m_salehy
30th January 2010, 04:43 PM
خدایا ! گویی در خود گم شده ام
خدایا !
نمی دانم با لحظه ها ، تنهایی خود سرکنم ؛ یا آنکه لحظه ها را شریک درد تنهائی خود گردانم !
قلبم را گوئی چیزی می فشارد و ضربان آنرا با تمام درد و احساسم ، می شنوم . در خود گوئی گم شده ام . دلم می خواهد به چیزی فکر نکنم و یا از هر آنچه که متعلق فکر است فرار کنم .
هر چیز که در فضای اطراف ذهن خود ، در پرواز می بینم ، فقط خسته ام کرده است . می خواهم که از ذهن هم بگریزم و حتی با دل خود هم سر جنگ دارم .
نمی دانم ! آیا می شود ، روزی بیاید ، که از همه چیز و همه کس ببریده باشم ؟! دیگر نه کسی و نه حتی احساس هایم ، مرا در خود فرو نبرده و شاهد ریزش در درون خود نباشم ؟!
خدایا !
به امید ، می مانم ، باشد که روزی به لطفت مرا درهم شکنی و از هر چه غیر است و تو می دانی ، خالی !
فقط می دانم که دوستت دارم ، پس بیا و شهامتم ده تا با هر چه تو را از من می گیرد بستیزم ، که همین است منتهای آرزو ، و ابتدای را ه رهائی بسوی تو .
محمد صالحی
10/8/88
http://mahsan.parsiblog.com/ (http://mahsan.parsiblog.com/)
خدایا !
نمی دانم با لحظه ها ، تنهایی خود سرکنم ؛ یا آنکه لحظه ها را شریک درد تنهائی خود گردانم !
قلبم را گوئی چیزی می فشارد و ضربان آنرا با تمام درد و احساسم ، می شنوم . در خود گوئی گم شده ام . دلم می خواهد به چیزی فکر نکنم و یا از هر آنچه که متعلق فکر است فرار کنم .
هر چیز که در فضای اطراف ذهن خود ، در پرواز می بینم ، فقط خسته ام کرده است . می خواهم که از ذهن هم بگریزم و حتی با دل خود هم سر جنگ دارم .
نمی دانم ! آیا می شود ، روزی بیاید ، که از همه چیز و همه کس ببریده باشم ؟! دیگر نه کسی و نه حتی احساس هایم ، مرا در خود فرو نبرده و شاهد ریزش در درون خود نباشم ؟!
خدایا !
به امید ، می مانم ، باشد که روزی به لطفت مرا درهم شکنی و از هر چه غیر است و تو می دانی ، خالی !
فقط می دانم که دوستت دارم ، پس بیا و شهامتم ده تا با هر چه تو را از من می گیرد بستیزم ، که همین است منتهای آرزو ، و ابتدای را ه رهائی بسوی تو .
محمد صالحی
10/8/88
http://mahsan.parsiblog.com/ (http://mahsan.parsiblog.com/)