s@ba
7th January 2010, 12:54 PM
وقتي نام محمدرضا شريفينيا ميآيد ناخودآگاه همه او را آچار فرانسه سينما ميدانند و يكي از ستارههاي سينماي ايران. اما حتما كمتر كسي ميداند كه محمدرضا شريفينيا پيشينه مذهبي و سياسي دارد، براي كودكان تدريس ميكرده، شاگرد خوب اساتيد بزرگي مثل آيت الله مهدوي كني، دكتر شريعتي و شهيد مطهري بوده.
http://www.persianv.com/cinema/khabar/7500_828.jpg
عاشق بچههاست اما فعلا نميخواهد پدربزرگ شود! هنوز هم وقتي از گذشتهاش صحبت ميكند، برق شوق چشمانش كاملا مشهود است، سر ذوق ميآيد.
گفت و گويي كه پيش روي شماست چهره در سايه پنهان مانده او را بيشتر معرفي ميكند. چهرهاي كه از ابتداي جواني باهوش بوده و فعال و حالا دارد نان اين زحماتش را ميخورد. اميدواريم لذت ببريد.
در خانواده شما همه مذهبي بودند و شما تنها كسي بوديد كه به هنر گرايش پيدا كرديد، چه شد كه اين اتفاق افتاد؟
مگر خانوادههاي مذهبي با هنر مسالهاي دارند؟
همهشان نه! اما بعضيشان هم دوست ندارند كه فرزندشان به اين سمت و سو برود.
خوب خانواده ما مسالهاي نداشتند (خنده)!
بگذاريد شكل سوالم را تغيير دهم، چطور روحيه هنريتان تقويت شد؟
اين مساله به دوران تحصيل من برميگردد. مدارسي كه ميرفتم در آنجا برنامههاي خارج از درس زياد بود كه اصطلاحا به آن ميگفتند فوق برنامه، يعني لحظههايي كه به برنامههاي جنبي ميپرداختيم. مثل مراسمي كه در روزهاي ولادت ائمه برگزار ميشد. يا جشنهاي ديگري كه در دبيرستان صورت ميگرفت، آمادهسازيهايي هم براي برگزاري آن توسط ما آن انجام ميشد. كارهاي ديگري هم ميكرديم مثل كتابخواني، تهيه روزنامه ديواري، نمايش، دكلمه و ... همزمان با مدرسه من در محل ديگري كه زير نظر آيتالله مهدوي كني اداره ميشد، در برنامههاي مختلفي حضور داشتم.
يك محل مذهبي بود به نام صادقيه كه در آنجا شبها و روزهاي جمعه، يا اعياد مراسم داشتم. در آن برنامهها هميشه در رابطه با موضوعي بحث مي كرديم. مثلا يك هفته در مورد راستگويي، تمام آيات قرآن كه به اين موضوع ربط پيدا ميكرد در موردش صحبت ميشد، با نمايشي در اين راستا و براساس كتابهاي شهيد مطهري ساخته ميشد. اشعاري در اين زمينه خوانده ميشد، روزنامه آن هفته را با نگاه به اين موضوع تنظيم ميكرديم، از احاديث و رواياتي كه از بزرگان و امامان نقل شده بود استفاده ميكرديم. هفتههاي بعد هم به همين منوال ميگذشت و هر هفته يك موضوع.
زير نظر آيت الله مهدوي كني چه تعليمي ميديديد؟
تعدادي بوديم كه زير نظر خود آقاي مهدوي كني درس فقه، قرآن، و تحليل مسائل سياسي روز ميخوانديم، ايشان در رابطه با مسائل روز بحث ميكردند و ما همين حرفهاي ايشان را در هفته بعد براي يكسري از بچههاي كوچكتر از خودمان درس ميداديم. يعني امتحاني در كار نبوده و به جاي آن اين تدريس به ديگران و انتقال حرفهاي ايشان، امتحانمان ميشد. البته در يك كلاس از بين تمام دانشآموزان، شاگردهاي بهتر انتخاب ميشدند، تا اين كار را انجام دهند. در كنار اين كارها دكلمه و نمايش فيلم هم داشتيم.
فيلمهايمان هم بخشياش مربوط به كارهاي كوتاهي بود كه ساخته شده بود و بخشي هم مربوط به سفارتخانهها كه تبليغ كشورشان از لحاظ جغرافيايي بود يا در مورد راز بقا و پديدههاي جهاني. بخشهاي مفيد آن را جدا ميكرديم و قسمتهايي كه مناسب نبود را در ميآورديم و در نهايت از آن فيلمها اسرار خلقت را نشان ميداديم. يا مثلا آشنايي با جغرافياي دنيا. تابستانها هم به اردوهاي بلند مدتي ميرفتيم كه در آنجا تعليم شنا يا سواركاري مي ديديم يا نمايش كار ميكرديم، پروانه يا برگ جمع ميكرديم و از آنها كلكسيون درست ميكرديم. با سنگها آشنا ميشديم و بسياري از مهارتهاي ديگر.
چه مدرسهاي ميرفتيد؟
من به مجموعهاي از مدرسههاي ملي ـ مذهبي آن دوران ميرفتم. سرآمد آن مدارس، علوي، قدس، موسوي و كمال بود. اين مدارس جزو مدرسههاي مهم قبل از انقلاب بودند. رئيس مدرسه علوي شخصي بود به نام روزبه و مدير مدرسه فرد پرقدرتي بود به نام علامه كه روحاني بود. رئيس مدرسه كمال آقايان دكتر ساحبي و مهندس بازرگان بودند. شهيد رجايي هم معلم ما بود، آقاي محمد علي نجفي در آنجا تئاتر درس ميداد و آقاي موسوي گرمارودي هم انشاء جلال الدين تاريخ تعليمات اجتماعي و فارسي تدريس ميكرد يا آقاي اسدي كه دبير ادبيات بود. در حقيقت آدمهاي شناخته شدهاي، آن دوران معلم ما بودند.
پس فوق برنامههاي مدرسهتان هدف شما را مشخص كرد؟
فوق برنامه ها باعث شد تا بچهها به رشتههايي كه علاقهمند بودند كم كم به آن سمت و سو گرايش پيدا كنند و هر كاري كه دوست داشتند را در آنجا انجام دهند، در حقيقت محلي شد براي شناخت استعدادها و علايق! هر كسي به هر كاري كه علاقهمند بود به سوي آن رفت. بيشتر بچههايي كه از اين مدارس فارغالتحصيل شدند، اكثرا شاگرد اولهاي كنكور بودند و تيزهوش. الان هم هر كدام به موفقيتهاي بزرگي رسيدند، يا سفيرند يا وزير يا معاون وزير!
قرار گرفتنان در مسير هنر اتفاقي بود يا متوجه استعدادتان شديد؟
در دوران مدرسه بيشتر شكل گرفت.
پس به نوعي مديون پدر و مادرتان هستيد؟
بله، صد درصد! پدرم خيلي علاقه داشت كه من در مدارس خوب درس بخوانم، اين شرايط را هم ايشان مهيا كردند. از 5 صبح تا 9 شب، در مدرسه بودم. يعني ارتباط ديگري با كسي نداشتم. كارهايم را هم در مدرسه انجام ميدادم. در حقيقت از خانه براي خوابيدن استفاده ميكرديم.
اين حساسيت فقط روي شما بود يا بر تكتك بچهها؟
براي همه بود. ولي هر كسي ميتوانست در هر بخشي كه علاقه دارد، كار كند. يكي از برادران من علاقهمند به صنايع بود و وارد آن شد و بقيه هم در بخشهاي ديگر براي همهمان اين شرايط مهيا بود اما هر كسي به فراخور خودش از آن استفاده كرد.
از تدريستان به كودكان بگوييد.
سال آخر دبيرستان بودم و نزديك به گرفتن ديپلم كه از طرف همان مدارس ملي خواستند كه آنجا تدريس كنم، من هم رفتم و زير نظر مرحوم نيرزاده معلم كلاس اول دبستان شدم. سبك خيلي خاصي را در تدريس پايهريزي كرده بود كه با نمايش درس ميداد. خيلي هم سر و صدا كرده بود و جزو مدارس نمونه كشور بود. هر سال، كنكوري براي كلاس اول برگزار ميشد، كه تعداد زيادي آدم ميآمدند و ما مجبور بوديم از بين آنها 40 نفر را انتخاب كنيم. نوع ارتباط و تربيتي كه با بچهها داشتيم فوقالعاده بود.
پس از تدريس شروع به نوشتن كتاب كودك كرديد؟
از همان دوراني كه در مدرسه با بچهها بوديم استفاده كرديم و با توجه به نياز كودكان شروع به نوشتن كتاب كردم. كتابهايي كه مينوشتم را براي آنها ميخواندم و نظراتشان راميپرسيدم، تكميلاش ميكردم و بعد چاپاش ميكردم. در نهايت حدود 15 جلد كتاب براي كودكان نوشتم و تعداد زيادي كتاب هم نقاشي و عكاسي كردم. همه اينها مرهون دوران جواني من ميشود كه بسيار زياد علاقهمند به خواندن كتاب شده بودم. هميشه كتاب به دست داشتم و در مورد كتابهاي روز بحث ميكردم يا گوشه آنها مطلبي مينوشتم يا شعرهاي زيبا را حفظ ميكردم، يا شروع به جمعآوري اشعار ميكردم، مثلاً در مورد درخت كلي شعر جمع كردم يا شجاعت يا دروغگويي، عشق؛ آداب معاشرت و همه چيز. هنوز هم آن جزوهها را دارم. كلمات قصار زيادي را جمع ميكردم، ديد خيلي خوبي در مورد زندگي و همه چيز به من داد. به خاطر همين هم فكر ميكردم كه بايد زكات علمام را بدهم كه تبديل شد به نوشتن كتاب و كار كردن تئاترهاي كوتاه و آموزشي براي بچهها براي اين منور هم به سراغ داستانهاي جذاب و قابل فهم نمايشنامهنويسان بزرگي مثل چخوف و برشت ميرفتيم.
چطور به سمت اجراي نمايش گرايش پيدا كرديد؟
كمكم به واسطه همين كارها و دوراني كه با آقاي نجفي بودم، به دانشكده هنرهاي زيبا رفتم و زير نظر دكتر ممنون كار تئاتر كردم. از هم دورهايهاي من هم محمدرضا هنرمند، آزيتا حاجيانف محمود جعفري، كريم اكبري مباركه و منصور شهپر بودند. بچه هايي كه دور هم يك گروه تئاتري تشكيل داديم به اسم گروه سبز. كه كارهايمان را انجام داديم و در تئاتر شهر اجرا كرديم. نمايشي داشتيم به نام نسل آواره كه در مورد فلسطين بود و آوارگيهاي آنها. در حقيقت از شعرهاي محمود درويش استفاده كرده بوديم و جزو بهترين نمايشهاي سال شد.
يعني يك كارگرداني جمعي داشتيد؟
بله و قبل از آن هم. تئاتري به اسم نمايش بيكلام را در اصفهان و در اردوي عمران ملي اجرا كردم كه مشكلاتي براي به همراه داشت. اين كار نوشته و كارگرداني و بازي خودم بود. يك ساعت تئاتر بود بودن هيچ كلامي، فقط موسيقي بود و حركت. بعد از انقلاب هم اين نمايش را روي صحنه آورديم. نقش روشن فكر را خودم بازي كردم، محمدرضا هنرمند نقش شاه و پرويز پورحسيني هم نقش يك آمريكايي را بازي ميكرد. بعد از آن هم با بچههاي مشهد نمايشي در مورد عاشورا در تئاتر سنگلج كار كرديم. يادم هست كه سيد جواد هاشمي هم در آن كار بازي ميكرد كه اسم نمايش هم بود حج ابراهيم، حج عاشورا. يعني از زمان حضرت ابراهيم شروع تا زمان امام حسين ميرسيد. خيلي از مسوولان مملكتي به تماشاي آن كار آمدند.
برخورد خانوادهاي كه سرش به حساب و كتاب بود و حالا بايد سر را بلند ميكرد و پسرش را بر صحنه تئاتر مي ديد، چطور بود؟
كارهايي كه ما ميكرديم، نوع رايج و مرسوم تئاتر نبود. كارهاي ما صرفا خاص آدمهاي فرهيخته بود. مثل سينما كه كارگردانهايي مثل بيضايي، تقوايي، مهرجويي و كيارستمي وجود داشتند و كارشان اصلا قابل مقايسه با كارهاي آن دوره نبود. من هم راهم تقريبا جدا بود و نمايشهاي مذهبي كار ميكردم. ما مهر تاييد كارهايمان را از آقاي مهدوي كني يا شهيد مطهري ميگرفتيم.
چطور با شهيد مطهري آشنا شديد؟
مركزي بعد ازصادقيه، ايجاد شد به نام حسينيه ارشاد كه در آن دكتر شريعتي و شهيد مطهري سخنراني ميكردند.
همين حسينيه ارشاد فعلي؟
بله، همين جا كه مركز جوانان بود. دكتر شريعتي درس ميداد، تاريخ اديان به ما ميآموخت و راجع به دينهاي مختلفي با ما به بحث مينشست و بعد به اسلام ميرسيد. اين بحثها چندين ماه طول ميكشيد. همه دانشجوهاي علاقه مند بودند، من هم مثل آنها و كمي نزديكتر به دكتر شريعتي. اداره حاشيه جلسات به عهده من بود. يعني قبل از سخنراني ايشان شعر اجرا ميكردم. مثلا به مناسبت ولادت حضرت علي شعر جاودانه مرد را خواندم يا به مناسبت بعثت پيامبر شعر خاستگاه نور آقاي گرمارودي را خواندم. يا قبل از سخنرانيهاي آقاي فخرالدين حجازي كه آن موقع خطيب بسيار توانايي بود و تعداد زيادي از مردم پاي صحبتهاي ايشان مينشستند، شعرهاي حماسي ميخواندم.
آنقدر اين اشعار طرفدار داشت كه مجبور شديم آنها را چاپ كنيم و در اختيار همه بگذاريم. اينها همه مورد تاييد خانواده من هم بود و فاصله داشت. يعني ما به جاي اينكه از منبع استفاده كنيم، از نمايش براي حرفمان استفاده ميكرديم، يا موسيقيهاي سنگين و كلاسيك ميگذاشتيم. مثل موسيقي فيلمهاي بنهور و باراباس. قرآن را با ترجمهاش ميخوانديم و در آن تامل ميكرديم. با اين شيوه ها جوانان بسياري جذب مذهب ميشدند و دوست داشتند كه كار كنند. آن موقع گروههاي چپ بسيار بودند و تفكرات ماركسيستي زياد بود و با بچههاي مذهبي برخورد داشتند. بچههاي مذهبي هم سعي ميكردند تا شرايطي را مهيا كنند كه آنها را جذب خودشان كنند و چه كاري بهتر از اينكه با نمايش و موسيقي و شعر اين كار را انجام دهند. در حقيقت تركيب شهيد مطهري و دكتر شريعتي تاثير بسيار زيادي روي جوانان گذاشت.
كداميك از اساتيدي كه نامشان را برديد روي شما بيشتر تاثير داشت؟
هر كدام موقعيت خودشان را داشتند، به هر حال شالوده ذهن من و اولين پايههاي ذهني من زير نظر آقاي مهدوي كني صورت گرفتكه الحق و والانصاف بسيار هم خوب كار ميكردند و با مجالسي كه برگزار ميشد جوانان بسياري جذب اين افكار ميشدند و هر هفته آقاي مهدوي كني ميآمدند و صحبتهاي اساسي ميكردن. بچههايي كه در حال حاضر در مملكت مثمر ثمرند، اكثرا شاگردهاي آقاي مهدويكني و شهيد مطهري يا دكتر شريعتي هستند. همزمان با آن دوران شهيد مطهري هم در حسينيه ارشاد تدريس داشتند. در حقيقت ايشان و دكتر شريعتي يك مطلب را بيان ميكردند ولي با زبانهاي مختلف كه روي هر كسي يك تاثير ميگذاشت. به نظرم مجموعه اين صحبتها تاثير بسيار خوبي بر جامعه گذاشت.
يعني حتي اگر بخواهيد موقعيت جوانان و پيش زمينه انقلاب را بررسي كنيد به اين سه شاخه تفكر ميرسيد. كه هر كدام هم در كنارشان بزرگواران ديگري مثل شهيد مفتح و شهيد باهنر بوده اند. يا در كنار دكتر شريعتي، پدرشان استاد محمد تقي بوده اند. يا آيتالله خامنهاي مقام معظم رهبري كه جلسات بسياري با دكتر شريعتي و شهيد مفتح داشتند. مجموعه اين بزرگان طيفي را ايجاد كرد براي شروع انقلاب به رهبري امام.
ميخواهم بگويم كه من شانس اين را داشتم كه از سه منبع استفاده كنم و با تمام مسائل مذهبي آن دوران آشنا شوم و به اين پي ببرم كه براي ارتباط با مردم و بيان مسائل چه شيوه و روشي را بايد پيدا كرد؟ و اين شد كه به سمت نمايش سوق پيدا كردم، اول فكر كردم كه با كتاب كودكان ميشود اين ارتباط را برقرار كرد، بعد فكر كردم كه نتيجه اين فكر با نمايش جذابتر و بهتر ميشود. بعد هم به موقعيت بزرگتري فكر كردم و به سينما و تلويزيون رسيدم. و از آن به بعد جلو و جلوتر آمديم و سعي كرديم كارمان را آنجور كه درست است، تحويل دهيم.
چقدر زندگي فعليتان با آموزشهايي كه از اين اساتيد ديدهايد، پيش ميرود؟
از نظر من فرقي نكرده من همان جوري كه قبلا زندگي ميكردم زندگي ميكنم.
بيشتر منظورم شكل و شمايل زندگيتان است.
تصوراتم هنوز همان است و هنوز باهمان ذهنيات زندگي ميكنم، اگر نميخواستم كه در آن راستا باشم، بايد يك مغازه باز ميكردم و به كاسبي ميپرداختم و برنج و روغن ميفروختم. ولي اندوختههايي كه از آن دوران داشتيم و سرمايهگذاريهايي كه در آن دوران كردهايم، اين است كه بايد از اندوختههاي آن دورانمان استفاده كنيم.
به چه خاطر اين همه آن دوران را دوست داريد؟
به خاطر ساليان سالي كه معلم كلاس اول بودم و فكر ميكنم خيلي تخصصي آموزش ميدادم. شايد بر هيچ يك از كارهايي كه انجام دادم صحه نگذارم، جز آموزشي كه به كلاس اوليها ميدادم. مطمئنم كه بهترين شيوه آموزشي را براي كلاس اول داشتم. به بچهها ديكته سال ششم و امتحان نهايي را به آنها ميگفتم و حق هم نداشتند از 20 كمتر بگيرند، چون ميگفتم من درسم را دادهام، شما هم كه آدمهاي كم هوشي نيستيد پس نبايد اشتباه كنيد، يا مثلا كسي كه قرار بود تنبيه شود، تنبيهاش اين بود كه مشق ننويسد، نه اينكه جريمه شود. يعني اگر خلافي ميكرد جريمهاش اين بود كه با سواد نشود. ميرفت خانه و آنقدر گريه ميكرد كه آقاي شريفينيا به من مشق نداده. پدر و مادرش تماس ميگرفتند و خواهش ميكردند به بچهشان تكليف بدهم.
از شاگردهايتان خبر داريد؟
بله، بچههاي آن دوران دور هم جمع ميشوند و ميآيند و همديگر را ميبينيم. همهشان تحصيل كردهاند و آدمهاي موفقي در كارشان شدهاند.
براي بچههاي خودتان هم با شيوه آموزشي كار ميكرديد؟
نه. بچه ها به مدرسههايي رفتند كه سعي كرديم جزو مدارس خوب باشد و كارهايي كه مربوط به من به عنوان يك پدر بود را انجام دهم. بخشي هم مربوط به جامعه است. تصور من از بچههاي خودم اين است كه آن چيزي كه قرار بوده بشوند شدهاند و به همان سمت رفتهاند. مهراوه در بخش موسيقي درس خواند و مليكا هم در بخش نقاشي و عكاسي، در كنارش هم بازيگري ميكنند.
آقاي شريفينيا شما خيلي به اين معروفيد كه ميتوانيد همه را خوب متقاعد كنيد، خودتان اين را قبول داريد؟
همه ما را متقاعد ميكنند!
اما شما خيلي خوب حرفتان را به كرسي مينشانيد؟
اگر نظراتتان حق باشد به كرسي مينشيند اگر نباشد هم كه نه!
آيا فروش بالاي فيلم ميتواند، دليلي براي دستمزد بالاي بازيگران در قسمت سوم هم باشد؟
نه اصلا ربطي ندارد. يك زماني هست كه فيلم شما دو بازيگر بيشتر ندارد، ميزان پولي كه به آنها ميدهي با زماني كه فيلم 10 بازيگر داشته باشد متفاوت است. مسلما از ميزان دستمزد همه كاسته ميشود تا به آنها برسد. فيلمي كه مورد توجه قرار ميگيرد، لزوما به من بازيگر مربوط نمي شود چون همه عوامل باعث اين توجه شدهاند. فيلمي كه بازيگر محور نيست بازيگر نميتواند توقع بيشتري براي آن داشته باشد. فروش براساس مجموعه اتفاقاتي است كه در يك فيلم ميافتد. ممكن است و فيلمي هم بسازيم و مورد توجه قرار نگيرد، آيا بازيگرها پولهايشان را پس ميدهند؟ آقاي كاسهساز 10 فيلم جنگي كار كرده بود كه فقط دهمين فيلم آن اخراجي ها 1 فروش خوبي داشت! آن هم با آن وضعيت قاچاق سي دي! در 9 فيلم قبلي بازيگرها پولهايشان را را به خاطر عدم موفقيت فيلم پس دادهاند؟ نه! فيلمي مثل سنتوري را كار كرديم كه اكران نشد، بعد هم سي دي اش درآمد،
كداميك از عوامل پولشان را به خاطر ضرر تهيهكننده پس دادند؟
هر كس دوست دارد ميتواند در فيلم شريك شود كه هم در سود و هم در زيانش شريك باشد.
