PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اوازه خوان



آبجی
17th January 2010, 12:24 AM
جغدی روی کنگره های دنیا نشسته بود...
زندگی را تماشا می کرد...
رفتن و رد پای آن را...
و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون و در ودیوار دل می بندند...
جغد اما می دانست که...
سنگها ترک می خورند...ستونها فرو می ریزند...درها می شکنندودیوارها خراب می شوند...
او بارها و بارها تاجهای شکسته...غرورهای تکه پاره شده... را لابه لای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود...
او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر میکردشاید پرده های ضخیم دل آدمها با این آواز کمی بلرزد...
روزی کبوتری از آن حوالی رد میشد.آواز جغد را که شنید گفت:
بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی..آدمها آوازت را دوست ندارند غمگینشان میکنی...
دوستت ندارند..میگویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد چیزی نداری...
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند...
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغر پیر گفت:
آوازه خوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است!
جغد گفت:آدم هایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند...
خدا گفت:
آوازهای تو بوی دل کندن می دهند و آدمها عاشق دل بستن اند...
دل بستن به هر چیز کوچک و هر جیز بزرگ.
تو مرغ تماشا و اندیشه ای...
و آن که می بیند و می اندیشد به هیچ چیز دل نمی بندد...
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست...
اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ...
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آن کس که می فهمد می داند
که آواز او پیغام خداست...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد