*مینا*
13th January 2010, 08:44 PM
http://www.aftab.ir/articles/economy_marketing_business/national_economy/images/30bf3eb000f5a264822db1cb702af8a7.jpg
درآمد سرانهای که آمریکا تولید میکند از هر کشور صنعتی دیگری بیشتر است و دولتهای مختلف این کشور طی سالهای اخیر نزدیک به ۳۵۰میلیارد دلار یا چیزی در حدود ۵/۳درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا را در هر سال صرف برنامههایی نمودهاند که در آنها به خانوارهای کمدرآمد خدمترسانی میشود.
[۱] با این وجود فقر اندازهگیری شده در آمریکا فراگیرتر از اغلب کشورهای صنعتی دیگر دنیا است. در میانه دهه ۱۹۹۰ نرخ فقر در آمریکا دو برابر میزان آن در کشورهای حوزه اسکاندیناوی و ۱/۳ برابر نرخ فقر در ژاپن و دیگر کشورهای اروپایی بود. [۲] شیوع فقر در حال حاضر به میزانی است که در سال ۱۹۷۳ وجود داشت. در این سال میزان شیوع فقر در آمریکا به ۱/۱۱درصد که پایینترین سطح آن پس از جنگهای جهانی بود رسید. براساس دادههای مرکز آمار، در سال ۲۰۰۵، تعداد فقرای آمریکا ۳۷میلیون نفر یعنی ۵/۱۲درصد از جمعیت این کشور بود.[۳]
ارقام رسمی نشاندهنده تعداد افرادی است که درآمد سالانه خانواده آنها از «خط فقر» مطلقی که دولت فدرال در اواسط دهه ۱۹۶۰ تعیین کرد کمتر بود. این خط فقر تقریبا ۳ برابر هزینههای سالانه حفظ یک رژیم غذایی است که از ارزش کافی برای تامین سلامت بدن برخوردار باشد. این مقدار با توجه به تعداد اعضای خانواده تغییر میکند و هر ساله به روز میشود تا تغییرات صورت گرفته در شاخص قیمتی مصرفکننده را پوشش دهد. در سال ۲۰۰۵ خط فقر برای یک خانواده چهار نفره ۱۹۹۷۱ دلار بود.[۴]
بسیاری از محققان بر این باورند که روش رسمی اندازهگیری فقر معیوب است. برخی معتقدند فقر حالتی است که در آن شرایط اقتصادی به طور نسبی تنزل مییابد، یعنی به این نکته بستگی ندارد که درآمد از یک سطح مشخص کمتر است یا نه، بلکه به این امر وابسته است که آیا درآمد فرد به میزان بسیار زیادی از درآمد سایر افراد در همان جامعه کمتر است یا خیر. اما در صورتی که فقر را بهگونهای تعریف کنیم که به معنای محرومیت نسبی اقتصادی باشد، آنگاه فارغ از آنکه افراد چقدر ثروتمند هستند، همواره با پدیده فقر روبهرو خواهیم بود.
برخی از منتقدان نیز به این نکته اشاره میکنند که این روش به خاطر برخی موارد که از قلم میافتند ناقص است و اشکالات زیادی دارد. مثلا در محاسبه ارقام رسمی مربوط به فقر توجهی به اعتبارهای مالیاتی یا ارزش پرداختهای انتقالی غیرنقدی مثل بن خرید غذا و حوالههای خانوار که نقش درآمد را برای خریدهای خاصی ایفا میکند، مبذول نمیگردد. اگر در سال ۲۰۰۲ این عوامل در محاسبه درآمد خانوادهها مد نظر قرار میگرفتند، نرخ فقر اندازهگیری شده تقریبا به میزان ۹/۱ واحد درصد (یا ۱۶درصد) کاهش مییافت. [۵]
در ارقام رسمی فقر همچنین به هزینههایی که بر درآمد قابل تصرف خانوارها اثر میگذارد توجه نمیشود. مراقبت از کودکان مثال مناسبی از این قبیل هزینهها است. ایزابل ساوهیل و آدام توماس چنین برآورد نمودهاند که کسر این هزینهها از درآمد خانوارها در سال ۱۹۹۸ نرخ فقر اندازهگیری شده را تا ۱ واحد درصد (یا ۸درصد) افزایش میداد. [۶] علاوه بر اینها امروزه خانوادههای کوچکتر رایجتر از چند دهه پیش هستند، یعنی برخی از خانوادههای فقیر به خاطر حفظ خلوت و استقلال اعضایشان تشکیل شده بودند به طوری که برخی افراد به طور داوطلبانه از دستیابی به منابع اقتصادی والدین، همسر یا فرزندان بالغ خود صرف نظر کرده باشند تا روی پای خود بایستند. در واقع بخشی از افزایش فقر میتواند عملا نشاندهنده بهبود در کیفیت زندگی قبیل افراد باشد.
یک مشکل دیگر مربوط به این مقدار رسمی از طبیعت پویای فقر نشات میگیرد. اغلب آمریکاییهایی که فقر را تجربه میکنند، تنها به طور موقتی به آن دچار میشوند. در دوره چهار ساله ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹، تنها دو درصد از جمعیت آمریکا برای مدت دو سال یا بیشتر فقیر بودند. [۷] طی همین دوره ۳۴درصد از جمعیت این کشور حداقل برای مدت ۲ ماه به فقر دچار میشدند. [۸] به طور خلاصه، فقر پایدار نسبتا نادر است.
در سالهای اخیر قابلیت جابهجایی درآمد اندکی کاهش یافته است. براساس یک تحقیق، ۴۰درصد از خانوادههای آمریکایی در ابتدا و انتهای دهه ۱۹۹۰ موقعیت یکسانی را در توزیع درآمد به خود اختصاص داده بودند. این رقم در دهه ۱۹۷۰ معادل ۳۶درصد بود.[۹]
نقد دیگری که بر مقادیر اندازهگیری شده برای فقر مطرح میشود، آن است که این مقادیر براساس درآمد به دست میآیند، نه بر پایه مصرف. اگرچه دادههای حاصل از بررسی مخارج مصرفی نیز محدودیتهای خاص خود را دارند، اما مخارج مصرفی میتواند معیار بهتری از رفاه در مقایسه با درآمد گزارش شده باشد. دانیل اسلسنیک با استفاده از دادههای مربوط به مخارج مصرفی به این نتیجه رسید که نرخ فقر از ۳۱درصد در ۱۹۴۹ به ۱۳درصد در ۱۹۶۵ و ۲درصد در پایان دهه ۱۹۸۰ کاهش یافته است. یک شاخص تقریبی برای کاهش فقر، گستره کالاهای موجود در منزل اکثر خانوادههای فقیر در حال حاضر (از تلویزیون رنگی گرفته تا VCR و ماشین لباسشویی و مایکروویو) در مقایسه با نبود این قبیل کالاها در خانههای فقیر در اوایل دهه ۱۹۷۰ است [۱۰] .
این ارقام رسمی با وجود نقایصی که در خود دارند، به میزان گستردهای برای اندازهگیری فقر مورد استفاده واقع میشوند. براساس دادههای مرکز آمار آمریکا نرخ فقر در این کشور از ۲/۲۲درصد در ۱۹۶۰ به ۶/۱۲درصد در سال ۲۰۰۵ کاهش یافته است. بخش اعظمی از این کاهش نرخ فقر در سالهای دهه ۱۹۶۰ روی داده است. در سال ۱۹۷۰ این نرخ به سطح فعلی آن یعنی ۶/۱۲درصد کاهش پیدا کرده بود. نرخ فقر سپس در دهه ۱۹۷۰ بین ۱۱ و ۱۳درصد نوسان داشت و عمدتا با تحول شرایط اقتصادی دچار تغییر میشد. [۱۱] اگر تغییرات نرخ فقر را در بازه زمانی طولانیتری بررسی کنیم، به نتایج مطلوبتری خواهیم رسید. بهعنوان مثال بنا بر تخمینی که توسط کریستین راس، شلدون دانزیگر و اوگن اسمالنسکی صورت گرفته است، براساس استانداردهای امروزی بیش از دو سوم جمعیت آمریکا در سال ۱۹۳۹ فقیر بودند. [۱۲]
روند موجود در فقر، سابقه همگون و همگرای فقر در میان گروههای مختلف مردمشناختی را از نظر دور نگه میدارد. بهعنوان نمونه نرخ فقر در میان افراد سالمند در فاصله ۱۹۵۹ تا ۲۰۰۵ به میزان چشمگیری کاهش یافت و از ۲/۳۵درصد به ۱/۱۰درصد رسید و هماکنون نیز از نرخ فقر در هر گروه سنی دیگری کمتر است. نرخ فقر در میان کودکان در فاصله سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۰ کاهش یافت، در سال ۱۹۹۳ به ۷/۲۲درصد رسید و سپس به آرامی تا عدد ۶/۱۷درصد در سال ۲۰۰۵ تنزل پیدا کرد. نرخ فقر در میان کودکان در حال حاضر از هر گروه سنی دیگری بالاتر است. این نرخ در میان خانوادههای سیاهپوست نیز طی چهل سال گذشته کاهش یافت، اما در سال ۲۰۰۵ به میزان ۹/۲۴درصد یعنی بیش از دو برابر نرخ فقر در میان خانوادههای سفیدپوست بود.
نرخ فقر در بین خانوارهایی که زنان سرپرستی آنها را به عهده دارند، از ۴/۴۹درصد در ۱۹۵۹ به ۷/۲۸درصد در ۲۰۰۵ کاهش یافت، اما همچنان از نرخ فقر در میان تمامی انواع خانوادهها بسیار بیشتر است. این فشار بیشتر فقر گزارش شده در کنار افزایش سهم خانوارهایی که سرپرستی آنها برعهده زنان است، به پدیدهای منجر شده است که محققین آن را «زنانه شدن فقر» (feminization of poverty) مینامند. در فاصله سالهای ۱۹۵۹ تا ۲۰۰۵ نسبت افراد فقیری که عضو خانوادههای تحت سرپرستی زنان بودند، از ۸/۱۷درصد به ۱/۳۱درصد افزایش یافت. [۱۳] برخی از این زنها (نزدیک به ۱۳درصد) با مردان غریبه زندگی میکنند یا درآمدهای گزارش نشدهای از مشاغل موقتی دارند که آنها را قادر میسازد از پس مشکلاتشان برآیند؛ اما تقریبا شکی نیست که رشد تعداد خانوارهای دارای یک والد، نقش مهمی در افزایش فقر داشته است.
محققین چند توجیه قابل قبول را هم برای روندهای مثبت فقر و هم برای روندهای منفی آن ارائه کردهاند. این دلایل شامل تغییر ترکیب خانوادهها، رشد اقتصادی، مهاجرت، تلاش برای بالا بردن سطح سواد و مهارتهای فقرا و ساختار و اندازه سیستم رفاهی میشوند.
رشد سریع تعداد خانوادههایی که تحت سرپرستی زنان و افراد غریبه قرار دارند (که نوعا نمیتوانند بهاندازه خانوادههای تحت سرپرستی دو والد پدر و مادر درآمد کسب کنند)، باعث شده است که سهم این قبیل خانوادهها در جمعیت فقیر افزایش پیدا کند. این تغییر مردمشناختی نرخ فقر در میان کودکان را بالا برده است. درصد کودکانی که در خانوادههای تحت سرپرستی زنان زندگی میکنند، از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۳ دو برابر شد و از ۶/۱۱درصد به ۶/۲۳درصد افزایش یافت. [۱۴] اگر این نسبت از سال ۱۹۷۰ به بعد ثابت میماند، نرخ فقر کودکان در سال ۱۹۹۸ تقریبا به میزان ۴/۴ واحد درصد کمتر میشد. [۱۵]
ضعف و قوت اقتصاد نیز بر میزان وقوع فقر میافزاید. محققین به این نتیجه رسیدهاند که رکودها اثر نامتناسب و بیش از اندازهای بر فقر به جا میگذارند؛ زیرا سبب افزایش بیکاری، کاهش ساعات کار و رکود درآمد خانوادهها میشوند. این ارتباط میان تغییرات نرخ بیکاری و نرخ فقر در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۹۰ شدیدتر از دو دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود. [۱۶] اما در تمامی شش رکودی که طی سی سال گذشته به وقوع پیوستهاند، نرخ فقر همواره افزایش یافته است.[۱۷]
افزایش میزان مهاجرت و ویژگیهای افراد مهاجر نیز بر فقر تاثیر میگذارند. مهاجرت نرخ فقر را افزایش میدهد؛ زیرا مهاجرین تازهوارد به آمریکا به طور متوسط فقیرتر از شهروندان بومی این کشور هستند. در سال ۱۹۹۹، ۸/۱۶درصد از جمعیت آمریکا که در کشورهای خارجی متولد شده بودند فقیر بودند؛ اما این درصد در میان شهروندان بومی و متولد خود این کشور ۲/۱۱درصد بود. [۱۸] نسبت جمعیت مهاجر آمریکا پس از کاهش در دو دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، از ۷/۴درصد جمعیت این کشور در ۱۹۷۰ به ۴/۱۰درصد در سال ۲۰۰۰ افزایش پیدا کرد. [۱۹] مهاجرت همچنین میتواند به طور غیرمستقیم بر میزان شیوع فقر اثر بگذارد؛ چرا که افزایش تعداد مهاجرینی که از حداقل آموزش و مهارت برخوردار هستند، درآمد کارگران بومی را که در ردههای شغلی پایین قرار دارند، تنزل میدهد. به عنوان مثال جورج بورخاس نیمی از کاهش دستمزد نسبی افرادی را که طی سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۵ از دبیرستانها ترک تحصیل کردهاند، به پدیده مهاجرت نسبت میدهد. [۲۰]
بسیاری از این برنامهها مورد ارزیابی دقیق قرار نگرفتهاند؛ اما آنهایی که مورد بررسی قرار گرفتهاند عموما عملکرد نسبتا موفقی داشتهاند. مثلا برخی از برنامههای آموزشی اثر مثبتی بر کودکان فقیر داشتهاند و به آنها جهت اتمام تحصیل خود در مدرسه، اجتناب از ارتکاب جرم و کسب نمرات بهتر در امتحانها کمک کردهاند. همچنین اگرچه برخی از این طرحهای آموزش و اشتغال نتوانستهاند کمک چندانی به مردان بزرگسال و افراد جوان کنند، اما درآمد زنان بزرگسال را بالا بردهاند.
بالاخره برنامههای حمایتی نیز در این کاهش نرخ فقر نقش داشتهاند. این نوع برنامهها معمولا به دو دسته تقسیم میشوند: برنامههای عمومی مثل طرح «کمک موقتی به خانوادههای نیازمند»، ارائه بن غذا، طرح Medicaid که برای کمک به افراد نیازمند جهت برخورداری از خدمات مراقبتهای بهداشتی طرحریزی شده بود و برنامههای بیمه اجتماعی مثل طرح بیمه تامین اجتماعی، بیمه بیکاری و Medicare که هدف از طراحی آن پیشگیری از بروز فقر در مواقعی بود که اتفاقاتی مثل اخراج از کار یا بازنشستگی، رفاه خانوادهها را تهدید میکنند. کل مخارج صرف شده در این برنامهها در سال ۲۰۰۲ تقریبا برابر با ۱۲۷۹میلیارد دلار بود که برحسب ارقام واقعی از سال ۱۹۷۵ به بعد ۱۶۰درصد افزایش یافته بود. با این همه بخش عمدهای از این مخارج به کمکهای غیرنقدی [به ویژه مراقبتهای بهداشتی) اختصاص داشت که رفاه فقرا را بهبود میبخشد؛ اما اثری بر ارقام اندازهگیری شده در ارتباط با فقر ندارد.
معمولا کارآیی این برنامهها در مقابله با فقر با شمارش تعداد افرادی محاسبه میشود که درآمدشان پیش از پرداخت این مبالغ در زیر خط فقر قرار داشته؛ اما پس از انجام این پرداختهای درآمدی به بالاتر از این خط ارتقا یافتهاند. بنا به برآوردهای دولتی، برنامههای عمومی و بیمه اجتماعی در سال ۲۰۰۲ تقریبا نیمی از افرادی را که پیش از پرداخت این مبالغ زیر خط فقر قرار داشتهاند، به بالای آن آورده است. این نکته بیانگر آن است که این برنامهها نرخ فقر را به میزان ۱۰ واحد درصد کاهش میدهند.
تحلیل فوق با غفلت از اثرات انگیزشی این برنامهها بر روی افرادی که از آنها بهرهمند میشوند، موفقیت طرحهای حمایتی را بیش از مقدار واقع برآورد میکند.
بهطور مشخص مدت زیادی است که میدانیم پرداختهای نقدی مبتنی بر ارزیابی نیازهای افراد مثل مبالغی که در طرح «کمک به خانوادههای دارای کودکان تحت تکفل» (AFDC) پرداخت میشوند و با افزایش رقم گزارش شده درباره درآمد دریافتی خانوادههای مشمول کاهش مییابند، تمایل این خانوادهها به کار کردن را کاهش میدهد. نقدهای اینچنینی که بر این گونه برنامهها وارد شده بود به اصلاح آن در سال ۱۹۹۶ منجر گردید.
تحت قانون جدید که به «کمک موقتی به خانوادههای نیازمند» (TANF) موسوم است، مادران دریافتکننده این مبالغ باید کار کنند و این عواید فدرال تنها به مدت پنج سال پرداخت میشوند. در سال ۱۹۹۰ که اوضاع اقتصادی مطلوب بود کمک به فقرای شاغل در قالب اعتبارهای مالیاتی فراگیرتر شد و در نتیجه در اواخر این دهه تعداد افراد تحت پوشش به شدت کاهش پیدا کرد.
اصلاحات رفاهی فوق در اواخر دهه ۱۹۹۰ که قدرت اقتصاد و فراگیرتر شدن کمک به فقرای شاغل در قالب افزایش اعتبار مالیاتی بر درآمد کسب شده نیز به آنها کمک میکرد، به کاهش شدید افراد تحت پوشش منجر شد.
علاوه بر آن میزان زایمان مادران مجرد پس از چند دهه افزایش، در مقدار ثابتی قرار گرفته و نرخ زایمان مادران نوجوان کاهش یافته است (دلایل این تغییرات نرخ زاد و ولد به خوبی درک نشده و ممکن است با اصلاحات رفاهی ارتباط داشته باشد). اگرچه رفاه برخی خانوادهها به دلیل اجرای اصلاحات رفاهی کاهش یافته است؛ اما اکثر مادرانی که قبلا تحت پوشش این طرحهای رفاهی قرار داشتند، توانستهاند از درآمد کافی برای بهبود وضعیت اقتصادی خود برخوردار گردند.
اثرات بلندمدت اصلاحات رفاهی به ویژه آنهایی که میتوان انتظار داشت در شرایط نامساعدتر اقتصادی روی دهند، عدم قطعیت بیشتری دارند و احتمالا تا اندازهای به فراهم بودن حمایتهای اضافی از قبیل مراقبت از کودکان برای خانوادههای شاغل دارای درآمد کمتر بستگی دارند.
با تغییر شرایط اقتصاد و دگرگونیهای مردمشناختی، به ویژه با پدیده مهاجرت و رشد تعداد خانوادههای دارای یک والد، فقر در آمریکا که با استفاده از معیار درآمد اندازهگیری میشود، نوسان پیدا میکند. معیارهای سیاستی (چه در قالب حمایتهای مستقیم درآمدی و چه به شکل آموزش مهارتهای مختلف به فقرا) برخلاف جریان این رویدادها تغییر یافتهاند و سابقه موفقیت آنها چندان روشن نیست. از سالهای میانی دهه ۱۹۹۰ به بعد سیاستهایی که هم کار کردن را بهعنوان بهترین استراتژی برای کاهش فقر الزامی ساختهاند به موفقیتهای قابل ملاحظهای دست یافتهاند.
http://www.aftab.ir/images/article/break.gif ایزابل ساوهیل
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
منابعی برای مطالعه بیشتر
Blank, Rebecca. It Takes a Nation: A New Agenda for Fighting Poverty. New York: Russell Sage Foundation; Princeton: Princeton University Press, ۱۹۹۷.
Citro, Constance, and Robert T. Michael, eds. Measuring Poverty: A New Approach. Washington, D.C.: National Academy Press, ۱۹۹۵.
Danziger, Sheldon H., and Robert Haveman, eds. Understanding Poverty. New York: Russell Sage Foundation; Cambridge: Harvard University Press, ۲۰۰۱.
Sawhill, Isabel, R. Kent Weaver, Ron Haskins, and Andrea Kane, eds. Welfare Reform and Beyond: The Future of the Safety Net. Washington, D.C.: Brookings Institution, ۲۰۰۲.
Slesnick, Daniel T. “Gaining Ground: Poverty in the Postwar United States.” Journal of Political Economy ۱۰۱, no. ۱ (۱۹۹۳): ۱–۳۸.
درباره نویسنده: ایزابل ساوهیل عضو ارشد موسسه بروکینگز و رییس بخش Cabot Family این موسسه است. وی در دوره ریاستجمهوری بیل کلینتون معاون مدیر اداره مدیریت و بودجه بود. روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya-e-eqtesad.com (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.donya-e-eqtesad.com) )
درآمد سرانهای که آمریکا تولید میکند از هر کشور صنعتی دیگری بیشتر است و دولتهای مختلف این کشور طی سالهای اخیر نزدیک به ۳۵۰میلیارد دلار یا چیزی در حدود ۵/۳درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا را در هر سال صرف برنامههایی نمودهاند که در آنها به خانوارهای کمدرآمد خدمترسانی میشود.
[۱] با این وجود فقر اندازهگیری شده در آمریکا فراگیرتر از اغلب کشورهای صنعتی دیگر دنیا است. در میانه دهه ۱۹۹۰ نرخ فقر در آمریکا دو برابر میزان آن در کشورهای حوزه اسکاندیناوی و ۱/۳ برابر نرخ فقر در ژاپن و دیگر کشورهای اروپایی بود. [۲] شیوع فقر در حال حاضر به میزانی است که در سال ۱۹۷۳ وجود داشت. در این سال میزان شیوع فقر در آمریکا به ۱/۱۱درصد که پایینترین سطح آن پس از جنگهای جهانی بود رسید. براساس دادههای مرکز آمار، در سال ۲۰۰۵، تعداد فقرای آمریکا ۳۷میلیون نفر یعنی ۵/۱۲درصد از جمعیت این کشور بود.[۳]
ارقام رسمی نشاندهنده تعداد افرادی است که درآمد سالانه خانواده آنها از «خط فقر» مطلقی که دولت فدرال در اواسط دهه ۱۹۶۰ تعیین کرد کمتر بود. این خط فقر تقریبا ۳ برابر هزینههای سالانه حفظ یک رژیم غذایی است که از ارزش کافی برای تامین سلامت بدن برخوردار باشد. این مقدار با توجه به تعداد اعضای خانواده تغییر میکند و هر ساله به روز میشود تا تغییرات صورت گرفته در شاخص قیمتی مصرفکننده را پوشش دهد. در سال ۲۰۰۵ خط فقر برای یک خانواده چهار نفره ۱۹۹۷۱ دلار بود.[۴]
بسیاری از محققان بر این باورند که روش رسمی اندازهگیری فقر معیوب است. برخی معتقدند فقر حالتی است که در آن شرایط اقتصادی به طور نسبی تنزل مییابد، یعنی به این نکته بستگی ندارد که درآمد از یک سطح مشخص کمتر است یا نه، بلکه به این امر وابسته است که آیا درآمد فرد به میزان بسیار زیادی از درآمد سایر افراد در همان جامعه کمتر است یا خیر. اما در صورتی که فقر را بهگونهای تعریف کنیم که به معنای محرومیت نسبی اقتصادی باشد، آنگاه فارغ از آنکه افراد چقدر ثروتمند هستند، همواره با پدیده فقر روبهرو خواهیم بود.
برخی از منتقدان نیز به این نکته اشاره میکنند که این روش به خاطر برخی موارد که از قلم میافتند ناقص است و اشکالات زیادی دارد. مثلا در محاسبه ارقام رسمی مربوط به فقر توجهی به اعتبارهای مالیاتی یا ارزش پرداختهای انتقالی غیرنقدی مثل بن خرید غذا و حوالههای خانوار که نقش درآمد را برای خریدهای خاصی ایفا میکند، مبذول نمیگردد. اگر در سال ۲۰۰۲ این عوامل در محاسبه درآمد خانوادهها مد نظر قرار میگرفتند، نرخ فقر اندازهگیری شده تقریبا به میزان ۹/۱ واحد درصد (یا ۱۶درصد) کاهش مییافت. [۵]
در ارقام رسمی فقر همچنین به هزینههایی که بر درآمد قابل تصرف خانوارها اثر میگذارد توجه نمیشود. مراقبت از کودکان مثال مناسبی از این قبیل هزینهها است. ایزابل ساوهیل و آدام توماس چنین برآورد نمودهاند که کسر این هزینهها از درآمد خانوارها در سال ۱۹۹۸ نرخ فقر اندازهگیری شده را تا ۱ واحد درصد (یا ۸درصد) افزایش میداد. [۶] علاوه بر اینها امروزه خانوادههای کوچکتر رایجتر از چند دهه پیش هستند، یعنی برخی از خانوادههای فقیر به خاطر حفظ خلوت و استقلال اعضایشان تشکیل شده بودند به طوری که برخی افراد به طور داوطلبانه از دستیابی به منابع اقتصادی والدین، همسر یا فرزندان بالغ خود صرف نظر کرده باشند تا روی پای خود بایستند. در واقع بخشی از افزایش فقر میتواند عملا نشاندهنده بهبود در کیفیت زندگی قبیل افراد باشد.
یک مشکل دیگر مربوط به این مقدار رسمی از طبیعت پویای فقر نشات میگیرد. اغلب آمریکاییهایی که فقر را تجربه میکنند، تنها به طور موقتی به آن دچار میشوند. در دوره چهار ساله ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹، تنها دو درصد از جمعیت آمریکا برای مدت دو سال یا بیشتر فقیر بودند. [۷] طی همین دوره ۳۴درصد از جمعیت این کشور حداقل برای مدت ۲ ماه به فقر دچار میشدند. [۸] به طور خلاصه، فقر پایدار نسبتا نادر است.
در سالهای اخیر قابلیت جابهجایی درآمد اندکی کاهش یافته است. براساس یک تحقیق، ۴۰درصد از خانوادههای آمریکایی در ابتدا و انتهای دهه ۱۹۹۰ موقعیت یکسانی را در توزیع درآمد به خود اختصاص داده بودند. این رقم در دهه ۱۹۷۰ معادل ۳۶درصد بود.[۹]
نقد دیگری که بر مقادیر اندازهگیری شده برای فقر مطرح میشود، آن است که این مقادیر براساس درآمد به دست میآیند، نه بر پایه مصرف. اگرچه دادههای حاصل از بررسی مخارج مصرفی نیز محدودیتهای خاص خود را دارند، اما مخارج مصرفی میتواند معیار بهتری از رفاه در مقایسه با درآمد گزارش شده باشد. دانیل اسلسنیک با استفاده از دادههای مربوط به مخارج مصرفی به این نتیجه رسید که نرخ فقر از ۳۱درصد در ۱۹۴۹ به ۱۳درصد در ۱۹۶۵ و ۲درصد در پایان دهه ۱۹۸۰ کاهش یافته است. یک شاخص تقریبی برای کاهش فقر، گستره کالاهای موجود در منزل اکثر خانوادههای فقیر در حال حاضر (از تلویزیون رنگی گرفته تا VCR و ماشین لباسشویی و مایکروویو) در مقایسه با نبود این قبیل کالاها در خانههای فقیر در اوایل دهه ۱۹۷۰ است [۱۰] .
این ارقام رسمی با وجود نقایصی که در خود دارند، به میزان گستردهای برای اندازهگیری فقر مورد استفاده واقع میشوند. براساس دادههای مرکز آمار آمریکا نرخ فقر در این کشور از ۲/۲۲درصد در ۱۹۶۰ به ۶/۱۲درصد در سال ۲۰۰۵ کاهش یافته است. بخش اعظمی از این کاهش نرخ فقر در سالهای دهه ۱۹۶۰ روی داده است. در سال ۱۹۷۰ این نرخ به سطح فعلی آن یعنی ۶/۱۲درصد کاهش پیدا کرده بود. نرخ فقر سپس در دهه ۱۹۷۰ بین ۱۱ و ۱۳درصد نوسان داشت و عمدتا با تحول شرایط اقتصادی دچار تغییر میشد. [۱۱] اگر تغییرات نرخ فقر را در بازه زمانی طولانیتری بررسی کنیم، به نتایج مطلوبتری خواهیم رسید. بهعنوان مثال بنا بر تخمینی که توسط کریستین راس، شلدون دانزیگر و اوگن اسمالنسکی صورت گرفته است، براساس استانداردهای امروزی بیش از دو سوم جمعیت آمریکا در سال ۱۹۳۹ فقیر بودند. [۱۲]
روند موجود در فقر، سابقه همگون و همگرای فقر در میان گروههای مختلف مردمشناختی را از نظر دور نگه میدارد. بهعنوان نمونه نرخ فقر در میان افراد سالمند در فاصله ۱۹۵۹ تا ۲۰۰۵ به میزان چشمگیری کاهش یافت و از ۲/۳۵درصد به ۱/۱۰درصد رسید و هماکنون نیز از نرخ فقر در هر گروه سنی دیگری کمتر است. نرخ فقر در میان کودکان در فاصله سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۰ کاهش یافت، در سال ۱۹۹۳ به ۷/۲۲درصد رسید و سپس به آرامی تا عدد ۶/۱۷درصد در سال ۲۰۰۵ تنزل پیدا کرد. نرخ فقر در میان کودکان در حال حاضر از هر گروه سنی دیگری بالاتر است. این نرخ در میان خانوادههای سیاهپوست نیز طی چهل سال گذشته کاهش یافت، اما در سال ۲۰۰۵ به میزان ۹/۲۴درصد یعنی بیش از دو برابر نرخ فقر در میان خانوادههای سفیدپوست بود.
نرخ فقر در بین خانوارهایی که زنان سرپرستی آنها را به عهده دارند، از ۴/۴۹درصد در ۱۹۵۹ به ۷/۲۸درصد در ۲۰۰۵ کاهش یافت، اما همچنان از نرخ فقر در میان تمامی انواع خانوادهها بسیار بیشتر است. این فشار بیشتر فقر گزارش شده در کنار افزایش سهم خانوارهایی که سرپرستی آنها برعهده زنان است، به پدیدهای منجر شده است که محققین آن را «زنانه شدن فقر» (feminization of poverty) مینامند. در فاصله سالهای ۱۹۵۹ تا ۲۰۰۵ نسبت افراد فقیری که عضو خانوادههای تحت سرپرستی زنان بودند، از ۸/۱۷درصد به ۱/۳۱درصد افزایش یافت. [۱۳] برخی از این زنها (نزدیک به ۱۳درصد) با مردان غریبه زندگی میکنند یا درآمدهای گزارش نشدهای از مشاغل موقتی دارند که آنها را قادر میسازد از پس مشکلاتشان برآیند؛ اما تقریبا شکی نیست که رشد تعداد خانوارهای دارای یک والد، نقش مهمی در افزایش فقر داشته است.
محققین چند توجیه قابل قبول را هم برای روندهای مثبت فقر و هم برای روندهای منفی آن ارائه کردهاند. این دلایل شامل تغییر ترکیب خانوادهها، رشد اقتصادی، مهاجرت، تلاش برای بالا بردن سطح سواد و مهارتهای فقرا و ساختار و اندازه سیستم رفاهی میشوند.
رشد سریع تعداد خانوادههایی که تحت سرپرستی زنان و افراد غریبه قرار دارند (که نوعا نمیتوانند بهاندازه خانوادههای تحت سرپرستی دو والد پدر و مادر درآمد کسب کنند)، باعث شده است که سهم این قبیل خانوادهها در جمعیت فقیر افزایش پیدا کند. این تغییر مردمشناختی نرخ فقر در میان کودکان را بالا برده است. درصد کودکانی که در خانوادههای تحت سرپرستی زنان زندگی میکنند، از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۳ دو برابر شد و از ۶/۱۱درصد به ۶/۲۳درصد افزایش یافت. [۱۴] اگر این نسبت از سال ۱۹۷۰ به بعد ثابت میماند، نرخ فقر کودکان در سال ۱۹۹۸ تقریبا به میزان ۴/۴ واحد درصد کمتر میشد. [۱۵]
ضعف و قوت اقتصاد نیز بر میزان وقوع فقر میافزاید. محققین به این نتیجه رسیدهاند که رکودها اثر نامتناسب و بیش از اندازهای بر فقر به جا میگذارند؛ زیرا سبب افزایش بیکاری، کاهش ساعات کار و رکود درآمد خانوادهها میشوند. این ارتباط میان تغییرات نرخ بیکاری و نرخ فقر در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۹۰ شدیدتر از دو دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود. [۱۶] اما در تمامی شش رکودی که طی سی سال گذشته به وقوع پیوستهاند، نرخ فقر همواره افزایش یافته است.[۱۷]
افزایش میزان مهاجرت و ویژگیهای افراد مهاجر نیز بر فقر تاثیر میگذارند. مهاجرت نرخ فقر را افزایش میدهد؛ زیرا مهاجرین تازهوارد به آمریکا به طور متوسط فقیرتر از شهروندان بومی این کشور هستند. در سال ۱۹۹۹، ۸/۱۶درصد از جمعیت آمریکا که در کشورهای خارجی متولد شده بودند فقیر بودند؛ اما این درصد در میان شهروندان بومی و متولد خود این کشور ۲/۱۱درصد بود. [۱۸] نسبت جمعیت مهاجر آمریکا پس از کاهش در دو دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، از ۷/۴درصد جمعیت این کشور در ۱۹۷۰ به ۴/۱۰درصد در سال ۲۰۰۰ افزایش پیدا کرد. [۱۹] مهاجرت همچنین میتواند به طور غیرمستقیم بر میزان شیوع فقر اثر بگذارد؛ چرا که افزایش تعداد مهاجرینی که از حداقل آموزش و مهارت برخوردار هستند، درآمد کارگران بومی را که در ردههای شغلی پایین قرار دارند، تنزل میدهد. به عنوان مثال جورج بورخاس نیمی از کاهش دستمزد نسبی افرادی را که طی سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۵ از دبیرستانها ترک تحصیل کردهاند، به پدیده مهاجرت نسبت میدهد. [۲۰]
بسیاری از این برنامهها مورد ارزیابی دقیق قرار نگرفتهاند؛ اما آنهایی که مورد بررسی قرار گرفتهاند عموما عملکرد نسبتا موفقی داشتهاند. مثلا برخی از برنامههای آموزشی اثر مثبتی بر کودکان فقیر داشتهاند و به آنها جهت اتمام تحصیل خود در مدرسه، اجتناب از ارتکاب جرم و کسب نمرات بهتر در امتحانها کمک کردهاند. همچنین اگرچه برخی از این طرحهای آموزش و اشتغال نتوانستهاند کمک چندانی به مردان بزرگسال و افراد جوان کنند، اما درآمد زنان بزرگسال را بالا بردهاند.
بالاخره برنامههای حمایتی نیز در این کاهش نرخ فقر نقش داشتهاند. این نوع برنامهها معمولا به دو دسته تقسیم میشوند: برنامههای عمومی مثل طرح «کمک موقتی به خانوادههای نیازمند»، ارائه بن غذا، طرح Medicaid که برای کمک به افراد نیازمند جهت برخورداری از خدمات مراقبتهای بهداشتی طرحریزی شده بود و برنامههای بیمه اجتماعی مثل طرح بیمه تامین اجتماعی، بیمه بیکاری و Medicare که هدف از طراحی آن پیشگیری از بروز فقر در مواقعی بود که اتفاقاتی مثل اخراج از کار یا بازنشستگی، رفاه خانوادهها را تهدید میکنند. کل مخارج صرف شده در این برنامهها در سال ۲۰۰۲ تقریبا برابر با ۱۲۷۹میلیارد دلار بود که برحسب ارقام واقعی از سال ۱۹۷۵ به بعد ۱۶۰درصد افزایش یافته بود. با این همه بخش عمدهای از این مخارج به کمکهای غیرنقدی [به ویژه مراقبتهای بهداشتی) اختصاص داشت که رفاه فقرا را بهبود میبخشد؛ اما اثری بر ارقام اندازهگیری شده در ارتباط با فقر ندارد.
معمولا کارآیی این برنامهها در مقابله با فقر با شمارش تعداد افرادی محاسبه میشود که درآمدشان پیش از پرداخت این مبالغ در زیر خط فقر قرار داشته؛ اما پس از انجام این پرداختهای درآمدی به بالاتر از این خط ارتقا یافتهاند. بنا به برآوردهای دولتی، برنامههای عمومی و بیمه اجتماعی در سال ۲۰۰۲ تقریبا نیمی از افرادی را که پیش از پرداخت این مبالغ زیر خط فقر قرار داشتهاند، به بالای آن آورده است. این نکته بیانگر آن است که این برنامهها نرخ فقر را به میزان ۱۰ واحد درصد کاهش میدهند.
تحلیل فوق با غفلت از اثرات انگیزشی این برنامهها بر روی افرادی که از آنها بهرهمند میشوند، موفقیت طرحهای حمایتی را بیش از مقدار واقع برآورد میکند.
بهطور مشخص مدت زیادی است که میدانیم پرداختهای نقدی مبتنی بر ارزیابی نیازهای افراد مثل مبالغی که در طرح «کمک به خانوادههای دارای کودکان تحت تکفل» (AFDC) پرداخت میشوند و با افزایش رقم گزارش شده درباره درآمد دریافتی خانوادههای مشمول کاهش مییابند، تمایل این خانوادهها به کار کردن را کاهش میدهد. نقدهای اینچنینی که بر این گونه برنامهها وارد شده بود به اصلاح آن در سال ۱۹۹۶ منجر گردید.
تحت قانون جدید که به «کمک موقتی به خانوادههای نیازمند» (TANF) موسوم است، مادران دریافتکننده این مبالغ باید کار کنند و این عواید فدرال تنها به مدت پنج سال پرداخت میشوند. در سال ۱۹۹۰ که اوضاع اقتصادی مطلوب بود کمک به فقرای شاغل در قالب اعتبارهای مالیاتی فراگیرتر شد و در نتیجه در اواخر این دهه تعداد افراد تحت پوشش به شدت کاهش پیدا کرد.
اصلاحات رفاهی فوق در اواخر دهه ۱۹۹۰ که قدرت اقتصاد و فراگیرتر شدن کمک به فقرای شاغل در قالب افزایش اعتبار مالیاتی بر درآمد کسب شده نیز به آنها کمک میکرد، به کاهش شدید افراد تحت پوشش منجر شد.
علاوه بر آن میزان زایمان مادران مجرد پس از چند دهه افزایش، در مقدار ثابتی قرار گرفته و نرخ زایمان مادران نوجوان کاهش یافته است (دلایل این تغییرات نرخ زاد و ولد به خوبی درک نشده و ممکن است با اصلاحات رفاهی ارتباط داشته باشد). اگرچه رفاه برخی خانوادهها به دلیل اجرای اصلاحات رفاهی کاهش یافته است؛ اما اکثر مادرانی که قبلا تحت پوشش این طرحهای رفاهی قرار داشتند، توانستهاند از درآمد کافی برای بهبود وضعیت اقتصادی خود برخوردار گردند.
اثرات بلندمدت اصلاحات رفاهی به ویژه آنهایی که میتوان انتظار داشت در شرایط نامساعدتر اقتصادی روی دهند، عدم قطعیت بیشتری دارند و احتمالا تا اندازهای به فراهم بودن حمایتهای اضافی از قبیل مراقبت از کودکان برای خانوادههای شاغل دارای درآمد کمتر بستگی دارند.
با تغییر شرایط اقتصاد و دگرگونیهای مردمشناختی، به ویژه با پدیده مهاجرت و رشد تعداد خانوادههای دارای یک والد، فقر در آمریکا که با استفاده از معیار درآمد اندازهگیری میشود، نوسان پیدا میکند. معیارهای سیاستی (چه در قالب حمایتهای مستقیم درآمدی و چه به شکل آموزش مهارتهای مختلف به فقرا) برخلاف جریان این رویدادها تغییر یافتهاند و سابقه موفقیت آنها چندان روشن نیست. از سالهای میانی دهه ۱۹۹۰ به بعد سیاستهایی که هم کار کردن را بهعنوان بهترین استراتژی برای کاهش فقر الزامی ساختهاند به موفقیتهای قابل ملاحظهای دست یافتهاند.
http://www.aftab.ir/images/article/break.gif ایزابل ساوهیل
مترجمان: محمدصادق الحسینی، محسن رنجبر
منابعی برای مطالعه بیشتر
Blank, Rebecca. It Takes a Nation: A New Agenda for Fighting Poverty. New York: Russell Sage Foundation; Princeton: Princeton University Press, ۱۹۹۷.
Citro, Constance, and Robert T. Michael, eds. Measuring Poverty: A New Approach. Washington, D.C.: National Academy Press, ۱۹۹۵.
Danziger, Sheldon H., and Robert Haveman, eds. Understanding Poverty. New York: Russell Sage Foundation; Cambridge: Harvard University Press, ۲۰۰۱.
Sawhill, Isabel, R. Kent Weaver, Ron Haskins, and Andrea Kane, eds. Welfare Reform and Beyond: The Future of the Safety Net. Washington, D.C.: Brookings Institution, ۲۰۰۲.
Slesnick, Daniel T. “Gaining Ground: Poverty in the Postwar United States.” Journal of Political Economy ۱۰۱, no. ۱ (۱۹۹۳): ۱–۳۸.
درباره نویسنده: ایزابل ساوهیل عضو ارشد موسسه بروکینگز و رییس بخش Cabot Family این موسسه است. وی در دوره ریاستجمهوری بیل کلینتون معاون مدیر اداره مدیریت و بودجه بود. روزنامه دنیای اقتصاد ( www.donya-e-eqtesad.com (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.donya-e-eqtesad.com) )