منظورتان اين است كه بيايد و شريك شود؟
نه يكي ميتواند بگويد كه فروش منوط به من ميشود و از فروش 2 ميليارد مثلا 100 ميليونش بخاطر من بوده. كلا وقتي ما در ضرر فيلمي خودمان را شريك نميكنيم در سودش هم نبايد شريك شويم.
اسم مهراوه برگرفته از كتاب دكتر شريعتي است؟
آقاي شريعتي اين اسم را خيلي دوست داشت. مهراوه يعني خداي شرق. مهر يعني خورشيد آوه هم كه پسوند آويختن است. يعني كسي كه به سمت نور ميرود. مرحوم شريعتي ميگفت من اسم دختر اولم را ميخواستم بگذارم مهراوه اما نشد. حداقل تو اين كار را بكن. دكتر شريعتي تفسيري از كلمه مهراوه در كتاب هبوط دارد كه همه خدايان غرب به مهراوه كه خداي شرق است حسادت ميكنند و خود را به نحوي شبيه او ميدانند و ميگويد كه كسي به دنبال مهراوه ميگشته به غرب ميشود پيدايش نميكند و بعد به شرق و هند ميآيد و او را در معبدي مشغول عبادت مييابد. دكتر شريعتي در آن كتاب مهراوه را به نوعي دختر بودا ميداند. من هم از اين اسم خوشم ميآمد، چون اسم تكي بود و با شنيدنش به ياد كسي نميافتادي و هم اينكه مفهوم خوبي داشت.
رابطهتان الان با خانواده مرحوم شريعتي چگونه است؟
خانوادهاي هستند كه من دوستشان دارم و به آنها علاقمندم. هرازگاهي هم ميبينمشان.
انگار دربين اساتيدي كه داشتيد با دكتر شريعتي صميمي بوديد؟
بله. البته با بقيه هم رابطه نزديكي داشتم.
دلتان براي ايشان تنگ ميشود؟
خيلي زياد و تنها كاري كه ميتوانم بكنم اين است كه سري به كتابهايشان بزنم. هم آثارش را دوست دارم ولي دو كتاب بسيار احساسي دارد. خيلي نزديك به خود دكتر شريعتي است. يكي كوير و ديگري هبوط . احساس ميكنم با اين دو كتاب در حال و هواي دكتر قرار ميگيرم.
از رابطه با خانوادهتان بگوييد. با اين مشغله كاري با آنها چطوريد؟
سرمان هر چقدر شلوغ باشد بالاخره فرصتهاي بسيار زيادي داريم تا همديگر را ببينيم. مواقعي كه سر كار نباشم هميشه خانه هستم و جايي نميروم. بحمدالله ارتباط فوقالعاده خوبي داريم و از داشتن بچههايي مثل مليكا و مهراوه بسيار خوشحالم. خيلي هم از آنها راضي هستم. البته من نبايد تعريف كنم و تعريف را بايد ديگران بكنند اما من به سهم خودم از كاري كه آنها در طول اين مدت داشتهاند راضيام. علاقه مليكا بيشتر به سمت هنر بود و مهراوه رياضي فيزيك را دوست داشت. مليكا در حوزه هنري رشته نقاشي و عكاسي را خواند و چندين بار هم جايزه اول عكاسي را برد. الان هم كه تصويرسازي كار كودك ميكند، كتابي را براي خانم تينا پاكروان طراحي كرده است كه به زودي چاپ ميشود.
داماد داشتن چه حسي دارد؟
اگر فكر سنت را نكني بسيار خوب است. يعني همه هم سعي كردند تا من را يك پدربزرگ معرفي كنند اما خدا را شكر هنوز هيچ خبري نيست. من به عنوان جوانترين و خوشتيپترين پدر زن دنيا معروف هستم! (خنده)
رابطهتان با اميررضا چطور است؟
بسيار خوب. بچهاي است كه اهل فيلم و سينما و موسيقي و تجارت است.
چه كتابهايي را همراه با خانم آزيتا حاجيان نوشتيد؟
ايشان در تنظيم شعر كودكان به من كمك ميكردند. يك كتاب هم با هم نوشتيم با نام سرود سبز كه در مورد استقلال يك خانواده است. خانوادهاي كه در روستا زندگي ميكنند، يك دانه را ميكارند،از آن مراقبت ميكنند، رشد ميكند و بزرگ ميشود، آن را آرد ميكنند، بعد خمير ميكنند و بعد ميخورند. اين كتاب هم جذاب است.
آشناييتان با خانم حاجيان منجر به ازدواجتان شد، اما شما به جاي گرفتن مراسم عروسي، كارتي تهيه كرديد كه عكس يك بچه روي آن است و از همه كساني كه قرار بود دعوت كنيد عذرخواهي كرديد و ترجيح داديد تا هزينه مصرفي يك مراسم عروسي را به كودكان ببخشيد. اين فكر چطور به ذهنتان رسيد؟
در آن دوران هم دايره دوستان و آشنايان ما بسيار گسترده بود، بخشي بچههاي اهل علم و برخي هم دوستان خانوادگي و اقوام بودند. به ازدواجمان فكر كرديم! به اين نتيجه رسيديم كه به جاي اينكه خرج هنگفتي براي برپايي يك مراسم عروسي داشته باشيم، در حد بضاعت و تواناييمان هزينه آن را به كودكاني كه نيازمندند و حتي يك قلم براي نوشتن ندارندف واگذار كنيم. با آنها آشنايي داشتم چون در پايين شهر و در حلبيآباد عكاسي ميكردم.
آنها هم من را ميشناختند. از آن عكسها استفاده كرديم و براي دوستانمان نوشتيم، درست است كه در شب عيد، كامتان با شيريني مراسم ما شيرين نشد، اما حتما از اين خوشحالتر ميشويد، كه هزينه اين مراسم را به كودكان نيازمند بسپاريم. دغدغه اصليمان كودكان بودند، به خاطر همين هم تمام دوران جوانيمن براي بچهها گذشته و براي آنها كار كردم.
به نظرتان اين فكر ايدهآل نيست؟
من الان هم اين كار را ميكنم و هر سال هزينهاي را به كودكان بيسرپرست اختصاص ميدهم. در آن زمان هم كساني كه اين كارت عروسي را از ما ميگرفتند زياد بودند، هر سال هم تعداد ديگري به دوستانمان اضافه ميشود و باز ما به اين عروسي دعوتشان ميكرديم. در آخر سال هر تعدادي كه كارت پخش كرده بوديم به همان ميزان هم به بچهها كمك ميكرديم. علاقه زيادي به بچهها دارم. در فيلمهايي كه به من پيشنهاد ميشود اگر ببينم كه فيلم به بچهها تعلق دارد بدون هيچ ملاحظاتي حتما بازي ميكنم.
http://www.persianv.com/cinema/khabar/7500_828.jpg
عاشق بچههاست اما فعلا نميخواهد پدربزرگ شود! هنوز هم وقتي از گذشتهاش صحبت ميكند، برق شوق چشمانش كاملا مشهود است، سر ذوق ميآيد.
گفت و گويي كه پيش روي شماست چهره در سايه پنهان مانده او را بيشتر معرفي ميكند. چهرهاي كه از ابتداي جواني باهوش بوده و فعال و حالا دارد نان اين زحماتش را ميخورد. اميدواريم لذت ببريد.
در خانواده شما همه مذهبي بودند و شما تنها كسي بوديد كه به هنر گرايش پيدا كرديد، چه شد كه اين اتفاق افتاد؟
مگر خانوادههاي مذهبي با هنر مسالهاي دارند؟
همهشان نه! اما بعضيشان هم دوست ندارند كه فرزندشان به اين سمت و سو برود.
خوب خانواده ما مسالهاي نداشتند (خنده)!
بگذاريد شكل سوالم را تغيير دهم، چطور روحيه هنريتان تقويت شد؟
اين مساله به دوران تحصيل من برميگردد. مدارسي كه ميرفتم در آنجا برنامههاي خارج از درس زياد بود كه اصطلاحا به آن ميگفتند فوق برنامه، يعني لحظههايي كه به برنامههاي جنبي ميپرداختيم. مثل مراسمي كه در روزهاي ولادت ائمه برگزار ميشد. يا جشنهاي ديگري كه در دبيرستان صورت ميگرفت، آمادهسازيهايي هم براي برگزاري آن توسط ما آن انجام ميشد. كارهاي ديگري هم ميكرديم مثل كتابخواني، تهيه روزنامه ديواري، نمايش، دكلمه و ... همزمان با مدرسه من در محل ديگري كه زير نظر آيتالله مهدوي كني اداره ميشد، در برنامههاي مختلفي حضور داشتم.
يك محل مذهبي بود به نام صادقيه كه در آنجا شبها و روزهاي جمعه، يا اعياد مراسم داشتم. در آن برنامهها هميشه در رابطه با موضوعي بحث مي كرديم. مثلا يك هفته در مورد راستگويي، تمام آيات قرآن كه به اين موضوع ربط پيدا ميكرد در موردش صحبت ميشد، با نمايشي در اين راستا و براساس كتابهاي شهيد مطهري ساخته ميشد. اشعاري در اين زمينه خوانده ميشد، روزنامه آن هفته را با نگاه به اين موضوع تنظيم ميكرديم، از احاديث و رواياتي كه از بزرگان و امامان نقل شده بود استفاده ميكرديم. هفتههاي بعد هم به همين منوال ميگذشت و هر هفته يك موضوع.
زير نظر آيت الله مهدوي كني چه تعليمي ميديديد؟
تعدادي بوديم كه زير نظر خود آقاي مهدوي كني درس فقه، قرآن، و تحليل مسائل سياسي روز ميخوانديم، ايشان در رابطه با مسائل روز بحث ميكردند و ما همين حرفهاي ايشان را در هفته بعد براي يكسري از بچههاي كوچكتر از خودمان درس ميداديم. يعني امتحاني در كار نبوده و به جاي آن اين تدريس به ديگران و انتقال حرفهاي ايشان، امتحانمان ميشد. البته در يك كلاس از بين تمام دانشآموزان، شاگردهاي بهتر انتخاب ميشدند، تا اين كار را انجام دهند. در كنار اين كارها دكلمه و نمايش فيلم هم داشتيم.
فيلمهايمان هم بخشياش مربوط به كارهاي كوتاهي بود كه ساخته شده بود و بخشي هم مربوط به سفارتخانهها كه تبليغ كشورشان از لحاظ جغرافيايي بود يا در مورد راز بقا و پديدههاي جهاني. بخشهاي مفيد آن را جدا ميكرديم و قسمتهايي كه مناسب نبود را در ميآورديم و در نهايت از آن فيلمها اسرار خلقت را نشان ميداديم. يا مثلا آشنايي با جغرافياي دنيا. تابستانها هم به اردوهاي بلند مدتي ميرفتيم كه در آنجا تعليم شنا يا سواركاري مي ديديم يا نمايش كار ميكرديم، پروانه يا برگ جمع ميكرديم و از آنها كلكسيون درست ميكرديم. با سنگها آشنا ميشديم و بسياري از مهارتهاي ديگر.
چه مدرسهاي ميرفتيد؟
من به مجموعهاي از مدرسههاي ملي ـ مذهبي آن دوران ميرفتم. سرآمد آن مدارس، علوي، قدس، موسوي و كمال بود. اين مدارس جزو مدرسههاي مهم قبل از انقلاب بودند. رئيس مدرسه علوي شخصي بود به نام روزبه و مدير مدرسه فرد پرقدرتي بود به نام علامه كه روحاني بود. رئيس مدرسه كمال آقايان دكتر ساحبي و مهندس بازرگان بودند. شهيد رجايي هم معلم ما بود، آقاي محمد علي نجفي در آنجا تئاتر درس ميداد و آقاي موسوي گرمارودي هم انشاء جلال الدين تاريخ تعليمات اجتماعي و فارسي تدريس ميكرد يا آقاي اسدي كه دبير ادبيات بود. در حقيقت آدمهاي شناخته شدهاي، آن دوران معلم ما بودند.
پس فوق برنامههاي مدرسهتان هدف شما را مشخص كرد؟
فوق برنامه ها باعث شد تا بچهها به رشتههايي كه علاقهمند بودند كم كم به آن سمت و سو گرايش پيدا كنند و هر كاري كه دوست داشتند را در آنجا انجام دهند، در حقيقت محلي شد براي شناخت استعدادها و علايق! هر كسي به هر كاري كه علاقهمند بود به سوي آن رفت. بيشتر بچههايي كه از اين مدارس فارغالتحصيل شدند، اكثرا شاگرد اولهاي كنكور بودند و تيزهوش. الان هم هر كدام به موفقيتهاي بزرگي رسيدند، يا سفيرند يا وزير يا معاون وزير!
قرار گرفتنان در مسير هنر اتفاقي بود يا متوجه استعدادتان شديد؟
در دوران مدرسه بيشتر شكل گرفت.
پس به نوعي مديون پدر و مادرتان هستيد؟
بله، صد درصد! پدرم خيلي علاقه داشت كه من در مدارس خوب درس بخوانم، اين شرايط را هم ايشان مهيا كردند. از 5 صبح تا 9 شب، در مدرسه بودم. يعني ارتباط ديگري با كسي نداشتم. كارهايم را هم در مدرسه انجام ميدادم. در حقيقت از خانه براي خوابيدن استفاده ميكرديم.
اين حساسيت فقط روي شما بود يا بر تكتك بچهها؟
براي همه بود. ولي هر كسي ميتوانست در هر بخشي كه علاقه دارد، كار كند. يكي از برادران من علاقهمند به صنايع بود و وارد آن شد و بقيه هم در بخشهاي ديگر براي همهمان اين شرايط مهيا بود اما هر كسي به فراخور خودش از آن استفاده كرد.
از تدريستان به كودكان بگوييد.
سال آخر دبيرستان بودم و نزديك به گرفتن ديپلم كه از طرف همان مدارس ملي خواستند كه آنجا تدريس كنم، من هم رفتم و زير نظر مرحوم نيرزاده معلم كلاس اول دبستان شدم. سبك خيلي خاصي را در تدريس پايهريزي كرده بود كه با نمايش درس ميداد. خيلي هم سر و صدا كرده بود و جزو مدارس نمونه كشور بود. هر سال، كنكوري براي كلاس اول برگزار ميشد، كه تعداد زيادي آدم ميآمدند و ما مجبور بوديم از بين آنها 40 نفر را انتخاب كنيم. نوع ارتباط و تربيتي كه با بچهها داشتيم فوقالعاده بود.
پس از تدريس شروع به نوشتن كتاب كودك كرديد؟
از همان دوراني كه در مدرسه با بچهها بوديم استفاده كرديم و با توجه به نياز كودكان شروع به نوشتن كتاب كردم. كتابهايي كه مينوشتم را براي آنها ميخواندم و نظراتشان راميپرسيدم، تكميلاش ميكردم و بعد چاپاش ميكردم. در نهايت حدود 15 جلد كتاب براي كودكان نوشتم و تعداد زيادي كتاب هم نقاشي و عكاسي كردم. همه اينها مرهون دوران جواني من ميشود كه بسيار زياد علاقهمند به خواندن كتاب شده بودم. هميشه كتاب به دست داشتم و در مورد كتابهاي روز بحث ميكردم يا گوشه آنها مطلبي مينوشتم يا شعرهاي زيبا را حفظ ميكردم، يا شروع به جمعآوري اشعار ميكردم، مثلاً در مورد درخت كلي شعر جمع كردم يا شجاعت يا دروغگويي، عشق؛ آداب معاشرت و همه چيز. هنوز هم آن جزوهها را دارم. كلمات قصار زيادي را جمع ميكردم، ديد خيلي خوبي در مورد زندگي و همه چيز به من داد. به خاطر همين هم فكر ميكردم كه بايد زكات علمام را بدهم كه تبديل شد به نوشتن كتاب و كار كردن تئاترهاي كوتاه و آموزشي براي بچهها براي اين منور هم به سراغ داستانهاي جذاب و قابل فهم نمايشنامهنويسان بزرگي مثل چخوف و برشت ميرفتيم.
چطور به سمت اجراي نمايش گرايش پيدا كرديد؟
كمكم به واسطه همين كارها و دوراني كه با آقاي نجفي بودم، به دانشكده هنرهاي زيبا رفتم و زير نظر دكتر ممنون كار تئاتر كردم. از هم دورهايهاي من هم محمدرضا هنرمند، آزيتا حاجيانف محمود جعفري، كريم اكبري مباركه و منصور شهپر بودند. بچه هايي كه دور هم يك گروه تئاتري تشكيل داديم به اسم گروه سبز. كه كارهايمان را انجام داديم و در تئاتر شهر اجرا كرديم. نمايشي داشتيم به نام نسل آواره كه در مورد فلسطين بود و آوارگيهاي آنها. در حقيقت از شعرهاي محمود درويش استفاده كرده بوديم و جزو بهترين نمايشهاي سال شد.
يعني يك كارگرداني جمعي داشتيد؟
بله و قبل از آن هم. تئاتري به اسم نمايش بيكلام را در اصفهان و در اردوي عمران ملي اجرا كردم كه مشكلاتي براي به همراه داشت. اين كار نوشته و كارگرداني و بازي خودم بود. يك ساعت تئاتر بود بودن هيچ كلامي، فقط موسيقي بود و حركت. بعد از انقلاب هم اين نمايش را روي صحنه آورديم. نقش روشن فكر را خودم بازي كردم، محمدرضا هنرمند نقش شاه و پرويز پورحسيني هم نقش يك آمريكايي را بازي ميكرد. بعد از آن هم با بچههاي مشهد نمايشي در مورد عاشورا در تئاتر سنگلج كار كرديم. يادم هست كه سيد جواد هاشمي هم در آن كار بازي ميكرد كه اسم نمايش هم بود حج ابراهيم، حج عاشورا. يعني از زمان حضرت ابراهيم شروع تا زمان امام حسين ميرسيد. خيلي از مسوولان مملكتي به تماشاي آن كار آمدند.
برخورد خانوادهاي كه سرش به حساب و كتاب بود و حالا بايد سر را بلند ميكرد و پسرش را بر صحنه تئاتر مي ديد، چطور بود؟
كارهايي كه ما ميكرديم، نوع رايج و مرسوم تئاتر نبود. كارهاي ما صرفا خاص آدمهاي فرهيخته بود. مثل سينما كه كارگردانهايي مثل بيضايي، تقوايي، مهرجويي و كيارستمي وجود داشتند و كارشان اصلا قابل مقايسه با كارهاي آن دوره نبود. من هم راهم تقريبا جدا بود و نمايشهاي مذهبي كار ميكردم. ما مهر تاييد كارهايمان را از آقاي مهدوي كني يا شهيد مطهري ميگرفتيم.
چطور با شهيد مطهري آشنا شديد؟
مركزي بعد ازصادقيه، ايجاد شد به نام حسينيه ارشاد كه در آن دكتر شريعتي و شهيد مطهري سخنراني ميكردند.
همين حسينيه ارشاد فعلي؟
بله، همين جا كه مركز جوانان بود. دكتر شريعتي درس ميداد، تاريخ اديان به ما ميآموخت و راجع به دينهاي مختلفي با ما به بحث مينشست و بعد به اسلام ميرسيد. اين بحثها چندين ماه طول ميكشيد. همه دانشجوهاي علاقه مند بودند، من هم مثل آنها و كمي نزديكتر به دكتر شريعتي. اداره حاشيه جلسات به عهده من بود. يعني قبل از سخنراني ايشان شعر اجرا ميكردم. مثلا به مناسبت ولادت حضرت علي شعر جاودانه مرد را خواندم يا به مناسبت بعثت پيامبر شعر خاستگاه نور آقاي گرمارودي را خواندم. يا قبل از سخنرانيهاي آقاي فخرالدين حجازي كه آن موقع خطيب بسيار توانايي بود و تعداد زيادي از مردم پاي صحبتهاي ايشان مينشستند، شعرهاي حماسي ميخواندم.
آنقدر اين اشعار طرفدار داشت كه مجبور شديم آنها را چاپ كنيم و در اختيار همه بگذاريم. اينها همه مورد تاييد خانواده من هم بود و فاصله داشت. يعني ما به جاي اينكه از منبع استفاده كنيم، از نمايش براي حرفمان استفاده ميكرديم، يا موسيقيهاي سنگين و كلاسيك ميگذاشتيم. مثل موسيقي فيلمهاي بنهور و باراباس. قرآن را با ترجمهاش ميخوانديم و در آن تامل ميكرديم. با اين شيوه ها جوانان بسياري جذب مذهب ميشدند و دوست داشتند كه كار كنند. آن موقع گروههاي چپ بسيار بودند و تفكرات ماركسيستي زياد بود و با بچههاي مذهبي برخورد داشتند. بچههاي مذهبي هم سعي ميكردند تا شرايطي را مهيا كنند كه آنها را جذب خودشان كنند و چه كاري بهتر از اينكه با نمايش و موسيقي و شعر اين كار را انجام دهند. در حقيقت تركيب شهيد مطهري و دكتر شريعتي تاثير بسيار زيادي روي جوانان گذاشت.
كداميك از اساتيدي كه نامشان را برديد روي شما بيشتر تاثير داشت؟
هر كدام موقعيت خودشان را داشتند، به هر حال شالوده ذهن من و اولين پايههاي ذهني من زير نظر آقاي مهدوي كني صورت گرفتكه الحق و والانصاف بسيار هم خوب كار ميكردند و با مجالسي كه برگزار ميشد جوانان بسياري جذب اين افكار ميشدند و هر هفته آقاي مهدوي كني ميآمدند و صحبتهاي اساسي ميكردن. بچههايي كه در حال حاضر در مملكت مثمر ثمرند، اكثرا شاگردهاي آقاي مهدويكني و شهيد مطهري يا دكتر شريعتي هستند. همزمان با آن دوران شهيد مطهري هم در حسينيه ارشاد تدريس داشتند. در حقيقت ايشان و دكتر شريعتي يك مطلب را بيان ميكردند ولي با زبانهاي مختلف كه روي هر كسي يك تاثير ميگذاشت. به نظرم مجموعه اين صحبتها تاثير بسيار خوبي بر جامعه گذاشت.
يعني حتي اگر بخواهيد موقعيت جوانان و پيش زمينه انقلاب را بررسي كنيد به اين سه شاخه تفكر ميرسيد. كه هر كدام هم در كنارشان بزرگواران ديگري مثل شهيد مفتح و شهيد باهنر بوده اند. يا در كنار دكتر شريعتي، پدرشان استاد محمد تقي بوده اند. يا آيتالله خامنهاي مقام معظم رهبري كه جلسات بسياري با دكتر شريعتي و شهيد مفتح داشتند. مجموعه اين بزرگان طيفي را ايجاد كرد براي شروع انقلاب به رهبري امام.
ميخواهم بگويم كه من شانس اين را داشتم كه از سه منبع استفاده كنم و با تمام مسائل مذهبي آن دوران آشنا شوم و به اين پي ببرم كه براي ارتباط با مردم و بيان مسائل چه شيوه و روشي را بايد پيدا كرد؟ و اين شد كه به سمت نمايش سوق پيدا كردم، اول فكر كردم كه با كتاب كودكان ميشود اين ارتباط را برقرار كرد، بعد فكر كردم كه نتيجه اين فكر با نمايش جذابتر و بهتر ميشود. بعد هم به موقعيت بزرگتري فكر كردم و به سينما و تلويزيون رسيدم. و از آن به بعد جلو و جلوتر آمديم و سعي كرديم كارمان را آنجور كه درست است، تحويل دهيم.
چقدر زندگي فعليتان با آموزشهايي كه از اين اساتيد ديدهايد، پيش ميرود؟
از نظر من فرقي نكرده من همان جوري كه قبلا زندگي ميكردم زندگي ميكنم.
بيشتر منظورم شكل و شمايل زندگيتان است.
تصوراتم هنوز همان است و هنوز باهمان ذهنيات زندگي ميكنم، اگر نميخواستم كه در آن راستا باشم، بايد يك مغازه باز ميكردم و به كاسبي ميپرداختم و برنج و روغن ميفروختم. ولي اندوختههايي كه از آن دوران داشتيم و سرمايهگذاريهايي كه در آن دوران كردهايم، اين است كه بايد از اندوختههاي آن دورانمان استفاده كنيم.
به چه خاطر اين همه آن دوران را دوست داريد؟
به خاطر ساليان سالي كه معلم كلاس اول بودم و فكر ميكنم خيلي تخصصي آموزش ميدادم. شايد بر هيچ يك از كارهايي كه انجام دادم صحه نگذارم، جز آموزشي كه به كلاس اوليها ميدادم. مطمئنم كه بهترين شيوه آموزشي را براي كلاس اول داشتم. به بچهها ديكته سال ششم و امتحان نهايي را به آنها ميگفتم و حق هم نداشتند از 20 كمتر بگيرند، چون ميگفتم من درسم را دادهام، شما هم كه آدمهاي كم هوشي نيستيد پس نبايد اشتباه كنيد، يا مثلا كسي كه قرار بود تنبيه شود، تنبيهاش اين بود كه مشق ننويسد، نه اينكه جريمه شود. يعني اگر خلافي ميكرد جريمهاش اين بود كه با سواد نشود. ميرفت خانه و آنقدر گريه ميكرد كه آقاي شريفينيا به من مشق نداده. پدر و مادرش تماس ميگرفتند و خواهش ميكردند به بچهشان تكليف بدهم.
از شاگردهايتان خبر داريد؟
بله، بچههاي آن دوران دور هم جمع ميشوند و ميآيند و همديگر را ميبينيم. همهشان تحصيل كردهاند و آدمهاي موفقي در كارشان شدهاند.
براي بچههاي خودتان هم با شيوه آموزشي كار ميكرديد؟
نه. بچه ها به مدرسههايي رفتند كه سعي كرديم جزو مدارس خوب باشد و كارهايي كه مربوط به من به عنوان يك پدر بود را انجام دهم. بخشي هم مربوط به جامعه است. تصور من از بچههاي خودم اين است كه آن چيزي كه قرار بوده بشوند شدهاند و به همان سمت رفتهاند. مهراوه در بخش موسيقي درس خواند و مليكا هم در بخش نقاشي و عكاسي، در كنارش هم بازيگري ميكنند.
آقاي شريفينيا شما خيلي به اين معروفيد كه ميتوانيد همه را خوب متقاعد كنيد، خودتان اين را قبول داريد؟
همه ما را متقاعد ميكنند!
اما شما خيلي خوب حرفتان را به كرسي مينشانيد؟
اگر نظراتتان حق باشد به كرسي مينشيند اگر نباشد هم كه نه!
آيا فروش بالاي فيلم ميتواند، دليلي براي دستمزد بالاي بازيگران در قسمت سوم هم باشد؟
نه اصلا ربطي ندارد. يك زماني هست كه فيلم شما دو بازيگر بيشتر ندارد، ميزان پولي كه به آنها ميدهي با زماني كه فيلم 10 بازيگر داشته باشد متفاوت است. مسلما از ميزان دستمزد همه كاسته ميشود تا به آنها برسد. فيلمي كه مورد توجه قرار ميگيرد، لزوما به من بازيگر مربوط نمي شود چون همه عوامل باعث اين توجه شدهاند. فيلمي كه بازيگر محور نيست بازيگر نميتواند توقع بيشتري براي آن داشته باشد. فروش براساس مجموعه اتفاقاتي است كه در يك فيلم ميافتد. ممكن است و فيلمي هم بسازيم و مورد توجه قرار نگيرد، آيا بازيگرها پولهايشان را پس ميدهند؟ آقاي كاسهساز 10 فيلم جنگي كار كرده بود كه فقط دهمين فيلم آن اخراجي ها 1 فروش خوبي داشت! آن هم با آن وضعيت قاچاق سي دي! در 9 فيلم قبلي بازيگرها پولهايشان را را به خاطر عدم موفقيت فيلم پس دادهاند؟ نه! فيلمي مثل سنتوري را كار كرديم كه اكران نشد، بعد هم سي دي اش درآمد،
كداميك از عوامل پولشان را به خاطر ضرر تهيهكننده پس دادند؟
هر كس دوست دارد ميتواند در فيلم شريك شود كه هم در سود و هم در زيانش شريك باشد.
منظورتان اين است كه بيايد و شريك شود؟
نه يكي ميتواند بگويد كه فروش منوط به من ميشود و از فروش 2 ميليارد مثلا 100 ميليونش بخاطر من بوده. كلا وقتي ما در ضرر فيلمي خودمان را شريك نميكنيم در سودش هم نبايد شريك شويم.
اسم مهراوه برگرفته از كتاب دكتر شريعتي است؟
آقاي شريعتي اين اسم را خيلي دوست داشت. مهراوه يعني خداي شرق. مهر يعني خورشيد آوه هم كه پسوند آويختن است. يعني كسي كه به سمت نور ميرود. مرحوم شريعتي ميگفت من اسم دختر اولم را ميخواستم بگذارم مهراوه اما نشد. حداقل تو اين كار را بكن. دكتر شريعتي تفسيري از كلمه مهراوه در كتاب هبوط دارد كه همه خدايان غرب به مهراوه كه خداي شرق است حسادت ميكنند و خود را به نحوي شبيه او ميدانند و ميگويد كه كسي به دنبال مهراوه ميگشته به غرب ميشود پيدايش نميكند و بعد به شرق و هند ميآيد و او را در معبدي مشغول عبادت مييابد. دكتر شريعتي در آن كتاب مهراوه را به نوعي دختر بودا ميداند. من هم از اين اسم خوشم ميآمد، چون اسم تكي بود و با شنيدنش به ياد كسي نميافتادي و هم اينكه مفهوم خوبي داشت.
رابطهتان الان با خانواده مرحوم شريعتي چگونه است؟
خانوادهاي هستند كه من دوستشان دارم و به آنها علاقمندم. هرازگاهي هم ميبينمشان.
انگار دربين اساتيدي كه داشتيد با دكتر شريعتي صميمي بوديد؟
بله. البته با بقيه هم رابطه نزديكي داشتم.
دلتان براي ايشان تنگ ميشود؟
خيلي زياد و تنها كاري كه ميتوانم بكنم اين است كه سري به كتابهايشان بزنم. هم آثارش را دوست دارم ولي دو كتاب بسيار احساسي دارد. خيلي نزديك به خود دكتر شريعتي است. يكي كوير و ديگري هبوط . احساس ميكنم با اين دو كتاب در حال و هواي دكتر قرار ميگيرم.
از رابطه با خانوادهتان بگوييد. با اين مشغله كاري با آنها چطوريد؟
سرمان هر چقدر شلوغ باشد بالاخره فرصتهاي بسيار زيادي داريم تا همديگر را ببينيم. مواقعي كه سر كار نباشم هميشه خانه هستم و جايي نميروم. بحمدالله ارتباط فوقالعاده خوبي داريم و از داشتن بچههايي مثل مليكا و مهراوه بسيار خوشحالم. خيلي هم از آنها راضي هستم. البته من نبايد تعريف كنم و تعريف را بايد ديگران بكنند اما من به سهم خودم از كاري كه آنها در طول اين مدت داشتهاند راضيام. علاقه مليكا بيشتر به سمت هنر بود و مهراوه رياضي فيزيك را دوست داشت. مليكا در حوزه هنري رشته نقاشي و عكاسي را خواند و چندين بار هم جايزه اول عكاسي را برد. الان هم كه تصويرسازي كار كودك ميكند، كتابي را براي خانم تينا پاكروان طراحي كرده است كه به زودي چاپ ميشود.
داماد داشتن چه حسي دارد؟
اگر فكر سنت را نكني بسيار خوب است. يعني همه هم سعي كردند تا من را يك پدربزرگ معرفي كنند اما خدا را شكر هنوز هيچ خبري نيست. من به عنوان جوانترين و خوشتيپترين پدر زن دنيا معروف هستم! (خنده)
رابطهتان با اميررضا چطور است؟
بسيار خوب. بچهاي است كه اهل فيلم و سينما و موسيقي و تجارت است.
چه كتابهايي را همراه با خانم آزيتا حاجيان نوشتيد؟
ايشان در تنظيم شعر كودكان به من كمك ميكردند. يك كتاب هم با هم نوشتيم با نام سرود سبز كه در مورد استقلال يك خانواده است. خانوادهاي كه در روستا زندگي ميكنند، يك دانه را ميكارند،از آن مراقبت ميكنند، رشد ميكند و بزرگ ميشود، آن را آرد ميكنند، بعد خمير ميكنند و بعد ميخورند. اين كتاب هم جذاب است.
آشناييتان با خانم حاجيان منجر به ازدواجتان شد، اما شما به جاي گرفتن مراسم عروسي، كارتي تهيه كرديد كه عكس يك بچه روي آن است و از همه كساني كه قرار بود دعوت كنيد عذرخواهي كرديد و ترجيح داديد تا هزينه مصرفي يك مراسم عروسي را به كودكان ببخشيد. اين فكر چطور به ذهنتان رسيد؟
در آن دوران هم دايره دوستان و آشنايان ما بسيار گسترده بود، بخشي بچههاي اهل علم و برخي هم دوستان خانوادگي و اقوام بودند. به ازدواجمان فكر كرديم! به اين نتيجه رسيديم كه به جاي اينكه خرج هنگفتي براي برپايي يك مراسم عروسي داشته باشيم، در حد بضاعت و تواناييمان هزينه آن را به كودكاني كه نيازمندند و حتي يك قلم براي نوشتن ندارندف واگذار كنيم. با آنها آشنايي داشتم چون در پايين شهر و در حلبيآباد عكاسي ميكردم.
آنها هم من را ميشناختند. از آن عكسها استفاده كرديم و براي دوستانمان نوشتيم، درست است كه در شب عيد، كامتان با شيريني مراسم ما شيرين نشد، اما حتما از اين خوشحالتر ميشويد، كه هزينه اين مراسم را به كودكان نيازمند بسپاريم. دغدغه اصليمان كودكان بودند، به خاطر همين هم تمام دوران جوانيمن براي بچهها گذشته و براي آنها كار كردم.
به نظرتان اين فكر ايدهآل نيست؟
من الان هم اين كار را ميكنم و هر سال هزينهاي را به كودكان بيسرپرست اختصاص ميدهم. در آن زمان هم كساني كه اين كارت عروسي را از ما ميگرفتند زياد بودند، هر سال هم تعداد ديگري به دوستانمان اضافه ميشود و باز ما به اين عروسي دعوتشان ميكرديم. در آخر سال هر تعدادي كه كارت پخش كرده بوديم به همان ميزان هم به بچهها كمك ميكرديم. علاقه زيادي به بچهها دارم. در فيلمهايي كه به من پيشنهاد ميشود اگر ببينم كه فيلم به بچهها تعلق دارد بدون هيچ ملاحظاتي حتما بازي ميكنم.