کلینزمن در آلمان 2006، تئوریسین نباشند اما نقش‌های دیگری را می‌توانند به عهده بگیرند که کارساز است.
شاید به همین دلیل باشد که خیلی وقت‌ها به مربی تیم، «Manager» هم گفته می‌شود که معنای دیگرش مدیر است یعنی یکی که قرار است دستیاران و بازیکنان مختلف و متعدد را مدیریت کند و برآیند آنها را به سویی بگیرد که حاصلش پیروزی در مستطیل سبز باشد. به فیلم می‌ماند، همان طور که گاه به کارگردان «Director» می‌گویند که معنای دیگرش مدیر است یعنی یکی که قرار است دستیاران و هنرمندان پرشماری را مدیریت کند. حالا به این فکر کنید که یک فیلم، کارگردانی بسیار زبده داشته باشد اما فیلمبردار یا صدابردار نداشته باشد. چه بلایی بر سر آن می‌آید؟
همین طور است وقتی که یک مربی یا از انتخاب دستیار سر باز زند یا دستیاران مناسبی نداشته باشد و به یاد داشته باشید گاه پیش آمده که یک تدوینگر خوب یک فیلم را نجات داده، همان طور که یک کادر قوی دستیاران می تواند اشتباهات یک مربی بی‌تجربه را رفع و رجوع کند. کلینزمن در جام 2006 اگر تجربه زیادی نداشت اما آنقدر با هوش بود که دور و برش را پر از مردان کارکشته کند، بی‌ آنکه بترسد زیر پایش را خالی کنند. و حالا مدال برنز جام جهانی را برده است.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد