ریپورتر
6th February 2010, 07:07 PM
خريد اف14 از زبان ارتشبد طوفانيان
قسمت اول
ارتشبد حسن طوفانيان كه از 1312 به ارتش پيوست تا سال 1357 به ترتيب فرمانده آموزشگاه خلباني، رييس دايره 2 طرحهاي استراتژيك اداره سوم ارتش، معاون هوايي اداره سوم ارتش، مديرعامل سازمان صنايع نظامي، آجودان مخصوص شاه، رييس اداره خريد و سفارشات خارجي صنايع نظامي و جانشين وزير جنگ شد.
او به عنوان مسوول خريدهاي نظامي ايران اطلاعات گرانبهايي از رفتار شاه و ارتش ايران داشت و به همين دليل خاطرات او خواندني است. ضياء صدقي از همكاران دانشگاه هاروارد كه طرح تاريخ شفاهي ايران را تهيه و با رجال سياسي زمان شاه گفتوگو كرده در ارديبهشت 1364 در شهر واشنگتن با طوفانيان نيز گفتوگو كرده است. آنچه ميخوانيد بخشهايي از خاطرات طوفانيان درباره خريد سلاح از آمريكا و جزئيات آن است. البته اغراقها و خودنماييهاي كساني كه خاطرات خود را ميگويند نيز بايد مورد توجه قرار داد.
اولين خريد نظامي از آمريكا
اما تو اداره طرح كه بودم اتفاق افتاد كه من اولين قرارداد خريد نظامي را با آمريكا بستم. يعني چه؟ يعني ما تا چهارم جولاي 1964 متكي بوديم به آن چه كه آمريكا به ما ميداد و ما چيزي نميخواستيم. من آن جا يك گزارش نوشتم به شاه و در كميته در آنكارا به همين متفقينمان گفتم كه روسها، براي اينكه Concept پيمان بغداد اين چه بود؟ دفاع در خط البرز، دفاع در مقابل كمونيسم در خط البرز. ما در آنكارا به اينها گفتيم آقا جان اين خط البرزي كه شما درست كرديد روسها از رويش پريدند آمدند در بغداد كودتا كردند، كمونيستي را آوردند پشت ما، من به شاه ميگفتم. گفتم ناصر آمده، مصر و ناصر نه قدرتش را داشت نه پولش را كه برود يمن جنوبي. من به شاه ميگفتم قربان اين يمن جنوبي ناصر نرفته، كمونيستها اين را فرستادند در يمن جنوبي كه كنترل بابالمندب را داشته باشند، جزيره سوكاترا و كنترل بابالمندب. ما اين قدر گفتيم و شاه گفت تا اين ژنرال تويچر الان تو همين واشنگتن هست. اين ژنرال تويچر را فرستادند با من نشستيم برنامه براي امكان دفاع از جنوب ايران نوشتيم. بر اساس اين برنامه ما نياز داشتيم به يك لشكر زرهي در جنوب. بنابراين من به شاه گفتم، با شاه صحبت ميكردم. اينها را فقط من صحبت ميكردم. حالا اگر من، من من بگويم شما چيز ميكنيد. اما بخواهيد صحبت ميكنم.
صدقي: خواهش ميكنم
طوفانيان- گفتم شاه بايد يك كاري بكنيم، بايد يك كاري بكنيم كه آن چيزي كه ميخواهيم بخريم. ما صد و شصتهزار تفنگ كهنه M1 داشتيم، تفنگ جنگ دوم جهاني، يك تعدادي تانك M47 كهنه، يك مقداري GMC كاميون كهنه، يك مقداري توپ كهنه. ما اصلا چيز نو نداشتيم. آن وقت 1964 بالاخره من رييس اداره طرح بودم، اين گزارشات را به شاه دادم، شاه صحبت كرد، قرار شد دولت آمريكا بر اساس اين طرح دويستميليون دلار در ظرف 4 سال به ما وام بدهد كه وام اولش 50ميليون دلار بود و اين قرارداد چهارم جولاي 1964 را من امضا كردم. پس در نتيجه چون من طرف صحبت بودم و مكاتباتش را من از اداره طرح ميكردم اين اتفاق افتاد كه ما شديم رييس اداره خريد، ما رييس خريد نبوديم. اما اشخاصي كه دندان تيز كرده بودند براي يك ميزي كه بخرند صنار از روش ببرند اينها دائم حمله ميكردند. حمله اينها چه شكلي بود؟ حمله اينها اين ريختي بود، به اين شكل بود كه اينها نامه مينوشتند به ستاد بزرگ، مخصوصا فرمانده نيروي هوايي، نامه به ستاد بزرگ مينوشت كه سرلشكر طوفانيان در اداره طرح حق ندارد از نظر لجستيك و ماتريال دستور بدهد، اين رييس اداره طرح است ما پروندههايمان قاطي پاتي شده. بالاخره يك روزي شاه، آريانا بود رييس ستاد بزرگ، به آريانا ميگويد، «خب، من نمي...» حالا شاه هم در عقب من آدم گذاشته بود، حالا بعدها من فهميدم يك كسي را پشت سر من گذاشته بود كه اين گزارشات (را) مرتب به او ميدادند.
نحوه خريد اف 14 واف 15
مثلا شما ميشنويد كه ما اف 14 خريديم، شما ميگوييد كه اين اف 14 را مثلا نيروي هوايي خيلي رويش مطالعه كرده و كاركرده و اينها، آن وقت بعد تصميم گرفتند. ولي همچين چيزي نبود، همچين چيزي نبود.شاه به من ميگفت، «بين اف 14 واف 15 كدام را بخريم؟» من هم ميفهميدم چه خبر است؟ من هم مواظب خودم بودم. من ميرفتم فكر ميكردم، مطالعه ميكردم و كاملا مشخصات اف 14 را و مشخصات اف 15 را قيمت و Production و availability و در چه مراحلي است و اينها بررسي ميكردم و ميآمدم به شاه گزارش ميكردم كه ما تا اين جاها رفتيم. اما ميگفتم شاه اين مساله سادهاي نيست، اگر بخواهيد تصميم بگيريد بين اف 14 و اف 15 كدامش را بخريد اجازه بدهيد project manager اف 14، project manager اف 15 سفير آمريكا با وزارت دفاع، نيروي هوايي، نيروي دريايي، (براي اين كه يك هواپيمايش مال نيروي هوايي است و يكياش مال نيروي دريايي). اينها بيايند دو تا رقيب در مقابل همديگر شاه را brief كنند. اگر همه راضي شدند كدام را بخرند آن وقت نظر بدهند. گفت، «خوب نظري است بكن.»
ما آمديم با، سفير (كه) هلمزبود (آمباسا دورهلمز) با آمباسادور هلمز صحبت كرديم، يك هيات هوايي آمد يك هيات دريايي، ژنرال نميدانم، (؟) هوايي بود با گرهارت مال دريايي، اينها آدميرالهاي دريايي آمدند.آن وقت توسعدآباد تو آن سالن نهارخوري دو تا رقيب تخته سه پايههايشان را گذاشتند و دوربينهايشان را گذاشتند. اسلايدهايشان را گذاشتند كوروها و بررسيهايشان را گذاشتند. شاه آمد، شاه نشست، هلمزنشست، ازهاري رييس ستاد بزرگ نشست، خاتم نشست و من، دو تا رقيب در مقابل هم مشخصات هواپيمايش را availability و technical و قيمت و price و اكونوميك و همه چيزهايش را گفتند. پس اين جمعيتي كه اين جا نشسته بود، اين آدمهايي كه اين جا نشسته بودند مقامهايي بودند ديگر (كه) بايد تصميم بگيرند. آن وقت شاه بايد وقتي بلند ميشود چكار كند؟ من و شما كه الان اين جا نشستيم ميگوييم شاه بايد وقتي كه اينها را گوش كرد بلند شد از آن در برود تو دفترش، بايد بگويد خاتم بيا، من اين را قبول كردم يا آن را، ولي شاه اين كار را نميكرد، ميدانيد چكار ميكرد؟ شاه مرا صدا ميكرد، ميگفت، «بياتو». ما رفتيم تو، گفت، «من قانع نشدم.» بلندشو برو آمريكا اينها را ببين. اين براي من خيلي خطرناك بود، خيلي خطرناك بود، ولي ميگفت پاشو برو ببين.
لينك منبع :http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=149442
قسمت دوم
صدقي – از چه نظر آقا خطرناك بود؟
طوفانيان – آخر نميدانم، الان هم دلم نميآيد بگويم براي اين كه آنهايي كه اشخاصي كه اين وسط بودند ميخواستند حقالحساب بخورند آدم را ميكشتند.
چه بگويم؟ بالاخره ما پا شديم و آمديم. پا شديم و آمديم آمريكا. رفتيم Long Island اف 14 را ديديم. رييس نظارت اف 14 توي Long Island يك آدميرال بازنشسته بود به نام Tomzan، ميدانيد اف Tomcat 14 است كه اين اسمش گرفته شده از اسم دو تا آدميرال كه خيلي مهم بودند تو ارتش آمريكا، آن يكياش نميدانم اسمش چه بود ولي اين Tomzan بود. Tomzan به من گفت، «ژنرال طوفانيان اين يك آقايي كه وابسته دريايي آمريكا در ايران بوده آمده دلالي اين هواپيماي اف 14 را ميخواهد». گفتم اين كيست؟ اسمش كاپيتان پولارد است. گفتم اين كاپيتان پولارد چهكاره است؟ كيست؟ واسه چي؟ گفت، اين كاپيتان پولارد ميگويد من بودم كه در سال 1952 دلارها را بردم ايران و شاه را روي تخت سلطنت نگهش داشتم.
صدقي سال 1953
طوفانيان- و شاه به من مديون است. بنابراين بايد به من حقالحساب بدهد، نمايندگياش را بدهد. گفتم كه به هيچ عنوان ديناري براي اين هواپيماها به كسي نبايد بدهيد. گفت، Armed Services Procurement Regulation،ASPR گفت: در ASPR يك ماه دارد كه ما ميتوانيم به توزيعكننده و نميدانم چه اينها پول بدهيم. گفتم من ASPR را عوض ميكنم. نميگذارم و ندهيد، قيمتتان را بياوريد پايين. رفتم لسآنجلس و اف 5 و اف SE و اينها را ديدم و برگشتم آمدم واشنگتن و رفتم پنتاگون. آن وقت يك آقايي رييس ميشود به نام اولدي. گفتم آقاي اولدي شما در ASPR تان مادهاي داريد كه حقالعمل ميدهيد. گفت، بله. گفتم من خريدي كه ميكنم نميخواهم حقالعمل بدهم. گفت، آخر براي چه؟ گفتم نميخواهم بدهم، پول دفاع مال مردم است، مال پيرزنها است براي چه حقالعمل بدهم، نميدهم. بنابراين من ميخواهم به ASPR يك ماده براي ما اضافه كنيد. رفت و آمد و گفت نميشود. گفتم نميشود ندارد، من ميخرم، اگر خريدار منم ميگويم يك ماده بايد بگذاريد، يك note بگذاريد. يك note به ASPR اضافه كردم. يك note گذاشتم procurements for Iran خريد با ايران. در خريد اين ماده نوشته كه هيچ نوع حقالعمل و پولي recurring expense حق ندارند منظور كنند. ميدانيد اين جا هم باز به ما حقه زدند، اين جا هم حقه بود. براي چه؟ براي اينكه بعدها كه گذشت... حالا خيلي رفتيم آنور.
صدقي- خواهش ميكنم، بفرماييد.
طوفانيان- بعدها كه گذشت ما فهميديم كه اه، اين گرومن 25ميليون دلار به يكي داد. با مبلاس را صدايش كردم و گفتم بيا ايران. آمد ايران. گفتم من به شما چه گفتم؟ مگر نگفتم ديناري به كسي حقالعمل ندهيد. شنيدم حقالعمل... گفت، «آره» گفتم براي چه؟ گفت، قرارداد داشتيم. گفتم قرارداد چه داشتيد، قراردادت را ببينم. آقا يك قرارداد داشتيد با يك واسطه كه اين قرارداد اگر بر حسب آن قرارداد رفتار ميكردند
120 ميليون دلار براي آن خريد اين واسطه ميگرفت. بعد ديده بودند كه اين پول را نميشود گرفت. آمده بودند نصفش كرده بودند شصت ميليون. باز ديده بودند نميشود. يك كاري كرده بودند كه آخرش 25ميليون بود، آخرين تجديدنظرش بيستوپنج ميليون بود. بعد توهينآور. بالاخره ما آمديم و رفتيم وزارت دفاع. گفتم كه اين پول مال من است، مني كه ميگويم يعني دولت ايران. آخر از اين نور تروپ هم من چهار ميليون گرفته بودم. اينجا آمدند چك به من دادند. اين چك را بعد رفتم اينجا سفارت تو واشنگتن تلگراف كردم كه اين پول را من از نورپروت گرفتم. وقتي انقلاب شد اين متقلبها اين دروغگوها اين كاغذ را آوردند توي تلويزيون و اينها كه ببينيد افسر شاه چه شكلي پول براي شاه گرفته؟ بابا اين نه افسر، من افسر شاه بودم؛ اما من پول براي شاه نگرفتم اين پول را از خزانه دولت آمريكا گرفتم. آن وقت گفتم اين 25ميليون دلار مال من است، يعني «من» متوجه ميشويد كه مال من يعني خزانه دولت. گفتند نه و ما دعوايمان شد. آن وقت «رامزفلد» بود وزير دفاع. گفتم كه بايد بدهد. اين مدير كل پرزيدنت است، گرومن زير بارش نميرفت. تا بالاخره يك دفعه ديگر آمدم و جلسه شد و business line شد با رامزفلد. آن فيش هم رييس اداره فروش بود نشستند. گفتم ببينيد من يك روزي آمدم تو اين وزارتخانه (اين رامزفلد مرد منصفي بود، من تقريبا نتوانستم نهار بخورم) گفتم آقاي رامزفلد من يك روزي آمدم اينجا من زبان انگليسيام هم خوب نيست، ادبيات انگليسي نخواندم. من، اين جملهاي كه الان به شما ميگويم به آن كسي كه جاي اين ژنرال فيش نشسته بود، گفتم من، گفتم كه خريدي كه من ميكنم نميخواهم، گفتم من مخالف اين نيستم كه كسي كه كار ميكند حق كارش را نگيرد، هر كسي كار ميكند بايد مزد كارش را بگيرد ولي من مخالف اين هستم كه يك كسي يك گوشهاي بنشيند الكي پول مردم را بگيرد؛ براي چه؟ من آمدم گفتم يك مادهاي بگذاريد كه من وقتي هواپيما، تانك، كشتي هر چه ميخرم پول مفت به كسي ندهيم. من ديگر ادبيات انگليسي را نميدانم كه اين جملهاش را چه كار كنم من اين را گفتم. حالا داريد به من ميگوييد كه اين را ما جزو Recuring expense نگذاشتيم، اين را ما از corporate داديم. آخر از چه corporate ? corporateاي كه در حال ورشكستگي بود، آخر گرومن وقتي كه ما سفارش داديم. به او ميخواست قرض بكند، هيچ جا به او قرض نميداد. اين ميخواست صد، دويست ميليون دلار قرض بكند كه كارش را راه بياندازد، كسي به او قرض نميداد. بانكها به او ميگفتند، يك نفر اول به شما قرض بدهد، كه شصت ميليون، پنجاه ميليون، هفتاد ميليون به شما قرض بدهد باقياش را ما ميدهيم. اما تا يك كسي آن اولياش را نداده ما نميدهيم.
اينها با من صحبت كردند. گفتم من به شما ميدهم. رفتم پهلوي شاه. گفتم اعليحضرت من الان پول دارم با يك بهره متداول مملكتي هر چه كه ... اين پول را ميدهم به بانك مركزي يا بانك ملي هر كدام را كه بگوييد.
لينك منبع : http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=149644 (http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=149644)
قسمت اول
ارتشبد حسن طوفانيان كه از 1312 به ارتش پيوست تا سال 1357 به ترتيب فرمانده آموزشگاه خلباني، رييس دايره 2 طرحهاي استراتژيك اداره سوم ارتش، معاون هوايي اداره سوم ارتش، مديرعامل سازمان صنايع نظامي، آجودان مخصوص شاه، رييس اداره خريد و سفارشات خارجي صنايع نظامي و جانشين وزير جنگ شد.
او به عنوان مسوول خريدهاي نظامي ايران اطلاعات گرانبهايي از رفتار شاه و ارتش ايران داشت و به همين دليل خاطرات او خواندني است. ضياء صدقي از همكاران دانشگاه هاروارد كه طرح تاريخ شفاهي ايران را تهيه و با رجال سياسي زمان شاه گفتوگو كرده در ارديبهشت 1364 در شهر واشنگتن با طوفانيان نيز گفتوگو كرده است. آنچه ميخوانيد بخشهايي از خاطرات طوفانيان درباره خريد سلاح از آمريكا و جزئيات آن است. البته اغراقها و خودنماييهاي كساني كه خاطرات خود را ميگويند نيز بايد مورد توجه قرار داد.
اولين خريد نظامي از آمريكا
اما تو اداره طرح كه بودم اتفاق افتاد كه من اولين قرارداد خريد نظامي را با آمريكا بستم. يعني چه؟ يعني ما تا چهارم جولاي 1964 متكي بوديم به آن چه كه آمريكا به ما ميداد و ما چيزي نميخواستيم. من آن جا يك گزارش نوشتم به شاه و در كميته در آنكارا به همين متفقينمان گفتم كه روسها، براي اينكه Concept پيمان بغداد اين چه بود؟ دفاع در خط البرز، دفاع در مقابل كمونيسم در خط البرز. ما در آنكارا به اينها گفتيم آقا جان اين خط البرزي كه شما درست كرديد روسها از رويش پريدند آمدند در بغداد كودتا كردند، كمونيستي را آوردند پشت ما، من به شاه ميگفتم. گفتم ناصر آمده، مصر و ناصر نه قدرتش را داشت نه پولش را كه برود يمن جنوبي. من به شاه ميگفتم قربان اين يمن جنوبي ناصر نرفته، كمونيستها اين را فرستادند در يمن جنوبي كه كنترل بابالمندب را داشته باشند، جزيره سوكاترا و كنترل بابالمندب. ما اين قدر گفتيم و شاه گفت تا اين ژنرال تويچر الان تو همين واشنگتن هست. اين ژنرال تويچر را فرستادند با من نشستيم برنامه براي امكان دفاع از جنوب ايران نوشتيم. بر اساس اين برنامه ما نياز داشتيم به يك لشكر زرهي در جنوب. بنابراين من به شاه گفتم، با شاه صحبت ميكردم. اينها را فقط من صحبت ميكردم. حالا اگر من، من من بگويم شما چيز ميكنيد. اما بخواهيد صحبت ميكنم.
صدقي: خواهش ميكنم
طوفانيان- گفتم شاه بايد يك كاري بكنيم، بايد يك كاري بكنيم كه آن چيزي كه ميخواهيم بخريم. ما صد و شصتهزار تفنگ كهنه M1 داشتيم، تفنگ جنگ دوم جهاني، يك تعدادي تانك M47 كهنه، يك مقداري GMC كاميون كهنه، يك مقداري توپ كهنه. ما اصلا چيز نو نداشتيم. آن وقت 1964 بالاخره من رييس اداره طرح بودم، اين گزارشات را به شاه دادم، شاه صحبت كرد، قرار شد دولت آمريكا بر اساس اين طرح دويستميليون دلار در ظرف 4 سال به ما وام بدهد كه وام اولش 50ميليون دلار بود و اين قرارداد چهارم جولاي 1964 را من امضا كردم. پس در نتيجه چون من طرف صحبت بودم و مكاتباتش را من از اداره طرح ميكردم اين اتفاق افتاد كه ما شديم رييس اداره خريد، ما رييس خريد نبوديم. اما اشخاصي كه دندان تيز كرده بودند براي يك ميزي كه بخرند صنار از روش ببرند اينها دائم حمله ميكردند. حمله اينها چه شكلي بود؟ حمله اينها اين ريختي بود، به اين شكل بود كه اينها نامه مينوشتند به ستاد بزرگ، مخصوصا فرمانده نيروي هوايي، نامه به ستاد بزرگ مينوشت كه سرلشكر طوفانيان در اداره طرح حق ندارد از نظر لجستيك و ماتريال دستور بدهد، اين رييس اداره طرح است ما پروندههايمان قاطي پاتي شده. بالاخره يك روزي شاه، آريانا بود رييس ستاد بزرگ، به آريانا ميگويد، «خب، من نمي...» حالا شاه هم در عقب من آدم گذاشته بود، حالا بعدها من فهميدم يك كسي را پشت سر من گذاشته بود كه اين گزارشات (را) مرتب به او ميدادند.
نحوه خريد اف 14 واف 15
مثلا شما ميشنويد كه ما اف 14 خريديم، شما ميگوييد كه اين اف 14 را مثلا نيروي هوايي خيلي رويش مطالعه كرده و كاركرده و اينها، آن وقت بعد تصميم گرفتند. ولي همچين چيزي نبود، همچين چيزي نبود.شاه به من ميگفت، «بين اف 14 واف 15 كدام را بخريم؟» من هم ميفهميدم چه خبر است؟ من هم مواظب خودم بودم. من ميرفتم فكر ميكردم، مطالعه ميكردم و كاملا مشخصات اف 14 را و مشخصات اف 15 را قيمت و Production و availability و در چه مراحلي است و اينها بررسي ميكردم و ميآمدم به شاه گزارش ميكردم كه ما تا اين جاها رفتيم. اما ميگفتم شاه اين مساله سادهاي نيست، اگر بخواهيد تصميم بگيريد بين اف 14 و اف 15 كدامش را بخريد اجازه بدهيد project manager اف 14، project manager اف 15 سفير آمريكا با وزارت دفاع، نيروي هوايي، نيروي دريايي، (براي اين كه يك هواپيمايش مال نيروي هوايي است و يكياش مال نيروي دريايي). اينها بيايند دو تا رقيب در مقابل همديگر شاه را brief كنند. اگر همه راضي شدند كدام را بخرند آن وقت نظر بدهند. گفت، «خوب نظري است بكن.»
ما آمديم با، سفير (كه) هلمزبود (آمباسا دورهلمز) با آمباسادور هلمز صحبت كرديم، يك هيات هوايي آمد يك هيات دريايي، ژنرال نميدانم، (؟) هوايي بود با گرهارت مال دريايي، اينها آدميرالهاي دريايي آمدند.آن وقت توسعدآباد تو آن سالن نهارخوري دو تا رقيب تخته سه پايههايشان را گذاشتند و دوربينهايشان را گذاشتند. اسلايدهايشان را گذاشتند كوروها و بررسيهايشان را گذاشتند. شاه آمد، شاه نشست، هلمزنشست، ازهاري رييس ستاد بزرگ نشست، خاتم نشست و من، دو تا رقيب در مقابل هم مشخصات هواپيمايش را availability و technical و قيمت و price و اكونوميك و همه چيزهايش را گفتند. پس اين جمعيتي كه اين جا نشسته بود، اين آدمهايي كه اين جا نشسته بودند مقامهايي بودند ديگر (كه) بايد تصميم بگيرند. آن وقت شاه بايد وقتي بلند ميشود چكار كند؟ من و شما كه الان اين جا نشستيم ميگوييم شاه بايد وقتي كه اينها را گوش كرد بلند شد از آن در برود تو دفترش، بايد بگويد خاتم بيا، من اين را قبول كردم يا آن را، ولي شاه اين كار را نميكرد، ميدانيد چكار ميكرد؟ شاه مرا صدا ميكرد، ميگفت، «بياتو». ما رفتيم تو، گفت، «من قانع نشدم.» بلندشو برو آمريكا اينها را ببين. اين براي من خيلي خطرناك بود، خيلي خطرناك بود، ولي ميگفت پاشو برو ببين.
لينك منبع :http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=149442
قسمت دوم
صدقي – از چه نظر آقا خطرناك بود؟
طوفانيان – آخر نميدانم، الان هم دلم نميآيد بگويم براي اين كه آنهايي كه اشخاصي كه اين وسط بودند ميخواستند حقالحساب بخورند آدم را ميكشتند.
چه بگويم؟ بالاخره ما پا شديم و آمديم. پا شديم و آمديم آمريكا. رفتيم Long Island اف 14 را ديديم. رييس نظارت اف 14 توي Long Island يك آدميرال بازنشسته بود به نام Tomzan، ميدانيد اف Tomcat 14 است كه اين اسمش گرفته شده از اسم دو تا آدميرال كه خيلي مهم بودند تو ارتش آمريكا، آن يكياش نميدانم اسمش چه بود ولي اين Tomzan بود. Tomzan به من گفت، «ژنرال طوفانيان اين يك آقايي كه وابسته دريايي آمريكا در ايران بوده آمده دلالي اين هواپيماي اف 14 را ميخواهد». گفتم اين كيست؟ اسمش كاپيتان پولارد است. گفتم اين كاپيتان پولارد چهكاره است؟ كيست؟ واسه چي؟ گفت، اين كاپيتان پولارد ميگويد من بودم كه در سال 1952 دلارها را بردم ايران و شاه را روي تخت سلطنت نگهش داشتم.
صدقي سال 1953
طوفانيان- و شاه به من مديون است. بنابراين بايد به من حقالحساب بدهد، نمايندگياش را بدهد. گفتم كه به هيچ عنوان ديناري براي اين هواپيماها به كسي نبايد بدهيد. گفت، Armed Services Procurement Regulation،ASPR گفت: در ASPR يك ماه دارد كه ما ميتوانيم به توزيعكننده و نميدانم چه اينها پول بدهيم. گفتم من ASPR را عوض ميكنم. نميگذارم و ندهيد، قيمتتان را بياوريد پايين. رفتم لسآنجلس و اف 5 و اف SE و اينها را ديدم و برگشتم آمدم واشنگتن و رفتم پنتاگون. آن وقت يك آقايي رييس ميشود به نام اولدي. گفتم آقاي اولدي شما در ASPR تان مادهاي داريد كه حقالعمل ميدهيد. گفت، بله. گفتم من خريدي كه ميكنم نميخواهم حقالعمل بدهم. گفت، آخر براي چه؟ گفتم نميخواهم بدهم، پول دفاع مال مردم است، مال پيرزنها است براي چه حقالعمل بدهم، نميدهم. بنابراين من ميخواهم به ASPR يك ماده براي ما اضافه كنيد. رفت و آمد و گفت نميشود. گفتم نميشود ندارد، من ميخرم، اگر خريدار منم ميگويم يك ماده بايد بگذاريد، يك note بگذاريد. يك note به ASPR اضافه كردم. يك note گذاشتم procurements for Iran خريد با ايران. در خريد اين ماده نوشته كه هيچ نوع حقالعمل و پولي recurring expense حق ندارند منظور كنند. ميدانيد اين جا هم باز به ما حقه زدند، اين جا هم حقه بود. براي چه؟ براي اينكه بعدها كه گذشت... حالا خيلي رفتيم آنور.
صدقي- خواهش ميكنم، بفرماييد.
طوفانيان- بعدها كه گذشت ما فهميديم كه اه، اين گرومن 25ميليون دلار به يكي داد. با مبلاس را صدايش كردم و گفتم بيا ايران. آمد ايران. گفتم من به شما چه گفتم؟ مگر نگفتم ديناري به كسي حقالعمل ندهيد. شنيدم حقالعمل... گفت، «آره» گفتم براي چه؟ گفت، قرارداد داشتيم. گفتم قرارداد چه داشتيد، قراردادت را ببينم. آقا يك قرارداد داشتيد با يك واسطه كه اين قرارداد اگر بر حسب آن قرارداد رفتار ميكردند
120 ميليون دلار براي آن خريد اين واسطه ميگرفت. بعد ديده بودند كه اين پول را نميشود گرفت. آمده بودند نصفش كرده بودند شصت ميليون. باز ديده بودند نميشود. يك كاري كرده بودند كه آخرش 25ميليون بود، آخرين تجديدنظرش بيستوپنج ميليون بود. بعد توهينآور. بالاخره ما آمديم و رفتيم وزارت دفاع. گفتم كه اين پول مال من است، مني كه ميگويم يعني دولت ايران. آخر از اين نور تروپ هم من چهار ميليون گرفته بودم. اينجا آمدند چك به من دادند. اين چك را بعد رفتم اينجا سفارت تو واشنگتن تلگراف كردم كه اين پول را من از نورپروت گرفتم. وقتي انقلاب شد اين متقلبها اين دروغگوها اين كاغذ را آوردند توي تلويزيون و اينها كه ببينيد افسر شاه چه شكلي پول براي شاه گرفته؟ بابا اين نه افسر، من افسر شاه بودم؛ اما من پول براي شاه نگرفتم اين پول را از خزانه دولت آمريكا گرفتم. آن وقت گفتم اين 25ميليون دلار مال من است، يعني «من» متوجه ميشويد كه مال من يعني خزانه دولت. گفتند نه و ما دعوايمان شد. آن وقت «رامزفلد» بود وزير دفاع. گفتم كه بايد بدهد. اين مدير كل پرزيدنت است، گرومن زير بارش نميرفت. تا بالاخره يك دفعه ديگر آمدم و جلسه شد و business line شد با رامزفلد. آن فيش هم رييس اداره فروش بود نشستند. گفتم ببينيد من يك روزي آمدم تو اين وزارتخانه (اين رامزفلد مرد منصفي بود، من تقريبا نتوانستم نهار بخورم) گفتم آقاي رامزفلد من يك روزي آمدم اينجا من زبان انگليسيام هم خوب نيست، ادبيات انگليسي نخواندم. من، اين جملهاي كه الان به شما ميگويم به آن كسي كه جاي اين ژنرال فيش نشسته بود، گفتم من، گفتم كه خريدي كه من ميكنم نميخواهم، گفتم من مخالف اين نيستم كه كسي كه كار ميكند حق كارش را نگيرد، هر كسي كار ميكند بايد مزد كارش را بگيرد ولي من مخالف اين هستم كه يك كسي يك گوشهاي بنشيند الكي پول مردم را بگيرد؛ براي چه؟ من آمدم گفتم يك مادهاي بگذاريد كه من وقتي هواپيما، تانك، كشتي هر چه ميخرم پول مفت به كسي ندهيم. من ديگر ادبيات انگليسي را نميدانم كه اين جملهاش را چه كار كنم من اين را گفتم. حالا داريد به من ميگوييد كه اين را ما جزو Recuring expense نگذاشتيم، اين را ما از corporate داديم. آخر از چه corporate ? corporateاي كه در حال ورشكستگي بود، آخر گرومن وقتي كه ما سفارش داديم. به او ميخواست قرض بكند، هيچ جا به او قرض نميداد. اين ميخواست صد، دويست ميليون دلار قرض بكند كه كارش را راه بياندازد، كسي به او قرض نميداد. بانكها به او ميگفتند، يك نفر اول به شما قرض بدهد، كه شصت ميليون، پنجاه ميليون، هفتاد ميليون به شما قرض بدهد باقياش را ما ميدهيم. اما تا يك كسي آن اولياش را نداده ما نميدهيم.
اينها با من صحبت كردند. گفتم من به شما ميدهم. رفتم پهلوي شاه. گفتم اعليحضرت من الان پول دارم با يك بهره متداول مملكتي هر چه كه ... اين پول را ميدهم به بانك مركزي يا بانك ملي هر كدام را كه بگوييد.
لينك منبع : http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=149644 (http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=149644)