توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشاعره
MANE1371
15th January 2015, 07:59 AM
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم ماند از لطف رب
فاطمه73
15th January 2015, 02:39 PM
باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
بانوی خیال
16th January 2015, 08:40 PM
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را
حالا که دری هست مرا بال و پری نیست
حالا که مقدر شده آرام بگیرم
سیلاب مرا برده و از من اثری نیست
بگذار که درها همگی بسته بمانند
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
mogan/k
17th January 2015, 08:30 AM
تا برآيد عطر مستي از دل جام نشاط
در گلاب شادماني شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگي در بشر داني كه چيست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
MANE1371
17th January 2015, 11:34 AM
نی حریف هرکه از یاری برید / پردهایش پرده های ما درید
س. ا. ر. ا
17th January 2015, 11:38 AM
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
mogan/k
17th January 2015, 08:59 PM
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
ژاله اصفهانی
س. ا. ر. ا
17th January 2015, 09:03 PM
مـی دانـی ؟وقـتـی قـبـل از بـرگـشـتـن،
فـعـل رفـتـنـی در کـار بـاشـد،
مـحـبـت خـراب مـی شـود
مـحـبـت ويـران مـی شـود
مـحـبـت هـيـچ مـی شـود
بـاور کـن . . .
يـا بـرو
يـا
بـمـان !
امـا اگـر
رفـتـی ؛
هـيـچ وقـت بـرنـگـرد .
هـيـچ وقـت . . .
mogan/k
17th January 2015, 09:41 PM
تا داغ ما کویر دلان تازه تر شود
چون ابری از سراب ببارید و بگذرید
س. ا. ر. ا
17th January 2015, 09:45 PM
دوستت دارم چنان که هیچ کس باور ندارد
اینهمه شوری که من دارم کسی در سر ندارد
فرق ِ مویت راست میگوید صراط ِ مستقیم است
با تو دنیا احتیــــــــاج اصلن به پیغمبر ندارد
بت تراشان مات و مبهوت ِ بلور ِ خوشتراشت
معبدی مانند ِ تو قدیســـــه ی ِ مرمر ندارد
پیرهن بگشا قیامت کن که خورشیدی برآید
روز ِ رستاخیز هم صبحی به این محشر ندارد
mogan/k
17th January 2015, 09:48 PM
در پی ویران شدن انی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
س. ا. ر. ا
17th January 2015, 09:51 PM
مـن قـیـد تـو را عـزیـز، رسـمـا زده ام
بـر حـافـظـه ام قـفـلـی از آهـن زده ام
بـعـد از تـو هـر آنـکـه از تـو پـرسـیـده عـزیـز
خـود را بـه پـیـاز خـُرد کـردن زده ام
mogan/k
17th January 2015, 09:53 PM
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
س. ا. ر. ا
18th January 2015, 05:48 PM
ما آتش زرتشتيم / ما كشته نمي كشتيم
از جامه سپيدانيم/ هر جامه نمي پوشيم
http://all-that-is-interesting.com/wordpress/wp-content/uploads/2014/02/flower-gifs-alstromera.gif
mogan/k
18th January 2015, 05:59 PM
من رنج ها را با صبوري ميپذيرم
من زندگي را دوست دارم
انسان و باران و چمن را ميستايم
انسان و باران و چمن را ميسرايم
س. ا. ر. ا
18th January 2015, 06:01 PM
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را »
mogan/k
18th January 2015, 06:07 PM
اي زمستان ! اي بهار
بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار
گريه امروز ما هم ، ارغوان خنده ميآرد به بار
مهندس نوجوان
19th January 2015, 02:12 AM
راز نهان دار و خمش ور خمشی سخت بود
آن چ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود.....
س. ا. ر. ا
20th January 2015, 01:08 AM
دست بردار از سر عریانی بغضم، بس است
نه نمیخاهم که هق هق، آسمان پوشت کنم
جرعه جرعه زهر مارم شد تمام زندگی
شوکران هستی چه اصراری که هی نوشت کنم
پانته آ ! من آبراداتاسی که گفتی نیستم
پس چرا یاد از تو و ویرانه ی شوشت کنم
بعد از این بیجا کنم در شعر، شب را موی تو
یا که صبحم را شبیه آن بناگوشت کنم
تا ابد دلتنگ می گیرم خودم را در بغل
نیستم گستاخ دیگر فکر آغوشت کنم
میروم از آتشت سودابه، بیرون روسپید
بهتر از آن است که خود را سیاووشت کنم
گرچه دل کندن همان مرگ است ناچارم ولی
در شب جشن تولد، شمع خاموشت کنم
MANE1371
22nd January 2015, 09:34 PM
ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
mogan/k
23rd January 2015, 12:35 AM
مارابه رخت وچوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که باگله اشناست
tavous34
23rd January 2015, 11:16 PM
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
mogan/k
23rd January 2015, 11:22 PM
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم!
امیدِ روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهی
گل بر می افشانم.
(فریدون مشیری)
MANE1371
23rd January 2015, 11:52 PM
مرا از خاک هجران آفریدند / گل دیدار را از شاخه چیدند
مریم313
24th January 2015, 12:09 AM
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد؟
چون بشد دلبرو بایار وفادار چه کرد؟
سروه74
24th January 2015, 10:13 AM
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدارا
دردا که رازپنهان خواهدشداشکارا
mogan/k
24th January 2015, 04:13 PM
اسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
سروه74
24th January 2015, 05:48 PM
دراین سرای بی کسی کسی به درنمیزند
به دشت پرملال ماپرنده پرنمیزند
mogan/k
26th January 2015, 09:30 AM
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
سروه74
26th January 2015, 10:15 AM
هزاربادیه سهل است باوجودتورفتن
اگرخلاف کنم سعدیابه سوی توباشم
mogan/k
26th January 2015, 10:24 AM
من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
سروه74
26th January 2015, 11:39 AM
نه سایه دارم ونه بربیفکنندم سزاست
اگرنه بردرخت ترکسی تبرنمیزند
The one
26th January 2015, 11:50 AM
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
شب اول چو آهنگ خواب آورم
به تسبیح نامت شتاب آورم
The one
26th January 2015, 11:53 AM
نه سایه دارم ونه بربیفکنندم سزاست
اگرنه بردرخت ترکسی تبرنمیزند
در آن ساعت که باشد نشر جان ها
گل تسبیح روید بر زبان ها
The one
26th January 2015, 11:56 AM
من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
mogan/k
26th January 2015, 04:24 PM
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
فروغ
سروه74
26th January 2015, 04:40 PM
ترسیدم وپشت بروطن کردم
گفتم من وطالع نگونسارم
mogan/k
26th January 2015, 04:49 PM
مگو کز شعله ی دیوانه ی تو
مرا دامان چرا باید بسوزد
که گر این شعله خاموشی نگیرد
بسوزد آن چه را باید بسوزد
سروه74
26th January 2015, 05:17 PM
درآن نفس بمیرم در ارزوی توباشم
بدان امیدجان دهم که خاک کوی توباشم
mogan/k
26th January 2015, 06:00 PM
میتوان آیا به دریا حكم كرد
كه دلت را یادی از ساحل مباد ؟
موج را آیا توان فرمود: ایست !
باد را فرمود: باید ایستاد ؟
سروه74
26th January 2015, 06:03 PM
درطبع جهان اگروفایی بودی
نوبت به توخودنیامدی ازدگران
mogan/k
26th January 2015, 06:09 PM
نگاه مرد مسافر به روي زمين افتاد :
"چه سيب هاي قشنگي !
حيات نشئه تنهايي است."
سروه74
26th January 2015, 06:46 PM
تویک ساعت چون آفریدون به میدان باش تازان پس
به هرجانب روی اری درفش کاویان بینی
mogan/k
26th January 2015, 07:00 PM
یاد من باشد، هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر برخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
سروه74
26th January 2015, 08:23 PM
تهمتنبراشفت وباتوس گفت
که رهام که رهام راجام باده ست جفت
mogan/k
26th January 2015, 10:20 PM
تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،
بايدم دست به ديوار گرفت.
با نفس هاي شبم پيوندي است:
قصه ام ديگر زنگار گرفت.
سروه74
26th January 2015, 11:02 PM
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
mogan/k
27th January 2015, 06:06 PM
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
سروه74
27th January 2015, 06:11 PM
دیدی که مرا هیچکسی یادنکرد
جزغم که هزار افرین برغم باد
mogan/k
27th January 2015, 06:33 PM
دل بسته ام از همه عالم بروی دوست
وز هر چه فارغیم،بجز گفتگوی دوست
tavous34
30th January 2015, 05:13 PM
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه ای و در آرزو ببست[golrooz][golrooz]
Capitan Totti
30th January 2015, 05:34 PM
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سر من سایه فکن
tavous34
30th January 2015, 05:38 PM
نه چنان گناهکارم که دیگرم سپاری
تو به دست خویش فرما اگرم کنی عذابی
mogan/k
31st January 2015, 12:17 AM
يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
زابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
فریدون مشیری
MANE1371
6th February 2015, 12:49 AM
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون / نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا
parsa_1988
6th February 2015, 01:27 AM
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من[bamazegi]
وین حل معما نه تو دانی و نه من[bamazegi]
هست از پس پرده گفتگوی من و تو[cheshmak]
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من[negaran]
mogan/k
7th February 2015, 05:40 PM
نامه ام را به من باز ده- وای!...
آنچه در او نوشتم، فریب است:
کی مرا عشقی و آتشی هست؟
کی مرا از محبت نصیب است؟
سروه74
7th February 2015, 05:58 PM
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
MANE1371
7th February 2015, 06:02 PM
رشته تسبیح گر بگست معذورم بدار / دستم اندر ساعد ساقی سمین بود
mogan/k
7th February 2015, 06:13 PM
در اين دنيای دَرَندَشت
هر چيزی به نحوی بالاخره زندگی میکند.
باران که بيايد
بيد هم دشمنیهای خود را با اَرّه
فراموش خواهد کرد.
سروه74
7th February 2015, 06:16 PM
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
چندیست "اسیر دست اویم"
بر لوح دلم نوشته باران!
mogan/k
7th February 2015, 06:19 PM
نشست و ترس در چشمانش بود
فنجان واژگونم را نگریست
گفت: اندوهگین مباش پسرم
عشق سرنوشت توست
نزار قبانی
سروه74
7th February 2015, 06:21 PM
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
mogan/k
7th February 2015, 06:24 PM
من می گویم: تنها اندیشه پیروز است...
و کلمه ی زیبا نخواهد مرد
به هر شمشیری که باشد
به هر زندانی
به هر دورانی
نزار قبانی
علی اصغر فخری
7th February 2015, 06:26 PM
من نامه نوشتم،به کبوتر بسپردم *******************چه سود؟که بختم سوی بامت نرسانید
سروه74
7th February 2015, 06:27 PM
یارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
mogan/k
7th February 2015, 06:31 PM
مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
علی اصغر فخری
7th February 2015, 06:32 PM
مپرسم:دوش چو بودی به تاریکی و تنهایی؟**********شب هجرم چه می پرسی که روز وصال حیرانم؟
mogan/k
7th February 2015, 06:34 PM
معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان
ای خوشـــــا دولت دیــدار دل افـــروختگان
دلـــــــم از صحبت ایـن چرب زبانان بگرفت
بعد از این دست من و دامن لب دوختگان
علی اصغر فخری
7th February 2015, 06:36 PM
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
mogan/k
7th February 2015, 06:41 PM
یک لحظه میتوانستم ای کاش
بر شانه های خود بنشانم
این خلق بیشمار را،
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند
علی اصغر فخری
7th February 2015, 06:42 PM
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم
mogan/k
7th February 2015, 06:44 PM
مدح کـــس زین نغمه بیرون کن ، که آن فرزانه گفت :
" عرصه ی شطرنج ِ رندان را مجال ِ شاه نیست! "...
علی اصغر فخری
7th February 2015, 06:47 PM
تاتو پیدا آمدی پنهان شدم
زآن که با معشوق پنهان خوش تر است
mogan/k
7th February 2015, 06:51 PM
تــا تــو پــل ها بـنــــدی از فــــرزانـگــــی
ایـــن دل ِ دیـــوانــه ، از دریا گـــذشت
علی اصغر فخری
7th February 2015, 06:54 PM
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
علی اصغر فخری
7th February 2015, 07:05 PM
یک خرمن غنیمت ابریشم
درشام دستبردع،به سودای شرق و غرب
یک چادر سپید اطاعت
در لحظه ی تقاطع جوهای سرخ و گرم
بدون پشتوانه
7th February 2015, 07:41 PM
نادان همه جا با همه کس آمیزد
چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
سعدی
mogan/k
7th February 2015, 08:26 PM
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی كه می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر كجا آیا همین رنگ است؟
سروه74
7th February 2015, 09:48 PM
تاچندعمردرهوس وآرزو رود
ای کاش این نفس که برآمدفرو رود
علی اصغر فخری
8th February 2015, 12:36 PM
درد عشق تو که جان می سوزدم
گر همه زهر است ازجان خوش تر است
سروه74
8th February 2015, 12:55 PM
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
«رهی معیری»
علی اصغر فخری
8th February 2015, 01:02 PM
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
سروه74
8th February 2015, 01:08 PM
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض به هوی سر کوی تو برفت از یادم
علی اصغر فخری
8th February 2015, 01:15 PM
من چه گویم؟یک رگم هوشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
سروه74
8th February 2015, 01:19 PM
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
علی اصغر فخری
8th February 2015, 01:24 PM
منکسف ماه و بر او هاله ی خونبار محیط
طرحی از فتنه ی دور قمر آورده برون
سروه74
8th February 2015, 01:33 PM
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟حافظ
علی اصغر فخری
8th February 2015, 01:50 PM
ناید این بار،چه بر ماه افتاد؟
راه گم کرده مگر چاه افتاد
mogan/k
8th February 2015, 06:19 PM
در دیـــــاری كه در او نیست كســی یار كســــی ----- كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
شهریار
سروه74
8th February 2015, 06:24 PM
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت گشتیم فنا زدریای محبت
mogan/k
8th February 2015, 06:36 PM
تو همان به که نیندیشی
به من و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم فروغ فرخزاد
علی اصغر فخری
9th February 2015, 12:31 PM
من اگر چه پیرم و ناتوان،تو ز آستان خودم مران
که گذشته در غمت ای جوان،همه روزگار جوانی ام
سروه74
9th February 2015, 12:55 PM
مه من نقاب بگشا ز جمال کبريايي
که بتان فرو گذارند اساس خودنمايي
شده انتظارم از حد، چه شود ز در درآيي
ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايي
mogan/k
9th February 2015, 03:43 PM
یارشو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچارهگان
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بیکسی ما ببین
نظامی (http://jomalatziba.blogfa.com/post-328.aspx)
Dr.vet
9th February 2015, 04:29 PM
نازد به خودش خدا که حيدر دارد
درياي فضائلي مطهر دارد
همتاي علي نخواهد آمد والله
صد بار اگر کعبه ترک بردارد
MANE1371
9th February 2015, 04:56 PM
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم / باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ام.جی
10th February 2015, 01:07 AM
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم / باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان * وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
mogan/k
10th February 2015, 10:49 PM
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
علی اصغر فخری
11th February 2015, 10:48 AM
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود
ور نیک نیامد این صور عیب کراست؟
mogan/k
11th February 2015, 12:07 PM
تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم
چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
مهندس نوجوان
11th February 2015, 11:03 PM
الا یا ایها الساقی ز می پرساز جامم را
ک از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
zoh_reh
11th February 2015, 11:20 PM
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
مهندس نوجوان
12th February 2015, 04:29 PM
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار......
- - - به روز رسانی شده - - -
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار......
علی اصغر فخری
18th February 2015, 06:26 PM
روزیست خوش و هوا نه گرم است نه سرد
ابر از رخ گلزار همی شوید گرد
بلبل به زبان پهلوی با گل زرد
فریاد همی کند که می باید خورد
b_r
18th February 2015, 10:54 PM
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ
علی اصغر فخری
19th February 2015, 08:20 PM
یک جرعه ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
b_r
19th February 2015, 10:47 PM
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
mogan/k
20th February 2015, 11:00 AM
دیدهٔ دهر به دور تو ندیده است به خواب
که چو چشمت به جهان فتنهٔ بیداری هست
سیف فرغانی
MANE1371
20th February 2015, 02:35 PM
تو مو می بینی و من پیچش مو / تو ابرو من اشارت های ابرو
mogan/k
20th February 2015, 02:38 PM
وای بر من که ندانستم از اول
روزی آید که دل آزار تو باشم
فروغ فرخزاد
b_r
20th February 2015, 04:58 PM
ما ز گیرائی مژگان تو پابرجائیم
ور نه اول نگهت برده توانایی را
کلیم کاشانی
mogan/k
20th February 2015, 07:49 PM
ای خـــوش آن دانـــا ، کـــه در پایان ِ راه
خنـــد خنـــدان ، با دل ِ رســـوا گـذشت
فریدون توللی
علی اصغر فخری
21st February 2015, 11:09 AM
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صدساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم
مهندس نوجوان
21st February 2015, 11:28 AM
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
MANE1371
21st February 2015, 06:49 PM
یارب این آتش که در جان من است / سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
leila.s
21st February 2015, 07:56 PM
شب بودو شمع بودو منبودم غم-شب رفت وشمع سوخت من ماندم غم
leila.s
21st February 2015, 07:59 PM
تورتمن چشم درراهم شباهنگام ............
mogan/k
22nd February 2015, 12:02 PM
یارب این آتش که در جان من است / سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
MANE1371
22nd February 2015, 08:00 PM
تن یخ کرده آتش را که می بیند چه می خواهد / همانی را که می خواهم تو را وقتی که می بینم
mogan/k
24th February 2015, 03:30 PM
من دور مانده ام
از جاری نسیم سراشیب جلگه ها
از صبحگاه چک چک سرد سفال ها
از عطر نان
که اینک
در سفره گشوده ذهنم
در جست وجوی پونه وریحان است.
رضا مقصدی
khalilkarami
24th February 2015, 03:36 PM
تو را من چشم در راهم
به سعی ام تبهز دل یک دیده بگشایم
ببینم من فراخی را خبر گیرم من از یارم
تو را من چشم در راهم
mogan/k
26th February 2015, 11:24 AM
مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او
می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش
که همان نغمه را برآرم از او ...
سیمین بهبهانی (http://temenna.blogfa.com/category/23)
علی اصغر فخری
5th March 2015, 12:57 PM
وقت سحر است خیزای طرفه پسر
پر باده لعل کن بلورین ساغر
کاین یکدم عاریت در این گنج فنا
بسیار بجویی و نیابی دیگر
leila.s
6th March 2015, 04:03 PM
شب بودوشمع بودمن بودم وغم شب رفت وشمع سوخت ومن ماندم غم
علی اصغر فخری
7th March 2015, 08:53 AM
مي خور كه ز دل كثرت و قلت برود
و انديشه ي هفتاد و دو ملت برود
پرهيز مكن ز كيميايي كه از او
يك جرعه خوري هزار علت ببرد
leila.s
7th March 2015, 02:42 PM
دراین سرای بی کسی کسی به درنمی زند-به دشت پرملال ما پرنده پرنمی زند
leila.s
7th March 2015, 02:46 PM
توامیددل بیمارمنی-توهمانی که پرستارمنی-بخداندارم جزتوکسی -پس چرادرپی آزارمنی؟!
سروه74
8th March 2015, 11:53 PM
یـارب چـها به سینه این خاکدان در است
کـس نـیـسـت واقـف ایـنـهـمـه راز نـهفته را
***
یـارب کـه از دریـا دلـی خـود گـوهـر یـکـتـا شوی
ای اشــک چــشــم آســمــان در دامــن دریـا بـیـا
***
علی اصغر فخری
11th March 2015, 06:33 AM
آن لعل در آبگینه ساده بیار
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار
چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار
The one
11th March 2015, 12:00 PM
آن لعل در آبگینه ساده بیار
و آن محرم و مونس هر آزاده بیار
چون میدانی که مدت عالم خاک
باد است که زود بگذرد باده بیار
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خواست
وز بهر طمع بال و ژر خويش بياراست....
سروه74
11th March 2015, 12:05 PM
تا حبّ علی و آل او یافته ایم
کام دل خویش مو به مو یافته ایموز دوستی علی و اولاد علی استدر هر دو جهان گر آبرو یافته ایم
mogan/k
11th March 2015, 12:41 PM
ما قوم عجم به باده عادت داريم
بر پيرمغان «علي» ارادت داريم
بر طايفه مان نگاه حق معطوف است
ميخانه ي شهر طوس ما معروف است
وحید قاسمی
علی اصغر فخری
14th March 2015, 07:24 PM
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم
zoh_reh
15th March 2015, 11:43 PM
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید,
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
علی اصغر فخری
23rd March 2015, 02:53 PM
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
geology-DR92
23rd March 2015, 05:21 PM
شاید این جمعه بیاید ، شاید*******************پرده از چهره گشاید ؛ شاید
علی اصغر فخری
28th March 2015, 12:42 AM
دل دردمند ما را كه اسير توست،يارا
به وصال مرهمي نه،چو به انتظار خستي
نارون1
26th May 2015, 12:38 AM
يك لحظه به بخشايش او شك نتوان كرد
با اين همه ترديد در اين باره يقيني ست
h sadegzadeh
26th May 2015, 02:18 PM
شايد آن روز که سهراب نوشت:
تا شقايق هست زندگي بايد کرد
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اين جور نوشت:
هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچک و ياس
زندگي اجبارست
علی اصغر فخری
27th May 2015, 03:12 PM
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
فرهاد علیپور
28th May 2015, 08:35 AM
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست .
فریاد زنم از دل و فریاد رسی نیست.
mogan/k
1st July 2015, 07:31 AM
تا شنید از باد پیغام وصال یار گل
برهوا می افکند از خرّمی دستار گل
گر نمی آید زطوف روضه ی آل رسول
چیست مهر آن که آورده است بر طومار گل
«شمس الدین محمدبافقی»
فرهاد علیپور
1st July 2015, 12:15 PM
لاله ای بر رخ رنجور تو می باید کاشت
وقت آن است که آن لاله گلگون برداشت
فرهاد علی پور
zoh_reh
1st July 2015, 12:27 PM
تا به دنیا بوده از من دم زده
او غذا ی روزه ام را هم زده
فرهاد علیپور
1st July 2015, 02:04 PM
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت، شکند اگر صبو یی
mogan/k
3rd July 2015, 08:29 AM
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد
صائب تبریزی
فرهاد علیپور
4th July 2015, 08:59 AM
دلا خو کن به تنهایی ، که از تن ها به تن هایی بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
zoh_reh
4th July 2015, 01:12 PM
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز
که پریدن نتوان با پر و بال دگران
فرهاد علیپور
4th July 2015, 01:59 PM
نشد یک لحظه از یادم جدا دل
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل
zoh_reh
4th July 2015, 03:48 PM
لطف حق با تو مدارا ها کند
چون که از حد بگذزد رسوا کند
نارون1
4th July 2015, 04:22 PM
دل خون شده وصلم و لب هاي تو سرخ است
سرخ است ولي سرخ تر از خون جگر ,نه
فرهاد علیپور
4th July 2015, 04:39 PM
هر شب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
نارون1
4th July 2015, 06:22 PM
يك بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
يك بار دگر , بار دگر , بار دگر نه !
فرهاد علیپور
4th July 2015, 06:33 PM
همه خوشدلند که مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویت
zarinaz
4th July 2015, 07:45 PM
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دونیم افتادست
نارون1
4th July 2015, 10:43 PM
ترس جاي عشق جولان داد و شك جاي يقين
ابرو داري كن اي زاهد مسلماني بس است
فرهاد علیپور
5th July 2015, 12:08 AM
تا از لب لعل تو به عالم خبر افتاد
از کار بسی گوشه نشین پرده بر افتاد
zoh_reh
5th July 2015, 12:57 AM
دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نارون1
5th July 2015, 01:10 AM
نسل پشت نسل تنها امتحان پس مي دهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
zoh_reh
5th July 2015, 01:19 AM
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامن راه دانان بگیر
mogan/k
5th July 2015, 02:06 AM
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سيم و زر آميختند
چون بهار سرمدی حق رسيد
شاخ خشك و شاخ تر آميختند
مولانا
zoh_reh
5th July 2015, 02:36 AM
دل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست
نارون1
5th July 2015, 04:00 AM
تنگ پر از اشك و چشمهاي تماشا
ماهي دلمرده ام , چگونه نگريم ?
فرهاد علیپور
5th July 2015, 09:09 AM
من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد
چون یار من او باشد ، بی یار نخواهم شد
علی اصغر فخری
7th July 2015, 02:13 AM
دام تزوير كه گسترديم بهر صيد خلق كرد مارا پايبند و خود شديم آخر شكار
فرهاد علیپور
7th July 2015, 08:03 AM
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.
zoh_reh
7th July 2015, 07:02 PM
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون ارد زلیخارا
فرهاد علیپور
7th July 2015, 10:10 PM
ای صبا زنجیر جعد طره لیلی کجاست؟
تا علاج این دل آشفته ی مجنون کنم
فرهاد علیپور
11th July 2015, 10:33 PM
من و آن دلی که دایم به دو دست دارم اورا
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را
ندهم به هر کس این دل ، زسپردنش چه حاصل؟
به کسی چرا دهم دل که زبون شمارد او را
The one
13th July 2015, 11:22 AM
من و آن دلی که دایم به دو دست دارم اورا
اگرش نگاه داری به تو می سپارم او را
ندهم به هر کس این دل ، زسپردنش چه حاصل؟
به کسی چرا دهم دل که زبون شمارد او را
ای آرزوی دل که زیاران بریده ای
بنمای رخ که سوختم از انتظار تو[golrooz][golrooz]
فرهاد علیپور
15th July 2015, 12:50 AM
وقت است غم دوران از دیده برون ریزم
فریاد و فغان خود پیمانه به خون ریزم
zoh_reh
16th July 2015, 02:03 AM
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
فرهاد علیپور
16th July 2015, 08:01 AM
من نیم جنس شهنشه ، دور از او
لیک دارم در تجلی ، نور از او
فرهاد علیپور
22nd July 2015, 10:41 AM
....
....
وقت آن شد که زمیخانه به ویرانه روم
که مرا محرم دل کنج خرابات بود -
زاهداز توبه من سخت به تنگ آمد و گفت
برو از مسجد من ، توبه چه حاجات بود
....
....
فکر "جبران "نکنم کنج خرابات پر است
از کسان دگری همچو من عادات بود
فرهاد علی پور(جبران)
mogan/k
29th July 2015, 02:44 PM
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد کز خزانه غیبم دوا کنند
mohammad hossin79
7th August 2015, 04:08 PM
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد کز خزانه غیبم دوا کنند
در تو نگران او و ترا چشم چپ و راست/او با تو سخن گوی و تراگوش سمر بر
mohammad hossin79
7th August 2015, 04:10 PM
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته كوچه شك ،
تا هواي خنك استغنا،
تا شب خيس محبت رفتم.
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سكوت خواهش،
تا صداي پر تنهايي.
mohammad hossin79
7th August 2015, 04:12 PM
شعر بالا تکه ای از اشعار استادسهراب سپهری بود و متن کامل این این شعر :
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست.
تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
من مسلمانم.
قبله ام يك گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف.
سنگ از پشت نمازم پيداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پي "تكبيره الاحرام" علف مي خوانم،
پي "قد قامت" موج.
كعبه ام بر لب آب ،
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر.
"حجر الاسود" من روشني باغچه است.
اهل كاشانم.
پيشه ام نقاشي است:
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است.
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است.
اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك "سيلك".
نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،
پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتي مرد. آسمان آبي بود،
مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد.
پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند؟
پدرم نقاشي مي كرد.
تار هم مي ساخت، تار هم مي زد.
خط خوبي هم داشت.
باغ ما در طرف سايه دانايي بود.
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آينه بود.
باغ ما شايد ، قوسي از دايره سبز سعادت بود.
ميوه كال خدا را آن روز ، مي جويدم در خواب.
آب بي فلسفه مي خوردم.
توت بي دانش مي چيدم.
تا اناري تركي برميداشت، دست فواره خواهش مي شد.
تا چلويي مي خواند، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت.
گاه تنهايي، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد.
شوق مي آمد، دست در گردن حس مي انداخت.
فكر ،بازي مي كرد.
زندگي چيزي بود ، مثل يك بارش عيد، يك چنار پر سار.
زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود،
يك بغل آزادي بود.
زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود.
طفل ، پاورچين پاورچين، دور شد كم كم در كوچه سنجاقك ها.
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون دلم از غربت سنجاقك پر.
من به مهماني دنيا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ايوان چراغاني دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته كوچه شك ،
تا هواي خنك استغنا،
تا شب خيس محبت رفتم.
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سكوت خواهش،
تا صداي پر تنهايي.
چيزهايي ديدم در روي زمين:
كودكي ديم، ماه را بو مي كرد.
قفسي بي در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي زد.
نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت.
من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي بود، دوري شبنم بود، كاسه داغ محبت بود.
من گدايي ديدم، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز.
بره اي ديدم ، بادبادك مي خورد.
من الاغي ديدم، ينجه را مي فهميد.
در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير.
شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما"
من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
موزه اي ديدم دور از سبزه،
مسجدي دور از آب.
سر بالين فقهي نوميد، كوزه اي ديدم لبريز سوال.
قاطري ديدم بارش "انشا"
اشتري ديدم بارش سبد خالي " پند و امثال".
عارفي ديدم بارش " تننا ها يا هو".
من قطاري ديدم ، روشنايي مي برد.
من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت.)
من قطاري ديدم، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد.
و هواپيمايي، كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود:
كاكل پوپك ،
خال هاي پر پروانه،
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي.
خواهش روشن يك گنجشك، وقتي از روي چناري به زمين مي آيد.
و بلوغ خورشيد.
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح.
پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت.
پله هايي كه به سردابه الكل مي رفت.
پله هايي كه به قانون فساد گل سرخ
و به ادراك رياضي حيات،
پله هايي كه به بام اشراق،
پله هايي كه به سكوي تجلي مي رفت.
مادرم آن پايين
استكان ها را در خاطره شط مي شست.
شهر پيدا بود:
رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ.
سقف بي كفتر صدها اتوبوس.
گل فروشي گل هايش را مي كرد حراج.
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي مي بست.
پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد.
كودكي هسته زردآلو را ، روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد.
و بزي از "خزر" نقشه جغرافي ، آب مي خورد.
بند رختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب.
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي ،
مرد گاري چي در حسرت مرگ.
عشق پيدا بود ، موج پيدا بود.
برف پيدا بود ، دوستي پيدا بود.
كلمه پيدا بود.
آب پيدا بود ، عكس اشيا در آب.
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون.
سمت مرطوب حيات.
شرق اندوه نهاد بشري.
فصل ول گردي در كوچه زن.
بوي تنهايي در كوچه فصل.
دست تابستان يك بادبزن پيدا بود.
سفر دانه به گل .
سفر پيچك اين خانه به آن خانه.
سفر ماه به حوض.
فوران گل حسرت از خاك.
ريزش تاك جوان از ديوار.
بارش شبنم روي پل خواب.
پرش شادي از خندق مرگ.
گذر حادثه از پشت كلام.
جنگ يك روزنه با خواهش نور.
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد.
جنگ تنهايي با يك آواز:
جنگ زيبايي گلابي ها با خالي يك زنبيل.
جنگ خونين انار و دندان.
جنگ "نازي" ها با ساقه ناز.
جنگ طوطي و فصاحت با هم.
جنگ پيشاني با سردي مهر.
حمله كاشي مسجد به سجود.
حمله باد به معراج حباب صابون.
حمله لشگر پروانه به برنامه " دفع آفات".
حمله دسته سنجاقك، به صف كارگر " لوله كشي".
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي.
حمله واژه به فك شاعر.
فتح يك قرن به دست يك شعر.
فتح يك باغ به دست يك سار.
فتح يك كوچه به دست دو سلام.
فتح يك شهر به دست سه چهار اسب سواري چوبي.
فتح يك عيد به دست دو عروسك ، يك توپ.
قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر.
قتل يك قصه سر كوچه خواب .
قتل يك غصه به دستور سرود.
قتل يك مهتاب به فرمان نئون.
قتل يك بيد به دست "دولت".
قتل يك شاعر افسرده به دست گل يخ.
همه روي زمين پيدا بود:
نظم در كوچه يونان مي رفت.
جغد در "باغ معلق " مي خواند.
باد در گردنه خيبر ، بافه اي از خس تاريخ به خاور مي راند.
روي درياچه آرام "نگين" ، قايقي گل مي برد.
در بنارس سر هر كرچه چراغي ابدي روشن بود.
مردمان را ديدم.
شهرها را ديدم.
دشت ها را، كوه ها را ديدم.
آب را ديدم ، خاك را ديدم.
نور و ظلمت را ديدم.
و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم.
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت ديدم.
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم.
اهل كاشانم، اما
شهر من كاشان نيست.
شهر من گم شده است.
من با تاب ، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام.
من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم.
من صداي نفس باغچه را مي شنوم.
و صداي ظلمت را ، وقتي از برگي مي ريزد.
و صداي ، سرفه روشني از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چكچك چلچله از سقف بهار.
و صداي صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهايي.
و صداي پاك ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراكم شدن ذوق پريدن در بال
و ترك خوردن خودداري روح.
من صداي قدم خواهش را مي شنوم
و صداي ، پاي قانوني خون را در رگ،
ضربان سحر چاه كبوترها،
تپش قلب شب آدينه،
جريان گل ميخك در فكر،
شيهه پاك حقيقت از دور.
من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي ، كفش ايمان را در كوچه شوق.
و صداي باران را، روي پلك تر عشق،
روي موسيقي غمناك بلوغ،
روي آواز انارستان ها.
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب،
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي،
پر و خالي شدن كاسه غربت از باد.
من به آغاز زمين نزديكم.
نبض گل ها را مي گيرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشيا جاري است .
روح من كم سال است.
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش مي گيرد.
روح من بيكار است:
قطره هاي باران را، درز آجرها را، مي شمارد.
روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد.
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من نديدن بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين.
رايگان مي بخشد، نارون شاخه خود را به كلاغ.
هر كجا برگي هست ، شور من مي شكفد.
بوته خشخاشي، شست و شو داده مرا در سيلان بودن.
مثل بال حشره وزن سحر را مي دانم.
مثل يك گلدان ، مي دهم گوش به موسيقي روييدن.
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم.
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم.
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابدي.
تا بخواهي خورشيد ، تا بخواهي پيوند، تا بخواهي تكثير.
من به سيبي خوشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه.
من به يك آينه، يك بستگي پاك قناعت دارم.
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد.
و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند.
من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم،
رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را.
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد،
سار كي مي آيد، كبك كي مي خواند، باز كي مي ميرد،
ماه در خواب بيابان چيست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي.
زندگي رسم خوشايندي است.
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق.
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند.
زندگي نوبر انجير سياه ، كه در دهان گس تابستان است.
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست.
خبر رفتن موشك به فضا،
لمس تنهايي "ماه"، فكر بوييدن گل در كره اي ديگر.
زندگي شستن يك بشقاب است.
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است.
زندگي "مجذور" آينه است.
زندگي گل به "توان" ابديت،
زندگي "ضرب" زمين در ضربان دل ما،
زندگي "هندسه" ساده و يكسان نفسهاست.
هر كجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است.
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچهاي غربت؟
من نمي دانم
كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست.
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست.
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
واژه ها را بايد شست .
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد.
چترها را بايد بست.
زير باران بايد رفت.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست.
زير باران بايد با زن خوابيد.
زير باران بايد بازي كرد.
زير بايد بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه "اكنون"است.
رخت ها را بكنيم:
آب در يك قدمي است.
روشني را بچشيم.
شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را.
گرمي لانه لكلك را ادراك كنيم.
روي قانون چمن پا نگذاريم.
در موستان گره ذايقه را باز كنيم.
و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.
و نگوييم كه شب چيز بدي است.
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ.
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ ، اين همه سبز.
صبح ها نان و پنيرك بخوريم.
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام.
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت.
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند.
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد.
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون.
و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت.
و اگر خنج نبود ، لطمه ميخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت.
و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد.
و بدانيم كه پيش از مرجان خلائي بود در انديشه درياها.
و نپرسيم كجاييم،
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را.
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست.
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است.
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي، چه شبي داشته اند.
پشت سر نيست فضايي زنده.
پشت سر مرغ نمي خواند.
پشت سر باد نمي آيد.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است.
پشت سر خستگي تاريخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سر دسكون مي ريزد.
لب دريا برويم،
تور در آب بيندازيم
و بگيريم طراوت را از آب.
ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم.
بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
(ديده ام گاهي در تب ، ماه مي آيد پايين،
مي رسد دست به سقف ملكوت.
ديده ام، سهره بهتر مي خواند.
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است.
گاه در بستر بيماري من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس.)
و نترسيم از مرگ
(مرگ پايان كبوتر نيست.
مرگ وارونه يك زنجره نيست.
مرگ در ذهن اقاقي جاري است.
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان.
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است.
مرگ گاهي ريحان مي چيند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سايه است به ما مي نگرد.
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است.)
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي صدا مي شنويم.
پرده را برداريم :
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد.
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند.
بگذاريم غريزه پي بازي برود.
كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند.
چيز بنويسد.
به خيابان برود.
ساده باشيم.
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت.
كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ ،
كار ما شايد اين است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم.
پشت دانايي اردو بزنيم.
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم.
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم.
هيجان ها را پرواز دهيم.
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم.
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي".
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم.
نام را باز ستانيم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم.
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم.
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم.
زهره 0319
2nd November 2015, 03:41 PM
در تو نگران او و ترا چشم چپ و راست/او با تو سخن گوی و تراگوش سمر بر
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به امیدی که تو هم شمع شب تار من آئی
amin_745
9th November 2015, 01:47 AM
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد!
وحید 0319
9th November 2015, 07:07 PM
دانی که چرا کار جهان یکسره با اوست
چون وقت سحر وقت پگاه صحبت از اوست
ابراهیم ناظمی
9th November 2015, 09:13 PM
شخصي همه شب بر سر بيمار گريست چون روز شد او بمرد وبيمار بزيست
mohammad amin 76
13th November 2015, 02:01 PM
تو علت هر شعر وجنونی
وز آتش عشق بحر سرودی
تو دیده تر کرده این باستانی
با دیده خود مکتب دل ها ربودی
ابراهیم ناظمی
13th November 2015, 07:39 PM
شبی در خواب او را با رقیبان در سخن دیدم ********************نبیند هیچ کس در خواب یارب آنچه من دیدم
parsa_1988
20th November 2015, 08:51 PM
مرا خود با تو عهدی در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست[golrooz]
نارون1
18th January 2016, 06:48 PM
تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم
علي پارسا
21st January 2016, 11:50 PM
من اگر مست و خرابم، نه چو تو مست شرابم
به ز خاکم، نه ز آبم، نه از اين اهل زمانم
سیدپویا
22nd January 2016, 11:50 AM
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
نارون1
25th January 2016, 04:35 PM
نسل پشت نسل تنها امتحان پس مي دهيم
ديگر انساني نخواهد بود قرباني بس است
اصغراسلامی مشکنانی
31st January 2016, 01:45 PM
یاد باد دلبر خوش روی به ما اخم نکرد
غم دل خورد وبه رخسار خودش رحم نکرد
نارون1
31st January 2016, 10:09 PM
درخت فصل خزان هم درخت مي ماند
تو پيشفصل بهاري نه اينكه پاييزي
اصغراسلامی مشکنانی
1st February 2016, 02:38 PM
یاد ایامی که بودی یار من
ای کمان ابرو وای دلدار من
نارون1
2nd February 2016, 12:45 PM
نه او به خاطر من مي تواند اين باشد
نه من به خاطر او مي توانم آن باشم
MANE1371
2nd February 2016, 03:01 PM
من ترک عشق بازی و ساغر نمی کنم/صدبار توبه کردم و دیگر نمی کنم
sevda_sj
2nd February 2016, 07:22 PM
مال دنيا نشود سد ره مرگ کسي/ گيرم که کل جهان باشد از آن من و تو....
حسنعلی ابراهیمی سعید
23rd February 2016, 11:23 PM
و آن کس که اسیر حرص چون ایشان نیست
او را ز گروه مـــــردمان نشمارند
ایـــن جــمع اکــابر کــه مــناصــب دارنـــد
از غصه و غم ز جان خود بیزارند
نارون1
23rd February 2016, 11:51 PM
در چشم دیگران منشین، در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکن
حسنعلی ابراهیمی سعید
24th February 2016, 12:22 AM
نه لایق مسجدم نه در خورد کِنِشت
دانــــد ایـــزد گـــل مرا از چه سرشت
نــــه دین و نه دنیا و نه امید بهشت
چون کافر درویشم و چون گدی زشت
نارون1
24th February 2016, 12:30 AM
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداري کن ای زاهد مسلمانی بس است
حسنعلی ابراهیمی سعید
24th February 2016, 08:53 PM
توبه ام بده و عذر مرا تو به پذیر
ای توبه ده و عذر پذیر همه کس
ای عالم اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز، دستگیر همه کس
فاطمه قطب تحریری
24th February 2016, 09:38 PM
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
اگر داغ دل بود ما ديده ايم
اگر خون دل بود ما خورده ايم
اگر دل دليل است ما آورده ايم
اگر داغ شرط است ما برده ايم
علي پارسا
24th February 2016, 10:47 PM
من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم
به ز آبم، نه ز خاکم، نه از اين اهل زمانم
نارون1
24th February 2016, 11:53 PM
من که به پیروزی تو غبطه نخوردم
چون که شکستم، چرا دریغ نخوردی؟
پاطاق
25th February 2016, 05:30 PM
یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد
حسنعلی ابراهیمی سعید
25th February 2016, 07:36 PM
درمان طلبی درد تو افزون گردد
بـــــا درد بساز و هیچ درمان مطلب
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سروسامان مطلب
پاطاق
1st March 2016, 06:07 PM
بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت
سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت
عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی
دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت
گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟
سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت
گفتمت میل سفر دارم تو گفتی صبر کن
خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت
می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را
صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت
می هراسم از نگاه خیره تو سمت در
رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت
با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای
می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت
فاطمه قطب تحریری
1st March 2016, 07:46 PM
تو طاعت حق کنی به امید بهشت/ نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
A S I R
2nd March 2016, 01:55 AM
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم ......... شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم
شاعر:مهرداد اوستا
فاطمه قطب تحریری
2nd March 2016, 07:27 PM
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن/ منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
momentsquran
2nd March 2016, 09:47 PM
نباشد نور و عترت بماند دنیا حیران
باشد رفیق راهم این نور پر فروزان
حسنعلی ابراهیمی سعید
3rd March 2016, 01:31 AM
نـقـشی اسـت پـدیـد آمـده از دریـایی
آنـگـاه شـده بـه قـعر آن دریـا باز
می پرسیدی که چیست این نقش مَجاز
گر برگویم حقیقتش هست دراز
فاطمه قطب تحریری
3rd March 2016, 02:00 PM
ز روزگار جواني خبر چه مي پرسی/ چون برق آمد و چون ابر نو بهار گذشت
حسنعلی ابراهیمی سعید
3rd March 2016, 07:42 PM
تـــا ظن نبری که هیچ گردد هیهات
موصوف به ذات است اگر نیست صفات
آن ماه که قابل صفات است به ذات
گـــاهــی حــــیوان می شود و گاه نبات
momentsquran
4th March 2016, 03:25 PM
تا هست قرآن و عترت باشیم در پناه رحمت شوم قدر دان رحمت از این لطف بي نهایت
حسنعلی ابراهیمی سعید
4th March 2016, 07:44 PM
تــا بـازشناختم من این پای ز دست
ایــن چــرخ فــرومایه مرا دست ببست
افسوس که در حساب خواهند نهاد
عمری که مرا بی مِی و معشوقه گذشت
momentsquran
4th March 2016, 08:01 PM
تمام جهان گدا و اوست پادشاه
همان آفريدگار خورشيد و ماه
حسنعلی ابراهیمی سعید
6th March 2016, 01:03 AM
هر دل که در آن مهر و محبت نسرشت
گر ز اهل سجاده و گر اهل کِنِشت
در دفــــتر عشق نام هر کس که نوشت
آزاد ز دوزخ است و فارغ ز بهشت
momentsquran
6th March 2016, 12:14 PM
تو چون خواهي شكر گويي خالق بنده نواز
نشايد كه گنجد شكر يك نفست درنماز
فاطمه قطب تحریری
7th March 2016, 02:57 PM
زندگی بی تو محال است … تو باید باشی
قلب من زیر سوال است … تو باید باشی
صحبت از خانه ی من نیست … فراتر از این
شهر من رو به زوال است … تو باید باشی
در شبیخون خزان مانده چه کاری بکند
عشق من مثل نهال است … تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزل خوان میگفت :
زندگی بی تو محال است … تو باید باشی
حسنعلی ابراهیمی سعید
7th March 2016, 07:59 PM
یارب تو کریمی و کریمی کرم است
عاصی ز چه رو برون ز باغ ارم است
بـــا طاعتم ار ببخشی این نیست کرم
بـــــا معصیتم اگر ببخشی کرم است
فاطمه قطب تحریری
7th March 2016, 08:44 PM
ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی
ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بِدَوم با سر و سر، باز به پایت نرسد
momentsquran
7th March 2016, 11:25 PM
دارم ز حق هدایت با قرآن و عترت
گویم خدا يا شکرت دادي به من هدایت
فاطمه قطب تحریری
8th March 2016, 09:53 AM
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید/ دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
حسنعلی ابراهیمی سعید
8th March 2016, 08:34 PM
دل راز حیات اگر کماهی دانست
در مــــرگ هـم اســرار الـهی دانــسـت
امـروز که با خودی ندانستی هیچ
فردا که ز خود روی, چه خواهی دانست؟
فاطمه قطب تحریری
9th March 2016, 10:05 AM
تو مپندار كه خاموشي من/ هست برهان فراموشي من
momentsquran
9th March 2016, 12:26 PM
نسيم صبح نمي آورد ترانه شوق
سر بهار ندارند، بلبلان بي تو
پاطاق
9th March 2016, 01:28 PM
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
- - - به روز رسانی شده - - -
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
نارون1
9th March 2016, 02:05 PM
يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند
اين بار مي برند كه زندانيت كنند
فاطمه قطب تحریری
9th March 2016, 02:43 PM
دانه اي را كه دل موري از آن شاد شود / خوشي اش روز جزا تاج سليمان باشد
نارون1
9th March 2016, 02:54 PM
در اين فكرم كه در پايان اين تكرار پي در پي
اگر جايي براي مرگ باشيد ،زندگي زيباست!
فاطمه قطب تحریری
9th March 2016, 04:27 PM
تا قلم موی خیالت یادگاری میکشم
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم
بی تو باران می شود این بغض های لعنتی
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم
momentsquran
9th March 2016, 07:32 PM
من بنده و تو خالق داري نظر بر خلایق
يا رب مرا هم تو بنگر نباشم دور از حقایق
حسنعلی ابراهیمی سعید
9th March 2016, 08:29 PM
قطره ای کز جویباری می رود
از پی انجام کاری می رود
نارون1
9th March 2016, 09:14 PM
در اين دريا چه مي جويند ماهيهاي سرگردان
مرا آزاد مي خواهي ، به تنگ خويش برگردان
* Elahe *
9th March 2016, 10:52 PM
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
بـه پـای سـرو خـود دارم هـوای جـانـفـشـانی را
فاطمه قطب تحریری
9th March 2016, 10:56 PM
آدميزاد اگر بي ادب است آدم نيست/ فرق در بين بني آدم و حيوان ادب است
حسنعلی ابراهیمی سعید
9th March 2016, 11:13 PM
تـا چـند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات
آخــر بـه دل خـاک فـرو خـواهـی شد
نارون1
9th March 2016, 11:15 PM
تو زيبايي و زيبايي در اينجا كم گناهي نيست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اينجا
نارون1
9th March 2016, 11:18 PM
تـا چـند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
گر چشمه ی زمزمی و گر آب حیات
آخــر بـه دل خـاک فـرو خـواهـی شد
در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم .... شروع شد
حسنعلی ابراهیمی سعید
10th March 2016, 12:34 AM
در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار
تا گفتم السلام عليكم .... شروع شد
در عشق تو از ملالتم ننگی نیست
با بی خبران در این سخن جنگی نیست
این شربت عشق, داروی مردان است
نامردان را از این قدح رنگی نیست
نارون1
10th March 2016, 12:44 AM
تو از كي عاشقي؟اين پرسش آيينه بود از من
خودش از گريه ام فهميد مدتهاست،مدتهاست
پاطاق
10th March 2016, 01:02 PM
ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی
ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بِدَوم با سر و سر، باز به پایت نرسد
حسنعلی ابراهیمی سعید
10th March 2016, 07:19 PM
در چشم محققان چه زیبا و چه زشت
مــــنزلگه عاشقان چه دوزخ چه بهشت
پوشیدن بی دلان چه اطلس چه پلاس
زیر سر عاشقان چه بالین و چه خشت
نارون1
10th March 2016, 09:28 PM
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را كرامت تو گنه كار كرده است
وحید 0319
10th March 2016, 09:43 PM
تو را در منتهای کوچه ای رو به امید دیده ام
که تمام کوچه ها راه به این سو برده اند
حسنعلی ابراهیمی سعید
12th March 2016, 07:36 PM
دادم به امید، زندگانی بر باد
نابوده ز عمر خویشتن روزی شاد
زان می ترسم اجل امانم ندهد
چندان که ز روزگار بستانم داد
فاطمه قطب تحریری
13th March 2016, 05:44 PM
دلتنگی نه با قلم نوشته می شود،
نه با دکمه های ســــــرد کیبورد ....
دلتنگی را با اشک می نویسند!!!
روابط عمومی سایت
14th March 2016, 09:32 PM
در ســنگ اگــــر شوی چو نار ای ساقی!
هم آب اجل کند گذار ای ساقی!
خاک است جهان؛ غزل بخوان ای ساقی!
بــا دست نفس باده بیار ای ساقی
momentsquran
15th March 2016, 09:59 PM
يا رب مرا امان بخش تو را به حق عترت
يا رب کرامتی كن در اوج این رفاقت
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.