PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عشق مادر!



آبجی
5th February 2010, 02:16 AM
کودکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : (( می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟))
خداوند پاسخ داد : ((‌از میان تعداد بسیار فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ایم . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . ))
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه !!!!
اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخندی زد ، فرشته ات برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد ، و تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی شد
کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند ، وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشته تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمنه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی .
کودک با ناراحتی گفت : وقتی که می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت (( فرشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی ))
کودک سرش را برگرداند ، شنیده ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟
فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ،‌حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود .
خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود .
و در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شود . کودک دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید :
خدایا من باید همین حالا بروم ، لطفاً نام فرشته ات را به من بگو ؛
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد : (( نام فرشته اهمیتی ندارد و به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی )

Shr776
5th February 2010, 06:33 PM
مادرم شاخه گل باغ بلور، پدرم فاصله عشق و غرور

Shr776
5th February 2010, 06:33 PM
دلم می خواست زیباترین لبخندها نثارت
کنم و گل بوسه های مهر را بر دستهایت
بنشانم .دلم می خواست سر بر روی
شانه هایت بگذارم و حرفای نا گفته دلم را
برایت نجوا کنم .دلم می خواست همیشه در
کنارم باشی و من با عشق نامت را صدا کنم
ای مادر مهربانم ..........

Shr776
5th February 2010, 06:34 PM
یاد دارم کودکی بودم خرد
با صدای گرم مادر
هر صبحدم
در میان بستری نرم و تمیز
می گشودم چشم بر نور سفید
می گشودم دل بر نور امید
یاد دارم سفره خانه ما
بوی سنت می داد
داخل خانه ما
جلوه ای زیبا داشت
از زن ایرانی
جلوه ای از یک شمع
ذره ذره می سوخت
و نداشت پرو ایی
که به آخر برسد
کودکم هوش بدار
قبر مادر اینجاست
جای مادر خالیست
دل من تنگ شده
مادرم دیگر نیست

Shr776
5th February 2010, 06:35 PM
ما در ای والاترین رویا ی عشق

ما در ای دلوا پس فردای عشق

ما در ای غمخوار بی همتا ی من

اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است

زیر پای توست تنها جای عشق

ما در ای چشم و چراغ زندگی

قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه گا ه خستگی ها یم توئی

ما در ای تنها نرین ما وای عشق

یا د تو آرام می سا زد مرا

از تو آهنگی گرفته نا ی عشق

صوت لالائی تو اعجا ز کرد

ما در ای " پیغمبر زیبای عشق "

ما ه من پشت و پنا ه من توئی

جا ن من ای گوهر یکتا ی عشق

دوستت دارم تو را دیوانه وار

از تو احیاء شد چنین دنیا ی عشق

ای ا نیس لحظه های بی کسی

در دلم برپا شده غوغای عشق

تشنه آغوش گرم تومنم
من که مجنونم توئی لیلای عشق

Shr776
5th February 2010, 06:36 PM
خدایا بشکن این آینه ها راکه من از دیدن آینه سیرم
مادرم گندم درون آب مي ريزد
پنجره بر آفتاب گرمي آور مي گشايد
خانه مي روبد غبار چهره آيينه ها را مي زدايد
تا شب نوروز
خرمي در خانه ما پا گذارد
زندگي بركت پذيرد با شگون خويش
بشكفد در ما و سر سبزي برآرد
اي بهار اي ميهمان دير آينده
كم كمك اين خانه آماده است
تك درخت خانه همسايه ما هم
برگ هاي تازه اي داده است
گاه گاهي هم
همره پرواز ابري در گذار باد
بوي عطر نارس گلهاي كوهي را
در نفس پيچيده ام آزاد
اين همه مي گويدم هر شب
اين همه مي گويدم هر روز
باز مي آيد بهار رفته از خانه
باز مي آيد بهار زندگي افروز
" سیاوش کسرایی"

Shr776
5th February 2010, 06:36 PM
خــــدا کند که بدانی چقدر محتاج است نگاه خسته من به دعای چشمانت مادر

Shr776
5th February 2010, 06:37 PM
خانه خرابه تو شدم به سوی من روانه شو
سجده به عشقت میزنم منجی جاودانه شو

ای کوه پر غرور من سنگ صبور تو منم

ای لحظه ساز عاشقی عاشق با تو بودنم

روشن ترین ستاره ام

می خواهمت می خواهمت

تو ماندگاری در دلم

میدانمت میدانمت

ای همه وجود من نبود تو نبود من

ای همه وجود من نبود تو نبود من

ای همه وجود من نبود تو نبود من

ای همه وجود من نبود تو نبود من

Shr776
5th February 2010, 06:37 PM
بعد از تو از کدام دریچه
آسمان را به تماشا بنشینم
و با کدام واژه عشق را معنا کنم
بی تو
همه ی فصلها خاکستری
و همه ی ستاره ها خاموشند
کیفر شکستن دل من چند جاده غربت
و چند آسمان تنهایی است
باور کن
من هنوز هم
به قداست چشمان تو ایمان دارم مادر .

Shr776
5th February 2010, 06:38 PM
هوا ترست به رنگ هواي چشمانت

دوباره فال گرفتم براي چشمانت


اگر چه كوچك و تنگ است حجم اين دنيا


قبول كن كه بريزم به پاي چشمانت


بگو چه وقت دلم را ز ياد خواهي برد


اگر چه خوانده ام از جاي جاي چشمانت


دلم مسافر تنهاي شهر شب بو هاست


كه مانده در عطش كوچه هاي چشمانت


تمام آينه ها نذر ياس لبخندت


جنون آبي در يا فداي چشمانت


چه مي شود تو صدايم كني به لهجه موج


به لحن نقره اي و بي صداي چشمانت


تو هيچ وقت پس از صبر من نمي آيي


در انتظار چه خاليست جاي چشمانت


به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون


به انتهاي خود و ابتداي چشمانت


من و غروب و سكوت و شكستن و پاييز


تو و نيامدن و عشوه هاي چشمانت


خدا كند كه بداني چه قدر محتاج ست


نگاه خسته من به دعاي چشمانت

Shr776
5th February 2010, 06:38 PM
سلطان قلبم، مادر (http://mehr-madar.blogfa.com/)
http://www.blogfa.com/layouts/siah/index_91.gif عشقت جاودانه است در قلبم مادرم .

Shr776
5th February 2010, 06:41 PM
مادرمادر زیبا ترین نام جهان است بهشت زیر پای مادران است

چرا بهشت فرش پای مادران است . . .

آنکه مادر داشت قدرش ندانست تا رفت
و آنکه مادرش رفت از خدا شکایت کرد که چرا مادرم رفت
در حالی که خود میداند که :
اگر مادرش را خدا هزار بار می آفرید باز هم در حق اش ظلم میکرد


ولی مادر ...
مادر اگر هزار بار متولد شوی و هر روزهزار بار آزارش دهی
هیچ وقت نه بتو شکایت میکند و نه بخدا
فقط خدا را شکر میکند


وگرنه خدا بهشت را فرش زیر پای مادران نمیکرد

Shr776
5th February 2010, 06:43 PM
تو که مادر داری لحظه ها را دریاب

مادرت را بشناش

تا که راضی شود از تو ارباب

Shr776
5th February 2010, 06:43 PM
روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد که پيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند.
مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟
فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت: اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم.
مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم.
مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است.
مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟
فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است.
مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند.
مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسيار ساده،
فقط کافي است بگويند:

"خدايا شکر"

یا که

"مادر ممنون"

Shr776
5th February 2010, 06:43 PM
در حسرت آغوش مادر . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

آغوش مادر آرامشی دارد نهایت
مادر الهی من به قربان صفایت
تو رفتی دورم از آغوشت اما
هنوز پیچیده در گوشم صدایت

Shr776
5th February 2010, 06:44 PM
مرگ این فاصله ها هم خواهد امد روزی

باز می اید بهار باز می اید امید

من که خوب می دانم

که تو را خواهم دید

زندگی کن با عشق زندگی با امید

ای حمید

مادرت را روزی عاقبت خواهی دید



روزت مبارک مادرم

Shr776
5th February 2010, 06:44 PM
میبینمت یه روزی
مادرم تاج سرم مهرت نمیره از دلم
اسم تو هر جا که باشی تا به ابد روی لبم
دوست دارم دوست دارم ای مادرم

Shr776
5th February 2010, 06:44 PM
مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر

در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر

ای کـاش کـه تـا ابــد نــمـیــرد مادر یـا هـستـی جـاودان بـگیـرد مادر

مهر است سراسر وجودش تــا هـست ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر

هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید

چشمان پر از ستـاره ی مــــادر مــن در گــردش آشـنـا مرا می جـویـد

چون مهر، بـزرگ و بی نـشانی مادر آرام دل و عـــــزیــز جـانـی مــادر

ای کاش همیشه جـاودان مـی بــودی آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مـادر

در کوچه جان همیشه مادر بـــاقیست دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست

در گـــویــش عـاشـقانـه ، نـام مــــادر شعریست کــه تا ابد به دفتر باقیست

Shr776
5th February 2010, 06:45 PM
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت


لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت








پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم وهست دارمش دوست

LaDy Ds DeMoNa
5th February 2010, 07:00 PM
شعر اي واي مادرم که استاد شهريار به مناسبت از دست دادن مادرش سروده است.
البته من تنونستم شعري از وي به زبان آذري در مورد مادر پيدا کنم.

آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزي بيمار خويش بود
اما گرفته دور و برش هاله ئي سياه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگي ما همه جا وول ميخورد
هر کنج خانه صحنه ئي از داستان اوست
در ختم خويش هم بسر کار خويش بود
بيچاره مادرم
هر روز ميگذشت از اين زير پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از اين بغل کوچه ميرود
چادر نماز فلفلي انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هرجا شده هويج هم امروز ميخرد
بيچاره پيرزن ، همه برف است کوچه ها
او از ميان کلفت و نوکر ز شهر خويش
آمد بجستجوي من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پيت نفت گرفته بزير بال
هر شب در آيد از در يک خانه فقير
روشن کند چراغ يکي عشق نيمه جان
او را گذشته ايست ، سزاوار احترام :
تبريز ما ! بدور نماي قديم شهر
در ( باغ بيشه ) خانه مردي است باخدا
هر صحن و هر سراچه يکي دادگستري است
اينجا بداد ناله مظلوم ميرسند
اينجا کفيل خرج موکل بود وکيل
مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
در ، باز و سفره ، پهن
بر سفره اش چه گرسنه ها سير ميشوند
يک زن مدير گردش اين چرخ و دستگاه
او مادر من است
انصاف ميدهم که پدر رادمرد بود
با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
روزي که مرد ، روزي يکسال خود نداشت
اما قطارهاي پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين مادر از چنان پدري يادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يک چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ
نه ، او نمرده ، ميشنوم من صداي او
با بچه ها هنوز سر و کله ميزند
ناهيد ، لال شو
بيژن ، برو کنار
کفگير بي صدا
دارد براي ناخوش خود آش ميپزد
او مرد و در کنار پدر زير خاک رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
بسيار تسليت که بما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب بگوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نميشود .
پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من کشيد
ليوان آب از بغل من کنار زد ،
در نصفه هاي شب .
يک خواب سهمناک و پريدم بحال تب
نزديکهاي صبح
او زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا ،‌
راز و نياز داشت
نه ، او نمرده است .
نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر ميشود خموش
آن شيرزن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بعشق
او با ترانه هاي محلي که ميسرود
با قصه هاي دلکش و زيبا که ياد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشيد و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهاي خود آن کشته آب داد
لرزيد و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنجسال کرد پرستاري مريض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد براي تو ؟ هيچ ، هيچ
تنها مريضخانه ، باميد ديگران
يکروز هم خبر : که بيا او تمام کرد .
در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
پيچيد کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سياه
طوماز سرنوشت و خبرهاي سهمگين
درياچه هم بحال من از دور ميگريست
تنها طواف دور ضريح و يکي نماز
يک اشک هم بسوره ياسين چکيد
مادر بخاک رفت .
آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
او هم جواب داد
يک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتني است
اما پدر بغرفه باغي نشسته بود
شايد که جان او بجهان بلند برد
آنجا که زندگي ،‌ ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر ، که بدرقه اش ميکند بگور
يک قطره اشک ، مزد همه زجرهاي او
اما خلاص ميشود از سرنوشت من
مادر بخواب ، خوش
منزل مبارکت .
آينده بود و قصه بيمادري من
ناگاه ضجه ئي که بهم زد سکوت مرگ
من ميدويدم از وسط قبرها برون
او بود و سر بناله برآورده از مغاک
خود را بضعف از پي من باز ميکشيد
ديوانه و رميده ، دويدم بايستگاه
خود را بهم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز آن سفيدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نيمه باز :
از من جدا مشو
ميآمديم و کله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب ميکنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه ميگريختند
ميگشت آسمان که بکوبد بمغز من
دنيا به پيش چشم گنهکار من سياه
وز هر شکاف و رخنه ماشين غريو باد
يک ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
ميآمد و بمغز من آهسته ميخليد :
تنها شدي پسر .
باز آمدم بخانه چه حالي ! نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه کنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولي دلشکسته بود :
بردي مرا بخاک کردي و آمدي ؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
ميخواستم بخنده درآيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم

بانوثریا
5th February 2010, 11:08 PM
http://kaviir.persiangig.com/image/madar.jpg

بانوثریا
5th February 2010, 11:09 PM
http://jarchy.files.wordpress.com/2008/06/mother1.jpg

بانوثریا
5th February 2010, 11:12 PM
بوسه بر دستانت میزنم

بانوثریا
5th February 2010, 11:46 PM
http://i28.tinypic.com/2psin93.jpg
مادرم هستی من هستی تو
تا هستم و هستی دارمت دوست

*alien*
27th June 2011, 04:31 PM
کلمه ای در پاس تشکر از تو نمیبینم مادر[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد