PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حرف دلم با آقا...



kamanabroo
11th January 2010, 09:21 AM
ديشب اين طبع، بي‌قرار شما
خواست عرض ارادتي بكند
دست كم از دل شكسته‌تان
واژه‌هايم عيادتي بكند
***
چشم بد دور، عمرتان بسيار
كس نبيند ملالتان آقا!
ما نمرديم خون دل بخوري
تخت باشد خيالتان آقا!
***
چيست روباه در مصاف شير؟!
چه نيازي به امر يا گفته؟!
تو فقط ابرويي به هم آور
مي‌شود خواب دشمن آشفته
***
هست خاموشي‌ات پر از فرياد
در تو آرامشي است طوفاني
«الذي انزل السكينه» تو را
كرده سرشار از فراواني
***
واژه‌ها از لبت تراويدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفريدند در دل مردم
عزت، آمادگي، حماسه، حضور
***
اين حماسه همه ز يمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندي
رهبرا! تا ابد ولي محبوب
در دل عاشقان خود ماندي
***
سهم دلدادگان تو سلوي
قسمتِ دشمنان تو سجيل
رهبري نيست در جهان جز تو
كه ز امت چنين كند تجليل
***
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاري است انقلاب چون كوثر
هان! «فصل لربك وانحر»
***
گرچه در باغ سينه‌ات داري
لطف‌ها، مهرها، محبت‌ها
گفتي اما نمي‌روي چو حسين
تا ابد زير بار بدعت‌ها!
***
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمكران گل كرد
بغض تو تا شكست بر لب‌ها
ذكر يا صاحب الزمان (عج) گل كرد
***
جان ايران! چه شد كه جانت را
جان ناقابلي گمان كردي؟!
آبروي همه مسلمانان
اشك ما را چرا درآوردي؟!
***
جسم تو كامل است، ناقص نيست
مي‌دهد عطر يك بغل گل ياس
دستت اما حكايتي دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِي العباس!


حجت‌الاسلام جواد محمدزماني

kamanabroo
11th January 2010, 09:25 AM
شايدم تكراري باشه (اگه تكراري بود خودتون زحمتشو بكشين {thumbs down})

elnazzz
22nd January 2010, 02:34 PM
ندای رهایی
اگر می دانستم که در کدامین جمعه معطر در هوای بارانی چشم های منتظر قدم می زنی؟
اگر می دانستم کی به لاله های اسیر مرداب سر می زنی؟
اگر می دانستم ...
تمام روزها را جز آن جمعه از تقویم زندگیم جدا می کردم .
باور کن نمی دانم کدام جمعه خواهی آمد وگرنه برای رسیدن به آن جمعه عقربه های ساعت را مجبور می کردم که تندتر حرکت کنند تا من حتی برای یک ثانیه هم که شده چشمان نورانیت را تماشا کنم .
سال هاست که هر صبح جمعه پنجره ها را به امید دیدارت می گشایم .
سال هاست که در باغچه گل انتظار کاشته ام .
مادرم می گوید باید دعا کنم . اما چقدر! این همه سال کافی نیست؟!
باور کن گاهی از خودم گریه ام می گیرد . آرزو می کنم جای کبوترها باشم پرواز کنم به سوی مزار غریب فاطمه (س) و التماس کنم تا از خدا بخواهد تو زودتر بیایی . باور کن گاهی نمی دانم کجا به انتظارت بمانم وقتی خیلی دلتنگ می شوم می روم شاهچراغ می ایستم . دستم را در میان ضریحش گره می کنم و می گویم: دیگر خسته شدم، خسته شدم از بس در هر لغتنامه انتظار را معنی کرده اند، تو کی می آیی و انتظار را از لغتنامه ها پاک می کنی؟
چرا نمی آیی مگر چقدر فرصت دارم که زندگی کنم؟ مگر چقدر فرصت دارم در انتظارت بمانم؟ دست هایم خسته است می ترسم ... می ترسم وقتی بیایی که من آنقدر به پوچی رسیده باشم که به ندای رهایی ات لبیک نگویم . می ترسم وقتی بیایی که آمدنت را حس نکنم و اینگونه باورت نداشته باشم .
نه! من دلم می خواهد تو وقتی بیایی که هنوز چشم هایم عاشقانه پنجره را می پاید

Rez@ee
29th October 2010, 04:18 PM
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که توباشی و مرا غم ببرد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد