MR_Jentelman
22nd January 2010, 05:36 PM
آنچه از حوزه نجف به دست آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رسید، و آنچه با رهبری وی پدید آمد و به نسل بعد منتقل شد، نیازمند یادآوری چند نکته است:
1 - عصر بعد از مشروطه در نجف، عصری بحرانی بود. اختلافات ناشی از مشروطه، حوزه نجف را با مشکل اختلاف مذهبی و سیاسی روبرو کرده و دو گروه همدیگر را متهم به انواع و اقسام اتهامات فکری و زندقه و سیاسی و وابستگی به بیگانه می کردند. این ماجراها تا انحلال دولت عثمانی داشت و این زمان، که پای سلطه انگلیسی ها به میان آمد، به تدریج در نجف و کربلا و به طور کلی شیعیان، نوعی اتحاد پدید آمد. ماجرا ادامه یافت و به تشکیل دولت عراق مستقل انجامید، دولتی که به دلیل تسلط سنیان بر ارکان آن در زمان عثمانی، همچنان در اختیار آنان باقی ماند. حضور انگلیسی ها ، همچنان یک مشکل اساسی بود. در جریان انقلاب عراق در سال 1920 شیعیان، جبهه متحدی را علیه تجاوز انگلیسی ها داشتند، در حالی که سنیان همراهی می کردند. نتیجه آن شد که شیعیان که شکست خوردند و به طور کل از اوضاع سیاسی به دور افتادند. بعدها در انتخابات سال 1922 علمای شیعه اعتراض کردند که مجبور به بیرون رفتن از عراق شدند. و پس از بازگشت نیز کاری از آنان ساخته نبود. هرچه بود، بر اثر این رویدادها ماجراهای مشروطه تا حدودی فراموش شد. در ادامه روی آوردن بی دینی به ایران، علمای نجف را به این سمت و سو سوق داد که اندکی به فکر اصل دین باشند و این اختلافات را کنار بگذارند. به واقع، زمانی که در ایران اندیشه های ضد مذهبی و دینی ترویج می شد و همه علما نگران اصل مذهب شده، دیگر توجهی به گذشته نکردند، گرچه رسوبات آن باقی بود.
2 – تشکیل یک دولت لائیک در ایران مشکلات سیاسی زیادی را برای نجف فراهم کرد. دوره آیت الله اصفهانی به لحاظ سیاسی و پشتیبانی ایران، دو دوره است.
الف: دوره اول که تقریبا ادامه سیاست های گذشته است و دولت ایران، حامی مراجع شیعه در عتبات بود و روی آن به عنوان یک حامی جدی تکیه داشت. مواضع نخستین علمای شیعه از دولت ایران، در جریان بحرانی که در عراق بر انتخابات سال 1922 پیش آمد بر همین اساس بود. زمانی که در اسفند سال 1303 وزارت خارجه ایران از منافع ایران در مقابل شناسایی دولت عراق به عنوان یک دولت رسمی سخن می گوید ضمن هیجده مسأله که مطرح می شود از جمله در بند 12 می گوید: نظر به این که عتبات عالیات محل توقف رؤسای روحانی و مراجع تقلید شیعه می باشد علمای اعلام همیشه مورد احترام حکومت عراق عرب خواهند بود. و در بند 13 مجددا از دولت عراق خواسته شده است که در باره موقوفات و نذورات مربوط به بقاع شریفه عراق، «دولت عراق عرب کمال اهتمام را مرعی داشته و بدون فتوای اجتماع مراجع شیعه اقدامی را جایز نخواهد دانست.» (بنگرید: چالشها و تعاملات ایران و عراق در نیمه نخست قرن بیستم، ص 433) در این زمان، وقتی حاج آقا نورالله در سال 1306 به عنوان اعتراض به حکومت پهلوی به قم مهاجرت کرد، حمایت چندانی از سوی نجف صورت نگرفت، زیرا علمای عراق در مواجه با دولت عراق، انتظار حمایت از دولت ایران را داشتند نه قرار گرفتن برابر آن را. این موضع گیری البته موافق با روحیه علمای نجف نیز بود که برخوردهای نرم و معتدل را به برخوردهای تند، ترجیح میدادند. چنان که با روحیه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نیز سازگار بود. شاهد آن که ایشان در نامه ای که در آغاز اعتراض و قیام حاج آقا نورالله به ایشان نوشت، با اشاره به خطیر بودن اوضاع و امکان از دست رفتن نفوذ روحانیت در ایجاد یک برخورد سخت، روی یک سیاست معتدل و برخورد آرام تکیه کرده است. این نامه یک سند بسیار بسیار با ارزش از مواضع روحانیت در دوره ای است که هنوز برخوردهای رضاشاه با روحانیت و دینداری تند نشده بود. تاریخ این نامه که در پاسخ آیت الله حاج آقا نورالله نجفی است، 12 ربیع الثانی 1346 ق است:
... اما مسأله اولی البته اهتمام در جلوگیری از مفاسد دینیه، اولا، وظیفه هر مسلمی است، و لاسیما علما و روحانیین، لکن هرچه تأمل شده و می شود طریق اصلاحی بعد از مدد غیبی به نظر نمی آید الا همراه کردن مقام سلطنت و آن هم موقوف است به این که سوء تفاهمی واقع نشود که مؤکد بعضی خیالات و شاهد صدق و دلیل و برهان لامذهبان شود که بعضی مطالب را جلوه دادهاند که نفوذ روحانیین و تقید به بعضی تعبدیات، مانع از نفوذ سلطنت و آبادی مملکت است. باید به وسائل صحیحه فرمایند قضیه بر عکس است. این گونه اشخاص فی الحقیقه کارکن اجانبند که به این دسائس مسکل آنها را می خواهند رواج دهند و تصفیه طریق برای آنها می کنند، چون برای آنها دو سد بزرگ است در بلاد ایران: یکی نفوذ روحانیین و مسموع الکلمه بودن ایشان و یکی تقید عامه ناس به فوائد مذهبیه و تعلیمات اسلامیه. اگر این مطلب از بین رفت یا تعضیف شد رواج شدن بعضی مسالک در بلاد سهل است با قرب جواد و بالجمله طریق منحصر به همین است به حسب ظاهری مقام سلطنت همراه شود که این عناصر فاسد که در همه جا و هر اداره داخل شده و زمامداری غالب امور به ید آنهاست دور و به جای آنها اشخاص صالحه قرار داده شود. کم کم امور رو به اصلاح خواهد گذاشت، خصوصا اگر جدا معتقد شد که علما فی الواقع معاضد و مساعد او و دیانت پشتیبان سلطنت اوست و جلب و جذب قلوب عامه که اهم مطالب است بشود که شفاها بعضی مطالب را بفهماند. اگر حضرت عالی و سایر آقایان به این طریق داخل شوند مظنون آن است مفید باشد و به غیر این طریق به حسب ظاهر آهن سرد کوبیدن است مگر ید غیبی بعضی تضییقات را ایجاد و بعضی موانع را رفع نماید. و اما مسأله نظار آن هم از متفرعات مساعدت مقام سلطنت است و البته این عوامل فاسده نخواهند گذاشت و اگر از بعضی آنها لفظا مساعدت شود هزار گربه رقصانیها خواهند کرد که مقدمات عقیم شود. (متن اعلامیه روی دیوار خانه مشروطه در اصفهان موجود است).
به هر روی در این دوره، روابط در همین حد ادامه یافت.
ب: دوم دورهای که دولت ایران به طور جدی، به سمت لائیک شدن پیش رفته رفته و از تسلط علما بر امور جلوگیری کرده و رودرروی علمای نجف قرار می گیرد. در واقع، بعد از ختم ماجرای قیام حاج آقا نورالله، و سماجت رژیم در ایجاد اصلاحات به خصوص در زمینه کلاه و لباس، اوضاع تغییر کرد.
این رویه از سال 1307 آغاز شد که سختگیری هایی بر ضد لباس روحانی در ایران آغاز شد. نشریات شروع به نوشتن مقالاتی بر ضد علما کرده و طنزهایی بر ضد علما در نشریات منتشر کرده علمای دینی را عامل عقب ماندگی ایران و ضد تجدد معرفی می کردند. تبعید شماری از علمای تبریز که به این رفتار معترض بودند به عتبات، موجی از مخالفت را در نجف برانگیخت. درسهای نجف به عنوان اعتراض تعطیل شد و در ملاقاتهایی که با کنسولگری ایران صورت گرفت، رسما به این رفتارها اعتراض شده و در ملاقاتی که جمعیت معترضین با آیت الله نائینی داشتند موارد زیر به عنوان خواسته های رسمی به دولت ایران منعکس شد:
الف: عودت اهل علم تبریز (مرحوم انگجی و میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی)، ب: جلوگیری از منهیات شرعی که علنا اجرا می شد، ج: کسی مبجبور به تبدیل لباس و کلاه نشود، د: تنبیه مدیران جراید و موقوف داشتن هجویاتی که در جراید در توهین به علمای درجه اول می شود.
بدین ترتیب این نخستین فاصله ای بود که میان علما و دولت ایران افتاد و همچنان ادامه یافت تا به سقوط پهلوی منجر شد. اما هرچه بود حوزه نجف را از این که دولت ایران به پشتیبانی خود از خود نا امید کرد و به عکس دولت ایران نیز در مسائل منطقهای و به خصوص مسائل عراق، یک پشتیبان را از دست داد. مهم تر آن که یک کینه دایمی بین روحانیت و سلطنت پهلوی ایجاد کرد که آثار آن بعدها ظاهر شد.
3 - در این دوره، خروج ارز از ایران ممنوع شد به طوری که دولت سیاست های مالی سختی را اعمال می کرد و نه تنها پول از ایران خارج نمی شود بلکه به ندرت زائری هم از ایران عازم عراق می گردد. زمانی در اواخر دوره رضاشاه که همسر احمد کسروی به زیارت عتبات می رفت، وی مجبور شد از طریق غیر قانونی پولی برای وی حواله کند. این مطلبی است که حاج سراج انصاری که قرار بود میزبان وی باشد، بعدها، یادآور شد. در واقع بخشی از مشکلات ناشی از قطع ارتباط با ایران، مسائل مالی بود که وقتی ارتباطها قطع شد پشتیبانی مالی از مرحوم سید در ایران کاهش یافت. ویس قنسول ایران در نجف در گزارشی که در خرداد 1308 به ایران فرستاده، و از وی درخواست کرده به فقرای ایرانی که در عراق مانده اند کمک کنند، ضمن گزارش ملاقات خود با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی میگوید: با حجت الاسلام آقای آقا سید ابوالحسن اصفهانی ملاقات و کیفیت را به عرض رسانیدم. موجب تعجب ایشان گردیده فرمودند: اولا وجوهاتی که برای من می آید از افغانستان و زنگبار و افریقاست از ایران وجوه نمی آید و در ایرانیان، دولت رمقی نگذاشته – با آن عوارض و مالیات های سنگین – که بتوانند وجوه بدهند. دولت فقط چیزی را که اهمیت داده تبدیل لباس و کلاه است که جگر همه را خون کرده. من نمی دانم این چه اصلاحی است به مملکت می نمایند.... امروز نگاه داری طلاب از همه مقدم تر است و از ایران هم به من وجهی نمی رسد که به فقرای آنها بدهم.... علاوه بر از انقلاب افغانستان هم مدتی است که وجوه قطع شده که نمی فرستند و مبلغی هم مقروش شدهام.
در ملاقات بعدی ویس قنسول با آیت الله نائینی وی هم گفت: از ایران برای ما وجوه نمی رسد. وجوهاتی که به من می رسد از عراق و از سایر ولایات است... اگر امروزه ما بتوانیم طلاب را در نجف اداره نماییم خیلی است». (مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص 160 – 161)
چنان که در نامهای از سید ابوالحسن نقل شده، پولی از آذربایجان که یکی از منابع درآمد آیت الله سید ابوالحسن بود به وی نمی رسید. «از تبریز که بالمره برای حقیر قطع وجوهات شده با این که همه می دانند ابتلا و گرفتاری مرا که یک شعبه آن نانی است که موظفا باید به تمام طلاب از فارس و ترک و هندی و سایر طوایف بدهم که لا اقل هر ماهی دو سه هزار تومان می شود، غیر از ابتلائات دیگر که تمام اهل احتیاج اعتاب مقدسه حتی کاظمین و سامره و کربلای معلی، متوقع از اینجانب می باشند و یک نفر مسلمانی در صفحه آذربایجان یافت نمی شود که بگوید این مرکز دیانتی که نجف اشر است و امت جامعه اسلامیه از کجا حفظ شود و آیا تکلیفی در این باب بر ما متوجه است یا خیر؟ آیا بدیهی نیست که اگر خدای نخواسته این امت جامعه علمیه منحل شود چه لطمه و صدمه بر عالم اسلامیت ودیانت وارد می آید؟ و آیا نه بدیهی است که حافظ آن مساعدت مالی است». (مجموعه نامه ها و مکاتبات آیت الله اصفهانی، (به کوشش محمد جواد نور محمدی)، ص 149 - 150).
در تمام این دوره، همت آیت الله اصفهانی روی حمایت از بقایای جریان روحانی در ایران و حمایت از آن با شرایط سهل گیرانه متمرکز بود. وی بدون آن که چندان مته به خشخاش بگذارد، از هر تلاشی که در ایران برای حفظ دینداری میشد حمایت میکرد. به علاوه آیت الله اصفهانی، بر اساس یک سنت که در حوزه نجف استقرار داشت، چندان به پر و پای مخالفان و لائیک ها نپیچیده و اهل تفکیر و تردید نبود. وی حتی در نجف، حاضر به تکفیر معروف الرصافی نشد و این به رغم آن بود که از وی مطالب نامطلوبی انتشار یافته بود. استقرار مرجعیت کامل در آیت الله اصفهانی نیز به نوبه خود، نوعی اتحاد میان عالم تشیع فراهم کرده و این نیز سد محکمی در مقابل کسانی بود که تلاش میکردند به اسم تجدد و پیشرفت و آبادانی مملکت، لطمهای به باورهای مذهبی مردم وارد کنند. آیت الله اصفهانی، منهای دوره ای که به دلیل برخوردهای مربوط به انتخابات عراق در سال 1922 درگیر مسائل سیاسی جاری در عراق شد، بعدها برخوردهای آرام تری داشت و تقریبا در دوره پادشاهی فیصل، دشواری سیاسی چندانی در عراق نداشت، بلکه محترم هم بود. در واقع، اگر ایران به دلیل رفتار رضاشاه از ایشان رویگردان شد، اما به عکس، ایشان در عراق زمینه آزادتری داشت و شیعیان بلاد دیگر نیز با تقلید وی و ارسال وجوهات، حوزه نجف را در این دوره بحرانی، مورد حمایت قرار دادند.
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی دست پرورده آخوند خراسانی
پیش از این در یکی دو یادداشت بر این نکته تأکید کردم که درک رابطه استادی و شاگردی میان افراد، به عنوان یک اصل، کمک شایسته ای برای فهم بهتر مسائل فکری و درک رویدادهای جاری اندیشهای در جامعه ما به ما میکند. در اینجا میخواهم اندکی از رابطه میان آخوند خراسانی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی (1325ش) بنویسم. طبعا باید اندکی به عقب برگردیم.
یكی از آثار داستان مشروطه خواهی، ایجاد اختلاف و انشعاب گسترده اما موقت در حوزه کهن نجف بود، آن هم میان دو كاظم. یكی محمد كاظم خراسانی (م 1329ق) و دیگری سید محمد كاظم یزدی. نخستین آن دو، جانبدار مشروطه بود و تا زمانی كه به خاطر مسائل پس از مشروطه دوم در برخی از جنبه های آن تردید نكرد، یكپارچه از آن حمایت می كرد، اما دومی محتاط بود؛ ضمن آن كه موضعگیری صریح نمی كرد، اما حسّ عمومی چنین بود كه میانه ای با مشروطه ندارد.
رهبری این دو كاظم، سبب پدید آمدن دو گرایش به عنوان مستبد و مشروطه خواه در نجف شد. آثار این اختلاف برای حوزه نجف بسیار سنگین بود و تا سالها ادامه داشت. این در حالی بود كه هر دوی آن بزرگواران از بزرگترین مجتهدان عصر اخیر شیعه بوده و علاوه بر آثار علمی، و برجسته تر از همه «كفایه» و «عروة الوثقی» که اهل فهم بر اهمیت آن دو کتاب واقف هستند، هر كدام صدها شاگرد تربیت كردند.
ماجرای سیاسی شدن حوزه نجف، بلكه به عبارتی حوزه سامرا، از تحریم تنباكو شروع شده بود. عقیده بر آن است كه در آن ماجرا، مكتب خاصی به نام مكتب سامرا شكل گرفت و آثارش بعدها در تربیت شماری از روحانیون سیاسی ظاهر شد. برای مثال در شیراز آقا عبدالحسین لاری متعلق به مكتب سامرا دانسته شده است. چنان كه شیخ فضل الله نوری (م 1327ق) نیز متعلق به همین مكتب است. میرزای نائینی (م 1355ق) هم از تربیت شدگان مكتب سامرا بود. نائینی به جز این كه خیلی مشروطه خواه بود و رساله «تنبیه الامه» را نوشت، در پشت صحنه موضعگیری مراجع ثلاث نجف در حمایت آن هم از قیام تبریز و مشروطه، نقش مهمی داشت. ظن قوی بر آن است که وی بیانیه های علمای ثلاث مشروطه خواه «خراسانی، مازندرانی و میرزا حسین» را مینوشت، هرچند در نجف كسان دیگری هم بودند كه چنین قدرتی داشتند.
به هر روی میراث مكتب سامرا به نجف رسید و در مشروطه ظاهر شد، اما به دلیل اختلاف نظرهایی كه در باره ماهیت و لوازم مشروطه پیش آمد، و در قالب اصطلاح سازی های جدید كه ناشی از گفتمان حاكم بر مشروطه بود، گروهی به عنوان مشروطه خواه و گروهی به عنوان مستبد معروف شدند. این ماجرا تا به نهایت رفت. به این معنا كه آخوند خراسانی و عده ای دیگر جانبداری كردند و سید محمد كاظم، جانب احتیاط را گرفت. اكثریت در قالب یک موج آن هم در پیروی از استاد با گروه مشروطه خواه بود. اقلیت نیز با سید كاظم یزدی بود كه به مرور و با شكست جریان مشروطه خواهی و فرونشستن موج، و به خصوص بعد از فوت آخوند، و بعد هم قیام عراق علیه انگلیسی ها، دوباره برآمد و مرجعیتش گل كرد و تا حدودی اعاده حیثیت شد. هرچند در اذهان برخی از مورخان مشروطه خواه، آن سابقه ماند و جسارت ها به وی ادامه یافت.
در این دسته بندی ها، گروهی از علما و فضلای برجسته نجف، به دلیل آن كه قریب دو دهه در درس مرحوم آخوند شركت كرده بودند، و نیز علائق خاص خودشان، در كنار آخوند قرار گرفتند. از نظر آخوند که مشروطه دوم را حاصل زحماتش می دید، اوضاع وضعیت مطلوبی نداشت. در این باره اسناد به اندازه کافی هست. آنچه دوباره نجف را به حرکت آورد اولتیماتوم روسها در اواخر سال 1329 بود که بار دیگر این جناح را در نجف متحد كرد. همه بسیج شدند تا به سوی ایران حرکت کنند! اما مرگ ناگهانی آخوند همه رشته ها را پنبه كرد.
جعفر خلیلی (برادر عباس خلیلی) در هکذا عرفتهم (1/100) نوشته است که بعد از درگذشت آخوند، آل آخوند با تمام وجود از آقا سید ابوالحسن اصفهانی حمایت میکردند که از شاگردان معروف و برجسته مرحوم آخوند در طول هفده سال بود. آن زمان آقا سید ابوالحسن یک امام جماعت و استادی مانند بسیاری دیگر در حوزه نجف بود. به نوشته وی، آقا سید ابوالحسن حتی کمکی را که آقا سید محمد کاظم یزدی برایش فرستاد قبول نکرد، شاید از آن روی که تصور نشود از کسی که با استادش درگیر بوده، پولی دریافت کرده است. اعتماد مرحوم آخوند به آقا سید ابوالحسن آن اندازه بود که وی را کاندیدای نمایندگی مراجع در مجلس شورای ملی کرده بود تا ناظر بر مصوبات باشد و اصل طراز اول را اجرا کند.
سید ابوالحسن هفده سال در درس مرحوم آخوند شركت كرده بود و همه دانش فقهی و اصولی خود را مدیون او بود. بنابرین طبیعی بود كه در حزب وی قرار داشته باشد.
آقا سید ابوالحسن تا سالها پس از آن به بیت آخوند رفت و آمد داشت و گاه ساعاتی در بیت مرحوم ایشان مینشست. حتی روز تشییع جنازه فرزندش سید حسن، بعد از اقامه نماز بر او باز به خانه آخوند رفت و بدون آن که لحظه ای گریه و اظهار ناراحتی کند ساعتی نشست و سپس به خانه آمد. (هکذا عرفتهم: 1 / 111).
سید ابوالحسن اصفهانی كه سالها بعد مرجع تقلید عام شد، و حتی مرجعیتش از مرحوم آخوند هم فراگیرتر بود، در كنار افرادی چون میرزای نائینی و میرزا مهدی فرزند آخوند و شماری دیگر قرار داشت و در وقایع مربوط به مقابله با تهدید روسیه، در هیئت منتخبه علما در كاظمیه قرار داشت. سید محمدتقی شیرازی هم كه در سامرا بود در حمایت از این جمع به كاظمیه آمد.
پس از درگذشت آخوند در آخرین روزهای سال 1329، به تدریج مرجعیت عام در اختیار سید محمد كاظم یزدی و بعد از وی در اختیار محمدتقی شیرازی بود. پدید آمدن مسائل جدید به خصوص در ارتباط با انگلیس و اشغال عراق، تا اندازه ای ماجرای مشروطه را به فراموشی سپرد. تاریخ هم نشان داد كه برخلاف اتهامی كه به سید محمد كاظم یزدی می زدند، وقتی پای منافع اسلام و شیعه در میان باشد (در جریان اشغال عراق توسط انگلیسی ها در آغاز جنگ جهانی در سال 1914/1332) او مرد میدان است. در این باره اسناد به اندازه کافی هست و کتاب پرحجم آقای کامل سلمان الجبوری - از مورخان برجسته معاصر عراق – در باره مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی شاهدی بر این مدعاست. به هر روی پس از درگذشت مرحوم یزدی در 28 رجب سال 1337 (1919)، آیت الله میرزای شیرازی كوچك رهبری انقلاب را در دست گرفت و با درگذشت وی شیخ الشریعه اصفهانی به صحنه آمد كه البته چیزی به دست نیامد.
آنچه که در ارتباط با مرجعیت اهمیت داشت، این بود كه میرزای شیرازی كوچك احتیاطات خود را به سید ابوالحسن ارجاع داد. گفته اند که میرزا خیلی اهل احتیاط بود، یعنی در مسائل زیادی احتیاط می کرد و همین امر سبب شده بود که مقلدین وی در زحمت باشند. بنابر این وقتی احتیاطات را به آقا سید ابوالحسن ارجاع می داد معنایش آن بود که مراجعین به آقا سید فراوان خواهند بود. کم کم نماز جماعت سید هم شلوغ و شلوغ تر شد.
این زمان دو مرجع عمده از عجم ها در نجف بود: نخست میرزای نائینی و دیگری آقا سید ابوالحسن اصفهانی. از عربها نیز مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء شهرت داشت. گفته اند که مردم داری اصفهانی او را از نائینی و شیخ محمد حسین كاشف الغطاء پیش انداخت. به علاوه آقا سید ابوالحسن اهل «فنر» نبود. این فنر چراغی بود که جلوی علما می گرفتند و نشانه ای برای عظمت و بزرگی بود! آقا سید ابوالحسن اهل این مسائل نبود و همین تواضع او را بزرگتر می کرد.
نائینی و اصفهانی هر دو درگیر تحولات عراق شدند، اما نه آن اندازه كه مشكل مهمی پدید آید. آنان با تحریم انتخابات عراق، مجبور به ترک عراق شدند، اما به زودی برگشتند. اوضاع در ایران هم عوض شد و با بسته شدن دروازه های ایران به روی نجف در دوره رضاشاه، محدودیت های بیشتری برای مرجعیت پیش آمد. در این وقت درس و آقایی آقا سید ابوالحسن گرفت و کم کم مرجعیت او فراگیر شد و بعد از درگذشت میرزا نائینی در سال 1355 (1315ش) مرجعیت آقا سید ابوالحسن عمومی شد.
این زمان داستانهای مشروطه فراموش شده بود، اما یك مشكل دیگر هم مطرح شد و آن موضعگیری نسبت به اظهارات مرحوم سید محسن امین در لبنان و شام، بحث قمه زنی و مسائلی بود كه به عنوان عزاداری های نامشروع مطرح شد. نائینی از قمه زنی دفاع كرد، اما سید ابوالحسن در كنار اصلاح طلبان شام قرار گرفت. در این وقت بار دیگر جنگ در نجف آغاز شد. این بار، دعوای مشروطه و مستبد جای خود را به یزیدی و حسینی داد. آنها که مخالف قمه زنی بودند، یزیدی شدند.
این كه چرا نائینی از قمه زنی دفاع كرد، با آنچه از وی در مشروطه خواهی می شناسیم، ناسازگار می نماید. اما شاید پاسخ آن در توبه اش از آن وقایع و نگارش تنبیه الامه باشد كه روایتی بسیار نیرومند است و تردید در آن سودی ندارد. به هر حال، برداشت او از ادله، او را به این فتوا رسانده بود.
اما آقا سید ابوالحسن رویه خود را كه از اول هم با احتیاط آغاز كرده بود، حفظ كرد و در اینجا خود واقعیاش را نشان داد. او با شجاعت از مرحوم سید محسن امین جانبداری كرد و به مخالفت ها وقعی نگذاشت. اما در عین حال با احتیاط پیش رفت.
آیا ممكن است بگوییم سابقه او در جریان مشروطه، ایستادگی محتاطانه اش در كنار آخوند و طبعا ارتباطش با افكار و اندیشه های جدید سبب شد تا در این نقطه نیز چنین موضعی اتخاذ كند؟
باید تأکید کنم که سید ابوالحسن در همین ماجرا نیز جانب احتیاط را رها نكرد و به گونه ای پاسخ پرسشهای مربوط به كیفیت عزاداری را می داد كه در عین آن كه همراهی با موضع اصلاح طلبان داشت، اما چندان بوی مخالفت با دیگران هم از آن در نمی آمد.
این ماجرا یک دهه وقت نجف را گرفت و اخیرا خانمی با نام سابرینا کتابی در این باره به زبان فرانسه نوشته که به عربی هم ترجمه شده و بخش مهمی از آن در باره همین داستان است.
در این زمینه دهها كتاب و رساله در نجف نوشته شد كه یكی از معروف ترین آنها التنزیه سید محسن امین و كتاب نصرت المظلوم از حسن مظفر (یا در واقع شیخ عبدالحسین حلی) بود. الانوار الحسینیه و الشعائر الاسلامیه از دیگر آثاری بود كه در این زمینه نوشته شد. التنزیه همان است که جلال آل احمد تحت عنوان عزاداری های نامشروع در سال 1322 ترجمه و چاپ کرد. سال 71 آقای یاحسینی تجدید چاپ کرد و اخیرا آقای خسروشاهی با مقاله دیگر جلال با عنوان اسرائیل فرزند نامشروع امپریالیسم توسط روزنامه اطلاعات چاپ کرده است.
در باره پرسش بالا و این که آیا این موضعگیری آقا سید ابوالحسن ارتباطی با عصر همراهی او با مشروطه و مرحوم آخوند دارد یا نه، بدون شك پاسخ باید تا حدودی مثبت باشد. هرچه بود او جرأت كرد و خودزنی با قمه یا شمشیر را محرم و غیر شرعی دانست. این مطلبی است كه جعفر الخلیلی در هكذا عرفتهم از رساله فارسی آقا سید ابوالحسن نقل كرده است (ج 1 ص 207). اهمیت این موضعگیری درست در شهر نجف كه همه خطبا و مراجعی چون نائینی علیه سید محسن امین وارد میدان شده بودند، آشكار می شود. خلیلی همانجا گوشه ای از این جو سنگین نجف را بر ضد سید محسن بیان كرده است. او تأكید می كند كه این اقدام آقا سید ابوالحسن او را از رسیدن به نقطه اوج مرجعیت در آن زمان دور كرد. آگاهیم كه مرجعیت عام و مطلق وی پس از درگذشت مرحوم نائینی در سال 1355 بود و طی ده سال بعد از آن بود كه آقا سید ابوالحسن به مرجعیت مطلق دست یافت. خلیلی از کارهایی که سید صالح حلی علیه آقا سید ابوالحسن کرد، سخن گفته و این که در خطابه های غرای خود مرتب به او طعنه می زد (1 / 108). کارهای هجاآمیز این سید صالح سبب شد که آقا سید ابوالحسن هم او را تفسیق کرد و گوش دادن به خطاب های او را تحریم نمود. شگفت آن که سخن سید ابوالحسن اثر کرد و سید صالح با آن زبان گرم و نرمی که داشت از سکه افتاد که افتاد.
به هر روی ادامه این داستان یعنی نگاه عقلیتر آقا سید بوالحسن در ابعاد دیگری از زندگی ایشان نیز دیده می شود. او نخستین مرجعی است كه اجازه داد از سهم امام برای چاپ مجله استفاده شود. این مربوط به مجله الاسلام از محسن فقیه شیرازی بود.
این اقدام می تواند نوعی پیشگامی را در افكار سید ابوالحسن نشان دهد. آن موقع نشریاتی مانند الفجر الصادق و الهاتف و غیره در نجف و بغداد چاپ می شد و سید نیز آنها را مطالعه می کرد. بنابرین از اهمیت آنها واقف بود.
ارتباط سید ابوالحسن با مرحوم سید ابوالحسن علوی طالقانی پدر آیت الله طالقانی كه روحانی روشنفكری در تهران بود، و مطالبی كه گهگاه از زبان آیت الله طالقانی در این باره گفته شده، حكایت از راه آمدن مرحوم سید ابوالحسن با جناح های مختلف فكری دارد.
به نظر می رسد این خطی است كه می توان آن را دنبال كرد و بر اساس آنچه در آغاز گفتیم، باید ریشه برخی از این مواضع را در میان شاگردان، ناشی از مواضع استادان دانست.
خلیلی از بحث تکفیر معروف رصافی در بغداد توسط علمای سنی یاد کرده و این که آنان به نجف هم آمدند تا فتوای تکفیر او را از آقا سید ابوالحسن بگیرند. اما سید وقتی مقاله رصافی را در باب وحدت وجود خواند گفت با این حرفها کسی تکفیر نمی شود. خیلی های دیگر هم چنین عقیده ای داشته اند و تکفیر نشده اند. (هکذا عرفتهم: 1 / 106). این رصافی روشنفکر بسیار جری بود که از بغداد به استانبول رفت و متجدد شد. کتاب المسألة العراقیه و شخصیة المحمدیة او از کتابهایی است که با همین دیدگاه ها نوشته شده است. این شخص نسبت به ایرانی ها و به طور کلی شیعیان موضع کینه توزانه ای دارد.
منبع:كتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران
1 - عصر بعد از مشروطه در نجف، عصری بحرانی بود. اختلافات ناشی از مشروطه، حوزه نجف را با مشکل اختلاف مذهبی و سیاسی روبرو کرده و دو گروه همدیگر را متهم به انواع و اقسام اتهامات فکری و زندقه و سیاسی و وابستگی به بیگانه می کردند. این ماجراها تا انحلال دولت عثمانی داشت و این زمان، که پای سلطه انگلیسی ها به میان آمد، به تدریج در نجف و کربلا و به طور کلی شیعیان، نوعی اتحاد پدید آمد. ماجرا ادامه یافت و به تشکیل دولت عراق مستقل انجامید، دولتی که به دلیل تسلط سنیان بر ارکان آن در زمان عثمانی، همچنان در اختیار آنان باقی ماند. حضور انگلیسی ها ، همچنان یک مشکل اساسی بود. در جریان انقلاب عراق در سال 1920 شیعیان، جبهه متحدی را علیه تجاوز انگلیسی ها داشتند، در حالی که سنیان همراهی می کردند. نتیجه آن شد که شیعیان که شکست خوردند و به طور کل از اوضاع سیاسی به دور افتادند. بعدها در انتخابات سال 1922 علمای شیعه اعتراض کردند که مجبور به بیرون رفتن از عراق شدند. و پس از بازگشت نیز کاری از آنان ساخته نبود. هرچه بود، بر اثر این رویدادها ماجراهای مشروطه تا حدودی فراموش شد. در ادامه روی آوردن بی دینی به ایران، علمای نجف را به این سمت و سو سوق داد که اندکی به فکر اصل دین باشند و این اختلافات را کنار بگذارند. به واقع، زمانی که در ایران اندیشه های ضد مذهبی و دینی ترویج می شد و همه علما نگران اصل مذهب شده، دیگر توجهی به گذشته نکردند، گرچه رسوبات آن باقی بود.
2 – تشکیل یک دولت لائیک در ایران مشکلات سیاسی زیادی را برای نجف فراهم کرد. دوره آیت الله اصفهانی به لحاظ سیاسی و پشتیبانی ایران، دو دوره است.
الف: دوره اول که تقریبا ادامه سیاست های گذشته است و دولت ایران، حامی مراجع شیعه در عتبات بود و روی آن به عنوان یک حامی جدی تکیه داشت. مواضع نخستین علمای شیعه از دولت ایران، در جریان بحرانی که در عراق بر انتخابات سال 1922 پیش آمد بر همین اساس بود. زمانی که در اسفند سال 1303 وزارت خارجه ایران از منافع ایران در مقابل شناسایی دولت عراق به عنوان یک دولت رسمی سخن می گوید ضمن هیجده مسأله که مطرح می شود از جمله در بند 12 می گوید: نظر به این که عتبات عالیات محل توقف رؤسای روحانی و مراجع تقلید شیعه می باشد علمای اعلام همیشه مورد احترام حکومت عراق عرب خواهند بود. و در بند 13 مجددا از دولت عراق خواسته شده است که در باره موقوفات و نذورات مربوط به بقاع شریفه عراق، «دولت عراق عرب کمال اهتمام را مرعی داشته و بدون فتوای اجتماع مراجع شیعه اقدامی را جایز نخواهد دانست.» (بنگرید: چالشها و تعاملات ایران و عراق در نیمه نخست قرن بیستم، ص 433) در این زمان، وقتی حاج آقا نورالله در سال 1306 به عنوان اعتراض به حکومت پهلوی به قم مهاجرت کرد، حمایت چندانی از سوی نجف صورت نگرفت، زیرا علمای عراق در مواجه با دولت عراق، انتظار حمایت از دولت ایران را داشتند نه قرار گرفتن برابر آن را. این موضع گیری البته موافق با روحیه علمای نجف نیز بود که برخوردهای نرم و معتدل را به برخوردهای تند، ترجیح میدادند. چنان که با روحیه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نیز سازگار بود. شاهد آن که ایشان در نامه ای که در آغاز اعتراض و قیام حاج آقا نورالله به ایشان نوشت، با اشاره به خطیر بودن اوضاع و امکان از دست رفتن نفوذ روحانیت در ایجاد یک برخورد سخت، روی یک سیاست معتدل و برخورد آرام تکیه کرده است. این نامه یک سند بسیار بسیار با ارزش از مواضع روحانیت در دوره ای است که هنوز برخوردهای رضاشاه با روحانیت و دینداری تند نشده بود. تاریخ این نامه که در پاسخ آیت الله حاج آقا نورالله نجفی است، 12 ربیع الثانی 1346 ق است:
... اما مسأله اولی البته اهتمام در جلوگیری از مفاسد دینیه، اولا، وظیفه هر مسلمی است، و لاسیما علما و روحانیین، لکن هرچه تأمل شده و می شود طریق اصلاحی بعد از مدد غیبی به نظر نمی آید الا همراه کردن مقام سلطنت و آن هم موقوف است به این که سوء تفاهمی واقع نشود که مؤکد بعضی خیالات و شاهد صدق و دلیل و برهان لامذهبان شود که بعضی مطالب را جلوه دادهاند که نفوذ روحانیین و تقید به بعضی تعبدیات، مانع از نفوذ سلطنت و آبادی مملکت است. باید به وسائل صحیحه فرمایند قضیه بر عکس است. این گونه اشخاص فی الحقیقه کارکن اجانبند که به این دسائس مسکل آنها را می خواهند رواج دهند و تصفیه طریق برای آنها می کنند، چون برای آنها دو سد بزرگ است در بلاد ایران: یکی نفوذ روحانیین و مسموع الکلمه بودن ایشان و یکی تقید عامه ناس به فوائد مذهبیه و تعلیمات اسلامیه. اگر این مطلب از بین رفت یا تعضیف شد رواج شدن بعضی مسالک در بلاد سهل است با قرب جواد و بالجمله طریق منحصر به همین است به حسب ظاهری مقام سلطنت همراه شود که این عناصر فاسد که در همه جا و هر اداره داخل شده و زمامداری غالب امور به ید آنهاست دور و به جای آنها اشخاص صالحه قرار داده شود. کم کم امور رو به اصلاح خواهد گذاشت، خصوصا اگر جدا معتقد شد که علما فی الواقع معاضد و مساعد او و دیانت پشتیبان سلطنت اوست و جلب و جذب قلوب عامه که اهم مطالب است بشود که شفاها بعضی مطالب را بفهماند. اگر حضرت عالی و سایر آقایان به این طریق داخل شوند مظنون آن است مفید باشد و به غیر این طریق به حسب ظاهر آهن سرد کوبیدن است مگر ید غیبی بعضی تضییقات را ایجاد و بعضی موانع را رفع نماید. و اما مسأله نظار آن هم از متفرعات مساعدت مقام سلطنت است و البته این عوامل فاسده نخواهند گذاشت و اگر از بعضی آنها لفظا مساعدت شود هزار گربه رقصانیها خواهند کرد که مقدمات عقیم شود. (متن اعلامیه روی دیوار خانه مشروطه در اصفهان موجود است).
به هر روی در این دوره، روابط در همین حد ادامه یافت.
ب: دوم دورهای که دولت ایران به طور جدی، به سمت لائیک شدن پیش رفته رفته و از تسلط علما بر امور جلوگیری کرده و رودرروی علمای نجف قرار می گیرد. در واقع، بعد از ختم ماجرای قیام حاج آقا نورالله، و سماجت رژیم در ایجاد اصلاحات به خصوص در زمینه کلاه و لباس، اوضاع تغییر کرد.
این رویه از سال 1307 آغاز شد که سختگیری هایی بر ضد لباس روحانی در ایران آغاز شد. نشریات شروع به نوشتن مقالاتی بر ضد علما کرده و طنزهایی بر ضد علما در نشریات منتشر کرده علمای دینی را عامل عقب ماندگی ایران و ضد تجدد معرفی می کردند. تبعید شماری از علمای تبریز که به این رفتار معترض بودند به عتبات، موجی از مخالفت را در نجف برانگیخت. درسهای نجف به عنوان اعتراض تعطیل شد و در ملاقاتهایی که با کنسولگری ایران صورت گرفت، رسما به این رفتارها اعتراض شده و در ملاقاتی که جمعیت معترضین با آیت الله نائینی داشتند موارد زیر به عنوان خواسته های رسمی به دولت ایران منعکس شد:
الف: عودت اهل علم تبریز (مرحوم انگجی و میرزا صادق آقا مجتهد تبریزی)، ب: جلوگیری از منهیات شرعی که علنا اجرا می شد، ج: کسی مبجبور به تبدیل لباس و کلاه نشود، د: تنبیه مدیران جراید و موقوف داشتن هجویاتی که در جراید در توهین به علمای درجه اول می شود.
بدین ترتیب این نخستین فاصله ای بود که میان علما و دولت ایران افتاد و همچنان ادامه یافت تا به سقوط پهلوی منجر شد. اما هرچه بود حوزه نجف را از این که دولت ایران به پشتیبانی خود از خود نا امید کرد و به عکس دولت ایران نیز در مسائل منطقهای و به خصوص مسائل عراق، یک پشتیبان را از دست داد. مهم تر آن که یک کینه دایمی بین روحانیت و سلطنت پهلوی ایجاد کرد که آثار آن بعدها ظاهر شد.
3 - در این دوره، خروج ارز از ایران ممنوع شد به طوری که دولت سیاست های مالی سختی را اعمال می کرد و نه تنها پول از ایران خارج نمی شود بلکه به ندرت زائری هم از ایران عازم عراق می گردد. زمانی در اواخر دوره رضاشاه که همسر احمد کسروی به زیارت عتبات می رفت، وی مجبور شد از طریق غیر قانونی پولی برای وی حواله کند. این مطلبی است که حاج سراج انصاری که قرار بود میزبان وی باشد، بعدها، یادآور شد. در واقع بخشی از مشکلات ناشی از قطع ارتباط با ایران، مسائل مالی بود که وقتی ارتباطها قطع شد پشتیبانی مالی از مرحوم سید در ایران کاهش یافت. ویس قنسول ایران در نجف در گزارشی که در خرداد 1308 به ایران فرستاده، و از وی درخواست کرده به فقرای ایرانی که در عراق مانده اند کمک کنند، ضمن گزارش ملاقات خود با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی میگوید: با حجت الاسلام آقای آقا سید ابوالحسن اصفهانی ملاقات و کیفیت را به عرض رسانیدم. موجب تعجب ایشان گردیده فرمودند: اولا وجوهاتی که برای من می آید از افغانستان و زنگبار و افریقاست از ایران وجوه نمی آید و در ایرانیان، دولت رمقی نگذاشته – با آن عوارض و مالیات های سنگین – که بتوانند وجوه بدهند. دولت فقط چیزی را که اهمیت داده تبدیل لباس و کلاه است که جگر همه را خون کرده. من نمی دانم این چه اصلاحی است به مملکت می نمایند.... امروز نگاه داری طلاب از همه مقدم تر است و از ایران هم به من وجهی نمی رسد که به فقرای آنها بدهم.... علاوه بر از انقلاب افغانستان هم مدتی است که وجوه قطع شده که نمی فرستند و مبلغی هم مقروش شدهام.
در ملاقات بعدی ویس قنسول با آیت الله نائینی وی هم گفت: از ایران برای ما وجوه نمی رسد. وجوهاتی که به من می رسد از عراق و از سایر ولایات است... اگر امروزه ما بتوانیم طلاب را در نجف اداره نماییم خیلی است». (مرجعیت در عرصه اجتماع و سیاست، ص 160 – 161)
چنان که در نامهای از سید ابوالحسن نقل شده، پولی از آذربایجان که یکی از منابع درآمد آیت الله سید ابوالحسن بود به وی نمی رسید. «از تبریز که بالمره برای حقیر قطع وجوهات شده با این که همه می دانند ابتلا و گرفتاری مرا که یک شعبه آن نانی است که موظفا باید به تمام طلاب از فارس و ترک و هندی و سایر طوایف بدهم که لا اقل هر ماهی دو سه هزار تومان می شود، غیر از ابتلائات دیگر که تمام اهل احتیاج اعتاب مقدسه حتی کاظمین و سامره و کربلای معلی، متوقع از اینجانب می باشند و یک نفر مسلمانی در صفحه آذربایجان یافت نمی شود که بگوید این مرکز دیانتی که نجف اشر است و امت جامعه اسلامیه از کجا حفظ شود و آیا تکلیفی در این باب بر ما متوجه است یا خیر؟ آیا بدیهی نیست که اگر خدای نخواسته این امت جامعه علمیه منحل شود چه لطمه و صدمه بر عالم اسلامیت ودیانت وارد می آید؟ و آیا نه بدیهی است که حافظ آن مساعدت مالی است». (مجموعه نامه ها و مکاتبات آیت الله اصفهانی، (به کوشش محمد جواد نور محمدی)، ص 149 - 150).
در تمام این دوره، همت آیت الله اصفهانی روی حمایت از بقایای جریان روحانی در ایران و حمایت از آن با شرایط سهل گیرانه متمرکز بود. وی بدون آن که چندان مته به خشخاش بگذارد، از هر تلاشی که در ایران برای حفظ دینداری میشد حمایت میکرد. به علاوه آیت الله اصفهانی، بر اساس یک سنت که در حوزه نجف استقرار داشت، چندان به پر و پای مخالفان و لائیک ها نپیچیده و اهل تفکیر و تردید نبود. وی حتی در نجف، حاضر به تکفیر معروف الرصافی نشد و این به رغم آن بود که از وی مطالب نامطلوبی انتشار یافته بود. استقرار مرجعیت کامل در آیت الله اصفهانی نیز به نوبه خود، نوعی اتحاد میان عالم تشیع فراهم کرده و این نیز سد محکمی در مقابل کسانی بود که تلاش میکردند به اسم تجدد و پیشرفت و آبادانی مملکت، لطمهای به باورهای مذهبی مردم وارد کنند. آیت الله اصفهانی، منهای دوره ای که به دلیل برخوردهای مربوط به انتخابات عراق در سال 1922 درگیر مسائل سیاسی جاری در عراق شد، بعدها برخوردهای آرام تری داشت و تقریبا در دوره پادشاهی فیصل، دشواری سیاسی چندانی در عراق نداشت، بلکه محترم هم بود. در واقع، اگر ایران به دلیل رفتار رضاشاه از ایشان رویگردان شد، اما به عکس، ایشان در عراق زمینه آزادتری داشت و شیعیان بلاد دیگر نیز با تقلید وی و ارسال وجوهات، حوزه نجف را در این دوره بحرانی، مورد حمایت قرار دادند.
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی دست پرورده آخوند خراسانی
پیش از این در یکی دو یادداشت بر این نکته تأکید کردم که درک رابطه استادی و شاگردی میان افراد، به عنوان یک اصل، کمک شایسته ای برای فهم بهتر مسائل فکری و درک رویدادهای جاری اندیشهای در جامعه ما به ما میکند. در اینجا میخواهم اندکی از رابطه میان آخوند خراسانی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی (1325ش) بنویسم. طبعا باید اندکی به عقب برگردیم.
یكی از آثار داستان مشروطه خواهی، ایجاد اختلاف و انشعاب گسترده اما موقت در حوزه کهن نجف بود، آن هم میان دو كاظم. یكی محمد كاظم خراسانی (م 1329ق) و دیگری سید محمد كاظم یزدی. نخستین آن دو، جانبدار مشروطه بود و تا زمانی كه به خاطر مسائل پس از مشروطه دوم در برخی از جنبه های آن تردید نكرد، یكپارچه از آن حمایت می كرد، اما دومی محتاط بود؛ ضمن آن كه موضعگیری صریح نمی كرد، اما حسّ عمومی چنین بود كه میانه ای با مشروطه ندارد.
رهبری این دو كاظم، سبب پدید آمدن دو گرایش به عنوان مستبد و مشروطه خواه در نجف شد. آثار این اختلاف برای حوزه نجف بسیار سنگین بود و تا سالها ادامه داشت. این در حالی بود كه هر دوی آن بزرگواران از بزرگترین مجتهدان عصر اخیر شیعه بوده و علاوه بر آثار علمی، و برجسته تر از همه «كفایه» و «عروة الوثقی» که اهل فهم بر اهمیت آن دو کتاب واقف هستند، هر كدام صدها شاگرد تربیت كردند.
ماجرای سیاسی شدن حوزه نجف، بلكه به عبارتی حوزه سامرا، از تحریم تنباكو شروع شده بود. عقیده بر آن است كه در آن ماجرا، مكتب خاصی به نام مكتب سامرا شكل گرفت و آثارش بعدها در تربیت شماری از روحانیون سیاسی ظاهر شد. برای مثال در شیراز آقا عبدالحسین لاری متعلق به مكتب سامرا دانسته شده است. چنان كه شیخ فضل الله نوری (م 1327ق) نیز متعلق به همین مكتب است. میرزای نائینی (م 1355ق) هم از تربیت شدگان مكتب سامرا بود. نائینی به جز این كه خیلی مشروطه خواه بود و رساله «تنبیه الامه» را نوشت، در پشت صحنه موضعگیری مراجع ثلاث نجف در حمایت آن هم از قیام تبریز و مشروطه، نقش مهمی داشت. ظن قوی بر آن است که وی بیانیه های علمای ثلاث مشروطه خواه «خراسانی، مازندرانی و میرزا حسین» را مینوشت، هرچند در نجف كسان دیگری هم بودند كه چنین قدرتی داشتند.
به هر روی میراث مكتب سامرا به نجف رسید و در مشروطه ظاهر شد، اما به دلیل اختلاف نظرهایی كه در باره ماهیت و لوازم مشروطه پیش آمد، و در قالب اصطلاح سازی های جدید كه ناشی از گفتمان حاكم بر مشروطه بود، گروهی به عنوان مشروطه خواه و گروهی به عنوان مستبد معروف شدند. این ماجرا تا به نهایت رفت. به این معنا كه آخوند خراسانی و عده ای دیگر جانبداری كردند و سید محمد كاظم، جانب احتیاط را گرفت. اكثریت در قالب یک موج آن هم در پیروی از استاد با گروه مشروطه خواه بود. اقلیت نیز با سید كاظم یزدی بود كه به مرور و با شكست جریان مشروطه خواهی و فرونشستن موج، و به خصوص بعد از فوت آخوند، و بعد هم قیام عراق علیه انگلیسی ها، دوباره برآمد و مرجعیتش گل كرد و تا حدودی اعاده حیثیت شد. هرچند در اذهان برخی از مورخان مشروطه خواه، آن سابقه ماند و جسارت ها به وی ادامه یافت.
در این دسته بندی ها، گروهی از علما و فضلای برجسته نجف، به دلیل آن كه قریب دو دهه در درس مرحوم آخوند شركت كرده بودند، و نیز علائق خاص خودشان، در كنار آخوند قرار گرفتند. از نظر آخوند که مشروطه دوم را حاصل زحماتش می دید، اوضاع وضعیت مطلوبی نداشت. در این باره اسناد به اندازه کافی هست. آنچه دوباره نجف را به حرکت آورد اولتیماتوم روسها در اواخر سال 1329 بود که بار دیگر این جناح را در نجف متحد كرد. همه بسیج شدند تا به سوی ایران حرکت کنند! اما مرگ ناگهانی آخوند همه رشته ها را پنبه كرد.
جعفر خلیلی (برادر عباس خلیلی) در هکذا عرفتهم (1/100) نوشته است که بعد از درگذشت آخوند، آل آخوند با تمام وجود از آقا سید ابوالحسن اصفهانی حمایت میکردند که از شاگردان معروف و برجسته مرحوم آخوند در طول هفده سال بود. آن زمان آقا سید ابوالحسن یک امام جماعت و استادی مانند بسیاری دیگر در حوزه نجف بود. به نوشته وی، آقا سید ابوالحسن حتی کمکی را که آقا سید محمد کاظم یزدی برایش فرستاد قبول نکرد، شاید از آن روی که تصور نشود از کسی که با استادش درگیر بوده، پولی دریافت کرده است. اعتماد مرحوم آخوند به آقا سید ابوالحسن آن اندازه بود که وی را کاندیدای نمایندگی مراجع در مجلس شورای ملی کرده بود تا ناظر بر مصوبات باشد و اصل طراز اول را اجرا کند.
سید ابوالحسن هفده سال در درس مرحوم آخوند شركت كرده بود و همه دانش فقهی و اصولی خود را مدیون او بود. بنابرین طبیعی بود كه در حزب وی قرار داشته باشد.
آقا سید ابوالحسن تا سالها پس از آن به بیت آخوند رفت و آمد داشت و گاه ساعاتی در بیت مرحوم ایشان مینشست. حتی روز تشییع جنازه فرزندش سید حسن، بعد از اقامه نماز بر او باز به خانه آخوند رفت و بدون آن که لحظه ای گریه و اظهار ناراحتی کند ساعتی نشست و سپس به خانه آمد. (هکذا عرفتهم: 1 / 111).
سید ابوالحسن اصفهانی كه سالها بعد مرجع تقلید عام شد، و حتی مرجعیتش از مرحوم آخوند هم فراگیرتر بود، در كنار افرادی چون میرزای نائینی و میرزا مهدی فرزند آخوند و شماری دیگر قرار داشت و در وقایع مربوط به مقابله با تهدید روسیه، در هیئت منتخبه علما در كاظمیه قرار داشت. سید محمدتقی شیرازی هم كه در سامرا بود در حمایت از این جمع به كاظمیه آمد.
پس از درگذشت آخوند در آخرین روزهای سال 1329، به تدریج مرجعیت عام در اختیار سید محمد كاظم یزدی و بعد از وی در اختیار محمدتقی شیرازی بود. پدید آمدن مسائل جدید به خصوص در ارتباط با انگلیس و اشغال عراق، تا اندازه ای ماجرای مشروطه را به فراموشی سپرد. تاریخ هم نشان داد كه برخلاف اتهامی كه به سید محمد كاظم یزدی می زدند، وقتی پای منافع اسلام و شیعه در میان باشد (در جریان اشغال عراق توسط انگلیسی ها در آغاز جنگ جهانی در سال 1914/1332) او مرد میدان است. در این باره اسناد به اندازه کافی هست و کتاب پرحجم آقای کامل سلمان الجبوری - از مورخان برجسته معاصر عراق – در باره مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدی شاهدی بر این مدعاست. به هر روی پس از درگذشت مرحوم یزدی در 28 رجب سال 1337 (1919)، آیت الله میرزای شیرازی كوچك رهبری انقلاب را در دست گرفت و با درگذشت وی شیخ الشریعه اصفهانی به صحنه آمد كه البته چیزی به دست نیامد.
آنچه که در ارتباط با مرجعیت اهمیت داشت، این بود كه میرزای شیرازی كوچك احتیاطات خود را به سید ابوالحسن ارجاع داد. گفته اند که میرزا خیلی اهل احتیاط بود، یعنی در مسائل زیادی احتیاط می کرد و همین امر سبب شده بود که مقلدین وی در زحمت باشند. بنابر این وقتی احتیاطات را به آقا سید ابوالحسن ارجاع می داد معنایش آن بود که مراجعین به آقا سید فراوان خواهند بود. کم کم نماز جماعت سید هم شلوغ و شلوغ تر شد.
این زمان دو مرجع عمده از عجم ها در نجف بود: نخست میرزای نائینی و دیگری آقا سید ابوالحسن اصفهانی. از عربها نیز مرحوم شیخ محمد حسین کاشف الغطاء شهرت داشت. گفته اند که مردم داری اصفهانی او را از نائینی و شیخ محمد حسین كاشف الغطاء پیش انداخت. به علاوه آقا سید ابوالحسن اهل «فنر» نبود. این فنر چراغی بود که جلوی علما می گرفتند و نشانه ای برای عظمت و بزرگی بود! آقا سید ابوالحسن اهل این مسائل نبود و همین تواضع او را بزرگتر می کرد.
نائینی و اصفهانی هر دو درگیر تحولات عراق شدند، اما نه آن اندازه كه مشكل مهمی پدید آید. آنان با تحریم انتخابات عراق، مجبور به ترک عراق شدند، اما به زودی برگشتند. اوضاع در ایران هم عوض شد و با بسته شدن دروازه های ایران به روی نجف در دوره رضاشاه، محدودیت های بیشتری برای مرجعیت پیش آمد. در این وقت درس و آقایی آقا سید ابوالحسن گرفت و کم کم مرجعیت او فراگیر شد و بعد از درگذشت میرزا نائینی در سال 1355 (1315ش) مرجعیت آقا سید ابوالحسن عمومی شد.
این زمان داستانهای مشروطه فراموش شده بود، اما یك مشكل دیگر هم مطرح شد و آن موضعگیری نسبت به اظهارات مرحوم سید محسن امین در لبنان و شام، بحث قمه زنی و مسائلی بود كه به عنوان عزاداری های نامشروع مطرح شد. نائینی از قمه زنی دفاع كرد، اما سید ابوالحسن در كنار اصلاح طلبان شام قرار گرفت. در این وقت بار دیگر جنگ در نجف آغاز شد. این بار، دعوای مشروطه و مستبد جای خود را به یزیدی و حسینی داد. آنها که مخالف قمه زنی بودند، یزیدی شدند.
این كه چرا نائینی از قمه زنی دفاع كرد، با آنچه از وی در مشروطه خواهی می شناسیم، ناسازگار می نماید. اما شاید پاسخ آن در توبه اش از آن وقایع و نگارش تنبیه الامه باشد كه روایتی بسیار نیرومند است و تردید در آن سودی ندارد. به هر حال، برداشت او از ادله، او را به این فتوا رسانده بود.
اما آقا سید ابوالحسن رویه خود را كه از اول هم با احتیاط آغاز كرده بود، حفظ كرد و در اینجا خود واقعیاش را نشان داد. او با شجاعت از مرحوم سید محسن امین جانبداری كرد و به مخالفت ها وقعی نگذاشت. اما در عین حال با احتیاط پیش رفت.
آیا ممكن است بگوییم سابقه او در جریان مشروطه، ایستادگی محتاطانه اش در كنار آخوند و طبعا ارتباطش با افكار و اندیشه های جدید سبب شد تا در این نقطه نیز چنین موضعی اتخاذ كند؟
باید تأکید کنم که سید ابوالحسن در همین ماجرا نیز جانب احتیاط را رها نكرد و به گونه ای پاسخ پرسشهای مربوط به كیفیت عزاداری را می داد كه در عین آن كه همراهی با موضع اصلاح طلبان داشت، اما چندان بوی مخالفت با دیگران هم از آن در نمی آمد.
این ماجرا یک دهه وقت نجف را گرفت و اخیرا خانمی با نام سابرینا کتابی در این باره به زبان فرانسه نوشته که به عربی هم ترجمه شده و بخش مهمی از آن در باره همین داستان است.
در این زمینه دهها كتاب و رساله در نجف نوشته شد كه یكی از معروف ترین آنها التنزیه سید محسن امین و كتاب نصرت المظلوم از حسن مظفر (یا در واقع شیخ عبدالحسین حلی) بود. الانوار الحسینیه و الشعائر الاسلامیه از دیگر آثاری بود كه در این زمینه نوشته شد. التنزیه همان است که جلال آل احمد تحت عنوان عزاداری های نامشروع در سال 1322 ترجمه و چاپ کرد. سال 71 آقای یاحسینی تجدید چاپ کرد و اخیرا آقای خسروشاهی با مقاله دیگر جلال با عنوان اسرائیل فرزند نامشروع امپریالیسم توسط روزنامه اطلاعات چاپ کرده است.
در باره پرسش بالا و این که آیا این موضعگیری آقا سید ابوالحسن ارتباطی با عصر همراهی او با مشروطه و مرحوم آخوند دارد یا نه، بدون شك پاسخ باید تا حدودی مثبت باشد. هرچه بود او جرأت كرد و خودزنی با قمه یا شمشیر را محرم و غیر شرعی دانست. این مطلبی است كه جعفر الخلیلی در هكذا عرفتهم از رساله فارسی آقا سید ابوالحسن نقل كرده است (ج 1 ص 207). اهمیت این موضعگیری درست در شهر نجف كه همه خطبا و مراجعی چون نائینی علیه سید محسن امین وارد میدان شده بودند، آشكار می شود. خلیلی همانجا گوشه ای از این جو سنگین نجف را بر ضد سید محسن بیان كرده است. او تأكید می كند كه این اقدام آقا سید ابوالحسن او را از رسیدن به نقطه اوج مرجعیت در آن زمان دور كرد. آگاهیم كه مرجعیت عام و مطلق وی پس از درگذشت مرحوم نائینی در سال 1355 بود و طی ده سال بعد از آن بود كه آقا سید ابوالحسن به مرجعیت مطلق دست یافت. خلیلی از کارهایی که سید صالح حلی علیه آقا سید ابوالحسن کرد، سخن گفته و این که در خطابه های غرای خود مرتب به او طعنه می زد (1 / 108). کارهای هجاآمیز این سید صالح سبب شد که آقا سید ابوالحسن هم او را تفسیق کرد و گوش دادن به خطاب های او را تحریم نمود. شگفت آن که سخن سید ابوالحسن اثر کرد و سید صالح با آن زبان گرم و نرمی که داشت از سکه افتاد که افتاد.
به هر روی ادامه این داستان یعنی نگاه عقلیتر آقا سید بوالحسن در ابعاد دیگری از زندگی ایشان نیز دیده می شود. او نخستین مرجعی است كه اجازه داد از سهم امام برای چاپ مجله استفاده شود. این مربوط به مجله الاسلام از محسن فقیه شیرازی بود.
این اقدام می تواند نوعی پیشگامی را در افكار سید ابوالحسن نشان دهد. آن موقع نشریاتی مانند الفجر الصادق و الهاتف و غیره در نجف و بغداد چاپ می شد و سید نیز آنها را مطالعه می کرد. بنابرین از اهمیت آنها واقف بود.
ارتباط سید ابوالحسن با مرحوم سید ابوالحسن علوی طالقانی پدر آیت الله طالقانی كه روحانی روشنفكری در تهران بود، و مطالبی كه گهگاه از زبان آیت الله طالقانی در این باره گفته شده، حكایت از راه آمدن مرحوم سید ابوالحسن با جناح های مختلف فكری دارد.
به نظر می رسد این خطی است كه می توان آن را دنبال كرد و بر اساس آنچه در آغاز گفتیم، باید ریشه برخی از این مواضع را در میان شاگردان، ناشی از مواضع استادان دانست.
خلیلی از بحث تکفیر معروف رصافی در بغداد توسط علمای سنی یاد کرده و این که آنان به نجف هم آمدند تا فتوای تکفیر او را از آقا سید ابوالحسن بگیرند. اما سید وقتی مقاله رصافی را در باب وحدت وجود خواند گفت با این حرفها کسی تکفیر نمی شود. خیلی های دیگر هم چنین عقیده ای داشته اند و تکفیر نشده اند. (هکذا عرفتهم: 1 / 106). این رصافی روشنفکر بسیار جری بود که از بغداد به استانبول رفت و متجدد شد. کتاب المسألة العراقیه و شخصیة المحمدیة او از کتابهایی است که با همین دیدگاه ها نوشته شده است. این شخص نسبت به ایرانی ها و به طور کلی شیعیان موضع کینه توزانه ای دارد.
منبع:كتابخانه تخصصي تاريخ اسلام و ايران